در ابتدا، خدا آسمانها و زمین را آفرید.
وزمین تهی و بایر بود و تاریکی بر روی لجه. و روح خدا سطح آبها را فرو گرفت.
و خدا گفت: «روشنایی بشود.» و روشنایی شد.
و خدا روشنایی را دید که نیکوست و خداروشنایی را از تاریکی جدا ساخت.
و خداروشنایی را روز نامید و تاریکی را شب نامید. وشام بود و صبح بود، روزی اول.
و خدا گفت: «فلکی باشد در میان آبها و آبهارا از آبها جدا کند.»
و خدا فلک را بساخت وآبهای زیر فلک را از آبهای بالای فلک جدا کرد. و چنین شد.
و خدا فلک را آسمان نامید. و شام بود و صبح بود، روزی دوم.
و خدا گفت: «آبهای زیر آسمان در یکجاجمع شود و خشکی ظاهر گردد.» و چنین شد.
و خدا خشکی را زمین نامید و اجتماع آبها رادریا نامید. و خدا دید که نیکوست.
و خداگفت: «زمین نباتات برویاند، علفی که تخم بیاوردو درخت میوهای که موافق جنس خود میوه آوردکه تخمش در آن باشد، بر روی زمین.» و چنین شد.
و زمین نباتات را رویانید، علفی که موافق جنس خود تخم آورد و درخت میوه داری که تخمش در آن، موافق جنس خود باشد. و خدادید که نیکوست.
و شام بود و صبح بود، روزی سوم.
و خدا گفت: «نیرها در فلک آسمان باشند تاروز را از شب جدا کنند و برای آیات و زمانها وروزها و سالها باشند.
و نیرها در فلک آسمان باشند تا بر زمین روشنایی دهند.» و چنین شد.
و خدا دو نیر بزرگ ساخت، نیر اعظم را برای سلطنت روز و نیر اصغر را برای سلطنت شب، وستارگان را.
و خدا آنها را در فلک آسمان گذاشت تا بر زمین روشنایی دهند،
و تاسلطنت نمایند بر روز و بر شب، و روشنایی را ازتاریکی جدا کنند. و خدا دید که نیکوست.
وشام بود و صبح بود، روزی چهارم.
و خدا گفت: «آبها به انبوه جانوران پر شودو پرندگان بالای زمین بر روی فلک آسمان پروازکنند.»
پس خدا نهنگان بزرگ آفرید و همه جانداران خزنده را، که آبها از آنها موافق اجناس آنها پر شد، و همه پرندگان بالدار را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست.
و خدا آنها رابرکت داده، گفت: «بارور و کثیر شوید و آبهای دریا را پر سازید، و پرندگان در زمین کثیر بشوند.»
و شام بود و صبح بود، روزی پنجم.
و خدا گفت: «زمین، جانوران را موافق اجناس آنها بیرون آورد، بهایم و حشرات وحیوانات زمین به اجناس آنها.» و چنین شد.
پس خدا حیوانات زمین را به اجناس آنهابساخت و بهایم را به اجناس آنها و همه حشرات زمین را به اجناس آنها. و خدا دید که نیکوست.
و خدا گفت: «آدم را بصورت ما و موافق شبیه ما بسازیم تا بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان وبهایم و بر تمامی زمین و همه حشراتی که بر زمین میخزند، حکومت نماید.»
پس خدا آدم را بصورت خود آفرید. او رابصورت خدا آفرید. ایشان را نر و ماده آفرید.
و خدا ایشان را برکت داد و خدا بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید و در آن تسلط نمایید، و بر ماهیان دریا و پرندگان آسمان وهمه حیواناتی که بر زمین میخزند، حکومت کنید.»
و خدا گفت: «همانا همه علف های تخم داری که بر روی تمام زمین است و همه درختهایی که در آنها میوه درخت تخم دار است، به شما دادم تا برای شما خوراک باشد.
و به همه حیوانات زمین و به همه پرندگان آسمان وبه همه حشرات زمین که در آنها حیاتاست، هر علف سبز را برای خوراک دادم.» و چنین شد.و خدا هرچه ساخته بود، دید و همانابسیار نیکو بود. و شام بود و صبح بود، روزششم.
و خدا هرچه ساخته بود، دید و همانابسیار نیکو بود. و شام بود و صبح بود، روزششم.
و آسمانها و زمین و همه لشکر آنها تمام شد.
و در روز هفتم، خدا از همه کار خود که ساخته بود، فارغ شد. و در روز هفتم از همه کارخود که ساخته بود، آرامی گرفت.
پس خدا روزهفتم را مبارک خواند و آن را تقدیس نمود، زیراکه در آن آرام گرفت، از همه کار خود که خداآفرید و ساخت.
این است پیدایش آسمانها و زمین در حین آفرینش آنها در روزی که یهوه، خدا، زمین وآسمانها را بساخت.
و هیچ نهال صحرا هنوز درزمین نبود و هیچ علف صحرا هنوز نروییده بود، زیرا خداوند خدا باران بر زمین نبارانیده بود وآدمی نبود که کار زمین را بکند.
و مه از زمین برآمده، تمام روی زمین را سیراب میکرد.
خداوند خدا پس آدم را از خاک زمین بسرشت و در بینی وی روح حیات دمید، و آدم نفس زنده شد.
و خداوند خدا باغی در عدن بطرف مشرق غرس نمود و آن آدم را که سرشته بود، در آنجاگذاشت.
و خداوند خدا هر درخت خوشنما وخوش خوراک را از زمین رویانید، و درخت حیات را در وسط باغ و درخت معرفت نیک و بدرا.
و نهری از عدن بیرون آمد تا باغ را سیراب کند، و از آنجا منقسم گشته، چهار شعبه شد.
نام اول فیشون است که تمام زمین حویله را که در آنجا طلاست، احاطه میکند.
و طلای آن زمین نیکوست و در آنجا مروارید و سنگ جزع است.
و نام نهر دوم جیحون که تمام زمین کوش را احاطه میکند.
و نام نهر سوم حدقل که بطرف شرقی آشور جاری است. و نهرچهارم فرات.
پس خداوند خدا آدم را گرفت و او را درباغ عدن گذاشت تا کار آن را بکند و آن رامحافظت نماید.
و خداوند خدا آدم را امرفرموده، گفت: «از همه درختان باغ بیممانعت بخور،
اما از درخت معرفت نیک و بد زنهارنخوری، زیرا روزی که از آن خوردی، هرآینه خواهی مرد.»
و خداوند خدا گفت: «خوب نیست که آدم تنها باشد. پس برایش معاونی موافق وی بسازم.»
و خداوند خدا هر حیوان صحرا و هر پرنده آسمان را از زمین سرشت و نزدآدم آورد تا ببیند که چه نام خواهد نهاد و آنچه آدم هر ذی حیات را خواند، همان نام او شد.
پس آدم همه بهایم و پرندگان آسمان و همه حیوانات صحرا را نام نهاد. لیکن برای آدم معاونی موافق وی یافت نشد.
و خداوند خدا، خوابی گران بر آدم مستولی گردانید تا بخفت، و یکی از دنده هایش راگرفت و گوشت در جایش پر کرد.
و خداوندخدا آن دنده را که از آدم گرفته بود، زنی بنا کرد ووی را به نزد آدم آورد.
و آدم گفت: «همانااینست استخوانی از استخوانهایم و گوشتی ازگوشتم، از این سبب "نسا" نامیده شود زیرا که ازانسان گرفته شد.»
از این سبب مرد پدر و مادرخود را ترک کرده، با زن خویش خواهد پیوست ویک تن خواهند بود.و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند.
و آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند.
و مار از همه حیوانات صحرا که خداوندخدا ساخته بود، هشیارتر بود. و به زن گفت: «آیا خدا حقیقت گفته است که از همه درختان باغ نخورید؟»
زن به مار گفت: «از میوه درختان باغ میخوریم،
لکن از میوه درختی که در وسط باغ است، خدا گفت از آن مخورید و آن را لمس مکنید، مبادا بمیرید.»
مار به زن گفت: «هر آینه نخواهید مرد،
بلکه خدا میداند درروزی که از آن بخورید، چشمان شما باز شود ومانند خدا عارف نیک و بد خواهید بود.»
و چون زن دید که آن درخت برای خوراک نیکوست وبنظر خوشنما و درختی دلپذیر دانش افزا، پس ازمیوهاش گرفته، بخورد و به شوهر خود نیز داد و اوخورد.
آنگاه چشمان هر دو ایشان باز شد وفهمیدند که عریانند. پس برگهای انجیر به هم دوخته، سترها برای خویشتن ساختند.
و آواز خداوند خدا را شنیدند که در هنگام وزیدن نسیم نهار در باغ میخرامید، و آدم و زنش خویشتن را از حضور خداوند خدا در میان درختان باغ پنهان کردند.
و خداوند خدا آدم راندا درداد و گفت: «کجا هستی؟»
گفت: «چون آوازت را در باغ شنیدم، ترسان گشتم، زیرا که عریانم. پس خود را پنهان کردم.»
گفت: «که تورا آگاهانید که عریانی؟ آیا از آن درختی که تو راقدغن کردم که از آن نخوری، خوردی؟»
آدم گفت: «این زنی که قرین من ساختی، وی از میوه درخت به من داد که خوردم.»
پس خداوندخدا به زن گفت: «این چهکار است که کردی؟» زن گفت: «مار مرا اغوا نمود که خوردم.»
پس خداوند خدا به مار گفت: «چونکه این کار کردی، از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعون تر هستی! بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد.
وعداوت در میان تو و زن، و در میان ذریت تو و ذریت وی میگذارم؛ او سر تو را خواهد کوبید وتو پاشنه وی را خواهی کوبید.»
و به زن گفت: «الم و حمل تو را بسیار افزون گردانم؛ با الم فرزندان خواهی زایید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.»
و به آدم گفت: «چونکه سخن زوجه ات راشنیدی و از آن درخت خوردی که امرفرموده، گفتم از آن نخوری، پس بسبب توزمین ملعون شد، و تمام ایام عمرت از آن بارنج خواهی خورد.
خار و خس نیز برایت خواهد رویانید و سبزه های صحرا را خواهی خورد،
و به عرق پیشانی ات نان خواهی خوردتا حینی که به خاک راجع گردی، که از آن گرفته شدی زیرا که تو خاک هستی و به خاک خواهی برگشت.»
و آدم زن خود را حوا نام نهاد، زیرا که اومادر جمیع زندگان است.
و خداوند خدارختها برای آدم و زنش از پوست بساخت وایشان را پوشانید.
و خداوند خدا گفت: «هماناانسان مثل یکی از ما شده است، که عارف نیک وبد گردیده. اینک مبادا دست خود را دراز کند و ازدرخت حیات نیز گرفته بخورد، و تا به ابد زنده ماند.»
پس خداوند خدا، او را از باغ عدن بیرون کرد تا کار زمینی را که از آن گرفته شده بود، بکند.پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیرآتشباری را که به هر سو گردش میکرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.
پس آدم را بیرون کرد و به طرف شرقی باغ عدن، کروبیان را مسکن داد و شمشیرآتشباری را که به هر سو گردش میکرد تا طریق درخت حیات را محافظت کند.
و آدم، زن خود حوا را بشناخت و او حامله شده، قائن را زایید. و گفت: «مردی از یهوه حاصل نمودم.»
و بار دیگر برادر او هابیل رازایید. و هابیل گله بان بود، و قائن کارکن زمین بود.
و بعد از مرور ایام، واقع شد که قائن هدیهای ازمحصول زمین برای خداوند آورد.
و هابیل نیزاز نخست زادگان گله خویش و پیه آنها هدیهای آورد. و خداوند هابیل و هدیه او را منظورداشت،
اما قائن و هدیه او را منظور نداشت. پس خشم قائن به شدت افروخته شده، سر خود رابزیر افکند.
آنگاه خداوند به قائن گفت: «چراخشمناک شدی؟ و چرا سر خود را بزیرافکندی؟
اگر نیکویی میکردی، آیا مقبول نمی شدی؟ و اگر نیکویی نکردی، گناه بر در، درکمین است و اشتیاق تو دارد، اما تو بر وی مسلطشوی.»
و قائن با برادر خود هابیل سخن گفت. و واقع شد چون در صحرا بودند، قائن بر برادر خودهابیل برخاسته او را کشت.
پس خداوند به قائن گفت: «برادرت هابیل کجاست؟» گفت: «نمی دانم، مگر پاسبان برادرم هستم؟»
گفت: «چه کردهای؟ خون برادرت از زمین نزد من فریادبرمی آورد!
و اکنون تو ملعون هستی از زمینی که دهان خود را باز کرد تا خون برادرت را ازدستت فرو برد.
هر گاه کار زمین کنی، هماناقوت خود را دیگر به تو ندهد. و پریشان و آواره در جهان خواهی بود.»
قائن به خداوند گفت: «عقوبتم از تحملم زیاده است.
اینک مراامروز بر روی زمین مطرود ساختی، و از روی تو پنهان خواهم بود. و پریشان و آواره درجهان خواهم بود و واقع میشود هرکه مرایابد، مرا خواهد کشت.»
خداوند به وی گفت: «پس هرکه قائن را بکشد، هفت چندان انتقام گرفته شود.» و خداوند به قائن نشانیای داد که هرکه او را یابد، وی را نکشد.
پس قائن از حضور خداوند بیرون رفت ودر زمین نود، بطرف شرقی عدن، ساکن شد.
و قائن زوجه خود را شناخت. پس حامله شده، خنوخ را زایید. و شهری بنا میکرد، و آن شهر را به اسم پسر خود، خنوخ نام نهاد.
وبرای خنوخ عیراد متولد شد، و عیراد، محویائیل را آورد، و محویائیل، متوشائیل را آورد، ومتوشائیل، لمک را آورد.
و لمک، دو زن برای خود گرفت، یکی را عاده نام بود و دیگری را ظله.
و عاده، یابال را زایید. وی پدر خیمه نشینان وصاحبان مواشی بود.
و نام برادرش یوبال بود. وی پدر همه نوازندگان بربط و نی بود.
و ظله نیز توبل قائن را زایید، که صانع هر آلت مس وآهن بود. و خواهر توبل قائن، نعمه بود.
و لمک به زنان خود گفت: «ای عاده و ظله، قول مرابشنوید! ای زنان لمک، سخن مرا گوش گیرید! زیرا مردی را کشتم بسبب جراحت خود، وجوانی را بسبب ضرب خویش.
اگر برای قائن هفت چندان انتقام گرفته شود، هر آینه برای لمک، هفتاد و هفت چندان.»
پس آدم بار دیگرزن خود را شناخت، و او پسری بزاد و او را شیث نام نهاد، زیرا گفت: «خدا نسلی دیگر به من قرارداد، به عوض هابیل که قائن او را کشت.»وبرای شیث نیز پسری متولد شد و او را انوش نامید. در آنوقت به خواندن اسم یهوه شروع کردند.
وبرای شیث نیز پسری متولد شد و او را انوش نامید. در آنوقت به خواندن اسم یهوه شروع کردند.
این است کتاب پیدایش آدم. در روزی که خدا آدم را آفرید، به شبیه خدا او راساخت.
نر و ماده ایشان را آفرید. و ایشان رابرکت داد و ایشان را «آدم» نام نهاد، در روزآفرینش ایشان.
و آدم صد و سی سال بزیست، پس پسری به شبیه و بصورت خود آورد، و او را شیث نامید.
وایام آدم بعد از آوردن شیث، هشتصد سال بود، وپسران و دختران آورد.
پس تمام ایام آدم که زیست، نهصد و سی سال بود که مرد.
و شیث صد و پنج سال بزیست، و انوش را آورد.
وشیث بعد از آوردن انوش، هشتصد و هفت سال بزیست و پسران و دختران آورد.
و جمله ایام شیث، نهصد و دوازده سال بود که مرد.
و انوش نود سال بزیست، و قینان را آورد.
و انوش بعداز آوردن قینان، هشتصد و پانزده سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
پس جمله ایام انوش نهصد و پنج سال بود که مرد.
و قینان هفتاد سال بزیست، و مهللئیل را آورد.
و قینان بعد از آوردن مهللئیل، هشتصد و چهل سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
و تمامی ایام قینان، نهصد و ده سال بود که مرد.
ومهللئیل، شصت و پنج سال بزیست، و یارد را آورد.
و مهللئیل بعد از آوردن یارد، هشتصد وسی سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
پس همه ایام مهللئیل، هشتصد و نود و پنج سال بود که مرد.
و یارد صد و شصت و دو سال بزیست، و خنوخ را آورد.
و یارد بعد از آوردن خنوخ، هشتصد سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
و تمامی ایام یارد، نهصد وشصت و دو سال بود که مرد.
و خنوخ شصت وپنج سال بزیست، و متوشالح را آورد.
و خنوخ بعد از آوردن متوشالح، سیصد سال با خدا راه میرفت و پسران و دختران آورد.
و همه ایام خنوخ، سیصد و شصت و پنج سال بود.
وخنوخ با خدا راه میرفت و نایاب شد، زیرا خدااو را برگرفت.
و متوشالح صد و هشتاد و هفت سال بزیست، و لمک را آورد.
و متوشالح بعداز آوردن لمک، هفتصد و هشتاد و دو سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
پس جمله ایام متوشالح، نهصد و شصت و نه سال بودکه مرد.
و لمک صد و هشتاد و دو سال بزیست، و پسری آورد.
و وی را نوح نام نهاده گفت: «این ما را تسلی خواهد داد از اعمال ما و ازمحنت دستهای ما از زمینی که خداوند آن راملعون کرد.»
و لمک بعد از آوردن نوح، پانصدو نود و پنج سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
پس تمام ایام لمک، هفتصد و هفتاد وهفت سال بود که مرد.و نوح پانصد ساله بود، پس نوح سام و حام و یافث را آورد.
و نوح پانصد ساله بود، پس نوح سام و حام و یافث را آورد.
و واقع شد که چون آدمیان شروع کردندبه زیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردیدند،
پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکومنظرند، و از هر کدام که خواستند، زنان برای خویشتن میگرفتند.
وخداوند گفت: «روح من در انسان دائم داوری نخواهد کرد، زیرا که او نیز بشر است. لیکن ایام وی صد و بیست سال خواهد بود.»
و در آن ایام مردان تنومند در زمین بودند. و بعد از هنگامی که پسران خدا به دختران آدمیان درآمدند و آنهابرای ایشان اولاد زاییدند، ایشان جبارانی بودندکه در زمان سلف، مردان نامور شدند.
و خداونددید که شرارت انسان در زمین بسیار است، و هرتصور از خیالهای دل وی دائم محض شرارت است.
و خداوند پشیمان شد که انسان را برزمین ساخته بود، و در دل خود محزون گشت.
وخداوند گفت: «انسان را که آفریدهام، از روی زمین محو سازم، انسان و بهایم و حشرات وپرندگان هوا را، چونکه متاسف شدم از ساختن ایشان.»
اما نوح در نظر خداوند التفات یافت.
این است پیدایش نوح. نوح مردی عادل بود، و در عصر خود کامل. و نوح با خدا راه میرفت.
و نوح سه پسر آورد: سام و حام و یافث.
وزمین نیز بنظر خدا فاسد گردیده و زمین از ظلم پر شده بود.
و خدا زمین را دید که اینک فاسدشده است، زیرا که تمامی بشر راه خود را بر زمین فاسد کرده بودند.
و خدا به نوح گفت: «انتهای تمامی بشر به حضورم رسیده است، زیرا که زمین بسبب ایشان پر از ظلم شده است. و اینک من ایشان را با زمین هلاک خواهم ساخت.
پس برای خودکشتیای از چوب کوفر بساز، و حجرات درکشتی بنا کن و درون و بیرونش را به قیر بیندا.
وآن را بدین ترکیب بساز که طول کشتی سیصدذراع باشد، و عرضش پنجاه ذراع و ارتفاع آن سی ذراع.
و روشنیای برای کشتی بساز و آن را به ذراعی از بالا تمام کن. و در کشتی را در جنب آن بگذار، و طبقات تحتانی و وسطی و فوقانی بساز.
زیرا اینک من طوفان آب را بر زمین میآورم تاهر جسدی را که روح حیات در آن باشد، از زیرآسمان هلاک گردانم. و هرچه بر زمین است، خواهد مرد.
لکن عهد خود را با تو استوارمی سازم، و به کشتی در خواهی آمد، تو وپسرانت و زوجه ات و ازواج پسرانت با تو.
و ازجمیع حیوانات، از هر ذی جسدی، جفتی از همه به کشتی در خواهی آورد، تا با خویشتن زنده نگاه داری، نر و ماده باشند.
از پرندگان به اجناس آنها، و از بهایم به اجناس آنها، و از همه حشرات زمین به اجناس آنها، دودو از همه نزدتو آیند تا زنده نگاه داری.
و از هر آذوقهای که خورده شود، بگیر و نزد خود ذخیره نما تابرای تو و آنها خوراک باشد.»پس نوح چنین کرد و به هرچه خدا او را امر فرمود، عمل نمود.
پس نوح چنین کرد و به هرچه خدا او را امر فرمود، عمل نمود.
و خداوند به نوح گفت: «تو و تمامی اهل خانه ات به کشتی در آیید، زیرا تو را در این عصر به حضور خود عادل دیدم.
و از همه بهایم پاک، هفت هفت، نر و ماده با خود بگیر، و از بهایم ناپاک، دودو، نر و ماده،
و از پرندگان آسمان نیزهفت هفت، نر و ماده را، تا نسلی بر روی تمام زمین نگاه داری.
زیرا که من بعد از هفت روزدیگر، چهل روز و چهل شب باران میبارانم، وهر موجودی را که ساختهام، از روی زمین محومی سازم.»
پس نوح موافق آنچه خداوند او را امرفرموده بود، عمل نمود.
و نوح ششصد ساله بود، چون طوفان آب بر زمین آمد.
و نوح وپسرانش و زنش و زنان پسرانش با وی از آب طوفان به کشتی درآمدند.
از بهایم پاک و ازبهایم ناپاک، و از پرندگان و از همه حشرات زمین،
دودو، نر و ماده، نزد نوح به کشتی درآمدند، چنانکه خدا نوح را امر کرده بود.
و واقع شدبعد از هفت روز که آب طوفان بر زمین آمد.
و در سال ششصد از زندگانی نوح، در روزهفدهم از ماه دوم، در همان روز جمیع چشمه های لجه عظیم شکافته شد، و روزنهای آسمان گشوده.
و باران، چهل روز و چهل شب بر روی زمین میبارید.
در همان روز نوح وپسرانش، سام و حام و یافث، و زوجه نوح و سه زوجه پسرانش، با ایشان داخل کشتی شدند.
ایشان و همه حیوانات به اجناس آنها، و همه بهایم به اجناس آنها، و همه حشراتی که بر زمین میخزند به اجناس آنها، و همه پرندگان به اجناس آنها، همه مرغان و همه بالداران.
دودواز هر ذی جسدی که روح حیات دارد، نزد نوح به کشتی درآمدند.
و آنهایی که آمدند نر و ماده از هر ذی جسد آمدند، چنانکه خدا وی را امرفرموده بود. و خداوند در را از عقب او بست.
و طوفان چهل روز بر زمین میآمد، و آب همی افزود و کشتی را برداشت که از زمین بلندشد.
و آب غلبه یافته، بر زمین همی افزود، وکشتی بر سطح آب میرفت.
و آب بر زمین زیاد و زیاد غلبه یافت، تا آنکه همه کوههای بلندکه زیر تمامی آسمانها بود، مستور شد.
پانزده ذراع بالاتر آب غلبه یافت و کوهها مستور گردید.
و هر ذی جسدی که بر زمین حرکت میکرد، ازپرندگان و بهایم و حیوانات و کل حشرات خزنده بر زمین، و جمیع آدمیان، مردند.
هرکه دم روح حیات در بینی او بود، از هرکه در خشکی بود، مرد.
و خدا محو کرد هر موجودی را که برروی زمین بود، از آدمیان و بهایم و حشرات وپرندگان آسمان، پس از زمین محو شدند. و نوح باآنچه همراه وی در کشتی بود فقط باقی ماند.وآب بر زمین صد و پنجاه روز غلبه مییافت.
وآب بر زمین صد و پنجاه روز غلبه مییافت.
بهایمی را که با وی در کشتی بودند، بیادآورد. و خدا بادی بر زمین وزانید و آب ساکن گردید.
و چشمه های لجه و روزنهای آسمان بسته شد، و باران از آسمان باز ایستاد.
و آب رفته رفته از روی زمین برگشت. و بعد از انقضای صد و پنجاه روز، آب کم شد،
و روز هفدهم ازماه هفتم، کشتی بر کوههای آرارات قرار گرفت.
و تا ماه دهم، آب رفته رفته کمتر میشد، و درروز اول از ماه دهم، قله های کوهها ظاهر گردید.
و واقع شد بعد از چهل روز که نوح دریچه کشتی را که ساخته بود، باز کرد.
و زاغ را رهاکرد. او بیرون رفته، در تردد میبود تا آب از زمین خشک شد.
پس کبوتر را از نزد خود رها کرد تاببیند که آیا آب از روی زمین کم شده است.
اماکبوتر چون نشیمنی برای کف پای خود نیافت، زیرا که آب در تمام روی زمین بود، نزد وی به کشتی برگشت. پس دست خود را دراز کرد و آن را گرفته نزد خود به کشتی درآورد.
و هفت روز دیگر نیز درنگ کرده، باز کبوتر را از کشتی رها کرد.
و در وقت عصر، کبوتر نزد وی برگشت، و اینک برگ زیتون تازه در منقار وی است. پس نوح دانست که آب از روی زمین کم شده است.
و هفت روز دیگر نیز توقف نموده، کبوتر را رها کرد، و او دیگر نزد وی برنگشت.
و در سال ششصد و یکم در روز اول از ماه اول، آب از روی زمین خشک شد. پس نوح پوشش کشتی را برداشته، نگریست، و اینک روی زمین خشک بود.
و در روز بیست و هفتم از ماه دوم، زمین خشک شد.
آنگاه خدا نوح رامخاطب ساخته، گفت:
«از کشتی بیرون شو، توو زوجه ات و پسرانت و ازواج پسرانت با تو.
وهمه حیواناتی را که نزد خود داری، هرذی جسدی را از پرندگان و بهایم و کل حشرات خزنده بر زمین، با خود بیرون آور، تا بر زمین منتشر شده، در جهان بارور و کثیر شوند.»
پس نوح و پسران او و زنش و زنان پسرانش، با وی بیرون آمدند.
و همه حیوانات و همه حشرات و همه پرندگان، و هرچه بر زمین حرکت میکند، به اجناس آنها، از کشتی به در شدند.
و نوح مذبحی برای خداوند بنا کرد، و از هر بهیمه پاک واز هر پرنده پاک گرفته، قربانی های سوختنی برمذبح گذرانید.
و خداوند بوی خوش بویید و خداوند در دل خود گفت: «بعد از این دیگر زمین را بسبب انسان لعنت نکنم، زیرا که خیال دل انسان از طفولیت بد است، و بار دیگر همه حیوانات را هلاک نکنم، چنانکه کردم.مادامی که جهان باقی است، زرع و حصاد، و سرما و گرما، و زمستان و تابستان، و روز و شب موقوف نخواهد شد.»
مادامی که جهان باقی است، زرع و حصاد، و سرما و گرما، و زمستان و تابستان، و روز و شب موقوف نخواهد شد.»
و خدا، نوح و پسرانش را برکت داده، بدیشان گفت: «بارور و کثیر شوید و زمین را پر سازید.
و خوف شما و هیبت شما بر همه حیوانات زمین و بر همه پرندگان آسمان، و بر هرچه بر زمین میخزد، و بر همه ماهیان دریا خواهدبود، بهدست شما تسلیم شدهاند.
و هرجنبندهای که زندگی دارد، برای شما طعام باشد. همه را چون علف سبز به شما دادم،
مگرگوشت را با جانش که خون او باشد، مخورید.
وهر آینه انتقام خون شما را برای جان شما خواهم گرفت. از دست هر حیوان آن را خواهم گرفت. واز دست انسان، انتقام جان انسان را از دست برادرش خواهم گرفت.
هرکه خون انسان ریزد، خون وی بهدست انسان ریخته شود. زیرا خداانسان را به صورت خود ساخت.
و شما بارور وکثیر شوید، و در زمین منتشر شده، در آن بیفزایید.»
و خدا نوح و پسرانش را با وی خطاب کرده، گفت:
«اینک من عهد خود را با شما و بعداز شما با ذریت شما استوار سازم،
و با همه جانورانی که با شما باشند، از پرندگان و بهایم و همه حیوانات زمین با شما، با هرچه از کشتی بیرون آمد، حتی جمیع حیوانات زمین.
عهدخود را با شما استوار میگردانم که بار دیگر هرذی جسد از آب طوفان هلاک نشود، و طوفان بعداز این نباشد تا زمین را خراب کند.»
و خدا گفت: «اینست نشان عهدی که من میبندم، در میان خود و شما، و همه جانورانی که با شما باشند، نسلا بعد نسل تا به ابد:
قوس خود را در ابر میگذارم، و نشان آن عهدی که درمیان من و جهان است، خواهد بود.
و هنگامی که ابر را بالای زمین گسترانم، و قوس در ابر ظاهرشود،
آنگاه عهد خود را که در میان من و شما وهمه جانوران ذی جسد میباشد، بیاد خواهم آورد. و آب طوفان دیگر نخواهد بود تا هرذی جسدی را هلاک کند.
و قوس در ابرخواهد بود، و آن را خواهم نگریست تا بیاد آورم آن عهد جاودانی را که در میان خدا و همه جانوران است، از هر ذی جسدی که بر زمین است.»
و خدا به نوح گفت: «این است نشان عهدی که استوار ساختم در میان خود و هرذی جسدی که بر زمین است.»
و پسران نوح که از کشتی بیرون آمدند، سام و حام و یافث بودند. و حام پدر کنعان است.
اینانند سه پسر نوح، و از ایشان تمامی جهان منشعب شد.
و نوح به فلاحت زمین شروع کرد، وتاکستانی غرس نمود.
و شراب نوشیده، مست شد، و در خیمه خود عریان گردید.
و حام، پدر کنعان، برهنگی پدر خود را دید و دو برادرخود را بیرون خبر داد.
و سام و یافث، ردا راگرفته، بر کتف خود انداختند، و پس رفته، برهنگی پدر خود را پوشانیدند. و روی ایشان بازپس بود که برهنگی پدر خود را ندیدند.
و نوح از مستی خود به هوش آمده، دریافت که پسرکهترش با وی چه کرده بود.
پس گفت: «کنعان ملعون باد! برادران خود را بنده بندگان باشد.»
وگفت: «متبارک باد یهوه خدای سام! و کنعان، بنده او باشد.
خدا یافث را وسعت دهد، و درخیمه های سام ساکن شود، و کنعان بنده او باشد.»
و نوح بعد از طوفان، سیصد و پنجاه سال زندگانی کرد.پس جمله ایام نوح نهصد وپنجاه سال بود که مرد.
پس جمله ایام نوح نهصد وپنجاه سال بود که مرد.
این است پیدایش پسران نوح، سام وحام و یافث. و از ایشان بعد از طوفان پسران متولد شدند.
پسران یافث: جومر و ماجوج و مادای ویاوان و توبال و ماشک و تیراس.
و پسران جومر: اشکناز و ریفات و توجرمه.
و پسران یاوان: الیشه و ترشیش و کتیم و رودانیم.
از اینان جزایرامتها منشعب شدند در اراضی خود، هر یکی موافق زبان و قبیلهاش در امت های خویش.
و پسران حام: کوش و مصرایم و فوط وکنعان.
و پسران کوش: سبا و حویله و سبته ورعمه و سبتکا. و پسران رعمه: شبا و ددان.
وکوش نمرود را آورد. او به جبار شدن در جهان شروع کرد.
وی در حضور خداوند صیادی جبار بود. از این جهت میگویند: «مثل نمرود، صیاد جبار در حضور خداوند.»
و ابتدای مملکت وی، بابل بود و ارک و اکد و کلنه در زمین شنعار.
از آن زمین آشور بیرون رفت، و نینوا ورحوبوت عیر، و کالح را بنا نهاد،
و ریسن را درمیان نینوا و کالح. و آن شهری بزرگ بود.
ومصرایم لودیم و عنامیم و لهابیم و نفتوحیم راآورد.
و فتروسیم و کسلوحیم را که از ایشان فلسطینیان پدید آمدند و کفتوریم را.
و کنعان، صیدون، نخست زاده خود، وحت را آورد.
ویبوسیان و اموریان و جرجاشیان را
و حویان وعرقیان و سینیان را
و اروادیان و صماریان وحماتیان را. و بعد از آن، قبایل کنعانیان منشعب شدند.
و سرحد کنعانیان از صیدون به سمت جرار تا غزه بود، و به سمت سدوم و عموره وادمه و صبوئیم تا به لاشع.
اینانند پسران حام برحسب قبایل و زبانهای ایشان، در اراضی وامت های خود.
و از سام که پدر جمیع بنی عابر و برادریافث بزرگ بود، از او نیز اولاد متولد شد.
پسران سام: عیلام و آشور و ارفکشاد و لود وارام.
و پسران ارام: عوص و حول و جاتر وماش.
و ارفکشاد، شالح را آورد، و شالح، عابررا آورد.
و عابر را دو پسر متولد شد. یکی رافالج نام بود، زیرا که در ایام وی زمین منقسم شد. و نام برادرش یقطان.
و یقطان، الموداد و شالف و حضرموت و یارح را آورد،
و هدورام واوزال و دقله را،
و عوبال و ابیمائیل و شبا را،
و اوفیر و حویله و یوباب را. این همه پسران یقطان بودند.
و مسکن ایشان از میشا بود به سمت سفاره، که کوهی از کوههای شرقی است.
اینانند پسران سام برحسب قبایل و زبانهای ایشان، در اراضی خود برحسب امت های خویش.اینانند قبایل پسران نوح، برحسب پیدایش ایشان در امت های خود که از ایشان امت های جهان، بعد از طوفان منشعب شدند.
اینانند قبایل پسران نوح، برحسب پیدایش ایشان در امت های خود که از ایشان امت های جهان، بعد از طوفان منشعب شدند.
و تمام جهان را یک زبان و یک لغت بود.
و واقع شد که چون از مشرق کوچ میکردند، همواریای در زمین شنعار یافتند و درآنجا سکنی گرفتند.
و به یکدیگر گفتند: «بیایید، خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم.» و ایشان راآجر بهجای سنگ بود، و قیر بهجای گچ.
وگفتند: «بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم، مبادا بر روی تمام زمین پراکنده شویم.»
و خداوند نزول نمود تا شهر وبرجی را که بنی آدم بنا میکردند، ملاحظه نماید.
و خداوند گفت: «همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کار را شروع کردهاند، والان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد.
اکنون نازل شویم و زبان ایشان رادر آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر رانفهمند.»
پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر بازماندند.
از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان رامشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا برروی تمام زمین پراکنده نمود.
این است پیدایش سام. چون سام صد ساله بود، ارفکشاد را دو سال بعد از طوفان آورد.
وسام بعد از آوردن ارفکشاد، پانصد سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
و ارفکشاد سی وپنج سال بزیست و شالح را آورد.
و ارفکشادبعد از آوردن شالح، چهار صد و سه سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
و شالح سی سال بزیست، و عابر را آورد.
و شالح بعد از آوردن عابر، چهارصد و سه سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
و عابر سی و چهار سال بزیست و فالج را آورد.
و عابر بعد از آوردن فالج، چهار صد و سی سال زندگانی کرد و پسران ودختران آورد.
و فالج سی سال بزیست، و رعورا آورد.
و فالج بعد از آوردن رعو، دویست ونه سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
ورعو سی و دو سال بزیست، و سروج را آورد.
ورعو بعد از آوردن سروج، دویست و هفت سال زندگانی کرد و پسران و دختران آورد.
وسروج سی سال بزیست، و ناحور را آورد.
وسروج بعد از آوردن ناحور، دویست سال بزیست و پسران و دختران آورد.
و ناحور بیست و نه سال بزیست، و تارح را آورد.
و ناحور بعد ازآوردن تارح، صد و نوزده سال زندگانی کرد وپسران و دختران آورد.
و تارح هفتاد سال بزیست، و ابرام و ناحور و هاران را آورد.
و این است پیدایش تارح که تارح، ابرام وناحور و هاران را آورد، و هاران، لوط را آورد.
وهاران پیش پدر خود، تارح در زادبوم خویش دراور کلدانیان بمرد.
و ابرام و ناحور زنان برای خود گرفتند. زن ابرام را سارای نام بود. و زن ناحور را ملکه نام بود، دختر هاران، پدر ملکه وپدر یسکه.
اما سارای نازاد مانده، ولدی نیاورد.
پس تارح پسر خود ابرام، و نواده خودلوط، پسر هاران، و عروس خود سارای، زوجه پسرش ابرام را برداشته، با ایشان از اور کلدانیان بیرون شدند تا به ارض کنعان بروند، و به حران رسیده، در آنجا توقف نمودند.و مدت زندگانی تارح، دویست و پنج سال بود، و تارح درحران مرد.
و مدت زندگانی تارح، دویست و پنج سال بود، و تارح درحران مرد.
و خداوند به ابرام گفت: «از ولایت خود، و از مولد خویش و از خانه پدرخود بسوی زمینی که به تو نشان دهم بیرون شو،
و از تو امتی عظیم پیدا کنم و تو را برکت دهم، ونام تو را بزرگ سازم، و تو برکت خواهی بود.
وبرکت دهم به آنانی که تو را مبارک خوانند، ولعنت کنم به آنکه تو را ملعون خواند. و از توجمیع قبایل جهان برکت خواهند یافت.»
پس ابرام، چنانکه خداوند بدو فرموده بود، روانه شد. و لوط همراه وی رفت. و ابرام هفتاد و پنج ساله بود، هنگامی که از حران بیرون آمد.
و ابرام زن خود سارای، و برادرزاده خود لوط، و همه اموال اندوخته خود را با اشخاصی که در حران پیداکرده بودند، برداشته، به عزیمت زمین کنعان بیرون شدند، و به زمین کنعان داخل شدند.
وابرام در زمین میگشت تا مکان شکیم تا بلوطستان موره. و در آنوقت کنعانیان در آن زمین بودند.
وخداوند بر ابرام ظاهر شده، گفت: «به ذریت تو این زمین را میبخشم.» و در آنجا مذبحی برای خداوند که بر وی ظاهر شد، بنا نمود.
پس، ازآنجا به کوهی که به شرقی بیت ئیل است، کوچ کرده، خیمه خود را برپا نمود. و بیت ئیل بطرف غربی و عای بطرف شرقی آن بود. و در آنجامذبحی برای خداوند بنا نمود و نام یهوه را خواند.
و ابرام طی مراحل و منازل کرده، به سمت جنوب کوچید.
و قحطی در آن زمین شد، و ابرام به مصرفرود آمد تا در آنجا بسر برد، زیرا که قحط درزمین شدت میکرد.
و واقع شد که چون نزدیک به ورود مصر شد، به زن خود سارای گفت: «اینک میدانم که تو زن نیکومنظر هستی.
همانا چون اهل مصر تو را بینند، گویند: "این زوجه اوست." پس مرا بکشند و تو را زنده نگاه دارند.
پس بگو که تو خواهر من هستی تا بهخاطر تو برای من خیریت شود و جانم بسبب توزنده ماند.»
و به مجرد ورود ابرام به مصر، اهل مصر آن زن را دیدند که بسیار خوش منظر است.
و امرای فرعون او را دیدند، و او را درحضور فرعون ستودند. پس وی را به خانه فرعون درآوردند.
و بخاطر وی با ابرام احسان نمود، و او صاحب میشها و گاوان وحماران و غلامان و کنیزان و ماده الاغان وشتران شد.
و خداوند فرعون و اهل خانه اورا بسبب سارای، زوجه ابرام به بلایای سخت مبتلا ساخت.
و فرعون ابرام را خوانده، گفت: «این چیست که به من کردی؟ چرا مرا خبرندادی که او زوجه توست؟
چرا گفتی: اوخواهر منست، که او را به زنی گرفتم؟ و الان، اینک زوجه تو. او را برداشته، روانه شو!»آنگاه فرعون در خصوص وی، کسان خود راامر فرمود تا او را با زوجهاش و تمام مایملکش روانه نمودند.
آنگاه فرعون در خصوص وی، کسان خود راامر فرمود تا او را با زوجهاش و تمام مایملکش روانه نمودند.
و ابرام با زن خود، و تمام اموال خویش، و لوط، از مصر به جنوب آمدند.
وابرام از مواشی و نقره و طلا، بسیار دولتمند بود.
پس، از جنوب، طی منازل کرده، به بیت ئیل آمد، بدانجایی که خیمهاش در ابتدا بود، در میان بیت ئیل و عای،
به مقام آن مذبحی که اول بنانهاده بود، و در آنجا ابرام نام یهوه را خواند.
ولوط را نیز که همراه ابرام بود، گله و رمه و خیمه هابود.
و زمین گنجایش ایشان را نداشت که دریکجا ساکن شوند زیرا که اندوخته های ایشان بسیار بود، و نتوانستند در یک جا سکونت کنند.
و در میان شبانان مواشی ابرام و شبانان مواشی لوط نزاع افتاد. و در آن هنگام کنعانیان و فرزیان، ساکن زمین بودند.
پس ابرام به لوط گفت: «زنهاردر میان من و تو، و در میان شبانان من و شبانان تونزاعی نباشد، زیرا که ما برادریم.
مگر تمام زمین پیش روی تو نیست؟ ملتمس اینکه از من جداشوی. اگر بهجانب چپ روی، من بسوی راست خواهم رفت و اگر بطرف راست روی، من بهجانب چپ خواهم رفت.»
آنگاه لوط چشمان خود را برافراشت، وتمام وادی اردن را بدید که همهاش مانند باغ خداوند و زمین مصر، به طرف صوغر، سیراب بود، قبل از آنکه خداوند سدوم و عموره راخراب سازد.
پس لوط تمام وادی اردن را برای خود اختیار کرد، و لوط بطرف شرقی کوچ کرد، واز یکدیگر جدا شدند.
ابرام در زمین کنعان ماند، و لوط در بلاد وادی ساکن شد، و خیمه خودرا تا سدوم نقل کرد.
لکن مردمان سدوم بسیار شریر و به خداوند خطاکار بودند.
و بعد از جداشدن لوط از وی، خداوند به ابرام گفت: «اکنون توچشمان خود را برافراز و از مکانی که در آن هستی، بسوی شمال و جنوب، و مشرق و مغرب بنگر
زیرا تمام این زمین را که میبینی به تو وذریت تو تا به ابد خواهم بخشید.
و ذریت تو رامانند غبار زمین گردانم. چنانکه اگر کسی غبارزمین را تواند شمرد، ذریت تو نیز شمرده شود.
برخیز و در طول و عرض زمین گردش کن زیراکه آن را به تو خواهم داد.»و ابرام خیمه خودرا نقل کرده، روانه شد و در بلوطستان ممری که در حبرون است، ساکن گردید، و در آنجا مذبحی برای یهوه بنا نهاد.
و ابرام خیمه خودرا نقل کرده، روانه شد و در بلوطستان ممری که در حبرون است، ساکن گردید، و در آنجا مذبحی برای یهوه بنا نهاد.
و واقع شد در ایام امرافل، ملک شنعار، و اریوک، ملک الاسار، و کدرلاعمر، ملک عیلام، و تدعال، ملک امتها،
که ایشان بابارع، ملک سدوم، و برشاع ملک عموره، وشناب، ملک ادمه، و شمئیبر، ملک صبوئیم، وملک بالع که صوغر باشد، جنگ کردند.
این همه در وادی سدیم که بحرالملح باشد، با هم پیوستند.
دوازده سال، کدرلاعمر را بندگی کردند، و در سال سیزدهم، بر وی شوریدند.
ودر سال چهاردهم، کدرلاعمر با ملوکی که با وی بودند، آمده، رفائیان را در عشتروت قرنین، وزوزیان را در هام، و ایمیان را در شاوه قریتین، شکست دادند.
و حوریان را در کوه ایشان، سعیر، تا ایل فاران که متصل به صحراست.
پس برگشته، به عین مشفاط که قادش باشد، آمدند، وتمام مرز و بوم عمالقه و اموریان را نیز که درحصون تامار ساکن بودند، شکست دادند.
آنگاه ملک سدوم و ملک عموره و ملک ادمه و ملک صبوئیم و ملک بالع که صوغر باشد، بیرون آمده، با ایشان در وادی سدیم، صف آرایی نمودند.
باکدرلاعمر ملک عیلام و تدعال، ملک امتها وامرافل، ملک شنعار و اریوک ملک الاسار، چهارملک با پنج.
و وادی سدیم پر از چاههای قیربود. پس ملوک سدوم و عموره گریخته، در آنجاافتادند و باقیان به کوه فرار کردند.
و جمیع اموال سدوم و عموره را با تمامی ماکولات آنهاگرفته، برفتند.
و لوط، برادرزاده ابرام را که درسدوم ساکن بود، با آنچه داشت برداشته، رفتند.
و یکی که نجات یافته بود آمده، ابرام عبرانی را خبر داد. و او در بلوطستان ممری آموری که برادر اشکول و عانر بود، ساکن بود. وایشان با ابرام هم عهد بودند.
چون ابرام ازاسیری برادر خود آگاهی یافت، سیصد و هجده تن از خانه زادان کارآزموده خود را بیرون آورده، در عقب ایشان تا دان بتاخت.
شبانگاه، او وملازمانش، بر ایشان فرقه فرقه شده، ایشان راشکست داده، تا به حوبه که به شمال دمشق واقع است، تعاقب نمودند.
و همه اموال را بازگرفت، و برادر خود، لوط و اموال او را نیز با زنان و مردان باز آورد.
و بعد از مراجعت وی از شکست دادن کدرلاعمر و ملوکی که با وی بودند، ملک سدوم تابه وادی شاوه، که وادی الملک باشد، به استقبال وی بیرون آمد.
و ملکیصدق، ملک سالیم، نان و شراب بیرون آورد. و او کاهن خدای تعالی بود،
و او را مبارک خوانده، گفت: «مبارک باد ابرام ازجانب خدای تعالی، مالک آسمان و زمین.
و متبارک باد خدای تعالی، که دشمنانت را بهدستت تسلیم کرد.» و او را از هر چیز، دهیک داد.
و ملک سدوم به ابرام گفت: «مردم را به من واگذار و اموال را برای خود نگاه دار.»
ابرام به ملک سدوم گفت: «دست خود را به یهوه خدای تعالی، مالک آسمان و زمین، برافراشتم،
که ازاموال تو رشتهای یا دوال نعلینی بر نگیرم، مباداگویی "من ابرام را دولتمند ساختم".مگر فقطآنچه جوانان خوردند و بهره عانر و اشکول وممری که همراه من رفتند، ایشان بهره خود رابردارند.»
مگر فقطآنچه جوانان خوردند و بهره عانر و اشکول وممری که همراه من رفتند، ایشان بهره خود رابردارند.»
بعد از این وقایع، کلام خداوند دررویا، به ابرام رسیده، گفت: «ای ابرام مترس، من سپر تو هستم، و اجر بسیار عظیم تو.»
ابرام گفت: «ای خداوند یهوه، مرا چه خواهی داد، و من بیاولاد میروم، و مختارخانهام، این العاذار دمشقی است؟»
و ابرام گفت: «اینک مرا نسلی ندادی، و خانه زادم وارث من است.»
در ساعت، کلام خداوند به وی دررسیده، گفت: «این وارث تو نخواهد بود، بلکه کسیکه از صلب تو درآید، وارث تو خواهدبود.»
و او را بیرون آورده، گفت: «اکنون بسوی آسمان بنگر و ستارگان را بشمار، هرگاه آنها راتوانی شمرد.» پس به وی گفت: «ذریت تو چنین خواهد بود.»
و به خداوند ایمان آورد، و او، این را برای وی عدالت محسوب کرد.
پس وی راگفت: «من هستم یهوه که تو را از اور کلدانیان بیرون آوردم، تا این زمین را به ارثیت، به تو بخشم.»
گفت: «ای خداوند یهوه، به چه نشان بدانم که وارث آن خواهم بود؟»
به وی گفت: «گوساله ماده سه ساله و بز ماده سه ساله و قوچی سه ساله و قمری و کبوتری برای من بگیر.»
پس این همه را بگرفت، و آنها را از میان، دوپاره کرد، و هر پارهای را مقابل جفتش گذاشت، لکن مرغان را پاره نکرد.
و چون لاشخورها برلاشهها فرود آمدند، ابرام آنها را راند.
و چون آفتاب غروب میکرد، خوابی گران بر ابرام مستولی شد، و اینک تاریکی ترسناک سخت، اورا فرو گرفت.
پس به ابرام گفت: «یقین بدان که ذریت تو در زمینی که از آن ایشان نباشد، غریب خواهند بود، و آنها را بندگی خواهند کرد، و آنهاچهارصد سال ایشان را مظلوم خواهند داشت.
و بر آن امتی که ایشان بندگان آنها خواهند بود، من داوری خواهم کرد. و بعد از آن با اموال بسیاربیرون خواهند آمد.
و تو نزد پدران خود به سلامتی خواهی رفت، و درپیری نیکو مدفون خواهی شد.
و در پشت چهارم بدینجاخواهند برگشت، زیرا گناه اموریان هنوز تمام نشده است.»
و واقع شد که چون آفتاب غروب کرده بودو تاریک شد، تنوری پر دود و چراغی مشتعل ازمیان آن پارهها گذر نمود.
در آن روز، خداوندبا ابرام عهد بست و گفت: «این زمین را از نهر مصرتا به نهر عظیم، یعنی نهر فرات، به نسل توبخشیدهام،
یعنی قینیان و قنزیان و قدمونیان وحتیان و فرزیان و رفائیان،و اموریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان را.»
و اموریان و کنعانیان و جرجاشیان و یبوسیان را.»
و سارای، زوجه ابرام، برای وی فرزندی نیاورد. و او را کنیزی مصری، هاجر نام بود.
پس سارای به ابرام گفت: «اینک خداوند مرا از زاییدن باز داشت. پس به کنیز من درآی، شاید از او بنا شوم.» و ابرام سخن سارای را قبول نمود.
و چون ده سال از اقامت ابرام درزمین کنعان سپری شد، سارای زوجه ابرام، کنیزخود هاجر مصری را برداشته، او را به شوهرخود، ابرام، به زنی داد.
پس به هاجر درآمد و اوحامله شد. و چون دید که حامله است، خاتونش بنظر وی حقیر شد.
و سارای به ابرام گفت: «ظلم من بر تو باد! من کنیز خود را به آغوش تو دادم وچون آثار حمل در خود دید، در نظر او حقیرشدم. خداوند در میان من و تو داوری کند.»
ابرام به سارای گفت: «اینک کنیز تو بهدست توست، آنچه پسند نظر تو باشد با وی بکن.» پس چون سارای با وی بنای سختی نهاد، او از نزد وی بگریخت.
و فرشته خداوند او را نزد چشمه آب دربیابان، یعنی چشمهای که به راه شور است، یافت.
و گفت: «ای هاجر کنیز سارای، از کجا آمدی وکجا میروی؟» گفت: «من از حضور خاتون خودسارای گریختهام.»
فرشته خداوند به وی گفت: «نزد خاتون خود برگرد و زیر دست او مطیع شو.»
و فرشته خداوند به وی گفت: «ذریت تو رابسیار افزون گردانم، به حدی که از کثرت به شماره نیایند.»
و فرشته خداوند وی را گفت: «اینک حامله هستی و پسری خواهی زایید، و او را اسماعیل نام خواهی نهاد، زیرا خداوند تظلم تو را شنیده است.
و او مردی وحشی خواهدبود، دست وی به ضد هر کس و دست هر کس به ضد او، و پیش روی همه برادران خود ساکن خواهد بود.»
و او، نام خداوند را که با وی تکلم کرد، «انت ایل رئی» خواند، زیرا گفت: «آیا اینجانیز به عقب او که مرا میبیند، نگریستم.»
از این سبب آن چاه را «بئرلحی رئی» نامیدند، اینک درمیان قادش و بارد است.
و هاجر از ابرام پسری زایید، و ابرام پسر خود را که هاجر زایید، اسماعیل نام نهاد.و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.
و ابرام هشتاد و شش ساله بود چون هاجر اسماعیل را برای ابرام بزاد.
و چون ابرام نود و نه ساله بود، خداوندبر ابرام ظاهر شده، گفت: «من هستم خدای قادر مطلق، پیش روی من بخرام و کامل شو،
و عهد خویش را در میان خود و تو خواهم بست، و تو را بسیاربسیار کثیر خواهم گردانید.»
آنگاه ابرام به روی درافتاد و خدا به وی خطاب کرده، گفت:
«اما من اینک عهد من با توست و توپدر امت های بسیار خواهی بود.
و نام تو بعد ازاین ابرام خوانده نشود بلکه نام تو ابراهیم خواهدبود، زیرا که تو را پدر امت های بسیار گردانیدم.
و تو را بسیار بارور نمایم و امتها از تو پدیدآورم و پادشاهان از تو به وجود آیند.
و عهدخویش را در میان خود و تو، و ذریتت بعد از تو، استوار گردانم که نسلا بعد نسل عهد جاودانی باشد، تا تو را و بعد از تو ذریت تو را خدا باشم.
وزمین غربت تو، یعنی تمام زمین کنعان را، به تو و بعد از تو به ذریت تو به ملکیت ابدی دهم، وخدای ایشان خواهم بود.»
پس خدا به ابراهیم گفت: «و اما تو عهد مرا نگاه دار، تو و بعد از توذریت تو در نسلهای ایشان.
این است عهد من که نگاه خواهید داشت، در میان من و شما و ذریت تو بعد از تو هر ذکوری از شما مختون شود،
وگوشت قلفه خود را مختون سازید، تا نشان آن عهدی باشد که در میان من و شماست.
هر پسرهشت روزه از شما مختون شود. هر ذکوری درنسلهای شما، خواه خانه زاد خواه زرخرید، ازاولاد هر اجنبی که از ذریت تو نباشد،
هرخانه زاد تو و هر زر خرید تو البته مختون شود تاعهد من در گوشت شما عهد جاودانی باشد.
واما هر ذکور نامختون که گوشت قلفه او ختنه نشود، آن کس از قوم خود منقطع شود، زیرا که عهد مرا شکسته است.»
و خدا به ابراهیم گفت: «اما زوجه توسارای، نام او را سارای مخوان، بلکه نام او ساره باشد.
و او را برکت خواهم داد و پسری نیز ازوی به تو خواهم بخشید. او را برکت خواهم داد وامتها از وی به وجود خواهند آمد، و ملوک امتهااز وی پدید خواهند شد.»
آنگاه ابراهیم به روی درافتاده، بخندید و در دل خود گفت: «آیابرای مرد صد ساله پسری متولد شود و ساره درنود سالگی بزاید؟»
و ابراهیم به خدا گفت: «کاش که اسماعیل در حضور تو زیست کند.»
خدا گفت: «به تحقیق زوجه ات ساره برای توپسری خواهد زایید، و او را اسحاق نام بنه، و عهدخود را با وی استوار خواهم داشت، تا با ذریت اوبعد از او عهد ابدی باشد.
و اما در خصوص اسماعیل، تو را اجابت فرمودم. اینک او را برکت داده، بارور گردانم، و او را بسیار کثیر گردانم. دوازده رئیس از وی پدید آیند، و امتی عظیم ازوی بوجود آورم.
لکن عهد خود را با اسحاق استوار خواهم ساخت، که ساره او را بدین وقت در سال آینده برای تو خواهد زایید.»
و چون خدا از سخنگفتن با وی فارغ شد، از نزد ابراهیم صعود فرمود.
و ابراهیم پسر خود، اسماعیل وهمه خانه زادان و زرخریدان خود را، یعنی هرذکوری که در خانه ابراهیم بود، گرفته، گوشت قلفه ایشان را در همان روز ختنه کرد، چنانکه خدا به وی امر فرموده بود.
و ابراهیم نود و نه ساله بود، وقتی که گوشت قلفهاش مختون شد.
و پسرش، اسماعیل سیزده ساله بود هنگامی که گوشت قلفهاش مختون شد.
در همان روزابراهیم و پسرش، اسماعیل مختون گشتند.وهمه مردان خانهاش، خواه خانه زاد، خواه زرخرید از اولاد اجنبی، با وی مختون شدند.
وهمه مردان خانهاش، خواه خانه زاد، خواه زرخرید از اولاد اجنبی، با وی مختون شدند.
و خداوند در بلوطستان ممری، بروی ظاهر شد، و او در گرمای روز به درخیمه نشسته بود.
ناگاه چشمان خود را بلندکرده، دید که اینک سه مرد در مقابل اوایستادهاند. و چون ایشان را دید، از در خیمه به استقبال ایشان شتافت، و رو بر زمین نهاد
و گفت: «ای مولا، اکنون اگر منظور نظر تو شدم، از نزدبنده خود مگذر،
اندک آبی بیاورند تا پای خودرا شسته، در زیر درخت بیارامید،
و لقمه نانی بیاورم تا دلهای خود را تقویت دهید و پس از آن روانه شوید، زیرا برای همین، شما را بر بنده خودگذر افتاده است.» گفتند: «آنچه گفتی بکن.»
پس ابراهیم به خیمه، نزد ساره شتافت و گفت: «سه کیل از آرد میده بزودی حاضر کن و آن را خمیرکرده، گردهها بساز.»
و ابراهیم به سوی رمه شتافت و گوساله نازک خوب گرفته، به غلام خودداد تا بزودی آن را طبخ نماید.
پس کره و شیر وگوسالهای را که ساخته بود، گرفته، پیش روی ایشان گذاشت، و خود در مقابل ایشان زیردرخت ایستاد تا خوردند.
به وی گفتند: «زوجه ات ساره کجاست؟» گفت: «اینک درخیمه است.»
گفت: «البته موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت، و زوجه ات ساره را پسری خواهد شد.» و ساره به در خیمهای که در عقب اوبود، شنید.
و ابراهیم و ساره پیر و سالخورده بودند، و عادت زنان از ساره منقطع شده بود.
پس ساره در دل خود بخندید و گفت: «آیا بعداز فرسودگیام مرا شادی خواهد بود، و آقایم نیزپیر شده است؟»
و خداوند به ابراهیم گفت: «ساره برای چه خندید؟» و گفت: «آیا فی الحقیقه خواهم زایید و حال آنکه پیر هستم؟»
«مگرهیچ امری نزد خداوند مشکل است؟ در وقت موعود، موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت و ساره را پسری خواهد شد.»
آنگاه ساره انکار کرده، گفت: «نخندیدم»، چونکه ترسید. گفت: «نی، بلکه خندیدی.»
پس، آن مردان از آنجا برخاسته، متوجه سدوم شدند، و ابراهیم ایشان را مشایعت نمود.
و خداوند گفت: «آیا آنچه من میکنم ازابراهیم مخفی دارم؟
و حال آنکه از ابراهیم هرآینه امتی بزرگ و زورآور پدید خواهد آمد، وجمیع امت های جهان از او برکت خواهند یافت.
زیرا او را میشناسم که فرزندان و اهل خانه خود را بعد از خود امر خواهد فرمود تا طریق خداوند را حفظ نمایند، و عدالت و انصاف را بجاآورند، تا خداوند آنچه به ابراهیم گفته است، به وی برساند.»
پس خداوند گفت: «چونکه فریاد سدوم و عموره زیاد شده است، و خطایای ایشان بسیار گران،
اکنون نازل میشوم تا ببینم موافق این فریادی که به من رسیده، بالتمام کرده اندوالا خواهم دانست.»
آنگاه آن مردان از آنجابسوی سدوم متوجه شده، برفتند. و ابراهیم درحضور خداوند هنوز ایستاده بود.
و ابراهیم نزدیک آمده، گفت: «آیا عادل را با شریر هلاک خواهی کرد؟
شاید در شهر پنجاه عادل باشند، آیا آن را هلاک خواهی کرد و آن مکان را بخاطرآن پنجاه عادل که در آن باشند، نجات نخواهی داد؟
حاشا از تو که مثل این کار بکنی که عادلان را با شریران هلاک سازی و عادل و شریر مساوی باشند. حاشا از تو آیا داور تمام جهان، انصاف نخواهد کرد؟»
خداوند گفت: «اگر پنجاه عادل در شهر سدوم یابم هر آینه تمام آن مکان را بهخاطر ایشان رهایی دهم.»
ابراهیم در جواب گفت: «اینک من که خاک و خاکستر هستم جرات کردم که به خداوند سخن گویم.
شاید از آن پنجاه عادل پنج کم باشد، آیا تمام شهر را بسبب پنج، هلاک خواهی کرد؟» گفت: «اگرچهل و پنج در آنجا یابم، آن را هلاک نکنم.»
بار دیگر بدو عرض کرده، گفت: «هر گاه در آنجا چهل یافت شوند؟» گفت: «بهخاطر چهل آن را نکنم.»
گفت: «زنهار غضب خداوند افروخته نشود تاسخن گویم، شاید در آنجا سی پیدا شوند؟» گفت: «اگر در آنجا سی یابم، این کار را نخواهم کرد.»
گفت: «اینک جرات کردم که به خداوندعرض کنم. اگر بیست در آنجا یافت شوند؟» گفت: «بهخاطر بیست آن را هلاک نکنم.»
گفت: «خشم خداوند، افروخته نشود تا این دفعه را فقط عرض کنم، شاید ده در آنجا یافت شوند؟» گفت: «بهخاطر ده آن را هلاک نخواهم ساخت.»پس خداوند چون گفتگو را با ابراهیم به اتمام رسانید، برفت و ابراهیم به مکان خویش مراجعت کرد.
پس خداوند چون گفتگو را با ابراهیم به اتمام رسانید، برفت و ابراهیم به مکان خویش مراجعت کرد.
و وقت عصر، آن دو فرشته وارد سدوم شدند، و لوط به دروازه سدوم نشسته بود. و چون لوط ایشان را بدید، به استقبال ایشان برخاسته، رو بر زمین نهاد
و گفت: «اینک اکنونای آقایان من، به خانه بنده خود بیایید، و شب رابسر برید، و پایهای خود را بشویید و بامدادان برخاسته، راه خود را پیش گیرید.» گفتند: «نی، بلکه شب را در کوچه بسر بریم.»
اما چون ایشان را الحاح بسیار نمود، با او آمده، به خانهاش داخل شدند، و برای ایشان ضیافتی نمود و نان فطیرپخت، پس تناول کردند.
و به خواب هنوز نرفته بودند که مردان شهر، یعنی مردم سدوم، از جوان و پیر، تمام قوم از هر جانب، خانه وی را احاطه کردند.
و به لوط ندا درداده، گفتند: «آن دو مرد که امشب به نزد تو درآمدند، کجا هستند؟ آنها رانزد ما بیرون آور تا ایشان را بشناسیم.»
آنگاه لوط نزد ایشان، بدرگاه بیرون آمد و در را از عقب خود ببست
و گفت: «ای برادران من، زنهار بدی مکنید.
اینک من دو دختر دارم که مرد رانشناختهاند. ایشان را الان نزد شما بیرون آورم وآنچه در نظر شما پسند آید، با ایشان بکنید. لکن کاری بدین دو مرد ندارید، زیرا که برای همین زیرسایه سقف من آمدهاند.»
گفتند: «دور شو.» وگفتند: «این یکی آمد تا نزیل ما شود و پیوسته داوری میکند. الان با تو از ایشان بدتر کنیم.» پس بر آن مرد، یعنی لوط، بشدت هجوم آورده، نزدیک آمدند تا در را بشکنند.
آنگاه آن دو مرد، دست خود را پیش آورده، لوط را نزد خود به خانه درآوردند و در رابستند.
اما آن اشخاصی را که به در خانه بودند، از خرد و بزرگ، به کوری مبتلا کردند، که ازجستن در، خویشتن را خسته ساختند.
و آن دومرد به لوط گفتند: «آیا کسی دیگر دراینجا داری؟ دامادان و پسران و دختران خود و هرکه را درشهر داری، از این مکان بیرون آور،
زیرا که مااین مکان را هلاک خواهیم ساخت، چونکه فریادشدید ایشان به حضور خداوند رسیده و خداوندما را فرستاده است تا آن را هلاک کنیم.»
پس لوط بیرون رفته، با دامادان خود که دختران او راگرفتند، مکالمه کرده، گفت: «برخیزید و از این مکان بیرون شوید، زیرا خداوند این شهر را هلاک میکند.» اما بنظر دامادان مسخره آمد.
و هنگام طلوع فجر، آن دو فرشته، لوط را شتابانیده، گفتند: «برخیز و زن خود را با این دودختر که حاضرند بردار، مبادا در گناه شهر هلاک شوی.»
و چون تاخیر مینمود، آن مردان، دست او و دست زنش و دست هر دو دخترش راگرفتند، چونکه خداوند بر وی شفقت نمود و اورا بیرون آورده، در خارج شهر گذاشتند.
وواقع شد چون ایشان را بیرون آورده بودند که یکی به وی گفت: «جان خود را دریاب و از عقب منگر، و در تمام وادی مایست، بلکه به کوه بگریز، مبادا هلاک شوی.»
لوط بدیشان گفت: «ای آقاچنین مباد!
همانا بنده ات در نظرت التفات یافته است و احسانی عظیم به من کردی که جانم را رستگار ساختی، و من قدرت آن ندارم که به کوه فرار کنم، مبادا این بلا مرا فروگیرد و بمیرم.
اینک این شهر نزدیک است تا بدان فرار کنم، ونیز صغیر است. اذن بده تا بدان فرار کنم. آیا صغیرنیست، تا جانم زنده ماند.»
بدو گفت: «اینک دراین امر نیز تو را اجابت فرمودم، تا شهری را که سفارش آن را نمودی، واژگون نسازم.
بدان جابزودی فرار کن، زیرا که تا تو بدانجا نرسی، هیچ نمی توانم کرد.» از این سبب آن شهر مسمی به صوغر شد.
و چون آفتاب بر زمین طلوع کرد، لوط به صوغر داخل شد.
آنگاه خداوند برسدوم و عموره، گوگرد و آتش، از حضورخداوند از آسمان بارانید.
و آن شهرها، و تمام وادی، و جمیع سکنه شهرها و نباتات زمین راواژگون ساخت.
اما زن او، از عقب خودنگریسته، ستونی از نمک گردید.
بامدادان، ابراهیم برخاست و به سوی آن مکانی که در آن به حضور خداوند ایستاده بود، رفت.
و چون به سوی سدوم و عموره، و تمام زمین وادی نظر انداخت، دید که اینک دود آن زمین، چون دود کوره بالا میرود.
و هنگامی که خدا، شهرهای وادی را هلاک کرد، خدا، ابراهیم را به یاد آورد، و لوط را از آن انقلاب بیرون آورد، چون آن شهرهایی را که لوط در آنهاساکن بود، واژگون ساخت.
و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خوددر کوه ساکن شد زیرا ترسید که در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغاره سکنی گرفت.
ودختر بزرگ به کوچک گفت: «پدر ما پیر شده ومردی بر روی زمین نیست که برحسب عادت کل جهان، به ما درآید.
بیا تا پدر خود را شراب بنوشانیم، و با او هم بستر شویم، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.»
پس در همان شب، پدر خودرا شراب نوشانیدند، و دختر بزرگ آمده با پدرخویش همخواب شد، و او از خوابیدن وبرخاستن وی آگاه نشد.
و واقع شد که روزدیگر، بزرگ به کوچک گفت: «اینک دوش با پدرم همخواب شدم، امشب نیز او را شراب بنوشانیم، و تو بیا و با وی همخواب شو، تا نسلی از پدرخود نگاه داریم.»
آن شب نیز پدر خود راشراب نوشانیدند، و دختر کوچک همخواب وی شد، و او از خوابیدن و برخاستن وی آگاه نشد.
پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند.
و آن بزرگ، پسری زاییده، او را موآب نام نهاد، و او تا امروز پدر موآبیان است.و کوچک نیز پسری بزاد، و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است.
و کوچک نیز پسری بزاد، و او را بن عمی نام نهاد. وی تا بحال پدر بنی عمون است.
پس ابراهیم از آنجا بسوی ارض جنوبی کوچ کرد، و در میان قادش وشور، ساکن شد و در جرار منزل گرفت.
وابراهیم در خصوص زن خود، ساره، گفت که «اوخواهر من است.» و ابی ملک، ملک جرار، فرستاده، ساره را گرفت.
و خدا در رویای شب، بر ابی ملک ظاهر شده، به وی گفت: «اینک تومردهای بسبب این زن که گرفتی، زیرا که زوجه دیگری میباشد.»
و ابی ملک، هنوز به اونزدیکی نکرده بود. پس گفت: «ای خداوند، آیاامتی عادل را هلاک خواهی کرد؟
مگر او به من نگفت که "او خواهر من است "، و او نیز خود گفت که "او برادر من است؟" به ساده دلی و پاک دستی خود این را کردم.»
خدا وی را در رویا گفت: «من نیز میدانم که این را به ساده دلی خود کردی، و من نیز تو را نگاه داشتم که به من خطا نورزی، و از این سبب نگذاشتم که او را لمس نمایی.
پس الان زوجه این مرد را رد کن، زیرا که او نبی است، وبرای تو دعا خواهد کرد تا زنده بمانی، و اگر او رارد نکنی، بدان که تو و هرکه از آن تو باشد، هرآینه خواهید مرد.»
بامدادان، ابی ملک برخاسته، جمیع خادمان خود را طلبیده، همه این امور را به سمع ایشان رسانید، و ایشان بسیار ترسان شدند.
پس ابی ملک، ابراهیم را خوانده، بدو گفت: «به ما چه کردی؟ و به تو چه گناه کرده بودم، که بر من و بر مملکت من گناهی عظیم آوردی و کارهای ناکردنی به من کردی؟»
و ابی ملک به ابراهیم گفت: «چه دیدی که این کار را کردی؟»
ابراهیم گفت: «زیرا گمان بردم که خداترسی در این مکان نباشد، و مرا به جهت زوجهام خواهند کشت.
وفی الواقع نیز او خواهر من است، دختر پدرم، اما نه دختر مادرم، و زوجه من شد.
و هنگامی که خدا مرا از خانه پدرم آواره کرد، او را گفتم: احسانی که به من باید کرد، این است که هر جابرویم، درباره من بگویی که او برادر من است.»
پس ابی ملک، گوسفندان و گاوان و غلامان وکنیزان گرفته، به ابراهیم بخشید، و زوجهاش ساره را به وی رد کرد.
و ابی ملک گفت: «اینک زمین من پیش روی توست، هر جا که پسند نظرت افتد، ساکن شو.»
و به ساره گفت: «اینک هزار مثقال نقره به برادرت دادم، همانا او برای تو پرده چشم است، نزد همه کسانی که با تو هستند، و نزد همه دیگران، پس انصاف تو داده شد.»
و ابراهیم نزدخدا دعا کرد. و خدا ابی ملک، و زوجه او وکنیزانش را شفا بخشید، تا اولاد بهم رسانیدند،زیرا خداوند، رحم های تمام اهل بیت ابی ملک را بخاطر ساره، زوجه ابراهیم بسته بود.
زیرا خداوند، رحم های تمام اهل بیت ابی ملک را بخاطر ساره، زوجه ابراهیم بسته بود.
و خداوند برحسب وعده خود، ازساره تفقد نمود، و خداوند، آنچه به ساره گفته بود، بجا آورد.
و ساره حامله شده، ازابراهیم درپیریاش، پسری زایید، در وقتی که خدا به وی گفته بود.
و ابراهیم، پسر مولود خودرا، که ساره از وی زایید، اسحاق نام نهاد.
و ابراهیم پسر خود اسحاق را، چون هشت روزه بود، مختون ساخت، چنانکه خدا او را امر فرموده بود.
و ابراهیم، در هنگام ولادت پسرش، اسحاق، صد ساله بود.
و ساره گفت: «خدا خنده برای من ساخت، و هرکه بشنود، با من خواهدخندید.»
و گفت: «که بود که به ابراهیم بگوید، ساره اولاد را شیر خواهد داد؟ زیرا که پسری برای وی، درپیریاش زاییدم.»
و آن پسر نموکرد، تا او را از شیر باز گرفتند. و در روزی که اسحاق را از شیر باز داشتند، ابراهیم ضیافتی عظیم کرد.
آنگاه ساره، پسر هاجر مصری را که ازابراهیم زاییده بود، دید که خنده میکند.
پس به ابراهیم گفت: «این کنیز را با پسرش بیرون کن، زیرا که پسر کنیز با پسر من اسحاق، وارث نخواهد بود.»
اما این امر، بنظر ابراهیم، درباره پسرش بسیار سخت آمد.
خدا به ابراهیم گفت: «درباره پسر خود و کنیزت، بنظرت سخت نیاید، بلکه هرآنچه ساره به تو گفته است، سخن او رابشنو، زیرا که ذریت تو از اسحاق خوانده خواهدشد.
و از پسر کنیز نیز امتی بوجود آورم، زیراکه او نسل توست.»
بامدادان، ابراهیم برخاسته، نان و مشکی از آب گرفته، به هاجر داد، و آنها را بر دوش وی نهاد، و او را با پسر روانه کرد. پس رفت، و در بیابان بئرشبع میگشت.
وچون آب مشک تمام شد، پسر را زیر بوتهای گذاشت.
و به مسافت تیر پرتابی رفته، در مقابل وی بنشست، زیرا گفت: «موت پسر را نبینم.» و در مقابل او نشسته، آواز خود را بلند کرد وبگریست.
و خدا، آواز پسر را بشنید، و فرشته خدا از آسمان، هاجر را ندا کرده، وی را گفت: «ای هاجر، تو را چه شد؟ ترسان مباش، زیراخدا، آواز پسر را در آنجایی که اوست، شنیده است.
برخیز و پسر را برداشته، او را بهدست خود بگیر، زیرا که از او، امتی عظیم بوجودخواهم آورد.»
و خدا چشمان او را باز کرد تاچاه آبی دید. پس رفته، مشک را از آب پر کرد، وپسر را نوشانید.
و خدا با آن پسر میبود. و اونمو کرده، ساکن صحرا شد، و در تیراندازی بزرگ گردید.
و در صحرای فاران، ساکن شد. ومادرش زنی از زمین مصر برایش گرفت.
و واقع شد، در آن زمانی که ابی ملک، وفیکول، که سپهسالار او بود، ابراهیم را عرض کرده، گفتند که «خدا در آنچه میکنی با توست.
اکنون برای من، در اینجا به خدا سوگند بخور، که با من و نسل من و ذریت من خیانت نخواهی کرد، بلکه برحسب احسانی که با تو کردهام، با من و با زمینی که در آن غربت پذیرفتی، عمل خواهی نمود.»
ابراهیم گفت: «من سوگند میخورم.»
و ابراهیم ابی ملک را تنبیه کرد، بسبب چاه آبی که خادمان ابی ملک، از او به زور گرفته بودند.
ابی ملک گفت: «نمی دانم کیست که این کار راکرده است، و تو نیز مرا خبر ندادی، و من هم تاامروز نشنیده بودم.»
و ابراهیم، گوسفندان وگاوان گرفته، به ابی ملک داد، و با یکدیگر عهدبستند.
و ابراهیم، هفت بره از گله جدا ساخت.
گفت: «که این هفت بره ماده را از دست من قبول فرمای، تا شهادت باشدکه این چاه را من حفر نمودم.»
از این سبب، آن مکان را، بئرشبع نامید، زیرا که در آنجا با یکدیگرقسم خوردند.
و چون آن عهد را در بئرشبع بسته بودند، ابی ملک با سپهسالار خود فیکول برخاسته، به زمین فلسطینیان مراجعت کردند.
و ابراهیم در بئرشبع، شوره کزی غرس نمود، ودر آنجا به نام یهوه، خدای سرمدی، دعا نمود.پس ابراهیم در زمین فلسطینیان، ایام بسیاری بسر برد.
پس ابراهیم در زمین فلسطینیان، ایام بسیاری بسر برد.
و واقع شد بعد از این وقایع، که خداابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت: «ای ابراهیم!» عرض کرد: «لبیک.»
گفت: «اکنون پسرخود را، که یگانه توست و او را دوست میداری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او رادر آنجا، بر یکی از کوههایی که به تو نشان میدهم، برای قربانی سوختنی بگذران.»
بامدادان، ابراهیم برخاسته، الاغ خود رابیاراست، و دو نفر از نوکران خود را، با پسرخویش اسحاق، برداشته و هیزم برای قربانی سوختنی، شکسته، روانه شد، و به سوی آن مکانی که خدا او را فرموده بود، رفت.
و در روزسوم، ابراهیم چشمان خود را بلند کرده، آن مکان را از دور دید.
آنگاه ابراهیم، به خادمان خودگفت: «شما در اینجا نزد الاغ بمانید، تا من با پسربدانجا رویم، و عبادت کرده، نزد شما بازآییم.»
پس ابراهیم، هیزم قربانی سوختنی را گرفته، بر پسر خود اسحاق نهاد، و آتش و کارد را بهدست خود گرفت؛ و هر دو با هم میرفتند.
واسحاق پدر خود، ابراهیم را خطاب کرده، گفت: «ای پدر من!» گفت: «ای پسر من لبیک؟» گفت: «اینک آتش و هیزم، لکن بره قربانی کجاست؟»
ابراهیم گفت: «ای پسر من، خدا بره قربانی رابرای خود مهیا خواهد ساخت.» و هر دو با هم رفتند.
چون بدان مکانی که خدا بدو فرموده بود، رسیدند، ابراهیم در آنجا مذبح را بنا نمود، و هیزم را بر هم نهاد، و پسر خود، اسحاق را بسته، بالای هیزم، بر مذبح گذاشت.
و ابراهیم، دست خودرا دراز کرده، کارد را گرفت، تا پسر خویش را ذبح نماید.
در حال، فرشته خداوند از آسمان وی را ندا درداد و گفت: «ای ابراهیم! ای ابراهیم!» عرض کرد: «لبیک.»
گفت: «دست خود را برپسر دراز مکن، و بدو هیچ مکن، زیرا که الان دانستم که تو از خدا میترسی، چونکه پسر یگانه خود را از من دریغ نداشتی.»
آنگاه، ابراهیم، چشمان خود را بلند کرده، دید که اینک قوچی، در عقب وی، در بیشهای، به شاخهایش گرفتارشده. پس ابراهیم رفت و قوچ را گرفته، آن را درعوض پسر خود، برای قربانی سوختنی گذرانید.
و ابراهیم آن موضع را «یهوه یری» نامید، چنانکه تا امروز گفته میشود: «در کوه، یهوه، دیده خواهد شد.»
بار دیگر فرشته خداوند، به ابراهیم ازآسمان ندا درداد
و گفت: «خداوند میگوید: به ذات خود قسم میخورم، چونکه این کار را کردی و پسر یگانه خود را دریغ نداشتی،
هرآینه تو را برکت دهم، و ذریت تو را کثیر سازم، مانند ستارگان آسمان، و مثل ریگهایی که بر کناره دریاست. و ذریت تو دروازه های دشمنان خود رامتصرف خواهند شد.
و از ذریت تو، جمیع امتهای زمین برکت خواهند یافت، چونکه قول مرا شنیدی.»
پس ابراهیم نزد نوکران خودبرگشت، و ایشان برخاسته، به بئرشبع با هم آمدند، و ابراهیم در بئرشبع ساکن شد.
و واقع شد بعد از این امور، که به ابراهیم خبر داده، گفتند: «اینک ملکه نیز برای برادرت ناحور، پسران زاییده است.
یعنی نخست زاده او عوص، و برادرش بوز و قموئیل، پدر ارام،
وکاسد و حزو و فلداش و یدلاف و بتوئیل.»
وبتوئیل، رفقه را آورده است. این هشت را، ملکه برای ناحور، برادر ابراهیم زایید.و کنیز او که رومه نام داشت، او نیز طابح و جاحم و تاحش ومعکه را زایید.
و کنیز او که رومه نام داشت، او نیز طابح و جاحم و تاحش ومعکه را زایید.
و ایام زندگانی ساره، صد و بیست وهفت سال بود، این است سالهای عمرساره.
و ساره در قریه اربع، که حبرون باشد، درزمین کنعان مرد. و ابراهیم آمد تا برای ساره ماتم و گریه کند.
و ابراهیم از نزد میت خودبرخاست، و بنی حت را خطاب کرده، گفت:
«من نزد شما غریب و نزیل هستم. قبری از نزد خود به ملکیت من دهید، تا میت خود را از پیش روی خود دفن کنم.»
پس بنی حت در جواب ابراهیم گفتند:
«ای مولای من، سخن ما را بشنو. تو درمیان ما رئیس خدا هستی. در بهترین مقبره های ما، میت خود را دفن کن. هیچ کدام از ما، قبرخویش را از تو دریغ نخواهد داشت که میت خودرا دفن کنی.»
پس ابراهیم برخاست، و نزد اهل آن زمین، یعنی بنی حت، تعظیم نمود.
و ایشان را خطاب کرده، گفت: «اگر مرضی شما باشد که میت خود را از نزد خود دفن کنم، سخن مرابشنوید و به عفرون بن صوحار، برای من سفارش کنید،
تا مغاره مکفیله را که از املاک او در کنارزمینش واقع است، به من دهد، به قیمت تمام، درمیان شما برای قبر، به ملکیت من بسپارد.»
و عفرون در میان بنی حت نشسته بود. پس عفرون حتی، در مسامع بنی حت، یعنی همه که به دروازه شهر او داخل میشدند، در جواب ابراهیم گفت:
«ای مولای من، نی، سخن مرا بشنو، آن زمین را به تو میبخشم، و مغارهای را که در آن است به تو میدهم، بحضور ابنای قوم خود، آن رابه تو میبخشم. میت خود را دفن کن.»
پس ابراهیم نزد اهل آن زمین تعظیم نمود،
و عفرون را به مسامع اهل زمین خطاب کرده، گفت: «اگر تو راضی هستی، التماس دارم عرض مرا اجابت کنی. قیمت زمین را به تو میدهم، از من قبول فرمای، تا در آنجا میت خود را دفن کنم.»
عفرون در جواب ابراهیم گفت:
«ای مولای من، از من بشنو، قیمت زمین چهارصد مثقال نقره است، این در میان من و تو چیست؟ میت خود رادفن کن.»
پس ابراهیم، سخن عفرون را اجابت نمود، و آن مبلغی را که در مسامع بنی حت گفته بود، یعنی چهارصد مثقال نقره رایج المعامله، به نزدعفرون وزن کرد.
پس زمین عفرون، که درمکفیله، برابر ممری واقع است، یعنی زمین ومغارهای که در آن است، با همه درختانی که در آن زمین، و در تمامی حدود و حوالی آن بود، مقررشد
به ملکیت ابراهیم، بحضور بنی حت، یعنی همه که به دروازه شهرش داخل میشدند.
ازآن پس، ابراهیم، زوجه خود، ساره را در مغاره صحرای مکفیله، در مقابل ممری، که حبرون باشد، در زمین کنعان دفن کرد.و آن صحرا، بامغارهای که در آن است، از جانب بنی حت، به ملکیت ابراهیم، به جهت قبر مقرر شد.
و آن صحرا، بامغارهای که در آن است، از جانب بنی حت، به ملکیت ابراهیم، به جهت قبر مقرر شد.
و ابراهیم پیر و سالخورده شد، وخداوند، ابراهیم را در هر چیز برکت داد.
و ابراهیم به خادم خود، که بزرگ خانه وی، و بر تمام مایملک او مختار بود، گفت: «اکنون دست خود را زیر ران من بگذار.
و به یهوه، خدای آسمان و خدای زمین، تو را قسم میدهم، که زنی برای پسرم از دختر کنعانیان، که در میان ایشان ساکنم، نگیری،
بلکه به ولایت من و به مولدم بروی، و از آنجا زنی برای پسرم اسحاق بگیری.»
خادم به وی گفت: «شاید آن زن راضی نباشد که با من بدین زمین بیاید؟ آیا پسرت را بدان زمینی که از آن بیرون آمدی، بازبرم؟»
ابراهیم وی را گفت: «زنهار، پسر مرا بدانجا باز مبری.
یهوه، خدای آسمان، که مرا از خانه پدرم و اززمین مولد من، بیرون آورد، و به من تکلم کرد، وقسم خورده، گفت: "که این زمین را به ذریت توخواهم داد." او فرشته خود را پیش روی توخواهد فرستاد، تا زنی برای پسرم از آنجا بگیری.
اما اگر آن زن از آمدن با تو رضا ندهد، از این قسم من، بری خواهی بود، لیکن زنهار، پسر مرابدانجا باز نبری.»
پس خادم دست خود را زیرران آقای خود ابراهیم نهاد، و در این امر برای اوقسم خورد.
و خادم ده شتر، از شتران آقای خود گرفته، برفت. و همه اموال مولایش بهدست او بود. پس روانه شده، به شهر ناحور در ارام نهرین آمد.
وبه وقت عصر، هنگامی که زنان برای کشیدن آب بیرون میآمدند، شتران خود را در خارج شهر، برلب چاه آب خوابانید.
و گفت: «ای یهوه، خدای آقایم ابراهیم، امروز مرا کامیاب بفرما، و باآقایم ابراهیم احسان بنما.
اینک من بر این چشمه آب ایستادهام، و دختران اهل این شهر، به جهت کشیدن آب بیرون میآیند.
پس چنین بشود که آن دختری که به وی گویم: "سبوی خودرا فرودآر تا بنوشم "، و او گوید: "بنوش و شترانت را نیز سیراب کنم "، همان باشد که نصیب بنده خود اسحاق کرده باشی، تا بدین، بدانم که با آقایم احسان فرمودهای.»
و او هنوز از سخنگفتن فارغ نشده بود که ناگاه، رفقه، دختر بتوئیل، پسر ملکه، زن ناحور، برادر ابراهیم، بیرون آمد و سبویی بر کتف داشت.
و آن دختر بسیار نیکومنظر و باکره بود، ومردی او را نشناخته بود. پس به چشمه فرورفت، و سبوی خود را پر کرده، بالا آمد.
آنگاه خادم به استقبال او بشتافت و گفت: «جرعهای آب ازسبوی خود به من بنوشان.»
گفت: «ای آقای من بنوش»، و سبوی خود را بزودی بر دست خودفرودآورده، او را نوشانید.
و چون ازنوشانیدنش فارغ شد، گفت: «برای شترانت نیزبکشم تا از نوشیدن بازایستند.»
پس سبوی خود را بزودی در آبخور خالی کرد و باز به سوی چاه، برای کشیدن بدوید، و از بهر همه شترانش کشید.
و آن مرد بر وی چشم دوخته بود وسکوت داشت، تا بداند که خداوند، سفر او راخیریت اثر نموده است یا نه.
و واقع شد، چون شتران از نوشیدن بازایستادند، که آن مرد حلقه طلای نیم مثقال وزن، ودو ابرنجین برای دستهایش، که ده مثقال طلا وزن آنها بود، بیرون آورد.
و گفت: «به من بگو که دختر کیستی؟ آیا در خانه پدرت جایی برای ماباشد تا شب را بسر بریم؟»
وی را گفت: «من دختر بتوئیل، پسر ملکه که او را از ناحور زایید، میباشم.»
و بدو گفت: «نزد ما کاه و علف فراوان است، و جای نیز برای منزل.»
آنگاه آن مرد خم شد، خداوند را پرستش نمود
و گفت: «متبارک باد یهوه، خدای آقایم ابراهیم، که لطف و وفای خود را از آقایم دریغ نداشت، و چون من در راه بودم، خداوند مرا به خانه برادران آقایم راهنمایی فرمود.»
پس آن دختر دوان دوان رفته، اهل خانه مادر خویش را از این وقایع خبر داد.
و رفقه رابرادری لابان نام بود. پس لابان به نزد آن مرد، بهسر چشمه، دوان دوان بیرون آمد.
و واقع شدکه چون آن حلقه و ابرنجینها را بر دستهای خواهر خود دید، و سخنهای خواهر خود، رفقه را شنید که میگفت آن مرد چنین به من گفته است، به نزد وی آمد. و اینک نزد شتران بهسر چشمه ایستاده بود.
و گفت: «ای مبارک خداوند، بیا، چرا بیرون ایستادهای؟ من خانه را و منزلی برای شتران، مهیا ساختهام.»
پس آن مرد به خانه درآمد، و لابان شتران را باز کرد، و کاه و علف به شتران داد، و آب به جهت شستن پایهایش و پایهای رفقایش آورد.
و غذا پیش او نهادند. وی گفت: «تا مقصود خود را بازنگویم، چیزی نخورم.» گفت: «بگو.»
گفت: «من خادم ابراهیم هستم.
وخداوند، آقای مرا بسیار برکت داده و او بزرگ شده است، و گلهها و رمهها و نقره و طلا و غلامان و کنیزان و شتران و الاغان بدو داده است.
وزوجه آقایم ساره، بعد از پیر شدن، پسری برای آقایم زایید، و آنچه دارد، بدو داده است.
وآقایم مرا قسم داد و گفت که "زنی برای پسرم ازدختران کنعانیان که در زمین ایشان ساکنم، نگیری.
بلکه به خانه پدرم و به قبیله من بروی، و زنی برای پسرم بگیری."
و به آقای خودگفتم: "شاید آن زن همراه من نیاید؟"
او به من گفت: "یهوه که به حضور او سالک بودهام، فرشته خود را با تو خواهد فرستاد، و سفر تو راخیریت اثر خواهد گردانید، تا زنی برای پسرم ازقبیلهام و از خانه پدرم بگیری.
آنگاه از قسم من بری خواهی گشت، چون به نزد قبیلهام رفتی، هرگاه زنی به تو ندادند، از سوگند من بری خواهی بود."
پس امروز بهسر چشمه رسیدم و گفتم: "ای یهوه، خدای آقایم ابراهیم، اگر حال، سفر مراکه به آن آمدهام، کامیاب خواهی کرد.
اینک من بهسر این چشمه آب ایستادهام. پس چنین بشودکه آن دختری که برای کشیدن آب بیرون آید، وبه وی گویم: "مرا از سبوی خود جرعهای آب بنوشان "،
و به من گوید: "بیاشام، و برای شترانت نیز آب میکشم "، او همان زن باشد که خداوند، نصیب آقازاده من کرده است.
و من هنوز از گفتن این، در دل خود فارغ نشده بودم، که ناگاه، رفقه با سبویی بر کتف خود بیرون آمد، و به چشمه پایین رفت، تا آب بکشد. و به وی گفتم: "جرعهای آب به من بنوشان."
پس سبوی خودرا بزودی از کتف خود فروآورده، گفت: "بیاشام، و شترانت را نیز آب میدهم." پس نوشیدم وشتران را نیز آب داد.
و از او پرسیده، گفتم: "تودختر کیستی؟" گفت: "دختر بتوئیل بن ناحور که ملکه، او را برای او زایید." پس حلقه را در بینی او، و ابرنجینها را بر دستهایش گذاشتم.
آنگاه سجده کرده، خداوند را پرستش نمودم. و یهوه، خدای آقای خود ابراهیم را، متبارک خواندم، که مرا به راه راست هدایت فرمود، تا دختر برادرآقای خود را، برای پسرش بگیرم.
اکنون اگربخواهید با آقایم احسان و صداقت کنید، پس مراخبر دهید. و اگر نه مرا خبر دهید، تا بطرف راست یا چپ ره سپر شوم.»
لابان و بتوئیل در جواب گفتند: «این امر ازخداوند صادر شده است، با تو نیک یا بدنمی توانیم گفت.
اینک رفقه حاضر است، او رابرداشته، روانه شو تا زن پسر آقایت باشد، چنانکه خداوند گفته است.»
و واقع شد که چون خادم ابراهیم سخن ایشان را شنید، خداوند را به زمین سجده کرد.
و خادم، آلات نقره و آلات طلا و رختها رابیرون آورده، پیشکش رفقه کرد، و برادر و مادر اورا چیزهای نفیسه داد.
و او و رفقایش خوردندو آشامیدند و شب را بسر بردند. و بامدادان برخاسته، گفت: «مرا به سوی آقایم روانه نمایید.»
برادر و مادر او گفتند: «دختر با ما ده روزی بماند و بعد از آن روانه شود.»
بدیشان گفت: «مرا معطل مسازید، خداوند سفر مرا کامیاب گردانیده است، پس مرا روانه نمایید تا بنزد آقای خود بروم.»
گفتند: «دختر را بخوانیم و اززبانش بپرسیم.»
پس رفقه را خواندند و به وی گفتند: «با این مرد خواهی رفت؟» گفت: «میروم.»
آنگاه خواهر خود رفقه، و دایهاش را، با خادم ابراهیم و رفقایش روانه کردند.
ورفقه را برکت داده به وی گفتند: «تو خواهر ماهستی، مادر هزار کرورها باش، و ذریت تو، دروازه دشمنان خود را متصرف شوند.»
پس رفقه با کنیزانش برخاسته، بر شتران سوار شدند، و از عقب آن مرد روانه گردیدند. وخادم، رفقه را برداشته، برفت.
و اسحاق از راه بئرلحی رئی میآمد، زیرا که او در ارض جنوب ساکن بود.
و هنگام شام، اسحاق برای تفکر به صحرا بیرون رفت، و چون نظر بالا کرد، دید که شتران میآیند.
و رفقه چشمان خود را بلندکرده، اسحاق را دید، و از شتر خود فرود آمد،
زیرا که از خادم پرسید: «این مرد کیست که درصحرا به استقبال ما میآید؟» و خادم گفت: «آقای من است.» پس برقع خود را گرفته، خود راپوشانید.
و خادم، همه کارهایی را که کرده بود، به اسحاق بازگفت.و اسحاق، رفقه را به خیمه مادر خود، ساره، آورد، و او را به زنی خود گرفته، دل در او بست. و اسحاق بعد از وفات مادر خود، تسلی پذیرفت.
و اسحاق، رفقه را به خیمه مادر خود، ساره، آورد، و او را به زنی خود گرفته، دل در او بست. و اسحاق بعد از وفات مادر خود، تسلی پذیرفت.
و ابراهیم، دیگر بار، زنی گرفت که قطوره نام داشت.
و او زمران و یقشان و مدان و مدیان و یشباق و شوحا را برای او زایید.
و یقشان، شبا و ددان را آورد. و بنی ددان، اشوریم و لطوشیم و لامیم بودند.
و پسران مدیان، عیفا و عیفر و حنوک و ابیداع و الداعه بودند. جمله اینها، اولاد قطوره بودند.
و ابراهیم تمام مایملک خود را به اسحاق بخشید.
اما به پسران کنیزانی که ابراهیم داشت، ابراهیم عطایاداد، و ایشان را در حین حیات خود، از نزد پسرخویش اسحاق، بهجانب مشرق، به زمین شرقی فرستاد.
این است ایام سالهای عمر ابراهیم، که زندگانی نمود: صد و هفتاد وپنج سال.
و ابراهیم جان بداد، و در کمال شیخوخیت، پیر و سیر شده، بمرد. و به قوم خود ملحق شد.
و پسرانش، اسحاق و اسماعیل، او را در مغاره مکفیله، درصحرای عفرون بن صوحارحتی، در مقابل ممری دفن کردند.
آن صحرایی که ابراهیم، ازبنی حت، خریده بود. در آنجا ابراهیم و زوجهاش ساره مدفون شدند.
و واقع شد بعد از وفات ابراهیم، که خدا پسرش اسحاق را برکت داد، واسحاق نزد بئرلحی رئی ساکن بود.
این است پیدایش اسماعیل بن ابراهیم، که هاجر مصری، کنیز ساره، برای ابراهیم زایید.
واین است نامهای پسران اسماعیل، موافق اسمهای ایشان به حسب پیدایش ایشان. نخست زاده اسماعیل، نبایوت، و قیدار و ادبیل ومبسام.
و مشماع و دومه و مسا
و حدار وتیما و یطور و نافیش و قدمه.
اینانند پسران اسماعیل، و این است نامهای ایشان در بلدان وحله های ایشان، دوازده امیر، حسب قبایل ایشان.
و مدت زندگانی اسماعیل، صد و سی و هفت سال بود، که جان را سپرده، بمرد. و به قوم خودملحق گشت.
و ایشان از حویله تا شور، که مقابل مصر، به سمت آشور واقع است، ساکن بودند. و نصیب او در مقابل همه برادران او افتاد.
و این است پیدایش اسحاق بن ابراهیم. ابراهیم، اسحاق را آورد.
و چون اسحاق چهل ساله شد، رفقه دختر بتوئیل ارامی و خواهر لابان ارامی را، از فدان ارام به زنی گرفت.
و اسحاق برای زوجه خود، چون که نازاد بود، نزد خداونددعا کرد. و خداوند او را مستجاب فرمود. وزوجهاش رفقه حامله شد.
و دو طفل در رحم او منازعت میکردند. او گفت: «اگر چنین باشد، من چرا چنین هستم؟» پس رفت تا از خداوندبپرسد.
خداوند به وی گفت: «دو امت در بطن تو هستند، و دو قوم از رحم تو جدا شوند. وقومی بر قومی تسلط خواهد یافت، و بزرگ، کوچک را بندگی خواهد نمود.»
و چون وقت وضع حملش رسید، اینک توامان در رحم اوبودند.
و نخستین، سرخفام بیرون آمد، وتمامی بدنش مانند پوستین، پشمین بود. و او راعیسو نام نهادند.
و بعد از آن، برادرش بیرون آمد، و پاشنه عیسو را بهدست خود گرفته بود. واو را یعقوب نام نهادند. و درحین ولادت ایشان، اسحاق، شصت ساله بود.
و آن دو پسر، نموکردند، و عیسو صیادی ماهر، و مرد صحرایی بود. و اما یعقوب، مرد ساده دل و چادرنشین.
واسحاق، عیسو را دوست داشتی، زیرا که صید اورا میخورد. اما رفقه، یعقوب را محبت نمودی.
روزی یعقوب، آش میپخت و عیسو وا مانده، از صحرا آمد.
و عیسو به یعقوب گفت: «از این آش ادوم (یعنی سرخ ) مرا بخوران، زیرا که واماندهام.» از این سبب او را ادوم نامیدند.
یعقوب گفت: «امروز نخست زادگی خود را به من بفروش.»
عیسو گفت: «اینک من به حالت موت رسیدهام، پس مرا از نخست زادگی چه فایده؟»
یعقوب گفت: «امروز برای من قسم بخور.» پس برای او قسم خورد، و نخست زادگی خود را به یعقوب فروخت.و یعقوب نان وآش عدس را به عیسو داد، که خورد و نوشید وبرخاسته، برفت. پس عیسو نخست زادگی خود راخوار نمود.
و یعقوب نان وآش عدس را به عیسو داد، که خورد و نوشید وبرخاسته، برفت. پس عیسو نخست زادگی خود راخوار نمود.
و قحطی در آن زمین حادث شد، غیرآن قحط اول، که در ایام ابراهیم بود. واسحاق نزد ابی ملک، پادشاه فلسطینیان به جراررفت.
و خداوند بر وی ظاهر شده، گفت: «به مصر فرود میا، بلکه به زمینی که به تو بگویم ساکن شو.
در این زمین توقف نما، و با تو خواهم بود، وتو را برکت خواهم داد، زیرا که به تو و ذریت تو، تمام این زمین را میدهم، و سوگندی را که باپدرت ابراهیم خوردم، استوار خواهم داشت.
وذریتت را مانند ستارگان آسمان کثیر گردانم، وتمام این زمینها را به ذریت تو بخشم، و از ذریت تو جمیع امتهای جهان برکت خواهند یافت.
زیرا که ابراهیم قول مرا شنید، و وصایا و اوامر وفرایض و احکام مرا نگاه داشت.»
پس اسحاق در جرار اقامت نمود.
و مردمان آن مکان درباره زنش از او جویا شدند. گفت: «او خواهر من است، » زیرا ترسید که بگوید: «زوجه من است، » مبادا اهل آنجا، او را بهخاطررفقه که نیکومنظر بود، بکشند.
و چون در آنجامدتی توقف نمود، چنان افتاد که ابی ملک، پادشاه فلسطینیان، از دریچه نظاره کرد، و دید که اینک اسحاق با زوجه خود رفقه، مزاح میکند.
پس ابی ملک، اسحاق را خوانده، گفت: «همانا این زوجه توست! پس چرا گفتی که خواهر من است؟» اسحاق بدو گفت: «زیرا گفتم که مبادابرای وی بمیرم.»
ابی ملک گفت: «این چهکاراست که با ما کردی؟ نزدیک بود که یکی از قوم، بازوجه ات همخواب شود، و بر ما جرمی آورده باشی.»
و ابی ملک تمامی قوم را قدغن فرموده، گفت: «کسیکه متعرض این مرد و زوجهاش بشود، هر آینه خواهد مرد.»
و اسحاق در آن زمین زراعت کرد، و در آن سال صد چندان پیدا نمود؛ و خداوند او را برکت داد.
و آن مرد بزرگ شده، آن فان ترقی مینمود، تا بسیار بزرگ گردید.
و او را گله گوسفندان و مواشی گاوان و غلامان کثیر بود، وفلسطینیان بر او حسد بردند.
و همه چاههایی که نوکران پدرش در ایام پدرش ابراهیم، کنده بودند، فلسطینیان آنها را بستند، و از خاک پرکردند.
و ابی ملک به اسحاق گفت: «از نزد مابرو، زیرا که از ما بسیار بزرگتر شدهای.»
پس اسحاق از آنجا برفت، و در وادی جرارفرود آمده، در آنجا ساکن شد.
و چاههای آب را، که در ایام پدرش ابراهیم کنده بودند، وفلسطینیان آنها را بعد از وفات ابراهیم بسته بودند، اسحاق از سر نو کند، و آنها را مسمی نمودبه نامهایی که پدرش آنها را نامیده بود.
ونوکران اسحاق در آن وادی حفره زدند، و چاه آب زندهای در آنجا یافتند.
و شبانان جرار، باشبانان اسحاق، منازعه کرده، گفتند: «این آب ازآن ماست!» پس آن چاه را عسق نامید، زیرا که باوی منازعه کردند.
و چاهی دیگر کندند، همچنان برای آن نیز جنگ کردند، و آن را سطنه نامید.
و از آنجا کوچ کرده، چاهی دیگر کند، وبرای آن جنگ نکردند، پس آن را رحوبوت نامیده، گفت: «که اکنون خداوند ما را وسعت داده است، و در زمین، بارور خواهیم شد.»
پس از آنجا به بئرشبع آمد.
در همان شب، خداوند بر وی ظاهر شده، گفت: «من خدای پدرت، ابراهیم، هستم. ترسان مباش زیراکه من با تو هستم، و تو را برکت میدهم، و ذریت تو را بخاطر بنده خود، ابراهیم، فراوان خواهم ساخت.»
و مذبحی در آنجا بنا نهاد و نام یهوه را خواند، و خیمه خود را برپا نمود، و نوکران اسحاق، چاهی در آنجا کندند.
و ابی ملک، به اتفاق یکی از اصحاب خود، احزات نام، وفیکول، که سپهسالار او بود، از جرار به نزد اوآمدند.
و اسحاق بدیشان گفت: «چرا نزد من آمدید، با آنکه با من عداوت نمودید، و مرا از نزدخود راندید؟»
گفتند: «به تحقیق فهمیدهایم که خداوند با توست. پس گفتیم سوگندی در میان ماو تو باشد، و عهدی با تو ببندیم.
تا با ما بدی نکنی چنانکه به تو ضرری نرساندیم، بلکه غیر ازنیکی به تو نکردیم، و تو را به سلامتی روانه نمودیم، و اکنون مبارک خداوند هستی.»
آنگاه برای ایشان ضیافتی برپا نمود، وخوردند و آشامیدند.
بامدادان برخاسته، بایکدیگر قسم خوردند، و اسحاق ایشان را وداع نمود. پس، از نزد وی به سلامتی رفتند.
و درآن روز چنان افتاد که نوکران اسحاق آمده، او را ازآن چاهی که میکندند خبر داده، گفتند: «آب یافتیم!»
پس آن را شبعه نامید. از این سبب آن شهر، تا امروز بئرشبع نام دارد.
و چون عیسوچهل ساله بود، یهودیه، دختر بیری حتی، وبسمه، دختر ایلون حتی را به زنی گرفت.وایشان باعث تلخی جان اسحاق و رفقه شدند.
وایشان باعث تلخی جان اسحاق و رفقه شدند.
و چون اسحاق پیر شد، و چشمانش از دیدن تار گشته بود، پسر بزرگ خودعیسو را طلبیده، به وی گفت: «ای پسر من!» گفت: «لبیک.»
گفت: «اینک پیر شدهام و وقت اجل خود را نمی دانم.
پس اکنون، سلاح خود یعنی ترکش و کمان خویش را گرفته، به صحرا برو، ونخجیری برای من بگیر،
و خورشی برای من چنانکه دوست میدارم ساخته، نزد من حاضر کن، تا بخورم و جانم قبل از مردنم تو را برکت دهد.»
و چون اسحاق به پسر خود عیسو سخن میگفت، رفقه بشنید، و عیسو به صحرا رفت تانخجیری صید کرده، بیاورد.
آنگاه رفقه پسرخود، یعقوب را خوانده، گفت: «اینک پدر تو راشنیدم که برادرت عیسو را خطاب کرده، میگفت:
"برای من شکاری آورده، خورشی بساز تا آن را بخورم، و قبل از مردنم تو را درحضور خداوند برکت دهم."
پسای پسر من، الان سخن مرا بشنو در آنچه من به تو امر میکنم.
بسوی گله بشتاب، و دو بزغاله خوب از بزها، نزد من بیاور، تا از آنها غذایی برای پدرت بطوری که دوست میدارد، بسازم.
و آن را نزد پدرت ببر تا بخورد، و تو را قبل از وفاتش برکت دهد.»
یعقوب به مادر خود، رفقه، گفت: «اینک برادرم عیسو، مردی مویدار است و من مردی بیموی هستم؛
شاید که پدرم مرا لمس نماید، و در نظرش مثل مسخرهای بشوم، و لعنت به عوض برکت بر خود آورم.»
مادرش به وی گفت: «ای پسر من، لعنت تو بر من باد! فقط سخن مرا بشنو و رفته، آن را برای من بگیر.»
پس رفت و گرفته، نزد مادر خود آورد. و مادرش خورشی ساخت بطوری که پدرش دوست میداشت.
و رفقه، جامه فاخر پسر بزرگ خودعیسو را، که نزد او در خانه بود گرفته، به پسر کهترخود، یعقوب پوشانید،
و پوست بزغالهها را، بر دستها و نرمه گردن او بست.
و خورش ونانی که ساخته بود، بهدست پسر خود یعقوب سپرد.
پس نزد پدر خود آمده، گفت: «ای پدرمن!» گفت: «لبیک، تو کیستیای پسر من؟»
یعقوب به پدر خود گفت: «من نخست زاده توعیسو هستم. آنچه به من فرمودی کردم، الان برخیز، بنشین و از شکار من بخور، تا جانت مرابرکت دهد.»
اسحاق به پسر خود گفت: «ای پسر من! چگونه بدین زودی یافتی؟» گفت: «یهوه خدای تو به من رسانید.»
اسحاق به یعقوب گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا تا تو را لمس کنم، که آیا تو پسر من عیسو هستی یا نه.»
پس یعقوب نزد پدر خود اسحاق آمد، و او را لمس کرده، گفت: «آواز، آواز یعقوب است، لیکن دستها، دستهای عیسوست.»
و او را نشناخت، زیرا که دستهایش مثل دستهای برادرش عیسو، موی دار بود، پس او را برکت داد.
و گفت: «آیاتو همان پسر من، عیسو هستی؟» گفت: «من هستم.»
پس گفت: «نزدیک بیاور تا از شکارپسر خود بخورم و جانم تو را برکت دهد.» پس نزد وی آورد و بخورد و شراب برایش آورد ونوشید.
و پدرش، اسحاق به وی گفت: «ای پسر من، نزدیک بیا و مرا ببوس.»
پس نزدیک آمده، او را بوسید و رایحه لباس او را بوییده، او رابرکت داد و گفت: «همانا رایحه پسر من، مانندرایحه صحرایی است که خداوند آن را برکت داده باشد.
پس خدا تو را از شبنم آسمان و ازفربهی زمین، و از فراوانی غله و شیره عطا فرماید.
قومها تو را بندگی نمایند و طوایف تو راتعظیم کنند، بر برادران خود سرور شوی، وپسران مادرت تو را تعظیم نمایند. ملعون باد هرکه تو را لعنت کند، و هرکه تو را مبارک خواند، مبارک باد.»
و واقع شد چون اسحاق، از برکت دادن به یعقوب فارغ شد، به مجرد بیرون رفتن یعقوب ازحضور پدر خود اسحاق، که برادرش عیسو ازشکار باز آمد.
و او نیز خورشی ساخت، و نزدپدر خود آورده، به پدر خود گفت: «پدر من برخیزد و از شکار پسر خود بخورد، تا جانت مرابرکت دهد.»
پدرش اسحاق به وی گفت: «توکیستی؟» گفت: «من پسر نخستین تو، عیسوهستم.»
آنگاه لرزهای شدید بر اسحاق مستولی شده، گفت: «پس آن که بود که نخجیری صید کرده، برایم آورد، و قبل از آمدن تو از همه خوردم و او را برکت دادم، و فی الواقع او مبارک خواهد بود؟»
عیسو چون سخنان پدر خود راشنید، نعرهای عظیم و بینهایت تلخ برآورده، به پدر خود گفت: «ای پدرم، به من، به من نیز برکت بده!»
گفت: «برادرت به حیله آمد، و برکت تورا گرفت.»
گفت: «نام او را یعقوب بخوبی نهادند، زیرا که دو مرتبه مرا از پا درآورد. اول نخست زادگی مرا گرفت، و اکنون برکت مرا گرفته است.» پس گفت: «آیا برای من نیز برکتی نگاه نداشتی؟»
اسحاق در جواب عیسو گفت: «اینک او را بر تو سرور ساختم، و همه برادرانش را غلامان او گردانیدم، و غله و شیره را رزق اودادم. پس الانای پسر من، برای تو چه کنم؟»
عیسو به پدر خود گفت: «ای پدر من، آیا همین یک برکت را داشتی؟ به من، به من نیزای پدرم برکت بده!» و عیسو به آواز بلند بگریست.
پدرش اسحاق در جواب او گفت: «اینک مسکن تو (دور) از فربهی زمین، و از شبنم آسمان از بالا خواهد بود.
و به شمشیرت خواهی زیست، و برادر خود را بندگی خواهی کرد، وواقع خواهد شد که چون سر باز زدی، یوغ او را ازگردن خود خواهی انداخت.»
و عیسو بسبب آن برکتی که پدرش به یعقوب داده بود، بر او بغض ورزید؛ و عیسو دردل خود گفت: «ایام نوحه گری برای پدرم نزدیک است، آنگاه برادر خود یعقوب را خواهم کشت.»
و رفقه، از سخنان پسر بزرگ خود، عیسوآگاهی یافت. پس فرستاده، پسر کوچک خود، یعقوب را خوانده، بدو گفت: «اینک برادرت عیسو درباره تو خود را تسلی میدهد به اینکه تورا بکشد.
پس الانای پسرم سخن مرا بشنو وبرخاسته، نزد برادرم، لابان، به حران فرار کن.
وچند روز نزد وی بمان، تا خشم برادرت برگردد.
تا غضب برادرت از تو برگردد، و آنچه بدوکردی، فراموش کند. آنگاه میفرستم و تو را ازآنجا باز میآورم. چرا باید از شما هر دو در یک روز محروم شوم؟»و رفقه به اسحاق گفت: «بسبب دختران حت از جان خود بیزار شدهام. اگریعقوب زنی از دختران حت، مثل اینانی که دختران این زمینند بگیرد، مرا از حیات چه فایده خواهد بود.»
و رفقه به اسحاق گفت: «بسبب دختران حت از جان خود بیزار شدهام. اگریعقوب زنی از دختران حت، مثل اینانی که دختران این زمینند بگیرد، مرا از حیات چه فایده خواهد بود.»
و اسحاق، یعقوب را خوانده، او رابرکت داد و او را امر فرموده، گفت: «زنی از دختران کنعان مگیر.
برخاسته، به فدان ارام، به خانه پدر مادرت، بتوئیل، برو و از آنجازنی از دختران لابان، برادر مادرت، برای خودبگیر.
و خدای قادر مطلق تو را برکت دهد، و تورا بارور و کثیر سازد، تا از تو امتهای بسیار بوجودآیند.
و برکت ابراهیم را به تو دهد، به تو و به ذریت تو با تو، تا وارث زمین غربت خود شوی، که خدا آن را به ابراهیم بخشید.»
پس اسحاق، یعقوب را روانه نمود و به فدان ارام، نزد لابان بن بتوئیل ارامی، برادر رفقه، مادر یعقوب و عیسو، رفت.
و اما عیسو چون دید که اسحاق یعقوب رابرکت داده، و او را به فدان ارام روانه نمود، تا ازآنجا زنی برای خود بگیرد، و در حین برکت دادن به وی امر کرده، گفته بود که «زنی از دختران کنعان مگیر، »
و اینکه یعقوب، پدر و مادر خود را اطاعت نموده، به فدان ارام رفت.
و چون عیسودید که دختران کنعان در نظر پدرش، اسحاق، بدند،
پس عیسو نزد اسماعیل رفت، و محلت، دختر اسماعیل بن ابراهیم را که خواهر نبایوت بود، علاوه بر زنانی که داشت، به زنی گرفت.
و اما یعقوب، از بئرشبع روانه شده، بسوی حران رفت.
و به موضعی نزول کرده، در آنجاشب را بسر برد، زیرا که آفتاب غروب کرده بود ویکی از سنگهای آنجا را گرفته، زیر سر خود نهادو در همان جا بخسبید.
و خوابی دید که ناگاه نردبانی بر زمین برپا شده، که سرش به آسمان میرسد، و اینک فرشتگان خدا، بر آن صعود ونزول میکنند.
در حال، خداوند بر سر آن ایستاده، میگوید: «من هستم یهوه، خدای پدرت ابراهیم، و خدای اسحاق. این زمینی را که تو بر آن خفتهای به تو و به ذریت تو میبخشم.
و ذریت تو مانند غبار زمین خواهند شد، و به مغرب ومشرق و شمال و جنوب منتشر خواهی شد، و ازتو و از نسل تو جمیع قبایل زمین برکت خواهندیافت.
و اینک من با تو هستم، و تو را در هرجایی که روی، محافظت فرمایم تا تو را بدین زمین بازآورم، زیرا که تا آنچه به تو گفتهام، بجانیاورم، تو را رها نخواهم کرد.»
پس یعقوب ازخواب بیدار شد و گفت: «البته یهوه در این مکان است و من ندانستم.»
پس ترسان شده، گفت: «این چه مکان ترسناکی است! این نیست جز خانه خدا و این است دروازه آسمان.»
بامدادان یعقوب برخاست و آن سنگی را که زیر سر خودنهاده بود، گرفت، و چون ستونی برپا داشت، وروغن بر سرش ریخت.
و آن موضع را بیت ئیل نامید، لکن نام آن شهر اولا لوز بود.
و یعقوب نذر کرده، گفت: «اگر خدا با من باشد، و مرا در این راه که میروم محافظت کند، و مرا نان دهد تابخورم، و رخت تا بپوشم،
تا به خانه پدر خودبه سلامتی برگردم، هرآینه یهوه، خدای من خواهد بود.و این سنگی را که چون ستون برپاکردم، بیت الله شود، و آنچه به من بدهی، دهیک آن را به تو خواهم داد.»
و این سنگی را که چون ستون برپاکردم، بیت الله شود، و آنچه به من بدهی، دهیک آن را به تو خواهم داد.»
پس یعقوب روانه شد و به زمین بنی المشرق آمد.
و دید که اینک درصحرا، چاهی است، و بر کنارهاش سه گله گوسفند خوابیده، چونکه از آن چاه گلهها را آب میدادند، و سنگی بزرگ بر دهنه چاه بود.
وچون همه گلهها جمع شدندی، سنگ را از دهنه چاه غلطانیده، گله را سیراب کردندی. پس سنگ را بجای خود، بر سر چاه باز گذاشتندی.
یعقوب بدیشان گفت: «ای برادرانم از کجاهستید؟» گفتند: «ما از حرانیم.»
بدیشان گفت: «لابان بن ناحور را میشناسید؟» گفتند: «میشناسیم.»
بدیشان گفت: «بسلامت است؟» گفتند: «بسلامت، و اینک دخترش، راحیل، با گله او میآید.»
گفت: «هنوز روز بلند است و وقت جمع کردن مواشی نیست، گله را آب دهید ورفته، بچرانید.»
گفتند: «نمی توانیم، تا همه گله هاجمع شوند، و سنگ را از سر چاه بغلطانند، آنگاه گله را آب میدهیم.»
و هنوز با ایشان در گفتگومی بود که راحیل، با گله پدر خود رسید. زیرا که آنها را چوپانی میکرد.
اما چون یعقوب راحیل، دختر خالوی خود، لابان، و گله خالوی خویش، لابان را دید، یعقوب نزدیک شده، سنگ را از سر چاه غلطانید، و گله خالوی خویش، لابان را سیراب کرد.
و یعقوب، راحیل را بوسید، وبه آواز بلند گریست.
و یعقوب، راحیل را خبرداد که او برادر پدرش، و پسر رفقه است. پس دوان دوان رفته، پدر خود را خبر داد.
و واقع شد که چون لابان، خبر خواهرزاده خود، یعقوب را شنید، به استقبال وی شتافت، و او را در بغل گرفته، بوسید و به خانه خود آورد، و او لابان را ازهمه این امور آگاهانید.
لابان وی را گفت: «فی الحقیقه تو استخوان و گوشت من هستی.» و نزد وی مدت یک ماه توقف نمود.
پس لابان، به یعقوب گفت: «آیاچون برادر من هستی، مرا باید مفت خدمت کنی؟ به من بگو که اجرت تو چه خواهد بود؟»
ولابان را دو دختر بود، که نام بزرگتر، لیه و اسم کوچکتر، راحیل بود.
و چشمان لیه ضعیف بود، و اما راحیل، خوب صورت و خوش منظربود.
و یعقوب عاشق راحیل بود و گفت: «برای دختر کوچکت راحیل، هفت سال تو را خدمت میکنم.»
لابان گفت: «او را به تو بدهم، بهتراست از آنکه به دیگری بدهم. نزد من بمان.»
پس یعقوب برای راحیل هفت سال خدمت کرد. و بسبب محبتی که به وی داشت، در نظرش روزی چند نمود.
و یعقوب به لابان گفت: «زوجهام را به من بسپار، که روزهایم سپری شد، تا به وی درآیم.»
پس لابان، همه مردمان آنجارا دعوت کرده، ضیافتی برپا نمود.
و واقع شدکه هنگام شام، دختر خود، لیه را برداشته، او رانزد وی آورد، و او به وی درآمد.
و لابان کنیزخود زلفه را، به دختر خود لیه، به کنیزی داد.
صبحگاهان دید، که اینک لیه است! پس به لابان گفت: «این چیست که به من کردی؟ مگر برای راحیل نزد تو خدمت نکردم؟ چرا مرا فریب دادی؟»
لابان گفت: «در ولایت ما چنین نمی کنند که کوچکتر را قبل از بزرگتر بدهند.
هفته این را تمام کن و او را نیز به تو میدهیم، برای هفت سال دیگر که خدمتم بکنی.»
پس یعقوب چنین کرد، و هفته او را تمام کرد، و دخترخود، راحیل را به زنی بدو داد.
و لابان، کنیزخود، بلهه را به دختر خود، راحیل به کنیزی داد.
و به راحیل نیز درآمد و او را از لیه بیشتردوست داشتی، و هفت سال دیگر خدمت وی کرد.
و چون خداوند دید که لیه مکروه است، رحم او را گشود. ولی راحیل، نازاد ماند.
و لیه حامله شده، پسری بزاد و او را روبین نام نهاد، زیراگفت: «خداوند مصیبت مرا دیده است. الان شوهرم مرا دوست خواهد داشت.»
و بار دیگرحامله شده، پسری زایید و گفت: «چونکه خداوند شنید که من مکروه هستم، این را نیز به من بخشید.» پس او را شمعون نامید.
و باز آبستن شده، پسری زایید و گفت: «اکنون این مرتبه شوهرم با من خواهد پیوست، زیرا که برایش سه پسر زاییدم.» از این سبب او را لاوی نام نهاد.وبار دیگر حامله شده، پسری زایید و گفت: «این مرتبه خداوند را حمد میگویم.» پس او را یهودانامید. آنگاه از زاییدن بازایستاد.
وبار دیگر حامله شده، پسری زایید و گفت: «این مرتبه خداوند را حمد میگویم.» پس او را یهودانامید. آنگاه از زاییدن بازایستاد.
یعقوب، اولادی نزایید، راحیل برخواهر خود حسد برد. و به یعقوب گفت: «پسران به من بده والا میمیرم.»
آنگاه غضب یعقوب برراحیل افروخته شد و گفت: «مگر من بهجای خدا هستم که بار رحم را از تو باز داشته است؟»
گفت: «اینک کنیز من، بلهه! بدو درآ تا بر زانویم بزاید، و من نیز از او اولاد بیابم.»
پس کنیز خود، بلهه را به یعقوب به زنی داد. و او به وی درآمد.
وبلهه آبستن شده، پسری برای یعقوب زایید.
وراحیل گفت: «خدا مرا داوری کرده است، و آوازمرا نیز شنیده، و پسری به من عطا فرموده است.» پس او را دان نام نهاد.
و بلهه، کنیز راحیل، بازحامله شده، پسر دومین برای یعقوب زایید.
وراحیل گفت: «به کشتیهای خدا با خواهر خودکشتی گرفتم و غالب آمدم.» و او را نفتالی نام نهاد.
و اما لیه چون دید که از زاییدن بازمانده بود، کنیز خود زلفه را برداشته، او را به یعقوب به زنی داد.
و زلفه، کنیز لیه، برای یعقوب پسری زایید.
و لیه گفت: «به سعادت!» پس او را جادنامید.
و زلفه، کنیز لیه، پسر دومین برای یعقوب زایید.
و لیه گفت: «به خوشحالی من! زیرا که دختران، مرا خوشحال خواهند خواند.» واو را اشیر نام نهاد.
و در ایام درو گندم، روبین رفت و مهرگیاهها در صحرا یافت و آنها را نزدمادر خود لیه، آورد. پس راحیل به لیه گفت: «ازمهرگیاههای پسر خود به من بده.»
وی را گفت: «آیا کم است که شوهر مرا گرفتی و مهر گیاه پسرمرا نیز میخواهی بگیری؟» راحیل گفت: «امشب به عوض مهر گیاه پسرت، با تو بخوابد.»
ووقت عصر، چون یعقوب از صحرا میآمد، لیه به استقبال وی بیرون شده، گفت: «به من درآ، زیرا که تو را به مهرگیاه پسر خود اجیر کردم.» پس آنشب با وی همخواب شد.
و خدا، لیه را مستجاب فرمود که آبستن شده، پسر پنجمین برای یعقوب زایید.
و لیه گفت: «خدا اجرت به من داده است، زیرا کنیز خود را به شوهر خود دادم.» و او را یساکار نام نهاد.
و بار دیگر لیه حامله شده، پسر ششمین برای یعقوب زایید.
و لیه گفت: «خدا عطای نیکو به من داده است. اکنون شوهرم با من زیست خواهد کرد، زیرا که شش پسر برای او زاییدم.» پس او را زبولون نامید.
و بعد از آن دختری زایید، و او را دینه نام نهاد.
پس خداراحیل را بیاد آورد، و دعای او را اجابت فرموده، خدا رحم او را گشود.
و آبستن شده، پسری بزاد و گفت: «خدا ننگ مرا برداشته است.»
و اورا یوسف نامیده، گفت: «خداوند پسری دیگربرای من مزید خواهد کرد.»
و واقع شد که چون راحیل، یوسف رازایید، یعقوب به لابان گفت: «مرا مرخص کن، تا به مکان و وطن خویش بروم.
زنان و فرزندان مراکه برای ایشان، تو را خدمت کردهام به من واگذار، تا بروم زیرا خدمتی که به تو کردم، تو میدانی.»
لابان وی را گفت: «کاش که منظور نظر توباشم، زیرا تفالا یافتهام که بخاطر تو، خداوند مرابرکت داده است.»
و گفت: «اجرت خود را برمن معین کن تا آن را به تو دهم.»
وی را گفت: «خدمتی که به تو کردهام، خود میدانی، ومواشی ات چگونه نزد من بود.
زیرا قبل ازآمدن من، مال تو قلیل بود، و به نهایت زیاد شد، وبعد از آمدن من، خداوند تو را برکت داده است. واکنون من نیز تدارک خانه خود را کی ببینم؟»
گفت: «پس تو را چه بدهم؟» یعقوب گفت: «چیزی به من مده، اگر این کار را برای من بکنی، بار دیگر شبانی و پاسبانی گله تو را خواهم نمود.
امروز در تمامی گله تو گردش میکنم، و هرمیش پیسه و ابلق و هر میش سیاه را از میان گوسفندان، و ابلقها و پیسهها را از بزها، جدامی سازم، و آن، اجرت من خواهد بود.
و درآینده عدالت من، بر من شهادت خواهد داد، وقتی که بیایی تا اجرت مرا پیش خود ببینی، آنچه ازبزها، پیسه و ابلق، و آنچه از گوسفندان، سیاه نباشد، نزد من به دزدی شمرده شود.»
لابان گفت: «اینک موافق سخن تو باشد.»
و در همان روز، بزهای نرینه مخطط و ابلق، و همه ماده بزهای پیسه و ابلق، یعنی هرچه سفیدی در آن بود، و همه گوسفندان سیاه را جدا کرده، بهدست پسران خود سپرد.
و در میان خود و یعقوب، سه روز راه، مسافت گذارد. و یعقوب باقی گله لابان را شبانی کرد.
و یعقوب چوبهای تر و تازه از درخت کبوده و بادام و چنار برای خود گرفت، و خطهای سفید در آنها کشید، و سفیدی را که در چوبها بود، ظاهر کرد.
و وقتی که گلهها، برای آب خوردن میآمدند، آن چوبهایی را که خراشیده بود، درحوضها و آبخورها پیش گلهها مینهاد، تا چون برای نوشیدن بیایند، حمل بگیرند.
پس گله هاپیش چوبها بارآور میشدند، و بزهای مخطط وپیسه و ابلق میزاییدند.
و یعقوب، بزها را جداکرد، و روی گلهها را بسوی هر مخطط و سیاه درگله لابان واداشت، و گله های خود را جدا کرد و باگله لابان نگذاشت.
و هرگاه حیوان های تنومندحمل میگرفتند، یعقوب چوبها را پیش آنها درآبخورها مینهاد، تا در میان چوبها حمل گیرند.
و هر گاه حیوانات ضعیف بودند، آنها رانمی گذاشت، پس ضعیفها از آن لابان، وتنومندها از آن یعقوب شدند.و آن مرد بسیارترقی نمود، و گله های بسیار و کنیزان و غلامان وشتران و حماران بهم رسانید.
و آن مرد بسیارترقی نمود، و گله های بسیار و کنیزان و غلامان وشتران و حماران بهم رسانید.
و سخنان پسران لابان را شنید که می گفتند: «یعقوب همه مایملک پدر مارا گرفته است، و از اموال پدر ما تمام این بزرگی رابهم رسانیده.»
و یعقوب روی لابان را دید که اینک مثل سابق با او نبود.
و خداوند به یعقوب گفت: «به زمین پدرانت و به مولد خویش مراجعت کن و من با تو خواهم بود.»
پس یعقوب فرستاده، راحیل و لیه را به صحرا نزد گله خودطلب نمود.
و بدیشان گفت: «روی پدر شما رامی بینم که مثل سابق با من نیست، لیکن خدای پدرم با من بوده است.
و شما میدانید که به تمام قوت خود پدر شما را خدمت کردهام.
و پدرشما مرا فریب داده، ده مرتبه اجرت مرا تبدیل نمود ولی خدا او را نگذاشت که ضرری به من رساند.
هر گاه میگفت اجرت تو پیسهها باشد، تمام گلهها پیسه میآوردند، و هر گاه گفتی اجرت تو مخطط باشد، همه گلهها مخطط میزاییدند.
پس خدا اموال پدر شما را گرفته، به من داده است.»
و واقع شد هنگامی که گلهها حمل میگرفتند که در خوابی چشم خود را باز کرده، دیدم اینک قوچهایی که با میشها جمع میشدند، مخطط و پیسه و ابلق بودند.
و فرشته خدا درخواب به من گفت: «ای یعقوب!» گفتم: «لبیک.»
گفت: «اکنون چشمان خود را باز کن و بنگر که همه قوچهایی که با میشها جمع میشوند، مخططو پیسه و ابلق هستند زیرا که آنچه لابان به تو کرده است، دیدهام.
من هستم خدای بیت ئیل، جایی که ستون را مسح کردی و با من نذر نمودی. الان برخاسته، از این زمین روانه شده، به زمین مولد خویش مراجعت نما.»
راحیل و لیه در جواب وی گفتند: «آیا در خانه پدر ما، برای ما بهره یامیراثی باقیست؟
مگر نزد او چون بیگانگان محسوب نیستیم، زیرا که ما را فروخته است و نقدما را تمام خورده.
زیرا تمام دولتی را که خدااز پدر ما گرفته است، از آن ما و فرزندان ماست، پس اکنون آنچه خدا به تو گفته است، بجا آور.»
آنگاه یعقوب برخاسته، فرزندان و زنان خود را بر شتران سوار کرد،
و تمام مواشی واموال خود را که اندوخته بود، یعنی مواشی حاصله خود را که در فدان ارام حاصل ساخته بود، برداشت تا نزد پدر خود اسحاق به زمین کنعان برود.
و اما لابان برای پشم بریدن گله خود رفته بود و راحیل، بتهای پدر خود را دزدید.
و یعقوب لابان ارامی را فریب داد، چونکه او رااز فرار کردن خود آگاه نساخت.
پس با آنچه داشت، بگریخت و برخاسته، از نهر عبور کرد ومتوجه جبل جلعاد شد.
در روز سوم، لابان را خبر دادند که یعقوب فرار کرده است.
پس برادران خویش را با خودبرداشته، هفت روز راه در عقب او شتافت، تا درجبل جلعاد بدو پیوست.
شبانگاه، خدا درخواب بر لابان ارامی ظاهر شده، به وی گفت: «باحذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی.»
پس لابان به یعقوب دررسید و یعقوب خیمه خود رادر جبل زده بود، و لابان با برادران خود نیز درجبل جلعاد فرود آمدند.
و لابان به یعقوب گفت: «چه کردی که مرا فریب دادی و دخترانم رامثل اسیران، شمشیر برداشته، رفتی؟
چرامخفی فرار کرده، مرا فریب دادی و مرا آگاه نساختی تا تو را با شادی و نغمات و دف و بربطمشایعت نمایم؟
و مرا نگذاشتی که پسران ودختران خود ببوسم؛ الحال ابلهانه حرکتی نمودی.
در قوت دست من است که به شمااذیت رسانم. لیکن خدای پدر شما دوش به من خطاب کرده، گفت: «با حذر باش که به یعقوب نیک یا بد نگویی.»
و الان چونکه به خانه پدرخود رغبتی تمام داشتی البته رفتنی بودی و لکن خدایان مرا چرا دزدیدی؟»
یعقوب در جواب لابان گفت: «سبب این بود که ترسیدم و گفتم شایددختران خود را از من به زور بگیری،
و اما نزدهرکه خدایانت را بیابی، او زنده نماند. در حضوربرادران ما، آنچه از اموال تو نزد ما باشد، مشخص کن و برای خود بگیر.» زیرا یعقوب ندانست که راحیل آنها را دزدیده است.
پس لابان به خیمه یعقوب و به خیمه لیه وبه خیمه دو کنیز رفت و نیافت، و از خیمه لیه بیرون آمده، به خیمه راحیل درآمد.
اما راحیل بتها را گرفته، زیر جهاز شتر نهاد و بر آن بنشست و لابان تمام خیمه را جست وجو کرده، چیزی نیافت.
او به پدر خود گفت: «بنظر آقایم بدنیاید که در حضورت نمی توانم برخاست، زیرا که عادت زنان بر من است.» پس تجسس نموده، بتهارا نیافت.
آنگاه یعقوب خشمگین شده، با لابان منازعت کرد. و یعقوب در جواب لابان گفت: «تقصیر و خطای من چیست که بدین گرمی مراتعاقب نمودی؟
الان که تمامی اموال مراتفتیش کردی، از همه اسباب خانه خود چه یافتهای، اینجا نزد برادران من و برادران خودبگذار تا در میان من و تو انصاف دهند.
در این بیست سال که من با تو بودم، میشها و بزهایت حمل نینداختند و قوچهای گله تو را نخوردم.
دریده شدهای را پیش تو نیاوردم؛ خود تاوان آن را میدادم و آن را از دست من میخواستی، خواه دزدیده شده در روز و خواه دزدیده شده درشب.
چنین بودم که گرما در روز و سرما درشب، مرا تلف میکرد، و خواب از چشمانم میگریخت.
بدینطور بیست سال در خانه ات بودم، چهارده سال برای دو دخترت خدمت توکردم، و شش سال برای گله ات، و اجرت مرا ده مرتبه تغییر دادی.
و اگر خدای پدرم، خدای ابراهیم، و هیبت اسحاق با من نبودی، اکنون نیزمرا تهیدست روانه مینمودی. خدا مصیبت مراو مشقت دستهای مرا دید و دوش، تو را توبیخ نمود.»
لابان در جواب یعقوب گفت: «این دختران، دختران منند و این پسران، پسران من واین گله، گله من و آنچه میبینی از آن من است. پس الیوم، به دختران خودم و به پسرانی که زاییدهاند چه توانم کرد؟
اکنون بیا تا من و توعهد ببندیم که در میان من و تو شهادتی باشد.»
پس یعقوب سنگی گرفته، آن را ستونی برپانمود.
و یعقوب برادران خود را گفت: «سنگهاجمع کنید.» پس سنگها جمع کرده، تودهای ساختند و در آنجا بر توده غذا خوردند.
ولابان آن را «یجرسهدوتا» نامید ولی یعقوب آن راجلعید خواند.
و لابان گفت: «امروز این توده در میان من و تو شهادتی است.» از این سبب آن را «جلعید» نامید.
و مصفه نیز، زیرا گفت: «خداوند در میان من و تو دیده بانی کند وقتی که ازیکدیگر غایب شویم.
اگر دختران مرا آزارکنی، و سوای دختران من، زنان دیگر بگیری، هیچکس در میان ما نخواهد بود. آگاه باش، خدادر میان من و تو شاهد است.»
و لابان به یعقوب گفت: «اینک این توده و اینک این ستونی که در میان خود و تو برپا نمودم.
این توده شاهد است و این ستون شاهد است که من از این توده بسوی تو نگذرم و تو از این توده و از این ستون به قصدبدی بسوی من نگذری.
خدای ابراهیم وخدای ناحور و خدای پدر ایشان در میان ماانصاف دهند.» و یعقوب قسم خورد به هیبت پدرخود اسحاق.
آنگاه یعقوب در آن کوه، قربانی گذرانید، و برادران خود را به نان خوردن دعوت نمود، و غذا خوردند و در کوه، شب را بسر بردند.بامدادان لابان برخاسته، پسران و دختران خودرا بوسید و ایشان را برکت داد و لابان روانه شده، به مکان خویش مراجعت نمود.
بامدادان لابان برخاسته، پسران و دختران خودرا بوسید و ایشان را برکت داد و لابان روانه شده، به مکان خویش مراجعت نمود.
و یعقوب راه خود را پیش گرفت وفرشتگان خدا به وی برخوردند.
وچون یعقوب، ایشان را دید، گفت: «این لشکرخداست!» و آن موضع را «محنایم» نامید.
پس یعقوب، قاصدان پیش روی خود نزدبرادر خویش، عیسو به دیار سعیر به بلاد ادوم فرستاد.
و ایشان را امر فرموده، گفت: «به آقایم، عیسو چنین گویید که بنده تو یعقوب عرض میکند با لابان ساکن شده، تاکنون توقف نمودم،
و برای من گاوان و الاغان و گوسفندان و غلامان و کنیزان حاصل شده است، و فرستادم تا آقای خود را آگاهی دهم و در نظرت التفات یابم.»
پس قاصدان، نزد یعقوب برگشته، گفتند: «نزدبرادرت، عیسو رسیدیم و اینک با چهارصد نفر به استقبال تو میآید.»
آنگاه یعقوب به نهایت ترسان و متحیر شده، کسانی را که با وی بودند با گوسفندان و گاوان و شتران به دو دسته تقسیم نمود
و گفت: «هر گاه عیسو بهدسته اول برسد وآنها را بزند، همانا دسته دیگر رهایی یابد.»
و یعقوب گفت: «ای خدای پدرم، ابراهیم وخدای پدرم، اسحاق، ای یهوه که به من گفتی به زمین و به مولد خویش برگرد و با تو احسان خواهم کرد.
کمتر هستم از جمیع لطفها و ازهمه وفایی که با بنده خود کردهای زیرا که باچوبدست خود از این اردن عبور کردم و الان (مالک ) دو گروه شدهام.
اکنون مرا از دست برادرم، از دست عیسو رهایی ده زیرا که من از اومی ترسم، مبادا بیاید و مرا بزند، یعنی مادر وفرزندان را،
و تو گفتی هرآینه با تو احسان کنم و ذریت تو را مانند ریگ دریا سازم که از کثرت، آن را نتوان شمرد.»
پس آن شب را در آنجا بسر برد و از آنچه بدستش آمد، ارمغانی برای برادر خود، عیسوگرفت:
دویست ماده بز با بیست بز نر ودویست میش با بیست قوچ،
و سی شتر شیرده با بچه های آنها و چهل ماده گاو با ده گاو نر وبیست ماده الاغ با ده کره.
و آنها را دسته دسته، جداجدا به نوکران خود سپرد و به بندگان خود گفت: «پیش روی من عبور کنید و در میان دستهها فاصله بگذارید.»
و نخستین را امر فرموده، گفت که «چون برادرم عیسو به تو رسد و از تو پرسیده، بگوید: از آن کیستی و کجا میروی و اینها که پیش توست ازآن کیست؟
بدو بگو: این از آن بنده ات، یعقوب است، و پیشکشی است که برای آقایم، عیسوفرستاده شده است و اینک خودش نیز در عقب ماست.»
و همچنین دومین و سومین و همه کسانی را که از عقب آن دستهها میرفتند، امرفرموده، گفت: «چون به عیسو برسید، بدو چنین گویید،
و نیز گویید: اینک بنده ات، یعقوب درعقب ماست.» زیرا گفت: «غضب او را بدین ارمغانی که پیش من میرود، فرو خواهم نشانید، وبعد چون روی او را بینم، شاید مرا قبول فرماید.»
پس ارمغان، پیش از او عبور کرد و او آن شب را در خیمه گاه بسر برد.
و شبانگاه، خودش برخاست و دو زوجه ودو کنیز و یازده پسر خویش را برداشته، ایشان رااز معبر یبوق عبور داد.
ایشان را برداشت و ازآن نهر عبور داد، و تمام مایملک خود را نیز عبورداد.
و یعقوب تنها ماند و مردی با وی تا طلوع فجر کشتی میگرفت.
و چون او دید که بر وی غلبه نمی یابد، کف ران یعقوب را لمس کرد، وکف ران یعقوب در کشتی گرفتن با او فشرده شد.
پس گفت: «مرا رها کن زیرا که فجرمی شکافد.» گفت: «تا مرا برکت ندهی تو را رهانکنم.»
به وی گفت: «نام تو چیست؟» گفت: «یعقوب.»
گفت: «از این پس نام تو یعقوب خوانده نشود بلکه اسرائیل، زیرا که با خدا و باانسان مجاهده کردی و نصرت یافتی.»
ویعقوب از او سوال کرده، گفت: «مرا از نام خودآگاه ساز.» گفت: «چرا اسم مرا میپرسی؟» و او رادر آنجا برکت داد.
و یعقوب آن مکان را «فنیئیل» نامیده، گفت: «زیرا خدا را روبرو دیدم وجانم رستگار شد.»
و چون از «فنوئیل» گذشت، آفتاب بر وی طلوع کرد، و بر ران خودمی لنگید.از این سبب بنیاسرائیل تا امروز عرق النساء را که در کف ران است، نمی خورند، زیرا کف ران یعقوب را در عرق النسا لمس کرد.
از این سبب بنیاسرائیل تا امروز عرق النساء را که در کف ران است، نمی خورند، زیرا کف ران یعقوب را در عرق النسا لمس کرد.
پس یعقوب چشم خود را باز کرده، دید که اینک عیسو میآید و چهارصدنفر با او. آنگاه فرزندان خود را به لیه و راحیل و دوکنیز تقسیم کرد.
و کنیزان را با فرزندان ایشان پیش داشت و لیه را با فرزندانش در عقب ایشان، وراحیل و یوسف را آخر.
و خود درپیش ایشان رفته، هفت مرتبه رو به زمین نهاد تا به برادر خودرسید.
اما عیسو دوان دوان به استقبال او آمد واو را در برگرفته، به آغوش خود کشید، و او رابوسید و هر دو بگریستند.
و چشمان خود را بازکرده، زنان و فرزندان را بدید و گفت: «این همراهان تو کیستند؟»
آنگاه کنیزان با فرزندان ایشان نزدیک شده، تعظیم کردند.
و لیه با فرزندانش نزدیک شده، تعظیم کردند. پس یوسف و راحیل نزدیک شده، تعظیم کردند.
و او گفت: «از تمامی این گروهی که بدان برخوردم، چه مقصود داری؟» گفت: «تا در نظر آقای خود التفات یابم.»
عیسوگفت: «ای برادرم مرا بسیار است، مال خود را نگاه دار.»
یعقوب گفت: «نی، بلکه اگر در نظرت التفات یافتهام، پیشکش مرا از دستم قبول فرما، زیرا که روی تو را دیدم مثل دیدن روی خدا، ومرا منظور داشتی.
پس هدیه مرا که به حضورت آورده شد بپذیر، زیرا خدا به من احسان فرموده است و همهچیز دارم.» پس او را الحاح نمود تا پذیرفت.
گفت: «کوچ کرده، برویم و من همراه تو میآیم.»
گفت: «آقایم آگاه است که اطفال نازکند وگوسفندان و گاوان شیرده نیز با من است، و اگرآنها را یک روز برانند، تمامی گله میمیرند؛
پس آقایم پیشتر از بنده خود برود و من موافق قدم مواشی که دارم. و به حسب قدم اطفال، آهسته سفر میکنم، تا نزد آقای خود به سعیربرسم.
عیسو گفت: «پس بعضی از این کسانی را که با منند نزد تو میگذارم.» گفت: «چه لازم است، فقط در نظر آقای خود التفات بیابم.»
در همان روز عیسو راه خود را پیش گرفته، به سعیرمراجعت کرد.
و اما یعقوب به سکوت سفرکرد و خانهای برای خود بنا نمود و برای مواشی خود سایبانها ساخت. از این سبب آن موضع به «سکوت» نامیده شد.
پس چون یعقوب از فدان ارام مراجعت کرد، به سلامتی به شهر شکیم، در زمین کنعان آمد، و در مقابل شهر فرود آمد.
و آن قطعه زمینی را که خیمه خود را در آن زده بود ازبنی حمور، پدر شکیم، به صد قسیط خرید.ومذبحی در آنجا بنا نمود و آن را ایل الوهی اسرائیل نامید.
ومذبحی در آنجا بنا نمود و آن را ایل الوهی اسرائیل نامید.
پس دینه، دختر لیه، که او را برای یعقوب زاییده بود، برای دیدن دختران آن ملک بیرون رفت.
و چون شکیم بن حمورحوی که رئیس آن زمین بود، او را بدید، او را بگرفت و با او همخواب شده، وی را بیعصمت ساخت.
و دلش به دینه، دختر یعقوب، بسته شده، عاشق آن دختر گشت، و سخنان دل آویز به آن دختر گفت.
و شکیم به پدر خود، حمورخطاب کرده، گفت: «این دختر را برای من به زنی بگیر.»
و یعقوب شنید که دخترش دینه رابی عصمت کرده است. و چون پسرانش با مواشی او در صحرا بودند، یعقوب سکوت کرد تا ایشان بیایند.
و حمور، پدر شکیم نزد یعقوب بیرون آمد تا به وی سخن گوید.
و چون پسران یعقوب این را شنیدند، از صحرا آمدند و غضبناک شده، خشم ایشان به شدت افروخته شد، زیرا که بادختر یعقوب همخواب شده، قباحتی دراسرائیل نموده بود و این عمل، ناکردنی بود.
پس حمور ایشان را خطاب کرده، گفت: «دل پسرم شکیم شیفته دختر شماست؛ او را به وی به زنی بدهید.
و با ما مصاهرت نموده، دختران خود را به ما بدهید و دختران ما را برای خودبگیرید.
و با ما ساکن شوید و زمین از آن شماباشد. در آن بمانید و تجارت کنید و در آن تصرف کنید.»
و شکیم به پدر و برادران آن دختر گفت: «در نظر خود مرا منظور بدارید و آنچه به من بگویید، خواهم داد.
مهر و پیشکش هر قدرزیاده از من بخواهید، آنچه بگویید، خواهم دادفقط دختر را به زنی به من بسپارید.»
اما پسران یعقوب در جواب شکیم و پدرش حمور به مکرسخنگفتند زیرا خواهر ایشان، دینه رابی عصمت کرده بود.
پس بدیشان گفتند: «این کار را نمی توانیم کرد که خواهر خود را به شخصی نامختون بدهیم، چونکه این برای ما ننگ است.
لکن بدین شرط با شما همداستان میشویم اگر چون ما بشوید، که هر ذکوری ازشما مختون گردد.
آنگاه دختران خود را به شما دهیم و دختران شما را برای خود گیریم و باشما ساکن شده، یک قوم شویم.
اما اگر سخن ما را اجابت نکنید و مختون نشوید، دختر خود رابرداشته، از اینجا کوچ خواهیم کرد.»
و سخنان ایشان بنظر حمور و بنظر شکیم بن حمور پسند افتاد.
و آن جوان در کردن این کار تاخیر ننمود، زیرا که شیفته دختر یعقوب بود، و او از همه اهل خانه پدرش گرامی تر بود.
پس حمور و پسرش شکیم به دروازه شهرخود آمده، مردمان شهر خود را خطاب کرده، گفتند:
«این مردمان با ما صلاح اندیش هستند، پس در این زمین ساکن بشوند، و در آن تجارت کنند. اینک زمین از هر طرف برای ایشان وسیع است؛ دختران ایشان را به زنی بگیریم و دختران خود را بدیشان بدهیم.
فقط بدین شرط ایشان باما متفق خواهند شد تا با ما ساکن شده، یک قوم شویم که هر ذکوری از ما مختون شود، چنانکه ایشان مختونند.
آیا مواشی ایشان و اموال ایشان و هر حیوانی که دارند، از آن ما نمی شود؟ فقط با ایشان همداستان شویم تا با ما ساکن شوند.»
پس همه کسانی که به دروازه شهر اودرآمدند، به سخن حمور و پسرش شکیم رضادادند، و هر ذکوری از آنانی که به دروازه شهر اودرآمدند، مختون شدند.
و در روز سوم چون دردمند بودند، دو پسر یعقوب، شمعون و لاوی، برادران دینه، هر یکی شمشیر خود را گرفته، دلیرانه بر شهر آمدند و همه مردان را کشتند.
وحمور و پسرش شکیم را به دم شمشیر کشتند، ودینه را از خانه شکیم برداشته، بیرون آمدند.
وپسران یعقوب بر کشتگان آمده، شهر را غارت کردند، زیرا خواهر ایشان را بیعصمت کرده بودند.
و گلهها و رمهها و الاغها و آنچه در شهرو آنچه در صحرا بود، گرفتند.
و تمامی اموال ایشان و همه اطفال و زنان ایشان را به اسیری بردند. و آنچه در خانهها بود تاراج کردند.
پس یعقوب به شمعون و لاوی گفت: «مرا به اضطراب انداختید، و مرا نزد سکنه این زمین، یعنی کنعانیان و فرزیان مکروه ساختید، و من در شماره قلیلم، همانا بر من جمع شوند و مرا بزنند و من با خانهام هلاک شوم.»گفتند: «آیا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل کند؟»
گفتند: «آیا او با خواهر ما مثل فاحشه عمل کند؟»
و خدا به یعقوب گفت: «برخاسته، به بیت ئیل برآی، و در آنجا ساکن شو وآنجا برای خدایی که بر تو ظاهر شد، وقتی که ازحضور برادرت، عیسو فرار کردی، مذبحی بساز.»
پس یعقوب به اهل خانه و همه کسانی که با وی بودند، گفت: «خدایان بیگانهای را که درمیان شماست، دور کنید، و خویشتن را طاهرسازید، و رختهای خود را عوض کنید.
تابرخاسته، به بیت ئیل برویم و آنجا برای آن خدایی که در روز تنگی من، مرا اجابت فرمود ودر راهی که رفتم با من میبود، مذبحی بسازم.»
آنگاه همه خدایان بیگانه را که در دست ایشان بود، به یعقوب دادند، با گوشواره هایی که در گوشهای ایشان بود. و یعقوب آنها را زیر بلوطی که در شکیم بود دفن کرد.
پس کوچ کردند، وخوف خدا بر شهرهای گرداگرد ایشان بود، که بنی یعقوب را تعاقب نکردند.
و یعقوب به لوزکه در زمین کنعان واقع است، و همان بیت ئیل باشد، رسید. او با تمامی قوم که با وی بودند.
ودر آنجا مذبحی بنا نمود و آن مکان را «ایل بیت ئیل» نامید. زیرا در آنجا خدا بر وی ظاهر شده بود، هنگامی که از حضور برادر خودمی گریخت.
و دبوره دایه رفقه مرد. و او را زیر درخت بلوط تحت بیت ئیل دفن کردند، و آن را «الون باکوت» نامید.
و خدا بار دیگر بر یعقوب ظاهر شد، وقتی که از فدان ارام آمد، و او را برکت داد.
و خدا به وی گفت: «نام تو یعقوب است اما بعد از این نام تویعقوب خوانده نشود، بلکه نام تو اسرائیل خواهدبود.» پس او را اسرائیل نام نهاد.
و خدا وی راگفت: «من خدای قادر مطلق هستم. بارور و کثیرشو. امتی و جماعتی از امتها از تو بوجود آیند، واز صلب تو پادشاهان پدید شوند.
و زمینی که به ابراهیم و اسحاق دادم، به تو دهم؛ و به ذریت بعد از تو، این زمین را خواهم داد.»
پس خدا ازآنجایی که با وی سخن گفت، از نزد وی صعودنمود.
و یعقوب ستونی برپا داشت، در جایی که باوی تکلم نمود. ستونی از سنگ و هدیهای ریختنی بر آن ریخت، و آن را به روغن تدهین کرد.
پس یعقوب آن مکان را، که خدا با وی در آنجا سخن گفته بود، «بیت ئیل» نامید.
پس، از «بیت ئیل» کوچ کردند. و چون اندک مسافتی مانده بود که به افراته برسند، راحیل راوقت وضع حمل رسید، و زاییدنش دشوار شد.
و چون زاییدنش دشوار بود، قابله وی را گفت: «مترس زیرا که این نیز برایت پسر است.»
و درحین جان کندن، زیرا که مرد، پسر را «بن اونی» نام نهاد، لکن پدرش وی را «بن یامین» نامید.
پس راحیل وفات یافت، و در راه افراته که بیت لحم باشد، دفن شد.
و یعقوب بر قبر وی ستونی نصب کرد، که آن تا امروز ستون قبرراحیل است.
پس اسرائیل کوچ کرد، و خیمه خود را بدان طرف برج عیدر زد.
و در حین سکونت اسرائیل در آن زمین، روبین رفته، با کنیزپدر خود، بلهه، همخواب شد. و اسرائیل این راشنید. و بنی یعقوب دوازده بودند:
پسران لیه: روبین نخست زاده یعقوب و شمعون و لاوی ویهودا و یساکار و زبولون.
و پسران راحیل: یوسف و بن یامین.
و پسران بلهه کنیز راحیل: دان و نفتالی.
و پسران زلفه، کنیز لیه: جاد واشیر. اینانند پسران یعقوب، که در فدان ارام برای او متولد شدند.
و یعقوب نزد پدر خود، اسحاق، در ممری آمد، به قریه اربع که حبرون باشد، جایی که ابراهیم و اسحاق غربت گزیدند.
و عمراسحاق صد و هشتاد سال بود.و اسحاق جان سپرد و مرد، و پیر و سالخورده به قوم خویش پیوست. و پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.
و اسحاق جان سپرد و مرد، و پیر و سالخورده به قوم خویش پیوست. و پسرانش عیسو و یعقوب او را دفن کردند.
و پیدایش عیسو که ادوم باشد، این است:
عیسو زنان خود را از دختران کنعانیان گرفت: یعنی عاده دختر ایلون حتی، واهولیبامه دختر عنی، دختر صبعون حوی،
وبسمه دختر اسماعیل، خواهر نبایوت.
و عاده، الیفاز را برای عیسو زایید، و بسمه، رعوئیل رابزاد،
و اهولیبامه یعوش، و یعلام و قورح رازایید. اینانند پسران عیسو که برای وی در زمین کنعان متولد شدند.
پس عیسو زنان و پسران ودختران و جمیع اهل بیت، و مواشی و همه حیوانات، و تمامی اندوخته خود را که در زمین کنعان اندوخته بود، گرفته، از نزد برادر خودیعقوب به زمین دیگر رفت.
زیرا که اموال ایشان زیاده بود از آنکه با هم سکونت کنند. و زمین غربت ایشان بسبب مواشی ایشان گنجایش ایشان نداشت.
و عیسو در جبل سعیر ساکن شد. وعیسو همان ادوم است.
و این است پیدایش عیسو پدر ادوم در جبل سعیر:
اینست نامهای پسران عیسو: الیفاز پسرعاده، زن عیسو، و رعوئیل، پسر بسمه، زن عیسو.
و بنی الیفاز: تیمان و اومار و صفوا و جعتام وقناز بودند.
و تمناع، کنیز الیفاز، پسر عیسوبود. وی عمالیق را برای الیفاز زایید. اینانندپسران عاده زن عیسو.
و اینانند پسران رعوئیل: نحت و زارع و شمه و مزه. اینانند پسران بسمه زن عیسو.
و اینانند پسران اهولیبامه دختر عنی، دختر صبعون، زن عیسو که یعوش ویعلام و قورح را برای عیسو زایید.
اینانند امرای بنی عیسو: پسران الیفازنخست زاده عیسو، یعنی امیر تیمان و امیر اومار وامیر صفوا و امیر قناز،
و امیر قورح و امیرجعتام و امیر عمالیق. اینانند امرای الیفاز در زمین ادوم. اینانند پسران عاده.
و اینان پسران رعوئیل بن عیسو میباشند: امیر نحت و امیر زارح و امیر شمه و امیر مزه. اینهاامرای رعوئیل در زمین ادوم بودند. اینانند پسران بسمه زن عیسو.
و اینانند بنی اهولیبامه زن عیسو: امیریعوش و امیر یعلام و امیر قورح. اینها امرای اهولیبامه دختر عنی، زن عیسو میباشند.
اینانند پسران عیسو که ادوم باشد و اینهاامرای ایشان میباشند.
و اینانند پسران سعیر حوری که ساکن آن زمین بودند، یعنی: لوطان و شوبال و صبعون وعنی،
و دیشون و ایصر و دیشان. اینانند امرای حوریان و پسران سعیر در زمین ادوم.
و پسران لوطان: حوری و هیمام بودند وخواهر لوطان تمناع، بود.
و اینانند پسران شوبال: علوان و منحت و عیبال و شفو و اونام.
و اینانند بنی صبعون: ایه و عنی. همین عنی است که چشمه های آب گرم را در صحرا پیدانمود، هنگامی که الاغهای پدر خود، صبعون رامی چرانید.
و اینانند اولاد عنی: دیشون واهولیبامه دختر عنی.
و اینانند پسران دیشان: حمدان و اشبان و بتران و کران.
و اینانند پسران ایصر: بلهان و زعوان و عقان.
اینانند پسران دیشان: عوص و اران.
اینها امرای حوریانند: امیر لوطان و امیرشوبال و امیر صبعون و امیر عنی،
امیر دیشون و امیر ایصر و امیر دیشان. اینها امرای حوریانند به حسب امرای ایشان در زمین سعیر.
و اینانند پادشاهانی که در زمین ادوم سلطنت کردند، قبل از آنکه پادشاهی بربنیاسرائیل سلطنت کند:
و بالع بن بعور درادوم پادشاهی کرد، و نام شهر او دینهابه بود.
وبالع مرد، و در جایش یوباب بن زارح از بصره سلطنت کرد.
و یوباب مرد، و در جایش حوشام از زمین تیمانی پادشاهی کرد.
وحوشام مرد، و در جایش هداد بن بداد، که درصحرای موآب، مدیان را شکست داد، پادشاهی کرد، و نام شهر او عویت بود.
و هداد مرد، و درجایش سمله از مسریقه پادشاهی نمود.
وسمله مرد، و شاول از رحوبوت نهر در جایش پادشاهی کرد.
و شاول مرد، و در جایش بعل حانان بن عکبور سلطنت کرد.
و بعل حانان بن عکبور مرد، و در جایش، هدار پادشاهی کرد. ونام شهرش فاعو بود، و زنش مسمی به مهیطبئیل دختر مطرد، دختر میذاهب بود.
و اینست نامهای امرای عیسو، حسب قبائل ایشان و اماکن و نامهای ایشان: امیر تمناع وامیر علوه و امیر یتیت،
و امیر اهولیبامه و امیرایله و امیر فینون،
و امیر قناز و امیرتیمان و امیرمبصار،و امیر مجدیئیل و امیر عیرام. اینان امرای ادومند، حسب مساکن ایشان در زمین ملک ایشان. همان عیسو پدر ادوم است.
و امیر مجدیئیل و امیر عیرام. اینان امرای ادومند، حسب مساکن ایشان در زمین ملک ایشان. همان عیسو پدر ادوم است.
و یعقوب در زمین غربت پدر خود، یعنی زمین کنعان ساکن شد.
این است پیدایش یعقوب. چون یوسف هفده ساله بود، گله را با برادران خود چوپانی میکرد. و آن جوان باپسران بلهه و پسران زلفه، زنان پدرش، میبود. ویوسف از بدسلوکی ایشان پدر را خبر میداد.
واسرائیل، یوسف را از سایر پسران خود بیشتردوست داشتی، زیرا که او پسر پیری او بود، وبرایش ردایی بلند ساخت.
و چون برادرانش دیدند که پدر ایشان، او را بیشتر از همه برادرانش دوست میدارد، از او کینه داشتند، ونمی توانستند با وی به سلامتی سخن گویند.
ویوسف خوابی دیده، آن را به برادران خود بازگفت. پس بر کینه او افزودند.
و بدیشان گفت: «این خوابی را که دیدهام، بشنوید:
اینک ما در مزرعه بافهها میبستیم، که ناگاه بافه من برپا شده، بایستاد، و بافه های شماگرد آمده، به بافه من سجده کردند.»
برادرانش به وی گفتند: «آیا فی الحقیقه بر ماسلطنت خواهی کرد؟ و بر ما مسلط خواهی شد؟» و بسبب خوابها و سخنانش بر کینه او افزودند.
از آن پس خوابی دیگر دید، و برادران خود را ازآن خبر داده، گفت: «اینک باز خوابی دیدهام، که ناگاه آفتاب و ماه و یازده ستاره مرا سجده کردند.»
و پدر و برادران خود را خبر داد، وپدرش او را توبیخ کرده، بوی گفت: «این چه خوابی است که دیدهای؟ آیا من و مادرت وبرادرانت حقیقت خواهیم آمد و تو را بر زمین سجده خواهیم نمود؟»
و برادرانش بر او حسدبردند، و اما پدرش، آن امر را در خاطر نگاه داشت.
و برادرانش برای چوپانی گله پدر خود، به شکیم رفتند.
و اسرائیل به یوسف گفت: «آیابرادرانت در شکیم چوپانی نمی کنند، بیا تا تو رانزد ایشان بفرستم.» وی را گفت: «لبیک.»
او راگفت: «الان برو و سلامتی برادران و سلامتی گله را ببین و نزد من خبر بیاور.» و او را از وادی حبرون فرستاد، و به شکیم آمد.
و شخصی به اوبرخورد، و اینک، او در صحرا آواره میبود، پس آن شخص از او پرسیده، گفت: «چه میطلبی؟»
گفت: «من برادران خود را میجویم، مرا خبرده که کجا چوپانی میکنند.»
آن مرد گفت: «ازاینجا روانه شدند، زیرا شنیدیم که میگفتند: به دوتان میرویم.» پس یوسف از عقب برادران خود رفته، ایشان را در دوتان یافت.
و او را ازدور دیدند، و قبل از آنکه نزدیک ایشان بیاید، باهم توطئه دیدند که اورا بکشند.
و به یکدیگر گفتند: «اینک این صاحب خوابها میآید.
اکنون بیایید او را بکشیم، و به یکی از این چاهها بیندازیم، و گوییم جانوری درنده او را خورد. و ببینیم خوابهایش چه میشود.»
لیکن روبین چون این را شنید، او را از دست ایشان رهانیده، گفت: «او را نکشیم.»
پس روبین بدیشان گفت: «خون مریزید، او را در این چاه که در صحراست، بیندازید، و دست خود رابر او دراز مکنید.» تا او را از دست ایشان رهانیده، به پدر خود رد نماید.
و به مجرد رسیدن یوسف نزد برادران خود، رختش را یعنی آن ردای بلند را که دربرداشت، از او کندند.
و او را گرفته، درچاه انداختند، اما چاه، خالی و بیآب بود.
پس برای غذا خوردن نشستند، و چشمان خود را باز کرده، دیدند که ناگاه قافله اسماعیلیان از جلعاد میرسد، و شتران ایشان کتیرا و بلسان ولادن، بار دارند، و میروند تا آنها را به مصر ببرند.
آنگاه یهودا به برادران خود گفت: «برادر خودرا کشتن و خون او را مخفی داشتن چه سود دارد؟
بیایید او را به این اسماعیلیان بفروشیم، ودست ما بر وی نباشد، زیرا که او برادر و گوشت ماست.» پس برادرانش بدین رضا دادند.
و چون تجار مدیانی در گذر بودند، یوسف را از چاه کشیده، برآوردند، و یوسف را به اسماعیلیان به بیست پاره نقره فروختند. پس یوسف را به مصر بردند.
و روبین چون بهسرچاه برگشت، و دید که یوسف در چاه نیست، جامه خود را چاک زد،
و نزد برادران خودبازآمد و گفت: «طفل نیست و من کجا بروم؟»
پس ردای یوسف را گرفتند، و بز نری راکشته، ردا را در خونش فرو بردند.
و آن ردای بلند را فرستادند و به پدر خود رسانیده، گفتند: «این را یافتهایم، تشخیص کن که ردای پسرت است یا نه.»
پس آن را شناخته، گفت: «ردای پسر من است! جانوری درنده او را خورده است، و یقین یوسف دریده شده است.»
و یعقوب رخت خود را پاره کرده، پلاس دربر کرد، وروزهای بسیار برای پسر خود ماتم گرفت.
وهمه پسران و همه دخترانش به تسلی اوبرخاستند. اما تسلی نپذیرفت، و گفت: «سوگوارنزد پسر خود به گور فرود میروم.» پس پدرش برای وی همی گریست.اما مدیانیان، یوسف را در مصر، به فوطیفار که خواجه فرعون و سردارافواج خاصه بود، فروختند.
اما مدیانیان، یوسف را در مصر، به فوطیفار که خواجه فرعون و سردارافواج خاصه بود، فروختند.
و واقع شد در آن زمان که یهودا ازنزد برادران خود رفته، نزد شخصی عدلامی، که حیره نام داشت، مهمان شد.
و درآنجا یهودا، دختر مرد کنعانی را که مسمی به شوعه بود، دید و او را گرفته، بدو درآمد.
پس آبستن شده، پسری زایید و او را عیر نام نهاد.
وبار دیگر آبستن شده، پسری زایید و او را اونان نامید.
و باز هم پسری زاییده، او را شیله نام گذارد. و چون او را زایید، یهودا در کزیب بود.
و یهودا، زنی مسمی به تامار، برای نخست زاده خود عیر گرفت.
و نخست زاده یهودا، عیر، در نظر خداوند شریر بود، و خداونداو را بمیراند.
پس یهودا به اونان گفت: «به زن برادرت درآی، و حق برادر شوهری را بجاآورده، نسلی برای برادر خود پیدا کن.»
لکن چونکه اونان دانست که آن نسل از آن او نخواهدبود، هنگامی که به زن برادر خود درآمد، بر زمین انزال کرد، تا نسلی برای برادر خود ندهد.
و این کار او در نظر خداوند ناپسند آمد، پس او را نیزبمیراند.
و یهودا به عروس خود، تامار گفت: «در خانه پدرت بیوه بنشین تا پسرم شیله بزرگ شود.» زیرا گفت: «مبادا او نیز مثل برادرانش بمیرد.» پس تامار رفته، در خانه پدر خود ماند.
و چون روزها سپری شد، دختر شوعه زن یهودا مرد. و یهودا بعد از تعزیت او با دوست خود حیره عدلامی، نزد پشمچینان گله خود، به تمنه آمد.
و به تامار خبر داده، گفتند: «اینک پدرشوهرت برای چیدن پشم گله خویش، به تمنه میآید.»
پس رخت بیوگی را از خویشتن بیرون کرده، برقعی به رو کشیده، خود را درچادری پوشید، و به دروازه عینایم که در راه تمنه است، بنشست. زیرا که دید شیله بزرگ شده است، و او را به وی به زنی ندادند.
چون یهودااو را بدید، وی را فاحشه پنداشت، زیرا که روی خود را پوشیده بود.
پس از راه به سوی او میل کرده، گفت: «بیا تابه تو درآیم.» زیرا ندانست که عروس اوست. گفت: «مرا چه میدهی تا به من درآیی.»
گفت: «بزغالهای از گله میفرستم.» گفت: «آیا گرومی دهی تا بفرستی.»
گفت: «تو را چه گرودهم.» گفت: «مهر و زنار خود را و عصایی که دردست داری.» پس به وی داد، و بدو درآمد، و او ازوی آبستن شد.
و برخاسته، برفت. و برقع را ازخود برداشته، رخت بیوگی پوشید.
و یهودا بزغاله را بهدست دوست عدلامی خود فرستاد، تا گرو را از دست آن زن بگیرد، امااو را نیافت.
و از مردمان آن مکان پرسیده، گفت: «آن فاحشهای که سر راه عینایم نشسته بود، کجاست؟» گفتند: «فاحشهای در اینجا نبود.»
پس نزد یهودا برگشته، گفت: «او را نیافتم، ومردمان آن مکان نیز میگویند که فاحشهای دراینجا نبود.»
یهودا گفت: «بگذار برای خودنگاه دارد، مبادا رسوا شویم. اینک بزغاله رافرستادم و تو او را نیافتی.»
و بعد از سه ماه یهودا را خبر داده، گفتند: «عروس تو تامار، زناکرده است و اینک از زنا نیز آبستن شده.» پس یهودا گفت: «وی را بیرون آرید تا سوخته شود!»
چون او را بیرون میآوردند نزد پدر شوهر خود فرستاده، گفت: «از مالک این چیزها آبستن شدهام، و گفت: «تشخیص کن که این مهر و زنار وعصا از آن کیست.»
و یهودا آنها را شناخت، وگفت: «او از من بیگناه تر است، زیرا که او را به پسر خود شیله ندادم. و بعد او را دیگر نشناخت.
و چون وقت وضع حملش رسید، اینک توامان در رحمش بودند.
و چون میزایید، یکی دست خود را بیرون آورد که در حال قابله ریسمانی قرمز گرفته، بر دستش بست و گفت: «این اول بیرون آمد.»
و دست خود را بازکشید. و اینک برادرش بیرون آمد و قابله گفت: «چگونه شکافتی، این شکاف بر تو باد.» پس او را فارص نام نهاد.بعد از آن برادرش که ریسمان قرمز را بردست داشت بیرون آمد، و او را زارح نامید.
بعد از آن برادرش که ریسمان قرمز را بردست داشت بیرون آمد، و او را زارح نامید.
اما یوسف را به مصر بردند، و مردی مصری، فوطیفار نام که خواجه و سردارافواج خاصه فرعون بود، وی را از دست اسماعیلیانی که او را بدانجا برده بودند، خرید.
وخداوند با یوسف میبود، و او مردی کامیاب شد، و در خانه آقای مصری خود ماند.
و آقایش دیدکه خداوند با وی میباشد، و هرآنچه او میکند، خداوند در دستش راست میآورد.
پس یوسف در نظر وی التفات یافت، و او را خدمت میکرد، واو را به خانه خود برگماشت و تمام مایملک خویش را بدست وی سپرد.
و واقع شد بعد ازآنکه او را بر خانه و تمام مایملک خود گماشته بود، که خداوند خانه آن مصری را بسبب یوسف برکت داد، و برکت خداوند بر همه اموالش، چه در خانه و چه در صحرا بود.
و آنچه داشت بهدست یوسف واگذاشت، و از آنچه با وی بود، خبر نداشت جز نانی که میخورد. و یوسف خوش اندام و نیک منظر بود.
و بعد از این امور واقع شد که زن آقایش بریوسف نظر انداخته، گفت: «با من همخواب شو.»
اما او ابا نموده، به زن آقای خود گفت: «اینک آقایم از آنچه نزد من در خانه است، خبر ندارد، وآنچه دارد، بهدست من سپرده است.
بزرگتری ازمن در این خانه نیست و چیزی از من دریغ نداشته، جز تو، چون زوجه او میباشی؛ پس چگونه مرتکب این شرارت بزرگ بشوم و به خدا خطاورزم؟»
و اگرچه هر روزه به یوسف سخن میگفت، به وی گوش نمی گرفت که با او بخوابد یانزد وی بماند.
و روزی واقع شد که به خانه درآمد، تا به شغل خود پردازد و از اهل خانه کسی آنجا درخانه نبود.
پس جامه او را گرفته، گفت: «با من بخواب.» اما او جامه خود را بهدستش رها کرده، گریخت و بیرون رفت.
و چون او دید که رخت خود را بهدست وی ترک کرد و از خانه گریخت،
مردان خانه راصدا زد، و بدیشان بیان کرده، گفت: «بنگرید، مردعبرانی را نزد ما آورد تا ما را مسخره کند، و نزدمن آمد تا با من بخوابد، و به آواز بلند فریاد کردم،
و چون شنید که به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود را نزد من واگذارده، فرار کرد و بیرون رفت.»
پس جامه او را نزد خود نگاه داشت، تاآقایش به خانه آمد.
و به وی بدین مضمون ذکر کرده، گفت: «آن غلام عبرانی که برای ماآوردهای، نزد من آمد تا مرا مسخره کند،
وچون به آواز بلند فریاد برآوردم، جامه خود راپیش من رها کرده، بیرون گریخت.»
پس چون آقایش سخن زن خود را شنید که به وی بیان کرده، گفت: «غلامت به من چنین کرده است، » خشم او افروخته شد.
و آقای یوسف، او را گرفته، در زندان خانهای که اسیران پادشاه بسته بودند، انداخت و آنجا در زندان ماند.
اماخداوند با یوسف میبود و بر وی احسان میفرمود، و او را در نظر داروغه زندان حرمت داد.
و داروغه زندان همه زندانیان را که درزندان بودند، بهدست یوسف سپرد. و آنچه درآنجا میکردند، او کننده آن بود.و داروغه زندان بدانچه در دست وی بود، نگاه نمی کرد، زیرا خداوند با وی میبود و آنچه را که او میکرد، خداوند راست میآورد.
و داروغه زندان بدانچه در دست وی بود، نگاه نمی کرد، زیرا خداوند با وی میبود و آنچه را که او میکرد، خداوند راست میآورد.
و بعد از این امور، واقع شد که ساقی و خباز پادشاه مصر، به آقای خویش، پادشاه مصر خطا کردند.
و فرعون به دو خواجه خود، یعنی سردار ساقیان و سردار خبازان غضب نمود.
و ایشان را در زندان رئیس افواج خاصه، یعنی زندانی که یوسف در آنجا محبوس بود، انداخت.
و سردار افواج خاصه، یوسف را برایشان گماشت، و ایشان را خدمت میکرد، ومدتی در زندان ماندند.
و هر دو در یک شب خوابی دیدند، هر کدام خواب خود را. هر کدام موافق تعبیر خود، یعنی ساقی و خباز پادشاه مصر که در زندان محبوس بودند.
بامدادان چون یوسف نزد ایشان آمد، دید که اینک ملول هستند.
پس، از خواجه های فرعون، که با وی در زندان آقای او بودند، پرسیده، گفت: «امروز چرا روی شما غمگین است؟»
به وی گفتند: «خوابی دیدهایم و کسی نیست که آن را تعبیر کند.» یوسف بدیشان گفت: «آیا تعبیرها از آن خدانیست؟ آن را به من بازگویید.»
آنگاه رئیس ساقیان، خواب خود را به یوسف بیان کرده، گفت: «در خواب من، اینک تاکی پیش روی من بود.
و در تاک سه شاخه بود و آن بشکفت، و گل آورد و خوشه هایش انگور رسیده داد.
و جام فرعون در دست من بود. و انگورها را چیده، در جام فرعون فشردم، وجام را بهدست فرعون دادم.»
یوسف به وی گفت: «تعبیرش اینست، سه شاخه سه روز است.
بعد از سه روز، فرعون سر تو را برافرازد و به منصبت بازگمارد، و جام فرعون را بهدست وی دهی به رسم سابق، که ساقی او بودی.
و هنگامی که برای تو نیکوشود، مرا یاد کن و به من احسان نموده، احوال مرانزد فرعون مذکور ساز، و مرا از این خانه بیرون آور،
زیرا که فی الواقع از زمین عبرانیان دزدیده شدهام، و اینجا نیز کاری نکردهام که مرا درسیاه چال افکنند.»
اما چون رئیس خبازان دید که تعبیر، نیکوبود، به یوسف گفت: «من نیز خوابی دیدهام، که اینک سه سبد نان سفید بر سر من است،
و درسبد زبرین هر قسم طعام برای فرعون از پیشه خباز میباشد و مرغان، آن را از سبدی که بر سر من است، میخورند.»
یوسف در جواب گفت: «تعبیرش این است، سه سبد سه روز میباشد.
و بعد از سه روز فرعون سر تو را از تو بردارد وتو را بر دار بیاویزد، و مرغان، گوشتت را از توبخورند.»
پس در روز سوم که یوم میلاد فرعون بود، ضیافتی برای همه خدام خود ساخت، و سررئیس ساقیان و سر رئیس خبازان را در میان نوکران خود برافراشت.
اما رئیس ساقیان را به ساقی گریش باز آورد، و جام را بهدست فرعون داد.
و اما رئیس خبازان را به دار کشید، چنانکه یوسف برای ایشان تعبیر کرده بود.لیکن رئیس ساقیان، یوسف را به یاد نیاورد، بلکه او رافراموش کرد.
لیکن رئیس ساقیان، یوسف را به یاد نیاورد، بلکه او رافراموش کرد.
و واقع شد، چون دو سال سپری شد، که فرعون خوابی دید که اینک بر کنارنهر ایستاده است.
که ناگاه از نهر، هفت گاوخوب صورت و فربه گوشت برآمده، بر مرغزارمی چریدند.
و اینک هفت گاو دیگر، بد صورت و لاغر گوشت، در عقب آنها از نهر برآمده، به پهلوی آن گاوان اول به کنار نهر ایستادند.
و این گاوان زشت صورت و لاغر گوشت، آن هفت گاوخوب صورت و فربه را فرو بردند. و فرعون بیدارشد.
و باز بخسبید و دیگر باره خوابی دید، که اینک هفت سنبله پر و نیکو بر یک ساق برمی آید.
و اینک هفت سنبله لاغر، از باد شرقی پژمرده، بعد از آنها میروید.
و سنبله های لاغر، آن هفت سنبله فربه و پر را فرو بردند، و فرعون بیدار شده، دید که اینک خوابی است.
صبحگاهان دلش مضطرب شده، فرستاد و همه جادوگران و جمیع حکیمان مصر را خواند، و فرعون خوابهای خودرا بدیشان بازگفت. اما کسی نبود که آنها را برای فرعون تعبیر کند.
آنگاه رئیس ساقیان به فرعون عرض کرده، گفت: «امروز خطایای من بخاطرم آمد.
فرعون بر غلامان خود غضب نموده، مرا با رئیس خبازان در زندان سردار افواج خاصه، حبس فرمود.
ومن و او در یک شب، خوابی دیدیم، هر یک موافق تعبیر خواب خود، خواب دیدیم.
و جوانی عبرانی در آنجا با ما بود، غلام سردار افواج خاصه. و خوابهای خود را نزد او بیان کردیم و اوخوابهای ما را برای ما تعبیر کرد، هر یک را موافق خوابش تعبیر کرد.
و به عینه موافق تعبیری که برای ما کرد، واقع شد. مرا به منصبم بازآورد، و اورا به دار کشید.»
آنگاه فرعون فرستاده، یوسف را خواند، واو را به زودی از زندان بیرون آوردند. و صورت خود را تراشیده، رخت خود را عوض کرد، و به حضور فرعون آمد.
فرعون به یوسف گفت: «خوابی دیدهام و کسی نیست که آن را تعبیر کند، و درباره تو شنیدم که خواب میشنوی تا تعبیرش کنی.»
یوسف فرعون را به پاسخ گفت: «از من نیست، خدا فرعون را به سلامتی جواب خواهدداد.»
و فرعون به یوسف گفت: «در خواب خوددیدم که اینک به کنار نهر ایستادهام،
و ناگاه هفت گاو فربه گوشت و خوب صورت از نهر برآمده، بر مرغزار میچرند.
و اینک هفت گاودیگر زبون و بسیار زشت صورت و لاغر گوشت، که در تمامی زمین مصر بدان زشتی ندیده بودم، در عقب آنها برمی آیند.
و گاوان لاغر زشت، هفت گاو فربه اول را میخورند.
و چون به شکم آنها فرو رفتند معلوم نشد که بدرون آنهاشدند، زیرا که صورت آنها مثل اول زشت ماند. پس بیدار شدم.
و باز خوابی دیدم که اینک هفت سنبله پر و نیکو بر یک ساق برمی آید.
واینک هفت سنبله خشک باریک و از باد شرقی پژمرده، بعد از آنها میروید.
و سنابل لاغر، آن هفت سنبله نیکو را فرو میبرد. و جادوگران راگفتم، لیکن کسی نیست که برای من شرح کند.»
یوسف به فرعون گفت: «خواب فرعون یکی است. خدا از آنچه خواهد کرد، فرعون راخبر داده است.
هفت گاو نیکو هفت سال باشدو هفت سنبله نیکو هفت سال. همانا خواب یکی است.
و هفت گاو لاغر زشت، که در عقب آنهابرآمدند، هفت سال باشد. و هفت سنبله خالی ازباد شرقی پژمرده، هفت سال قحط میباشد.
سخنی که به فرعون گفتم، این است: آنچه خدامی کند به فرعون ظاهر ساخته است.
هماناهفت سال فراوانی بسیار، در تمامی زمین مصرمی آید.
و بعد از آن، هفت سال قحط پدیدآید. و تمامی فراوانی در زمین مصر فراموش شود. و قحط، زمین را تباه خواهد ساخت.
وفراوانی در زمین معلوم نشود بسبب قحطی که بعداز آن آید، زیرا که به غایت سخت خواهد بود.
و چون خواب به فرعون دو مرتبه مکرر شد، این است که این حادثه از جانب خدا مقرر شده، و خدا آن را به زودی پدید خواهد آورد.
پس اکنون فرعون میباید مردی بصیر و حکیم را پیدانموده، و او را بر زمین مصر بگمارد.
فرعون چنین بکند، و ناظران بر زمین برگمارد، و در هفت سال فراوانی، خمس از زمین مصر بگیرد.
وهمه ماکولات این سالهای نیکو را که میآیدجمع کنند، و غله را زیر دست فرعون ذخیره نمایند، و خوراک در شهرها نگاه دارند.
تاخوراک برای زمین، به جهت هفت سال قحطی که در زمین مصر خواهد بود ذخیره شود، مبادا زمین از قحط تباه گردد.»
پس این سخن بنظر فرعون و بنظر همه بندگانش پسند آمد.
و فرعون به بندگان خودگفت: «آیا کسی را مثل این توانیم یافت، مردی که روح خدا در وی است؟»
و فرعون به یوسف گفت: «چونکه خدا کل این امور را بر تو کشف کرده است، کسی مانند تو بصیر و حکیم نیست.
تو بر خانه من باش، و به فرمان تو، تمام قوم من منتظم شوند، جز اینکه بر تخت از تو بزرگترباشم.»
و فرعون به یوسف گفت: «بدانکه تو را برتمامی زمین مصر گماشتم.»
و فرعون انگشترخود را از دست خویش بیرون کرده، آن را بردست یوسف گذاشت، و او را به کتان نازک آراسته کرد، و طوقی زرین بر گردنش انداخت.
و او را بر عرابه دومین خود سوار کرد، و پیش رویش ندا میکردند که «زانو زنید!» پس او را برتمامی زمین مصر برگماشت.
و فرعون به یوسف گفت: «من فرعون هستم، و بدون توهیچکس دست یا پای خود را در کل ارض مصربلند نکند.»
و فرعون یوسف را صفنات فعنیح نامید، و اسنات، دختر فوطی فارع، کاهن اون رابدو به زنی داد، و یوسف بر زمین مصر بیرون رفت.
و یوسف سی ساله بود وقتی که به حضورفرعون، پادشاه مصر بایستاد، و یوسف از حضورفرعون بیرون شده، در تمامی زمین مصر گشت.
و در هفت سال فراوانی، زمین محصول خود رابه کثرت آورد.
پس تمامی ماکولات آن هفت سال را که در زمین مصر بود، جمع کرد، و خوراک را در شهرها ذخیره نمود، و خوراک مزارع حوالی هر شهر را در آن گذاشت.
و یوسف غله بیکران بسیار، مثل ریگ دریا ذخیره کرد، تا آنکه ازحساب بازماند، زیرا که از حساب زیاده بود.
وقبل از وقوع سالهای قحط، دو پسر برای یوسف زاییده شد، که اسنات، دختر فوطی فارع، کاهن اون برایش بزاد.
و یوسف نخست زاده خود رامنسی نام نهاد، زیرا گفت: «خدا مرا از تمامی مشقتم و تمامی خانه پدرم فراموشی داد.»
ودومین را افرایم نامید، زیرا گفت: «خدا مرا درزمین مذلتم بارآور گردانید.»
و هفت سال فراوانی که در زمین مصر بود، سپری شد.
و هفت سال قحط، آمدن گرفت، چنانکه یوسف گفته بود. و قحط در همه زمینهاپدید شد، لیکن در تمامی زمین مصر نان بود.
وچون تمامی زمین مصر مبتلای قحط شد، قوم برای نان نزد فرعون فریاد برآوردند. و فرعون به همه مصریان گفت: «نزد یوسف بروید و آنچه او به شما گوید، بکنید.»
پس قحط، تمامی روی زمین را فروگرفت، و یوسف همه انبارها را بازکرده، به مصریان میفروخت، و قحط در زمین مصر سخت شد.و همه زمینها به جهت خریدغله نزد یوسف به مصر آمدند، زیرا قحط برتمامی زمین سخت شد.
و همه زمینها به جهت خریدغله نزد یوسف به مصر آمدند، زیرا قحط برتمامی زمین سخت شد.
و اما یعقوب چون دید که غله درمصر است، پس یعقوب به پسران خودگفت: «چرا به یکدیگر مینگرید؟»
و گفت: «اینک شنیدهام که غله در مصر است، بدانجابروید و برای ما از آنجا بخرید، تا زیست کنیم ونمیریم.»
پس ده برادر یوسف برای خریدن غله به مصر فرود آمدند.
و اما بنیامین، برادر یوسف رایعقوب با برادرانش نفرستاد، زیرا گفت مبادازیانی بدو رسد.
پس بنیاسرائیل در میان آنانی که میآمدند، به جهت خرید آمدند، زیرا که قحطدر زمین کنعان بود.
و یوسف حاکم ولایت بود، و خود به همه اهل زمین غله میفروخت. و برادران یوسف آمده، رو به زمین نهاده، او را سجده کردند.
چون یوسف برادران خود را دید، ایشان را بشناخت، وخود را بدیشان بیگانه نموده، آنها را به درشتی، سخن گفت و از ایشان پرسید: «از کجا آمدهاید؟» گفتند: «از زمین کنعان تا خوراک بخریم.»
و یوسف برادران خود را شناخت، لیکن ایشان او را نشناختند.
و یوسف خوابها را که درباره ایشان دیده بود، بیاد آورد. پس بدیشان گفت: «شما جاسوسانید، و به جهت دیدن عریانی زمین آمدهاید.»
بدو گفتند: «نه، یا سیدی! بلکه غلامانت به جهت خریدن خوراک آمدهاند.
ماهمه پسران یک شخص هستیم. ما مردمان صادقیم؛ غلامانت، جاسوس نیستند.»
بدیشان گفت: «نه، بلکه به جهت دیدن عریانی زمین آمدهاید.»
گفتند: «غلامانت دوازده برادرند، پسران یک مرد در زمین کنعان. و اینک کوچکتر، امروز نزد پدر ماست، و یکی نایاب شده است.»
یوسف بدیشان گفت: «همین است آنچه به شما گفتم که جاسوسانید!
بدینطور آزموده میشوید: به حیات فرعون از اینجا بیرون نخواهید رفت، جز اینکه برادر کهتر شما در اینجابیاید.
یک نفر از خودتان بفرستید، تا برادر شمارا بیاورد، و شما اسیر بمانید تا سخن شما آزموده شود که صدق با شماست یا نه، والا به حیات فرعون جاسوسانید!»
پس ایشان را با هم سه روز در زندان انداخت.
و روز سوم یوسف بدیشان گفت: «این رابکنید و زنده باشید، زیرا من از خدا میترسم:
هر گاه شما صادق هستید، یک برادر از شما درزندان شما اسیر باشد، و شما رفته، غله برای گرسنگی خانه های خود ببرید.
و برادر کوچک خود را نزد من آرید، تا سخنان شما تصدیق شودو نمیرید.» پس چنین کردند.
و به یکدیگر گفتند: «هر آینه به برادر خودخطا کردیم، زیرا تنگی جان او را دیدیم وقتی که به ما استغاثه میکرد، و نشنیدیم. از اینرو این تنگی بر ما رسید.»
و روبین در جواب ایشان گفت: «آیا به شما نگفتم که به پسر خطا مورزید؟
و ایشان ندانستند که یوسف میفهمد، زیرا که ترجمانی در میان ایشان بود.
پس از ایشان کناره جسته، بگریست و نزدایشان برگشته، با ایشان گفتگو کرد، و شمعون را ازمیان ایشان گرفته، او را روبروی ایشان دربند نهاد.
و یوسف فرمود تا جوالهای ایشان را از غله پر سازند، و نقد ایشان را در عدل هر کس نهند، وزاد سفر بدیشان دهند، و به ایشان چنین کردند.
پس غله را بر حماران خود بار کرده، از آنجاروانه شدند.
و چون یکی، عدل خود را در منزل باز کرد، تا خوراک به الاغ دهد، نقد خود را دید که اینک در دهن عدل او بود.
و به برادران خود گفت: «نقد من رد شده است، و اینک در عدل من است. آنگاه دل ایشان طپیدن گرفت، و به یکدیگر لرزان شده، گفتند: «این چیست که خدا به ما کرده است.»
پس نزد پدر خود، یعقوب، به زمین کنعان آمدند، و از آنچه بدیشان واقع شده بود، خبرداده، گفتند:
«آن مرد که حاکم زمین است، با مابه سختی سخن گفت، و ما را جاسوسان زمین پنداشت.
و بدو گفتیم ما صادقیم و جاسوس نی.
ما دوازده برادر، پسران پدر خود هستیم، یکی نایاب شده است، و کوچکتر، امروز نزد پدرما در زمین کنعان میباشد.
و آن مرد که حاکم زمین است، به ما گفت: از این خواهم فهمید که شما راستگو هستید که یکی از برادران خود را نزدمن گذارید، و برای گرسنگی خانه های خودگرفته، بروید.
و برادر کوچک خود را نزد من آرید، و خواهم یافت که شما جاسوس نیستیدبلکه صادق. آنگاه برادر شما را به شما رد کنم، ودر زمین داد و ستد نمایید.»
و واقع شد که چون عدلهای خود را خالی میکردند، اینک کیسه پول هر کس در عدلش بود. و چون ایشان و پدرشان، کیسه های پول را دیدند، بترسیدند.
و پدر ایشان، یعقوب، بدیشان گفت: «مرا بیاولاد ساختید، یوسف نیست و شمعون نیست و بنیامین را میخواهید ببرید. این همه برمن است؟»
روبین به پدر خود عرض کرده، گفت: «هر دو پسر مرا بکش، اگر او را نزد تو بازنیاورم. او را بهدست من بسپار، و من او را نزد توباز خواهم آورد.»گفت: «پسرم با شما نخواهد آمد زیرا که برادرش مرده است، و او تنها باقی است. و هر گاه در راهی که میروید زیانی بدو رسد، همانامویهای سفید مرا با حزن به گور فرود خواهیدبرد.»
گفت: «پسرم با شما نخواهد آمد زیرا که برادرش مرده است، و او تنها باقی است. و هر گاه در راهی که میروید زیانی بدو رسد، همانامویهای سفید مرا با حزن به گور فرود خواهیدبرد.»
و قحط در زمین سخت بود.
و واقع شد چون غلهای را که از مصر آورده بودند، تمام خوردند، پدرشان بدیشان گفت: «برگردید و اندک خوراکی برای ما بخرید.»
یهودا بدو متکلم شده، گفت: «آن مرد به ما تاکیدکرده، گفته است هرگاه برادر شما با شما نباشد، روی مرا نخواهید دید.
اگر تو برادر ما را با مافرستی، میرویم و خوراک برایت میخریم.
امااگر تو او را نفرستی، نمی رویم، زیرا که آن مرد مارا گفت، هر گاه برادر شما، با شما نباشد، روی مرانخواهید دید.»
اسرائیل گفت: «چرا به من بدی کرده، به آن مرد خبر دادید که برادر دیگر دارید؟»
گفتند: «آن مرد احوال ما و خویشاوندان ما را به دقت پرسیده، گفت: "آیا پدر شما هنوز زنده است، وبرادر دیگر دارید؟" و او را بدین مضمون اطلاع دادیم، و چه میدانستیم که خواهد گفت: "برادرخود را نزد من آرید."»
پس یهودا به پدر خود، اسرائیل گفت: «جوان را با من بفرست تا برخاسته، برویم وزیست کنیم و نمیریم، ما و تو و اطفال ما نیز.
من ضامن او میباشم، او را از دست من بازخواست کن هر گاه او را نزد تو باز نیاوردم و به حضورت حاضر نساختم، تا به ابد در نظر تو مقصر باشم.
زیرا اگر تاخیر نمی نمودیم، هر آینه تا حال، مرتبه دوم را برگشته بودیم.»
پس پدر ایشان، اسرائیل، بدیشان گفت: «اگر چنین است، پس این را بکنید. از ثمرات نیکوی این زمین در ظروف خود بردارید، وارمغانی برای آن مرد ببرید، قدری بلسان و قدری عسل و کتیرا و لادن و پسته و بادام.
و نقدمضاعف بدست خود گیرید، و آن نقدی که دردهنه عدلهای شما رد شده بود، بهدست خود بازبرید، شاید سهوی شده باشد.
و برادر خود رابرداشته، روانه شوید، و نزد آن مرد برگردید.
وخدای قادر مطلق شما را در نظر آن مرد مکرم دارد، تا برادر دیگر شما و بنیامین را همراه شمابفرستد، و من اگر بیاولاد شدم، بیاولاد شدم.»
پس آن مردان، ارمغان را برداشته، و نقدمضاعف را بدست گرفته، با بنیامین روانه شدند. وبه مصر فرود آمده، به حضور یوسف ایستادند.
اما یوسف، چون بنیامین را با ایشان دید، به ناظر خانه خود فرمود: «این اشخاص را به خانه ببر، و ذبح کرده، تدارک ببین، زیرا که ایشان وقت ظهر با من غذا میخورند.»
و آن مرد چنانکه یوسف فرموده بود، کرد. و آن مرد ایشان را به خانه یوسف آورد.
و آن مردان ترسیدند، چونکه به خانه یوسف آورده شدند و گفتند: «بسبب آن نقدی که دفعه اول درعدلهای ما رد شده بود، ما را آوردهاند تا بر ماهجوم آورد، و بر ما حمله کند، و ما را مملوک سازد و حماران ما را.»
و به ناظر خانه یوسف نزدیک شده، دردرگاه خانه بدو متکلم شده،
گفتند: «یا سیدی! حقیقت مرتبه اول برای خرید خوراک آمدیم.
وواقع شد چون به منزل رسیده، عدلهای خود راباز کردیم، که اینک نقد هر کس در دهنه عدلش بود. نقره ما به وزن تمام و آن را بهدست خود بازآوردهایم.
و نقد دیگر برای خرید خوراک بهدست خود آوردهایم. نمی دانیم کدام کس نقد مارا در عدلهای ما گذاشته بود.»
گفت: «سلامت باشید مترسید، خدای شماو خدای پدر شما، خزانهای در عدلهای شما، به شما داده است؛ نقد شما به من رسید.» پس شمعون را نزد ایشان بیرون آورد.
و آن مرد، ایشان را به خانه یوسف درآورده، آب بدیشان داد، تا پایهای خود را شستند، و علوفه به حماران ایشان داد.
و ارمغان را حاضر ساختند، تا وقت آمدن یوسف به ظهر، زیرا شنیده بودند که درآنجا باید غذا بخورند.
و چون یوسف به خانه آمد، ارمغانی را که بهدست ایشان بود، نزد وی به خانه آوردند، و به حضور وی رو به زمین نهادند.
پس از سلامتی ایشان پرسید و گفت: «آیاپدرپیر شما که ذکرش را کردید، به سلامت است؟ و تا بحال حیات دارد؟»
گفتند: «غلامت، پدر ما، به سلامت است، و تا بحال زنده.» پس تعظیم و سجده کردند.
و چون چشمان خود را باز کرده، برادر خود بنیامین، پسرمادر خویش را دید، گفت: «آیا این است برادرکوچک شما که نزد من، ذکر او را کردید؟» و گفت: «ای پسرم، خدا بر تو رحم کناد.»
و یوسف چونکه مهرش بر برادرش بجنبید، بشتافت، و جای گریستن خواست. پس به خلوت رفته، آنجا بگریست.
و روی خود راشسته، بیرون آمد. و خودداری نموده، گفت: «طعام بگذارید.»
و برای وی جدا گذاردند، و برای ایشان جدا، و برای مصریانی که با وی خوردند جدا، زیرا که مصریان با عبرانیان نمی توانند غذابخورند زیرا که این، نزد مصریان مکروه است.
و به حضور وی بنشستند، نخست زاده موافق نخست زادگیاش، و خرد سال بحسب خردسالیاش، و ایشان به یکدیگر تعجب نمودند.و حصهها از پیش خود برای ایشان گرفت، اماحصه بنیامین پنج چندان حصه دیگران بود، و باوی نوشیدند و کیف کردند.
و حصهها از پیش خود برای ایشان گرفت، اماحصه بنیامین پنج چندان حصه دیگران بود، و باوی نوشیدند و کیف کردند.
پس به ناظر خانه خود امر کرده، گفت: عدلهای این مردمان را به قدری که میتوانند برد، از غله پر کن، و نقد هر کسی را به دهنه عدلش بگذار.
و جام مرا، یعنی جام نقره را، در دهنه عدل آن کوچکتر، با قیمت غلهاش بگذار.» پس موافق آن سخنی که یوسف گفته بود، کرد.
و چون صبح روشن شد، آن مردان را باحماران ایشان، روانه کردند.
و ایشان از شهربیرون شده، هنوز مسافتی چند طی نکرده بودند، که یوسف به ناظر خانه خود گفت: «بر پا شده، درعقب این اشخاص بشتاب، و چون بدیشان فرارسیدی، ایشان را بگو: چرا بدی به عوض نیکویی کردید؟
آیا این نیست آنکه آقایم در آن مینوشد، و از آن تفال میزند؟ در آنچه کردید، بد کردید.»
پس چون بدیشان دررسید، این سخنان رابدیشان گفت.
به وی گفتند: «چرا آقایم چنین میگوید؟ حاشا از غلامانت که مرتکب چنین کارشوند!
همانا نقدی را که در دهنه عدلهای خودیافته بودیم، از زمین کنعان نزد تو باز آوردیم، پس چگونه باشد که از خانه آقایت طلا یا نقره بدزدیم.
نزد هر کدام از غلامانت یافت شود، بمیرد، و مانیز غلام آقای خود باشیم.»
گفت: «هم الان موافق سخن شما بشود، آنکه نزد او یافت شود، غلام من باشد، و شما آزادباشید.»
پس تعجیل نموده، هر کس عدل خودرا به زمین فرود آورد، و هر یکی عدل خود را بازکرد.
و او تجسس کرد، و از مهتر شروع نموده، به کهتر ختم کرد. و جام در عدل بنیامین یافته شد.
آنگاه رخت خود را چاک زدند، و هر کس الاغ خود را بار کرده، به شهر برگشتند.
و یهودا با برادرانش به خانه یوسف آمدند، و او هنوز آنجا بود، و به حضور وی بر زمین افتادند.
یوسف بدیشان گفت: «این چهکاری است که کردید؟ آیا ندانستید که چون من مردی، البته تفال میزنم؟»
یهودا گفت: «به آقایم چه گوییم، و چه عرض کنیم، و چگونه بیگناهی خویش را ثابت نماییم؟ خدا گناه غلامانت رادریافت نموده است؛ اینک ما نیز و آنکه جام بدستش یافت شد، غلامان آقای خود خواهیم بود.»
گفت: «حاشا از من که چنین کنم! بلکه آنکه جام بدستش یافت شد، غلام من باشد، وشما به سلامتی نزد پدر خویش بروید.»
آنگاه یهودا نزدیک وی آمده، گفت: «ای آقایم بشنوغلامت به گوش آقای خود سخنی بگوید. وغضبت بر غلام خود افروخته نشود، زیرا که توچون فرعون هستی.
آقایم از غلامانت پرسیده، گفت: "آیا شما را پدر یا برادری است؟"
و به آقای خود عرض کردیم: "که ما را پدرپیری است، و پسر کوچک پیری او که برادرش مرده است، و او تنها از مادر خود مانده است، وپدر او را دوست میدارد."
و به غلامان خودگفتی: "وی را نزد من آرید تا چشمان خود را بروی نهم."
و به آقای خود گفتیم: "آن جوان نمی تواند از پدر خود جدا شود، چه اگر از پدرخویش جدا شود او خواهد مرد."
و به غلامان خود گفتی: "اگر برادر کهتر شما با شما نیاید، روی مرا دیگر نخواهید دید."
پس واقع شد که چون نزد غلامت، پدر خود، رسیدیم، سخنان آقای خود را بدو بازگفتیم.
و پدر ما گفت: "برگشته اندک خوراکی برای ما بخرید."
گفتیم: "نمی توانیم رفت، لیکن اگر برادر کهتر باما آید، خواهیم رفت، زیرا که روی آن مرد رانمی توانیم دید اگر برادر کوچک با ما نباشد."
وغلامت، پدر من، به ما گفت: "شما آگاهید که زوجهام برای من دو پسر زایید.
و یکی از نزدمن بیرون رفت، و من گفتم هر آینه دریده شده است، و بعد از آن او را ندیدم.
اگر این را نیز ازنزد من ببرید، و زیانی بدو رسد، همانا موی سفیدمرا به حزن به گور فرود خواهید برد."
و الان اگر نزد غلامت، پدر خود بروم، و این جوان با مانباشد، و حال آنکه جان او بهجان وی بسته است،
واقع خواهد شد که چون ببیند پسر نیست، او خواهد مرد. و غلامانت موی سفید غلامت، پدرخود را به حزن به گور فرود خواهند برد.
زیراکه غلامت نزد پدر خود ضامن پسر شده، گفتم: "هرگاه او را نزد تو باز نیاورم، تا ابدالاباد نزد پدرخود مقصر خواهم شد."
پس الان تمنا اینکه غلامت به عوض پسر در بندگی آقای خود بماند، و پسر، همراه برادران خود برود.زیرا چگونه نزد پدر خود بروم و پسر با من نباشد، مبادا بلایی را که به پدرم واقع شود ببینم.»
زیرا چگونه نزد پدر خود بروم و پسر با من نباشد، مبادا بلایی را که به پدرم واقع شود ببینم.»
معرفی میکند و یوسف پیش جمعی که به حضورش ایستاده بودند، نتوانست خودداری کند، پس ندا کرد که «همه را از نزد من بیرون کنید!» و کسی نزد او نماند، وقتی که یوسف خویشتن را به برادران خود شناسانید.
و به آوازبلند گریست، و مصریان و اهل خانه فرعون شنیدند.
و یوسف، برادران خود را گفت: «من یوسف هستم! آیا پدرم هنوز زنده است؟» وبرادرانش جواب وی را نتوانستند داد، زیرا که به حضور وی مضطرب شدند.
و یوسف به برادران خود گفت: «نزدیک من بیایید.» پس نزدیک آمدند، و گفت: «منم یوسف، برادر شما، که به مصر فروختید!
و حال رنجیده مشوید، و متغیر نگردید که مرا بدینجا فروختید، زیرا خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا (نفوس را)زنده نگاه دارد.
زیرا حال دو سال شده است که قحط در زمین هست، و پنج سال دیگر نیز نه شیارخواهد بود نه درو.
و خدا مرا پیش روی شما فرستاد تا برای شما بقیتی در زمین نگاه دارد، وشما را به نجاتی عظیم احیا کند.
و الان شما مرااینجا نفرستادید، بلکه خدا، و او مرا پدر بر فرعون و آقا بر تمامی اهل خانه او و حاکم بر همه زمین مصر ساخت.
بشتابید و نزد پدرم رفته، بدوگویید: پسر تو، یوسف چنین میگوید: که خدا مراحاکم تمامی مصر ساخته است، نزد من بیا وتاخیر منما.
و در زمین جوشن ساکن شو، تانزدیک من باشی، تو و پسرانت و پسران پسرانت، و گله ات و رمه ات با هرچه داری.
تا تو را درآنجا بپرورانم، زیرا که پنج سال قحط باقی است، مبادا تو و اهل خانه ات و متعلقانت بینوا گردید.
و اینک چشمان شما و چشمان برادرم بنیامین، میبیند، زبان من است که با شما سخن میگوید.
پس پدر مرا از همه حشمت من در مصر و ازآنچه دیدهاید، خبر دهید، و تعجیل نموده، پدرمرا بدینجا آورید.»
پس به گردن برادر خود، بنیامین، آویخته، بگریست و بنیامین بر گردن وی گریست.
وهمه برادران خود را بوسیده، برایشان بگریست، وبعد از آن، برادرانش با وی گفتگو کردند.
و این خبر را در خانه فرعون شنیدند، و گفتند برادران یوسف آمدهاند، و بنظر فرعون و بنظر بندگانش خوش آمد.
و فرعون به یوسف گفت: «برادران خود را بگو: چنین بکنید: چهارپایان خود را بارکنید، و روانه شده، به زمین کنعان بروید.
و پدرو اهل خانه های خود را برداشته، نزد من آیید، ونیکوتر زمین مصر را به شما میدهم تا از فربهی زمین بخورید.
و تو مامور هستی این را بکنید: ارابهها از زمین مصر برای اطفال و زنان خود بگیرید، و پدر خود برداشته، بیایید.
و چشمان شما درپی اسباب خود نباشد، زیرا که نیکویی تمامی زمین مصر از آن شماست.»
پس بنیاسرائیل چنان کردند، و یوسف به حسب فرمایش فرعون، ارابهها بدیشان داد، و زاد سفربدیشان عطا فرمود.
و بهر هر یک از ایشان، یک دست رخت بخشید، اما به بنیامین سیصد مثقال نقره، و پنج دست جامه داد.
و برای پدر خودبدین تفصیل فرستاد: ده الاغ بار شده به نفایس مصر، و ده ماده الاغ بار شده به غله و نان و خورش برای سفر پدر خود.
پس برادران خود رامرخص فرموده، روانه شدند و بدیشان گفت: «زنهار در راه منازعه مکنید!»
و از مصر برآمده، نزد پدر خود، یعقوب، به زمین کنعان آمدند.
و او را خبر داده، گفتند: «یوسف الان زنده است، و او حاکم تمامی زمین مصر است.» آنگاه دل وی ضعف کرد، زیرا که ایشان را باور نکرد.
و همه سخنانی که یوسف بدیشان گفته بود، به وی گفتند، و چون ارابه هایی را که یوسف برای آوردن او فرستاده بود، دید، روح پدر ایشان، یعقوب، زنده گردید.واسرائیل گفت: «کافی است! پسر من، یوسف، هنوز زنده است؛ میروم و قبل از مردنم او راخواهم دید.»
واسرائیل گفت: «کافی است! پسر من، یوسف، هنوز زنده است؛ میروم و قبل از مردنم او راخواهم دید.»
و اسرائیل با هرچه داشت، کوچ کرده، به بئرشبع آمد، و قربانیها برای خدای پدر خود، اسحاق، گذرانید.
و خدا دررویاهای شب، به اسرائیل خطاب کرده، گفت: «ای یعقوب! ای یعقوب!» گفت: «لبیک.»
گفت: «من هستم الله، خدای پدرت، از فرود آمدن به مصر مترس، زیرا در آنجا امتی عظیم از تو به وجود خواهم آورد.
من با تو به مصر خواهم آمد، و من نیز، تو را از آنجا البته باز خواهم آورد، و یوسف دست خود را بر چشمان تو خواهدگذاشت.»
و یعقوب از بئرشبع روانه شد، وبنیاسرائیل پدر خود، یعقوب، و اطفال و زنان خویش را بر ارابه هایی که فرعون به جهت آوردن او فرستاده بود، برداشتند.
و مواشی و اموالی راکه در زمین کنعان اندوخته بودند، گرفتند. ویعقوب با تمامی ذریت خود به مصر آمدند.
وپسران و پسران پسران خود را با خود، و دختران ودختران پسران خود را، و تمامی ذریت خویش رابه همراهی خود به مصر آورد.
و این است نامهای پسران اسرائیل که به مصرآمدند: یعقوب و پسرانش روبین نخست زاده یعقوب.
و پسران روبین: حنوک و فلو و حصرون و کرمی.
و پسران شمعون: یموئیل و یامین واوهد و یاکین و صوحر و شاول که پسرزن کنعانی بود.
و پسران لاوی: جرشون و قهات و مراری.
و پسران یهودا: عیر و اونان و شیله و فارص وزارح. اما عیر و اونان در زمین کنعان مردند. وپسران فارص: حصرون و حامول بودند.
وپسران یساکار: تولاع و فوه و یوب و شمرون.
وپسران زبولون: سارد و ایلون و یاحلئیل.
اینانند پسران لیه، که آنها را با دختر خود دینه، در فدان ارام برای یعقوب زایید. همه نفوس پسران و دخترانش سی و سه نفر بودند.
وپسران جاد: صفیون و حجی و شونی و اصبون و عیری و ارودی و ارئیلی.
و پسران اشیر: یمنه و یشوه و یشوی و بریعه، و خواهر ایشان ساره، وپسران بریعه حابر و ملکیئیل.
اینانند پسران زلفه که لابان به دختر خود لیه داد، و این شانزده رابرای یعقوب زایید.
و پسران راحیل زن یعقوب: یوسف و بنیامین.
و برای یوسف درزمین مصر، منسی و افرایم زاییده شدند، که اسنات دختر فوطی فارع، کاهن اون برایش بزاد.
و پسران بنیامین: بالع و باکر و اشبیل و جیرا ونعمان و ایحی و رش و مفیم و حفیم و آرد.
اینانند پسران راحیل که برای یعقوب زاییده شدند، همه چهارده نفر.
و پسران دان: حوشیم.
و پسران نفتالی: یحصئیل و جونی و یصر وشلیم.
اینانند پسران بلهه، که لابان به دخترخود راحیل داد، و ایشان را برای یعقوب زایید. همه هفت نفر بودند.
همه نفوسی که با یعقوب به مصر آمدند، که از صلب وی پدید شدند، سوای زنان پسران یعقوب، جمیع شصت و شش نفر بودند.
وپسران یوسف که برایش در مصر زاییده شدند، دونفر بودند. پس جمیع نفوس خاندان یعقوب که به مصر آمدند هفتاد بودند.
و یهودا را پیش روی خود نزد یوسف فرستاد تا او را به جوشن راهنمایی کند، و به زمین جوشن آمدند.
و یوسف عرابه خود را حاضرساخت، تا به استقبال پدر خود اسرائیل به جوشن برود. و چون او را بدید به گردنش بیاویخت، ومدتی بر گردنش گریست.
و اسرائیل به یوسف گفت: «اکنون بمیرم، چونکه روی تو را دیدم که تابحال زنده هستی.»
و یوسف برادران خود و اهل خانه پدر خویش را گفت: «میروم تا فرعون را خبر دهم و به وی گویم: "برادرانم و خانواده پدرم که در زمین کنعان بودند، نزد من آمدهاند.
و مردان شبانان هستند، زیرا اهل مواشیند، وگلهها و رمهها و کل مایملک خود را آوردهاند."
و چون فرعون شما را بطلبد و گوید: "کسب شما چیست؟"گویید: "غلامانت از طفولیت تابحال اهل مواشی هستیم، هم ما و هم اجداد ما، تادر زمین جوشن ساکن شوید، زیرا که هر شبان گوسفند مکروه مصریان است.»
گویید: "غلامانت از طفولیت تابحال اهل مواشی هستیم، هم ما و هم اجداد ما، تادر زمین جوشن ساکن شوید، زیرا که هر شبان گوسفند مکروه مصریان است.»
پس یوسف آمد و به فرعون خبرداده، گفت: «پدرم و برادرانم با گله ورمه خویش و هرچه دارند، از زمین کنعان آمدهاند و در زمین جوشن هستند.»
و ازجمله برادران خود پنج نفر برداشته، ایشان را به حضورفرعون بر پا داشت.
و فرعون، برادران او را گفت: «شغل شما چیست؟» به فرعون گفتند: «غلامانت شبان گوسفند هستیم، هم ما و هم اجداد ما.»
وبه فرعون گفتند: «آمدهایم تا در این زمین ساکن شویم، زیرا که برای گله غلامانت مرتعی نیست، چونکه قحط در زمین کنعان سخت است. و الان تمنا داریم که بندگانت در زمین جوشن سکونت کنند.»
و فرعون به یوسف خطاب کرده، گفت: «پدرت و برادرانت نزد تو آمدهاند،
زمین مصرپیش روی توست. در نیکوترین زمین، پدر وبرادران خود را مسکن بده. در زمین جوشن ساکن بشوند. و اگر میدانی که در میان ایشان کسان قابل میباشند، ایشان را سرکاران مواشی من گردان.»
و یوسف، پدر خود، یعقوب را آورده، او رابه حضور فرعون برپا داشت. و یعقوب، فرعون را برکت داد.
و فرعون به یعقوب گفت: «ایام سالهای عمر تو چند است؟»
یعقوب به فرعون گفت: «ایام سالهای غربت من صد و سی سال است. ایام سالهای عمر مناندک و بد بوده است، و به ایام سالهای عمر پدرانم در روزهای غربت ایشان نرسیده.»
و یعقوب، فرعون را برکت دادو از حضور فرعون بیرون آمد.
و یوسف، پدرو برادران خود را سکونت داد، و ملکی در زمین مصر در نیکوترین زمین، یعنی در ارض رعمسیس، چنانکه فرعون فرموده بود، بدیشان ارزانی داشت.
و یوسف پدر و برادران خود، وهمه اهل خانه پدر خویش را به حسب تعدادعیال ایشان به نان پرورانید.
و در تمامی زمین نان نبود، زیرا قحط زیاده سخت بود، و ارض مصر و ارض کنعان بسبب قحط بینوا گردید.
و یوسف، تمام نقرهای را که در زمین مصر و زمین کنعان یافته شد، به عوض غلهای که ایشان خریدند، بگرفت، و یوسف نقره را به خانه فرعون درآورد.
و چون نقره از ارض مصر و ارض کنعان تمام شد، همه مصریان نزدیوسف آمده، گفتند: «ما را نان بده، چرا درحضورت بمیریم؟ زیرا که نقره تمام شد.»
یوسف گفت: «مواشی خود را بیاورید، و به عوض مواشی شما، غله به شما میدهم، اگر نقره تمام شده است.»
پس مواشی خود را نزدیوسف آوردند، و یوسف به عوض اسبان وگله های گوسفندان و رمه های گاوان و الاغان، نان بدیشان داد. و در آن سال به عوض همه مواشی ایشان، ایشان را به نان پرورانید.
و چون آن سال سپری شد در سال دوم به حضور وی آمده، گفتندش: «از آقای خود مخفی نمی داریم که نقره ما تمام شده است، و مواشی و بهایم از آن آقای ماگردیده، و جز بدنها و زمین ما به حضور آقای ماچیزی باقی نیست.
چرا ما و زمین ما نیز در نظرتو هلاک شویم؟ پس ما را و زمین ما را به نان بخر، و ما و زمین ما مملوک فرعون بشویم، و بذر بده تازیست کنیم و نمیریم و زمین بایر نماند.»
پس یوسف تمامی زمین مصر را برای فرعون بخرید، زیرا که مصریان هر کس مزرعه خود را فروختند، چونکه قحط برایشان سخت بود و زمین از آن فرعون شد.
و خلق را از این حد تا به آن حد مصر به شهرها منتقل ساخت.
فقط زمین کهنه را نخرید، زیرا کهنه را حصهای از جانب فرعون معین شده بود، و از حصهای که فرعون بدیشان داده بود، میخوردند. از این سبب زمین خود را نفروختند.
و یوسف به قوم گفت: «اینک، امروز شما را و زمین شما را برای فرعون خریدم، همانا برای شما بذر است تا زمین رابکارید.
و چون حاصل برسد، یک خمس به فرعون دهید، و چهار حصه از آن شما باشد، برای زراعت زمین و برای خوراک شما و اهل خانه های شما و طعام به جهت اطفال شما.»
گفتند: «تو ما را احیا ساختی، در نظر آقای خود التفات بیابیم، تا غلام فرعون باشیم.»
پس یوسف این قانون را بر زمین مصر تا امروز قرار دادکه خمس از آن فرعون باشد، غیر از زمین کهنه فقط، که از آن فرعون نشد.
و اسرائیل در ارض مصر در زمین جوشن ساکن شده، ملک در آن گرفتند، و بسیار بارور و کثیر گردیدند.
ویعقوب در ارض مصر هفده سال بزیست. و ایام سالهای عمر یعقوب صد و چهل و هفت سال بود.
و چون حین وفات اسرائیل نزدیک شد، پسر خود یوسف را طلبیده، بدو گفت: «الان اگردر نظر تو التفات یافتهام، دست خود را زیر ران من بگذار، و احسان و امانت با من بکن، و زنهار مرادر مصر دفن منما،
بلکه با پدران خود بخوابم ومرا از مصر برداشته، در قبر ایشان دفن کن.» گفت: «آنچه گفتی خواهم کرد.»گفت: «برایم قسم بخور، » پس برایش قسم خورد و اسرائیل بر سربستر خود خم شد.
گفت: «برایم قسم بخور، » پس برایش قسم خورد و اسرائیل بر سربستر خود خم شد.
و بعد از این امور، واقع شد که به یوسف گفتند: «اینک پدر تو بیماراست.» پس دو پسر خود، منسی و افرایم را باخود برداشت.
و یعقوب را خبر داده، گفتند: «اینک پسرت یوسف، نزد تو میآید.» و اسرائیل، خویشتن را تقویت داده، بر بستر بنشست.
ویعقوب به یوسف گفت: «خدای قادر مطلق درلوز در زمین کنعان به من ظاهر شده، مرا برکت داد.
و به من گفت: هر آینه من تو را بارور و کثیرگردانم، و از تو قومهای بسیار بوجود آورم، و این زمین را بعد از تو به ذریت تو، به میراث ابدی خواهم داد.
و الان دو پسرت که در زمین مصربرایت زاییده شدند، قبل از آنکه نزد تو به مصربیایم، ایشان از آن من هستند، افرایم و منسی مثل روبین و شمعون از آن من خواهند بود.
و امااولاد تو که بعد از ایشان بیاوری، از آن تو باشند ودر ارث خود به نامهای برادران خود مسمی شوند.
و هنگامی که من از فدان آمدم، راحیل نزد من در زمین کنعان بهسر راه مرد، چون اندک مسافتی باقی بود که به افرات برسم، و او را در آنجا بهسر راه افرات که بیت لحم باشد، دفن کردم.»
و چون اسرائیل، پسران یوسف را دید، گفت: «اینان کیستند؟»
یوسف، پدر خود راگفت: «اینان پسران منند که خدا به من در اینجاداده است.» گفت: «ایشان را نزد من بیاور تا ایشان را برکت دهم.»
و چشمان اسرائیل از پیری تارشده بود که نتوانست دید. پس ایشان را نزدیک وی آورد و ایشان را بوسیده، در آغوش خودکشید.
و اسرائیل به یوسف گفت: «گمان نمی بردم که روی تو را ببینم، و همانا خدا، ذریت تو را نیزبه من نشان داده است.»
و یوسف ایشان را ازمیان دو زانوی خود بیرون آورده، رو به زمین نهاد.
و یوسف هر دو را گرفت، افرایم را بهدست راست خود به مقابل دست چپ اسرائیل، ومنسی را بهدست چپ خود به مقابل دست راست اسرائیل، و ایشان را نزدیک وی آورد.
واسرائیل دست راست خود را دراز کرده، بر سرافرایم نهاد و او کوچکتر بود و دست چپ خود رابر سر منسی، و دستهای خود را به فراست حرکت داد، زیرا که منسی نخست زاده بود.
ویوسف را برکت داده، گفت: «خدایی که درحضور وی پدرانم، ابراهیم و اسحاق، سالک بودندی، خدایی که مرا از روز بودنم تا امروزرعایت کرده است،
آن فرشتهای که مرا از هربدی خلاصی داده، این دو پسر را برکت دهد، ونام من و نامهای پدرانم، ابراهیم و اسحاق، برایشان خوانده شود، و در وسط زمین بسیار کثیرشوند.»
و چون یوسف دید که پدرش دست راست خود را بر سر افرایم نهاد، بنظرش ناپسند آمد، ودست پدر خود را گرفت، تا آن را از سر افرایم بهسر منسی نقل کند.
و یوسف به پدر خود گفت: «ای پدر من، نه چنین، زیرا نخست زاده این است، دست راست خود را بهسر او بگذار.»
اماپدرش ابا نموده، گفت: «میدانمای پسرم! میدانم! او نیز قومی خواهد شد و او نیز بزرگ خواهد گردید، لیکن برادر کهترش از وی بزرگترخواهد شد و ذریت او امتهای بسیار خواهندگردید.»
و در آن روز، او ایشان را برکت داده، گفت: «به تو، اسرائیل، برکت طلبیده، خواهند گفت که خدا تو را مثل افرایم و منسی کرداناد.» پس افرایم را به منسی ترجیح داد.
و اسرائیل به یوسف گفت: «همانا من میمیرم، و خدا با شما خواهدبود، و شما را به زمین پدران شما باز خواهد آورد.و من به تو حصهای زیاده از برادرانت میدهم، که آن را از دست اموریان به شمشیر و کمان خودگرفتم.»
و من به تو حصهای زیاده از برادرانت میدهم، که آن را از دست اموریان به شمشیر و کمان خودگرفتم.»
و یعقوب، پسران خود را خوانده، گفت: «جمع شوید تا شما را از آنچه درایام آخر به شما واقع خواهد شد، خبر دهم.
ای پسران یعقوب جمع شوید و بشنوید! و به پدرخود، اسرائیل، گوش گیرید.
«ای روبین! تو نخست زاده منی، توانایی من وابتدای قوتم، فضیلت رفعت و فضیلت قدرت.
جوشان مثل آب، برتری نخواهی یافت، زیرا که بر بستر پدر خود برآمدی. آنگاه آن را بیحرمت ساختی، به بستر من برآمد.
«شمعون و لاوی برادرند. آلات ظلم، شمشیرهای ایشان است.
ای نفس من به مشورت ایشان داخل مشو، وای جلال من به محفل ایشان متحد مباش زیرا در غضب خودمردم را کشتند. و در خودرایی خویش گاوان راپی کردند.
ملعون باد خشم ایشان، که سخت بود، و غضب ایشان زیرا که تند بود! ایشان را دریعقوب متفرق سازم و در اسرائیل پراکنده کنم.
«ای یهودا تو را برادرانت خواهند ستود. دستت بر گردن دشمنانت خواهد بود، و پسران پدرت، تو را تعظیم خواهند کرد.
یهوداشیربچهای است، ای پسرم از شکار برآمدی. مثل شیر خویشتن را جمع کرده، در کمین میخوابد وچون شیرمادهای است. کیست او را برانگیزاند؟
عصا از یهودا دور نخواهد شد. و نه فرمان فرمایی از میان پایهای وی تا شیلو بیاید. ومر او را اطاعت امتها خواهد بود.
کره خود رابه تاک و کره الاغ خویش را به مو بسته. جامه خودرا به شراب، و رخت خویش را به عصیر انگورمی شوید.
چشمانش به شراب سرخ و دندانش به شیر سفید است.
«زبولون، بر کنار دریا ساکن شود، و نزدبندر کشتیها. و حدود او تا به صیدون خواهدرسید.
یساکار حمار قوی است در میان آغلهاخوابیده.
چون محل آرمیدن را دید که پسندیده است، و زمین را دلگشا یافت، پس گردن خویش را برای بار خم کرد، و بنده خراج گردید.
«دان، قوم خود را داوری خواهد کرد، چون یکی از اسباط اسرائیل.
دان، ماری خواهد بود بهسر راه، و افعی بر کنار طریق که پاشنه اسب رابگزد تا سوارش از عقب افتد.
ای یهوه منتظرنجات تو میباشم.
«جاد، گروهی بر وی هجوم خواهندآورد، و او به عقب ایشان هجوم خواهد آورد.
اشیر، نان او چرب خواهد بود، و لذات ملوکانه خواهدداد.
نفتالی، غزال آزادی است، که سخنان حسنه خواهد داد.
«یوسف، شاخه باروری است. شاخه باروربر سر چشمهای که شاخه هایش از دیوار برآید.
تیراندازان او را رنجانیدند، و تیر انداختند واذیت رسانیدند.
لیکن کمان وی در قوت قایم ماند. و بازوهای دستش بهدست قدیر یعقوب مقوی گردید که از آنجاست شبان و صخره اسرائیل.
از خدای پدرت که تو را اعانت میکند، و از قادرمطلق که تو را برکت میدهد، به برکات آسمانی از اعلی و برکات لجهای که دراسفل واقع است، و برکات پستانها و رحم.
برکات پدرت بر برکات جبال ازلی فایق آمد، وبر حدود کوههای ابدی و بر سر یوسف خواهدبود، و بر فرق او که از برادرانش برگزیده شد.
«بنیامین، گرگی است که میدرد. صبحگاهان شکار را خواهد خورد، و شامگاهان غارت را تقسیم خواهد کرد.»
همه اینان دوازده سبط اسرائیلند، و این است آنچه پدرایشان، بدیشان گفت و ایشان را برکت داد، و هریک را موافق برکت وی برکت داد.
پس ایشان را وصیت فرموده، گفت: «من به قوم خود ملحق میشوم، مرا با پدرانم در مغارهای که در صحرای عفرون حتی است، دفن کنید.
در مغارهای که در صحرای مکفیله است، که درمقابل ممری در زمین کنعان واقع است، که ابراهیم آن را با آن صحرا از عفرون حتی برای ملکیت مقبره خرید.
آنجا ابراهیم و زوجهاش، ساره رادفن کردند؛ آنجا اسحاق و زوجه او رفقه را دفن کردند؛ و آنجا لیه را دفن نمودم.
خرید آن صحرا و مغارهای که در آن است از بنی حت بود.»و چون یعقوب وصیت را با پسران خود به پایان برد، پایهای خود را به بستر کشیده، جان بداد و به قوم خویش ملحق گردید.
و چون یعقوب وصیت را با پسران خود به پایان برد، پایهای خود را به بستر کشیده، جان بداد و به قوم خویش ملحق گردید.
و یوسف بر روی پدر خود افتاده، بروی گریست و او را بوسید.
و یوسف طبیبانی را که از بندگان او بودند، امر فرمود تا پدراو را حنوط کنند. و طبیبان، اسرائیل را حنوطکردند.
و چهل روز در کار وی سپری شد، زیراکه این قدر روزها در حنوط کردن صرف میشد، و اهل مصر هفتاد روز برای وی ماتم گرفتند.
وچون ایام ماتم وی تمام شد، یوسف اهل خانه فرعون را خطاب کرده، گفت: «اگر الان در نظرشما التفات یافتهام، در گوش فرعون عرض کرده، بگویید:
"پدرم مرا سوگند داده، گفت: اینک من میمیرم؛ در قبری که برای خویشتن در زمین کنعان کندهام، آنجا مرا دفن کن." اکنون بروم و پدرخود را دفن کرده، مراجعت نمایم.»
فرعون گفت: «برو و چنانکه پدرت به تو سوگند داده است، او را دفن کن.»
پس یوسف روانه شد تا پدرخود را دفن کند، و همه نوکران فرعون که مشایخ خانه وی بودند، و جمیع مشایخ زمین مصر با او رفتند.
و همه اهل خانه یوسف و برادرانش واهل خانه پدرش، جز اینکه اطفال و گلهها ورمه های خود را در زمین جوشن واگذاشتند.
وارابهها نیز و سواران، همراهش رفتند؛ و انبوهی بسیار کثیر بودند.
پس به خرمنگاه اطاد که آنطرف اردن است رسیدند، و در آنجا ماتمی عظیم و بسیار سخت گرفتند، و برای پدر خودهفت روز نوحه گری نمود.
و چون کنعانیان ساکن آن زمین، این ماتم را در خرمنگاه اطاددیدند، گفتند: «این برای مصریان ماتم سخت است.» از اینرو آن موضع را آبل مصرایم نامیدند، که بدان طرف اردن واقع است.
همچنان پسران او بدان طوریکه امر فرموده بود، کردند.
و پسرانش، او را به زمین کنعان بردند. و او را در مغاره صحرای مکفیله، که ابراهیم با آن صحرا از عفرون حتی برای ملکیت مقبره خریده بود، در مقابل ممری دفن کردند.
و یوسف بعد از دفن پدر خود، با برادران خویش و همه کسانی که برای دفن پدرش با وی رفته بودند، به مصر برگشتند.
و چون برادران یوسف دیدند که پدر ایشان مرده است، گفتند: «اگر یوسف الان از ما کینه دارد، هر آینه مکافات همه بدی را که به وی کردهایم به ما خواهد رسانید.»
پس نزد یوسف فرستاده، گفتند: «پدر تو قبل از مردنش امرفرموده، گفت:
به یوسف چنین بگویید: التماس دارم که گناه و خطای برادران خود را عفوفرمایی، زیرا که به تو بدی کردهاند، پس اکنون گناه بندگان خدای پدر خود را عفو فرما.» و چون به وی سخنگفتند، یوسف بگریست.
وبرادرانش نیز آمده، به حضور وی افتادند، وگفتند: «اینک غلامان تو هستیم.»
یوسف ایشان را گفت: «مترسید زیرا که آیا من در جای خدا هستم؟
شما درباره من بد اندیشیدید، لیکن خدا از آن قصد نیکی کرد، تا کاری کند که قوم کثیری را احیا نماید، چنانکه امروز شده است.
و الان ترسان مباشید. من، شما را واطفال شما را میپرورانم.» پس ایشان را تسلی دادو سخنان دل آویز بدیشان گفت.
و یوسف در مصر ساکن ماند، او و اهل خانه پدرش. و یوسف صد و ده سال زندگانی کرد.
ویوسف پسران پشت سوم افرایم را دید. و پسران ماکیر، پسر منسی نیز بر زانوهای یوسف تولدیافتند.
و یوسف، برادران خود را گفت: «من میمیرم، و یقین خدا از شما تفقد خواهد نمود، وشما را از این زمین به زمینی که برای ابراهیم واسحاق و یعقوب قسم خورده است، خواهدبرد.»و یوسف به بنیاسرائیل سوگند داده، گفت: «هر آینه خدا از شما تفقد خواهد نمود، واستخوانهای مرا از اینجا خواهید برداشت.»
و یوسف به بنیاسرائیل سوگند داده، گفت: «هر آینه خدا از شما تفقد خواهد نمود، واستخوانهای مرا از اینجا خواهید برداشت.»
و این است نامهای پسران اسرائیل که به مصر آمدند، هر کس با اهل خانهاش همراه یعقوب آمدند:
روبین و شمعون و لاوی ویهودا،
یساکار و زبولون و بنیامین،
و دان ونفتالی، و جاد و اشیر.
و همه نفوسی که از صلب یعقوب پدید آمدند هفتاد نفر بودند. و یوسف درمصر بود.
و یوسف و همه برادرانش، و تمامی آن طبقه مردند.
و بنیاسرائیل بارور و منتشر شدند، وکثیر و بینهایت زورآور گردیدند. و زمین ازایشان پر گشت.
اما پادشاهی دیگر بر مصربرخاست که یوسف را نشناخت.
و به قوم خودگفت: «همانا قوم بنیاسرائیل از ما زیاده وزورآورترند.
بیایید با ایشان به حکمت رفتارکنیم، مبادا که زیاد شوند. و واقع شود که چون جنگ پدید آید، ایشان نیز با دشمنان ماهمداستان شوند، و با ما جنگ کرده، از زمین بیرون روند.»
پس سرکاران بر ایشان گماشتند، تا ایشان را بهکارهای دشوار ذلیل سازند، و برای فرعون شهرهای خزینه، یعنی فیتوم و رعمسیس را بناکردند.
لیکن چندانکه بیشتر ایشان را ذلیل ساختند، زیادتر متزاید و منتشر گردیدند، و ازبنیاسرائیل احتراز مینمودند.
و مصریان ازبنیاسرائیل به ظلم خدمت گرفتند.
و جانهای ایشان را به بندگی سخت، به گل کاری وخشت سازی و هر گونه عمل صحرایی، تلخ ساختندی. و هر خدمتی که بر ایشان نهادندی به ظلم میبود.
و پادشاه مصر به قابله های عبرانی که یکی را شفره و دیگری را فوعه نام بود، امرکرده،
گفت: «چون قابله گری برای زنان عبرانی بکنید، و بر سنگها نگاه کنید، اگر پسر باشد او رابکشید، و اگر دختر بود زنده بماند.»
لکن قابلهها از خدا ترسیدند، و آنچه پادشاه مصربدیشان فرموده بود نکردند، بلکه پسران را زنده گذاردند.
پس پادشاه مصر قابلهها را طلبیده، بدیشان گفت: «چرا این کار را کردید، و پسران را زنده گذاردید؟»
قابلهها به فرعون گفتند: «از این سبب که زنان عبرانی چون زنان مصری نیستند، بلکه زورآورند، و قبل از رسیدن قابله میزایند.»
و خدا با قابلهها احسان نمود، و قوم کثیرشدند، و بسیار توانا گردیدند.
و واقع شدچونکه قابلهها از خدا ترسیدند، خانهها برای ایشان بساخت.و فرعون قوم خود را امر کرده، گفت: «هر پسری که زاییده شود به نهر اندازید، وهر دختری را زنده نگاه دارید.
و فرعون قوم خود را امر کرده، گفت: «هر پسری که زاییده شود به نهر اندازید، وهر دختری را زنده نگاه دارید.
و شخصی از خاندان لاوی رفته، یکی ازدختران لاوی را به زنی گرفت.
و آن زن حامله شده، پسری بزاد. و چون او را نیکومنظردید، وی را سه ماه نهان داشت.
و چون نتوانست او را دیگر پنهان دارد، تابوتی از نی برایش گرفت، و آن را به قیر و زفت اندوده، طفل را در آن نهاد، وآن را در نیزار به کنار نهر گذاشت.
و خواهرش ازدور ایستاد تا بداند او را چه میشود.
و دخترفرعون برای غسل به نهر فرود آمد. و کنیزانش به کنار نهر میگشتند. پس تابوت را در میان نیزاردیده، کنیزک خویش را فرستاد تا آن را بگیرد.
وچون آن را بگشاد، طفل را دید و اینک پسری گریان بود. پس دلش بر وی بسوخت و گفت: «این از اطفال عبرانیان است.»
و خواهر وی به دخترفرعون گفت: «آیا بروم و زنی شیرده را از زنان عبرانیان نزدت بخوانم تا طفل را برایت شیردهد؟»
دختر فرعون به وی گفت: «برو.» پس آن دختر رفته، مادر طفل را بخواند.
و دختر فرعون گفت: «این طفل را ببر و او را برای من شیر بده ومزد تو را خواهم داد.» پس آن زن طفل رابرداشته، بدو شیر میداد.
و چون طفل نموکرد، وی را نزد دختر فرعون برد، و او را پسر شد. و وی را موسی نام نهاد زیرا گفت: «او را از آب کشیدم.»
و واقع شد در آن ایام که چون موسی بزرگ شد، نزد برادران خود بیرون آمد، و بهکارهای دشوار ایشان نظر انداخته، شخصی مصری را دیدکه شخصی عبرانی را که از برادران او بود، میزند.
پس به هر طرف نظر افکنده، چون کسی را ندید، آن مصری را کشت، و او را در ریگ پنهان ساخت.
و روز دیگر بیرون آمد، که ناگاه دومرد عبرانی منازعه میکنند، پس به ظالم گفت: «چرا همسایه خود را میزنی.»
گفت: «کیست که تو را بر ما حاکم یا داور ساخته است، مگر تومی خواهی مرا بکشی چنانکه آن مصری راکشتی؟» پس موسی ترسید و گفت: «یقین این امرشیوع یافته است.»
و چون فرعون این ماجرا رابشنید، قصد قتل موسی کرد، و موسی از حضورفرعون فرار کرده، در زمین مدیان ساکن شد. و برسر چاهی بنشست.
و کاهن مدیان را هفت دختر بود که آمدند و آب کشیده، آبخورها را پرکردند، تا گله پدر خویش را سیراب کنند.
وشبانان نزدیک آمدند، تا ایشان را دور کنند. آنگاه موسی برخاسته، ایشان را مدد کرد، و گله ایشان راسیراب نمود.
و چون نزد پدر خود رعوئیل آمدند، او گفت: «چگونه امروز بدین زودی برگشتید؟»
گفتند: «شخصی مصری ما را ازدست شبانان رهایی داد، و آب نیز برای ما کشیده، گله را سیراب نمود.»
پس به دختران خودگفت: «او کجاست؟ چرا آن مرد را ترک کردید؟ وی را بخوانید تا نان خورد.»
و موسی راضی شد که با آن مرد ساکن شود، و او دختر خود، صفوره را به موسی داد.
و آن زن پسری زایید، و (موسی ) او را جرشون نام نهاد، چه گفت: «در زمین بیگانه نزیل شدم.»
و واقع شد بعد از ایام بسیار که پادشاه مصربمرد، و بنیاسرائیل بهسبب بندگی آه کشیده، استغاثه کردند، و ناله ایشان بهسبب بندگی نزد خدا برآمد.
و خدا ناله ایشان را شنید، و خداعهد خود را با ابراهیم و اسحاق و یعقوب بیادآورد.و خدا بر بنیاسرائیل نظر کرد و خدادانست.
و خدا بر بنیاسرائیل نظر کرد و خدادانست.
و اما موسی گله پدر زن خود، یترون، کاهن مدیان را شبانی میکرد، و گله را بدان طرف صحرا راند و به حوریب که جبل الله باشد آمد.
وفرشته خداوند در شعله آتش از میان بوتهای بروی ظاهر شد، و چون او نگریست، اینک آن بوته به آتش مشتعل است اما سوخته نمی شود.
وموسی گفت: «اکنون بدان طرف شوم، و این امرغریب را ببینم، که بوته چرا سوخته نمی شود.»
چون خداوند دید که برای دیدن مایل بدان سومی شود، خدا از میان بوته به وی ندا درداد و گفت: «ای موسی! ای موسی!» گفت: «لبیک.»
گفت: «بدین جا نزدیک میا، نعلین خود را از پایهایت بیرون کن، زیرا مکانی که در آن ایستادهای زمین مقدس است.»
و گفت: «من هستم خدای پدرت، خدای ابراهیم، و خدای اسحاق، وخدای یعقوب.» آنگاه موسی روی خود راپوشانید، زیرا ترسید که به خدا بنگرد.
وخداوند گفت: «هر آینه مصیبت قوم خود را که درمصرند دیدم، و استغاثه ایشان را از دست سرکاران ایشان شنیدم، زیرا غمهای ایشان رامی دانم.
و نزول کردم تا ایشان را از دست مصریان خلاصی دهم، و ایشان را از آن زمین به زمین نیکو و وسیع برآورم، به زمینی که به شیر وشهد جاری است، به مکان کنعانیان و حتیان و اموریان و فرزیان و حویان و یبوسیان.
و الان اینک استغاثه بنیاسرائیل نزد من رسیده است، وظلمی را نیز که مصریان بر ایشان میکنند، دیدهام.
پس اکنون بیا تا تو را نزد فرعون بفرستم، و قوم من، بنیاسرائیل را از مصر بیرون آوری.»
موسی به خدا گفت: «من کیستم که نزدفرعون بروم، و بنیاسرائیل را از مصر بیرون آورم؟»
گفت: «البته با تو خواهم بود. و علامتی که من تو را فرستادهام، این باشد که چون قوم را ازمصر بیرون آوردی، خدا را بر این کوه عبادت خواهید کرد.»
موسی به خدا گفت: «اینک چون من نزد بنیاسرائیل برسم، و بدیشان گویم خدای پدران شما مرا نزد شما فرستاده است، و ازمن بپرسند که نام او چیست، بدیشان چه گویم؟»
خدا به موسی گفت: «هستم آنکه هستم.» وگفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو: اهیه (هستم ) مرانزد شما فرستاد.»
و خدا باز به موسی گفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو، یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و خدای اسحاق و خدای یعقوب، مرا نزد شما فرستاده، این است نام من تا ابدالاباد، و این است یادگاری من نسلا بعد نسل.
برو ومشایخ بنیاسرائیل را جمع کرده، بدیشان بگو: یهوه خدای پدران شما، خدای ابراهیم و اسحاق و یعقوب، به من ظاهر شده، گفت: هر آینه از شماو از آنچه به شما در مصر کردهاند، تفقد کردهام،
و گفتم شما را از مصیبت مصر بیرون خواهم آورد، به زمین کنعانیان و حتیان و اموریان وفرزیان و حویان و یبوسیان، به زمینی که به شیر وشهد جاری است.
و سخن تو را خواهندشنید، و تو با مشایخ اسرائیل، نزد پادشاه مصر بروید، و به وی گویید: یهوه خدای عبرانیان ما راملاقات کرده است. و الان سفر سه روزه به صحرابرویم، تا برای یهوه خدای خود قربانی بگذرانیم.
و من میدانم که پادشاه مصر شما را نمی گذاردبروید، و نه هم بهدست زورآور.
پس دست خود را دراز خواهم کرد، و مصر را به همه عجایب خود که در میانش به ظهور میآورم خواهم زد، و بعد از آن شما را رها خواهد کرد.
و این قوم را در نظر مصریان مکرم خواهم ساخت، و واقع خواهد شد که چون بروید تهیدست نخواهید رفت.بلکه هر زنی از همسایه خود و مهمان خانه خویش آلات نقره و آلات طلا و رخت خواهد خواست، و به پسران ودختران خود خواهید پوشانید، و مصریان راغارت خواهید نمود.»
بلکه هر زنی از همسایه خود و مهمان خانه خویش آلات نقره و آلات طلا و رخت خواهد خواست، و به پسران ودختران خود خواهید پوشانید، و مصریان راغارت خواهید نمود.»
تصدیق نخواهند کرد، و سخن مرانخواهند شنید، بلکه خواهند گفت یهوه بر توظاهر نشده است.»
پس خداوند به وی گفت: «آن چیست در دست تو؟» گفت: «عصا.»
گفت: «آن را بر زمین بینداز.» و چون آن را به زمین انداخت، ماری گردید و موسی از نزدش گریخت.
پس خداوند به موسی گفت: «دست خود رادراز کن و دمش را بگیر.» پس دست خود را درازکرده، آن را بگرفت، که در دستش عصا شد.
«تاآنکه باور کنند که یهوه خدای پدران ایشان، خدای ابراهیم، خدای اسحاق، و خدای یعقوب، به تو ظاهر شد.»
و خداوند دیگرباره وی راگفت: «دست خود را در گریبان خود بگذار.» چون دست به گریبان خود برد، و آن را بیرون آورد، اینک دست او مثل برف مبروص شد.
پس گفت: «دست خود را باز به گریبان خود بگذار.» چون دست به گریبان خود باز برد، و آن را بیرون آورد، اینک مثل سایر بدنش باز آمده بود.
«وواقع خواهد شد که اگر تو را تصدیق نکنند، وآواز آیت نخستین را نشنوند، همانا آواز آیت دوم را باور خواهند کرد.
و هر گاه این دو آیت راباور نکردند و سخن تو را نشنیدند، آنگاه از آب نهر گرفته، به خشکی بریز، و آبی که از نهر گرفتی بر روی خشکی به خون مبدل خواهد شد.»
پس موسی به خداوند گفت: «ای خداوند، من مردی فصیح نیستم، نه در سابق و نه از وقتی که به بنده خود سخن گفتی، بلکه بطی الکلام و کندزبان.»
خداوند گفت: «کیست که زبان به انسان داد، و گنگ و کر و بینا و نابینا را که آفرید؟ آیا نه من که یهوه هستم؟
پس الان برو و من با زبانت خواهم بود، و هرچه باید بگویی تو را خواهم آموخت.»
گفت: «استدعا دارمای خداوند که بفرستی بهدست هرکه میفرستی.»
آنگاه خشم خداوند بر موسی مشتعل شدو گفت: «آیا برادرت، هارون لاوی را نمی دانم که او فصیح الکلام است؟ و اینک او نیز به استقبال توبیرون میآید، و چون تو را ببیند، در دل خود شادخواهد گردید.
و بدو سخن خواهی گفت وکلام را به زبان وی القا خواهی کرد، و من با زبان توو با زبان او خواهم بود، و آنچه باید بکنید شما راخواهم آموخت.
و او برای تو به قوم سخن خواهد گفت، و او مر تو را بهجای زبان خواهدبود، و تو او را بهجای خدا خواهی بود.
و این عصا را بهدست خود بگیر که به آن آیات را ظاهر سازی.»
پس موسی روانه شده، نزد پدر زن خود، یترون، برگشت و به وی گفت: «بروم و نزد برادران خود که در مصرند برگردم، و ببینم که تا کنون زندهاند.» یترون به موسی گفت: «به سلامتی برو.»
و خداوند در مدیان به موسی گفت: «روانه شده به مصر برگرد، زیرا آنانی که در قصد جان توبودند، مردهاند.»
پس موسی زن خویش وپسران خود را برداشته، ایشان را بر الاغ سوارکرده، به زمین مصر مراجعت نمود، و موسی عصای خدا را بهدست خود گرفت.
و خداوندبه موسی گفت: «چون روانه شده، به مصرمراجعت کردی، آگاه باش که همه علاماتی را که بهدستت سپردهام به حضور فرعون ظاهر سازی، و من دل او را سخت خواهم ساخت تا قوم را رهانکند.
و به فرعون بگو خداوند چنین میگوید: اسرائیل، پسر من و نخست زاده من است،
و به تو میگویم پسرم را رها کن تا مرا عبادت نماید، واگر از رها کردنش ابا نمایی، همانا پسر تو، یعنی نخست زاده تو را میکشم.»
و واقع شد در بین راه که خداوند در منزل بدو برخورده، قصد قتل وی نمود.
آنگاه صفوره سنگی تیز گرفته، غلفه پسر خود را ختنه کرد و نزد پای وی انداخته، گفت: «تو مرا شوهرخون هستی.»
پس او وی را رها کرد، آنگاه (صفوره ) گفت: «شوهر خون هستی، » بهسبب ختنه.
و خداوند به هارون گفت: «به سوی صحرا به استقبال موسی برو.» پس روانه شد و او را در جبل الله ملاقات کرده، او را بوسید.
وموسی از جمیع کلمات خداوند که او را فرستاده بود، و از همه آیاتی که به وی امر فرموده بود، هارون را خبر داد.
پس موسی و هارون رفته، کل مشایخ بنیاسرائیل را جمع کردند.
وهارون همه سخنانی را که خداوند به موسی فرموده بود، بازگفت، و آیات را به نظر قوم ظاهرساخت.و قوم ایمان آوردند. و چون شنیدندکه خداوند از بنیاسرائیل تفقد نموده، و به مصیبت ایشان نظر انداخته است، به روی درافتاده، سجده کردند.
و قوم ایمان آوردند. و چون شنیدندکه خداوند از بنیاسرائیل تفقد نموده، و به مصیبت ایشان نظر انداخته است، به روی درافتاده، سجده کردند.
و بعد از آن موسی و هارون آمده، به فرعون گفتند: «یهوه خدای اسرائیل چنین میگوید: قوم مرا رها کن تا برای من در صحرا عیدنگاه دارند.»
فرعون گفت: «یهوه کیست که قول او را بشنوم و اسرائیل را رهایی دهم؟ یهوه رانمی شناسم و اسرائیل را نیز رها نخواهم کرد.»
گفتند: «خدای عبرانیان ما را ملاقات کرده است، پس الان سفر سه روزه به صحرا برویم، ونزد یهوه، خدای خود، قربانی بگذرانیم، مبادا مارا به وبا یا شمشیر مبتلا سازد.»
پس پادشاه مصربدیشان گفت: «ای موسی و هارون چرا قوم را ازکارهای ایشان بازمی دارید؟ به شغلهای خودبروید!»
و فرعون گفت: «اینک الان اهل زمین بسیارند، و ایشان را از شغلهای ایشان بیکارمی سازید.»
و در آن روز، فرعون سرکاران و ناظران قوم خود را قدغن فرموده، گفت:
«بعد از این، کاه برای خشت سازی مثل سابق بدین قوم مدهید. خود بروند و کاه برای خویشتن جمع کنند.
وهمان حساب خشتهایی را که پیشتر میساختند، برایشان بگذارید، و از آن هیچ کم مکنید، زیراکاهلند، و از اینرو فریاد میکنند و میگویند: برویم تا برای خدای خود قربانی گذرانیم.
وخدمت ایشان سختتر شود تا در آن مشغول شوند، و به سخنان باطل اعتنا نکنند.»
پس سرکاران و ناظران قوم بیرون آمده، قوم را خطاب کرده، گفتند: «فرعون چنین میفرماید که من کاه به شما نمی دهم.
خود بروید و کاه برای خود ازهرجا که بیابید بگیرید، و از خدمت شما هیچ کم نخواهد شد.»
پس قوم در تمامی زمین مصر پراکنده شدند تا خاشاک به عوض کاه جمع کنند.
وسرکاران، ایشان را شتابانیده، گفتند: «کارهای خود را تمام کنید، یعنی حساب هر روز را درروزش، مثل وقتی که کاه بود.»
و ناظران، بنیاسرائیل را که سرکاران فرعون بر ایشان گماشته بودند، میزدند و میگفتند: «چرا خدمت معین خشت سازی خود را در اینروزها مثل سابق تمام نمی کنید؟»
آنگاه ناظران بنیاسرائیل آمده، نزد فرعون فریاد کرده، گفتند: «چرا به بندگان خود چنین میکنی؟
کاه به بندگانت نمی دهند و میگویند: خشت برای مابسازید! و اینک بندگانت را میزنند و اما خطا ازقوم تو میباشد.»
گفت: «کاهل هستید. شماکاهلید! از این سبب شما میگویید: برویم و برای خداوند قربانی بگذرانیم.
اکنون رفته، خدمت بکنید، و کاه به شما داده نخواهد شد، و حساب خشت را خواهید داد.»
و ناظران بنیاسرائیل دیدند که در بدی گرفتار شدهاند، زیرا گفت: «ازحساب یومیه خشتهای خود هیچ کم مکنید.»
و چون از نزد فرعون بیرون آمدند، به موسی وهارون برخوردند، که برای ملاقات ایشان ایستاده بودند.
و بدیشان گفتند: «خداوند بر شما بنگردو داوری فرماید! زیرا که رایحه ما را نزد فرعون وملازمانش متعفن ساختهاید، و شمشیری بهدست ایشان دادهاید تا ما را بکشند.»
آنگاه موسی نزد خداوند برگشته، گفت: «خداوندا چرا بدین قوم بدی کردی؟ و برای چه مرا فرستادی؟زیرا از وقتی که نزد فرعون آمدم تا به نام تو سخن گویم، بدین قوم بدی کرده است و قوم خود را هرگز خلاصی ندادی.»
زیرا از وقتی که نزد فرعون آمدم تا به نام تو سخن گویم، بدین قوم بدی کرده است و قوم خود را هرگز خلاصی ندادی.»
خداوند به موسی گفت: «الان خواهی دیدآنچه به فرعون میکنم، زیرا که بهدست قوی ایشان را رها خواهد کرد، و بهدست زورآورایشان را از زمین خود خواهد راند.»
و خدا به موسی خطاب کرده، وی را گفت: «من یهوه هستم.
و به ابراهیم و اسحاق و یعقوب به نام خدای قادرمطلق ظاهر شدم، لیکن به نام خود، یهوه، نزد ایشان معروف نگشتم.
و عهد خود رانیز با ایشان استوار کردم، که زمین کنعان را بدیشان دهم، یعنی زمین غربت ایشان را که در آن غریب بودند.
و من نیز چون ناله بنیاسرائیل را که مصریان ایشان را مملوک خود ساختهاند، شنیدم، عهد خود را بیاد آوردم.
بنابراین بنیاسرائیل رابگو، من یهوه هستم، و شما را از زیر مشقتهای مصریان بیرون خواهم آورد، و شما را از بندگی ایشان رهایی دهم، و شما را به بازوی بلند و به داوری های عظیم نجات دهم.
و شما را خواهم گرفت تا برای من قوم شوید، و شما را خداخواهم بود، و خواهید دانست که من یهوه هستم، خدای شما، که شما را از مشقتهای مصریان بیرون آوردم.
و شما را خواهم رسانید به زمینی که درباره آن قسم خوردم که آن را به ابراهیم واسحاق و یعقوب بخشم، پس آن را به ارثیت شماخواهم داد. من یهوه هستم.»
و موسی بنیاسرائیل را بدین مضمون گفت، لیکن بسبب تنگی روح و سختی خدمت، او رانشنیدند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«برو و به فرعون پادشاه مصر بگو که بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد.»
وموسی به حضور خداوند عرض کرده، گفت: «اینک بنیاسرائیل مرا نمی شنوند، پس چگونه فرعون مرا بشنود، و حال آنکه من نامختون لب هستم؟»
و خداوند به موسی و هارون تکلم نموده، ایشان را به سوی بنیاسرائیل و به سوی فرعون پادشاه مصر مامور کرد، تا بنیاسرائیل را از زمین مصر بیرون آورند.
و اینانند روسای خاندانهای آبای ایشان: پسران روبین، نخست زاده اسرائیل، حنوک و فلو و حصرون و کرمی؛ اینانندقبایل روبین.
و پسران شمعون: یموئیل و یامین و اوهد و یاکین و صوحر و شاول که پسر زن کنعانی بود؛ اینانند قبایل شمعون.
و این است نامهای پسران لاوی به حسب پیدایش ایشان: جرشون و قهات و مراری. و سالهای عمر لاوی صد و سی و هفت سال بود.
پسران جرشون: لبنی و شمعی، به حسب قبایل ایشان.
و پسران قهات: عمرام و یصهار و حبرون و عزیئیل. وسالهای عمر قهات صد و سی و سه سال بود.
وپسران مراری: محلی و موشی؛ اینانند قبایل لاویان به حسب پیدایش ایشان.
و عمرام عمه خود، یوکابد را به زنی گرفت، و او برای وی هارون و موسی را زایید، و سالهای عمر عمرام صد و سی و هفت سال بود.
و پسران یصهار: قورح و نافج و زکری.
و پسران عزیئیل: میشائیل و ایلصافن و ستری.
و هارون، الیشابع، دختر عمیناداب، خواهر نحشون را به زنی گرفت، و برایش ناداب و ابیهو و العازر وایتامر را زایید.
و پسران قورح: اسیر و القانه وابیاساف؛ اینانند قبایل قورحیان.
و العازر بن هارون یکی از دختران فوتیئیل را به زنی گرفت، وبرایش فینحاس را زایید؛ اینانند روسای آبای لاویان، بحسب قبایل ایشان.
اینانند هارون وموسی که خداوند بدیشان گفت: «بنیاسرائیل رابا جنود ایشان از زمین مصر بیرون آورید.»
اینانند که به فرعون پادشاه مصر سخنگفتند، برای بیرون آوردن بنیاسرائیل از مصر. اینان موسی و هارونند.
و واقع شد در روزی که خداوند در زمین مصر موسی را خطاب کرد.
که خداوند به موسی فرموده، گفت: «من یهوه هستم هرآنچه من به تو گویم آن را به فرعون پادشاه مصر بگو.»وموسی به حضور خداوند عرض کرد: «اینک من نامختون لب هستم، پس چگونه فرعون مرابشنود؟»
وموسی به حضور خداوند عرض کرد: «اینک من نامختون لب هستم، پس چگونه فرعون مرابشنود؟»
و خداوند به موسی گفت: «ببین تو را برفرعون خدا ساختهام، و برادرت، هارون، نبی تو خواهد بود.
هرآنچه به تو امر نمایم تو آن را بگو، و برادرت هارون، آن را به فرعون بازگوید، تا بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی دهد.
و من دل فرعون را سخت میکنم، و آیات وعلامات خود را در زمین مصر بسیار میسازم.
وفرعون به شما گوش نخواهد گرفت، و دست خودرا بر مصر خواهمانداخت، تا جنود خود، یعنی قوم خویش بنیاسرائیل را از زمین مصر به داوریهای عظیم بیرون آورم.
و مصریان خواهند دانست که من یهوه هستم، چون دست خود را بر مصر دراز کرده، بنیاسرائیل را از میان ایشان بیرون آوردم.»
و موسی و هارون چنانکه خداوند بدیشان امر فرموده بود کردند، و هم چنین عمل نمودند.
و موسی هشتاد ساله بود وهارون هشتاد و سه ساله، وقتی که به فرعون سخنگفتند.
پس خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«چون فرعون شما را خطاب کرده، گوید معجزهای برای خود ظاهر کنید، آنگاه به هارون بگو عصای خود را بگیر، و آن را پیش روی فرعون بینداز، تا اژدها شود.»
آنگاه موسی و هارون نزد فرعون رفتند، و آنچه خداوندفرموده بود کردند. و هارون عصای خود را پیش روی فرعون و پیش روی ملازمانش انداخت، واژدها شد.
و فرعون نیز حکیمان و جادوگران را طلبید و ساحران مصر هم به افسونهای خودچنین کردند،
هر یک عصای خود را انداختند و اژدها شد، ولی عصای هارون عصاهای ایشان را بلعید.
و دل فرعون سخت شد و ایشان رانشنید، چنانکه خداوند گفته بود.
و خداوند موسی را گفت: «دل فرعون سخت شده، و از رها کردن قوم ابا کرده است.
بامدادان نزد فرعون برو، اینک به سوی آب بیرون میآید، و برای ملاقات وی به کنار نهربایست، و عصا را که به مار مبدل گشت، بدست خود بگیر.
و او را بگو: یهوه خدای عبرانیان مرا نزد تو فرستاده، گفت: قوم مرا رها کن تا مرا درصحرا عبادت نمایند و اینک تا بحال نشنیدهای،
پس خداوند چنین میگوید، از این خواهی دانست که من یهوه هستم، همانا من به عصایی که در دست دارم آب نهر را میزنم و به خون مبدل خواهد شد.
و ماهیانی که در نهرند خواهندمرد، و نهر گندیده شود و مصریان نوشیدن آب نهر را مکروه خواهند داشت.»
و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگوعصای خود را بگیر و دست خود را بر آبهای مصر دراز کن، بر نهرهای ایشان، و جویهای ایشان، و دریاچه های ایشان، و همه حوضهای آب ایشان، تا خون شود، و در تمامی زمین مصردر ظروف چوبی و ظروف سنگی، خون خواهدبود.»
و موسی و هارون چنانکه خداوند امرفرموده بود، کردند. و عصا را بلند کرده، آب نهر رابه حضور فرعون و به حضور ملازمانش زد، وتمامی آب نهر به خون مبدل شد.
و ماهیانی که در نهر بودند، مردند. و نهر بگندید، و مصریان از آب نهر نتوانستند نوشید، و در تمامی زمین مصرخون بود.
و جادوگران مصر به افسونهای خویش هم چنین کردند، و دل فرعون سخت شد، که بدیشان گوش نگرفت، چنانکه خداوند گفته بود.
و فرعون برگشته، به خانه خود رفت و براین نیز دل خود را متوجه نساخت.
و همه مصریان گرداگرد نهر برای آب خوردن حفره میزدند زیرا که از آب نهر نتوانستند نوشید.وبعد از آنکه خداوند نهر را زده بود، هفت روزسپری شد.
وبعد از آنکه خداوند نهر را زده بود، هفت روزسپری شد.
و خداوند موسی را گفت: «نزد فرعون برو، و به وی بگو خداوند چنین میگوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت نمایند،
و اگر تو از رهاکردن ایشان ابا میکنی، همانا من تمامی حدود تورا به وزغها مبتلا سازم.
و نهر، وزغها را به کثرت پیدا نماید، به حدی که برآمده، به خانه ات وخوابگاهت و بسترت و خانه های بندگانت و برقومت و به تنورهایت و تغارهای خمیرت، درخواهند آمد،
و بر تو و قوم تو و همه بندگان تو وزغها برخواهند آمد.»
و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو: دست خود را با عصای خویش بر نهرها و جویها و دریاچهها دراز کن، ووزغها را بر زمین مصر برآور.»
پس چون هارون دست خود را بر آبهای مصر دراز کرد، وزغها برآمده، زمین مصر راپوشانیدند.
و جادوگران به افسونهای خودچنین کردند، و وزغها بر زمین مصر برآوردند.
آنگاه فرعون موسی و هارون را خوانده، گفت: «نزد خداوند دعا کنید، تا وزغها را از من و قوم من دور کند، و قوم را رها خواهم کرد تا برای خداوندقربانی گذرانند.»
موسی به فرعون گفت: «وقتی را برای من معین فرما که برای تو و بندگانت وقومت دعا کنم تا وزغها از تو و خانه ات نابودشوند و فقط در نهر بمانند.»
گفت: «فردا»، موسی گفت: «موافق سخن تو خواهد شد تا بدانی که مثل یهوه خدای ما دیگری نیست،
و وزغهااز تو و خانه ات و بندگانت و قومت دور خواهندشد و فقط در نهر باقی خواهند ماند.»
و موسی و هارون از نزد فرعون بیرون آمدند و موسی درباره وزغهایی که بر فرعون فرستاده بود، نزدخداوند استغاثه نمود.
و خداوند موافق سخن موسی عمل نمود و وزغها از خانهها و از دهات واز صحراها مردند،
و آنها را توده توده جمع کردند و زمین متعفن شد.
اما فرعون چون دیدکه آسایش پدید آمد، دل خود را سخت کرد وبدیشان گوش نگرفت، چنانکه خداوند گفته بود.
و خداوند به موسی گفت: «به هارون بگو که عصای خود را دراز کن و غبار زمین را بزن تا درتمامی زمین مصر پشهها بشود.»
پس چنین کردند و هارون دست خود را با عصای خویش دراز کرد و غبار زمین را زد و پشهها بر انسان وبهایم پدید آمد زیرا که تمامی غبار زمین در کل ارض مصر پشهها گردید،
و جادوگران به افسونهای خود چنین کردند تا پشهها بیرون آورند اما نتوانستند و پشهها بر انسان و بهایم پدیدشد.
و جادوگران به فرعون گفتند: «این انگشت خداست.» اما فرعون را دل سخت شد که بدیشان گوش نگرفت، چنانکه خداوند گفته بود.
و خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخاسته پیش روی فرعون بایست. اینک بسوی آب بیرون میآید. و او را بگو: خداوند چنین میگوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت نمایند،
زیرا اگر قوم مرا رها نکنی، همانا من بر تو وبندگانت و قومت و خانه هایت انواع مگسهافرستم و خانه های مصریان و زمینی نیز که برآننداز انواع مگسها پر خواهد شد.
و در آن روززمین جوشن را که قوم من در آن مقیمند، جداسازم که در آنجا مگسی نباشد تا بدانی که من درمیان این زمین یهوه هستم.
و فرقی در میان قوم خود و قوم تو گذارم. فردا این علامت خواهدشد.»
و خداوند چنین کرد و انواع مگسهای بسیار به خانه فرعون و به خانه های بندگانش و به تمامی زمین مصر آمدند و زمین از مگسها ویران شد.
و فرعون موسی و هارون را خوانده گفت: «بروید و برای خدای خود قربانی در این زمین بگذرانید.»
موسی گفت: «چنین کردن نشایدزیرا آنچه مکروه مصریان است برای یهوه خدای خود ذبح میکنیم. اینک چون مکروه مصریان را پیش روی ایشان ذبح نماییم، آیاما را سنگسار نمی کنند؟
سفر سه روزه به صحرا برویم و برای یهوه خدای خود قربانی بگذرانیم چنانکه به ما امر خواهد فرمود.»
فرعون گفت: «من شما را رهایی خواهم داد تا برای یهوه، خدای خود، در صحرا قربانی گذرانید لیکن بسیار دور مروید و برای من دعاکنید.»
موسی گفت: «همانا من از حضورت بیرون میروم و نزد خداوند دعا میکنم و مگسهااز فرعون و بندگانش و قومش فردا دور خواهندشد اما زنهار فرعون بار دیگر حیله نکند که قوم رارهایی ندهد تا برای خداوند قربانی گذرانند.»
پس موسی از حضور فرعون بیرون شده نزدخداوند دعا کرد،
و خداوند موافق سخن موسی عمل کرد و مگسها را از فرعون و بندگانش و قومش دور کرد که یکی باقی نماند.اما در این مرتبه نیز فرعون دل خود را سخت ساخته، قوم رارهایی نداد.
اما در این مرتبه نیز فرعون دل خود را سخت ساخته، قوم رارهایی نداد.
و خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون بروو به وی بگو: یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
زیرا اگر تو از رهایی دادن ابا نمایی و ایشان را بازنگاه داری،
همانا دست خداوند بر مواشی تو که در صحرایند خواهد شد، بر اسبان و الاغان وشتران و گاوان و گوسفندان، یعنی وبایی بسیارسخت.
و خداوند در میان مواشی اسرائیلیان ومواشی مصریان فرقی خواهد گذاشت که از آنچه مال بنیاسرائیل است، چیزی نخواهد مرد.»
وخداوند وقتی معین نموده، گفت: «فردا خداونداین کار را در این زمین خواهد کرد.»
پس در فرداخداوند این کار را کرد و همه مواشی مصریان مردند و از مواشی بنیاسرائیل یکی هم نمرد.
وفرعون فرستاد و اینک از مواشی اسرائیلیان یکی هم نمرده بود اما دل فرعون سخت شده، قوم رارهایی نداد.
و خداوند به موسی و هارون گفت: «ازخاکستر کوره، مشتهای خود را پر کرده، برداریدو موسی آن را به حضور فرعون بسوی آسمان برافشاند،
و غبار خواهد شد بر تمامی زمین مصر و سوزشی که دملها بیرون آورد بر انسان و بربهایم در تمامی زمین مصر خواهد شد.»
پس ازخاکستر کوره گرفتند و به حضور فرعون ایستادندو موسی آن را بسوی آسمان پراکند، و سوزشی پدید شده، دملها بیرون آورد، در انسان و دربهایم.
و جادوگران بهسبب آن سوزش به حضور موسی نتوانستند ایستاد، زیرا که سوزش بر جادوگران و بر همه مصریان بود.
و خداونددل فرعون را سخت ساخت که بدیشان گوش نگرفت، چنانکه خداوند به موسی گفته بود.
و خداوند به موسی گفت: «بامدادان برخاسته، پیش روی فرعون بایست، و به وی بگو: یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: قوم مرا رهاکن تا مرا عبادت نمایند.
زیرا در این دفعه تمامی بلایای خود را بر دل تو و بندگانت و قومت خواهم فرستاد، تا بدانی که در تمامی جهان مثل من نیست.
زیرا اگر تاکنون دست خود را درازکرده، و تو را و قومت را به وبا مبتلا ساخته بودم، هرآینه از زمین هلاک میشدی.
و لکن برای همین تو را برپا داشتهام تا قدرت خود را به تونشان دهم، و نام من در تمامی جهان شایع شود.
و آیا تابحال خویشتن را بر قوم من برترمی سازی و ایشان را رهایی نمی دهی؟
همانا فردا این وقت، تگرگی بسیار سخت خواهم بارانید، که مثل آن در مصر از روز بنیانش تاکنون نشده است.
پس الان بفرست و مواشی خود وآنچه را در صحرا داری جمع کن، زیرا که بر هرانسان و بهایمی که در صحرا یافته شوند، و به خانهها جمع نشوند، تگرگ فرود خواهد آمد وخواهند مرد.»
پس هر کس از بندگان فرعون که از قول خداوند ترسید، نوکران و مواشی خود را به خانهها گریزانید.
اما هرکه دل خود را به کلام خداوند متوجه نساخت، نوکران و مواشی خود رادر صحرا واگذاشت.
و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان دراز کن، تادر تمامی زمین مصر تگرگ بشود، بر انسان و بربهایم و بر همه نباتات صحرا، در کل ارض مصر.»
پس موسی عصای خود را به سوی آسمان دراز کرد، و خداوند رعد و تگرگ داد، و آتش برزمین فرود آمد، و خداوند تگرگ بر زمین مصربارانید.
و تگرگ آمد و آتشی که در میان تگرگ آمیخته بود، و به شدت سخت بود، که مثل آن درتمامی زمین مصر از زمانی که امت شده بودند، نبود.
و در تمامی زمین مصر، تگرگ آنچه را که در صحرا بود، از انسان و بهایم زد. و تگرگ همه نباتات صحرا را زد، و جمیع درختان صحرا راشکست.
فقط در زمین جوشن، جایی که بنیاسرائیل بودند، تگرگ نبود.
آنگاه فرعون فرستاده، موسی و هارون راخواند، و بدیشان گفت: «در این مرتبه گناه کردهام، خداوند عادل است و من و قوم من گناهکاریم.
نزد خداوند دعا کنید، زیرا کافی است تا رعدهای خدا و تگرگ دیگر نشود، و شما را رهاخواهم کرد، و دیگر درنگ نخواهید نمود.»
موسی به وی گفت: «چون از شهر بیرون روم، دستهای خود را نزد خداوند خواهم افراشت، تارعدها موقوف شود، و تگرگ دیگر نیاید، تا بدانی جهان از آن خداوند است.
و اما تو و بندگانت، میدانم که تابحال از یهوه خدا نخواهید ترسید.»
و کتان و جو زده شد، زیرا که جو خوشه آورده بود، و کتان تخم داشته.
و اما گندم و خلر زده نشد زیرا که متاخر بود.
و موسی از حضورفرعون از شهر بیرون شده، دستهای خود را نزدخداوند برافراشت، و رعدها و تگرگ موقوف شد، و باران بر زمین نبارید.
و چون فرعون دیدکه باران و تگرگ و رعدها موقوف شد، باز گناه ورزیده، دل خود را سخت ساخت، هم او و هم بندگانش.پس دل فرعون سخت شده، بنیاسرائیل را رهایی نداد، چنانکه خداوند بهدست موسی گفته بود.
پس دل فرعون سخت شده، بنیاسرائیل را رهایی نداد، چنانکه خداوند بهدست موسی گفته بود.
و خداوند به موسی گفت: «نزد فرعون برو زیرا که من دل فرعون و دل بندگانش را سخت کردهام، تا این آیات خود را درمیان ایشان ظاهر سازم.
و تا آنچه در مصر کردم و آیات خود را که در میان ایشان ظاهر ساختم، بگوش پسرت و پسر پسرت بازگویی تا بدانید که من یهوه هستم.»
پس موسی و هارون نزد فرعون آمده، به وی گفتند: «یهوه خدای عبرانیان چنین میگوید: تا به کی از تواضع کردن به حضور من اباخواهی نمود؟ قوم مرا رها کن تا مرا عبادت کنند.
زیرا اگر تو از رها کردن قوم من ابا کنی، هرآینه من فردا ملخها در حدود تو فرود آورم.
که روی زمین را مستور خواهند ساخت، به حدی که زمین را نتوان دید، و تتمه آنچه رسته است که برای شمااز تگرگ باقیمانده، خواهند خورد، و هر درختی را که برای شما در صحرا روییده است، خواهندخورد.
و خانه تو و خانه های بندگانت وخانه های همه مصریان را پر خواهند ساخت، به مرتبهای که پدرانت و پدران پدرانت از روزی که بر زمین بودهاند تا الیوم ندیدهاند.» پس روگردانیده، از حضور فرعون بیرون رفت.
آنگاه بندگان فرعون به وی گفتند: «تا به کی برای ما این مرد دامی باشد؟ این مردمان را رها کن تا یهوه، خدای خود را عبادت نمایند. مگرتابحال ندانستهای که مصر ویران شده است؟»
پس موسی و هارون را نزد فرعون برگردانیدند، واو به ایشان گفت: «بروید و یهوه، خدای خود راعبادت کنید، لیکن کیستند که میروند؟»
موسی گفت: «با جوانان و پیران خود خواهیم رفت، باپسران و دختران، و گوسفندان و گاوان خودخواهیم رفت، زیرا که ما را عیدی برای خداونداست.»
بدیشان گفت: «خداوند با شما چنین باشد، اگر شما را با اطفال شما رهایی دهم با حذرباشید زیرا که بدی پیش روی شماست!
نه چنین! بلکه شما که بالغ هستید رفته، خداوند راعبادت کنید، زیرا که این است آنچه خواسته بودید.» پس ایشان را از حضور فرعون بیرون راندند.
و خداوند به موسی گفت: «دست خود رابرای ملخها بر زمین مصر دراز کن، تا بر زمین مصربرآیند، و همه نباتات زمین را که از تگرگ مانده است، بخورند.»
پس موسی عصای خود را برزمین مصر دراز کرد، و خداوند تمامی آن روز، وتمامی آن شب را بادی شرقی بر زمین مصر وزانید، و چون صبح شد، باد شرقی ملخها راآورد.
و ملخها بر تمامی زمین مصر برآمدند، ودر همه حدود مصر نشستند، بسیار سخت که قبل از آن چنین ملخها نبود، و بعد از آن نخواهد بود.
و روی تمامی زمین را پوشانیدند، که زمین تاریک شد و همه نباتات زمین و همه میوه درختان را که از تگرگ باقیمانده بود، خوردند، به حدی که هیچ سبزی بر درخت، و نبات صحرا درتمامی زمین مصر نماند.
آنگاه فرعون، موسی و هارون را به زودی خوانده، گفت: «به یهوه خدای شما و به شما گناه کردهام.
و اکنون این مرتبه فقط گناه مرا عفو فرمایید، و از یهوه خدای خود استدعا نمایید تا این موت را فقط از من برطرف نماید.»
پس از حضور فرعون بیرون شده، از خداوند استدعا نمود.
و خداوند بادغربیای بسیار سخت برگردانید، که ملخها رابرداشته، آنها را به دریای قلزم ریخت، و درتمامی حدود مصر ملخی نماند.
اما خداونددل فرعون را سخت گردانید، که بنیاسرائیل رارهایی نداد.
و خداوند به موسی گفت: «دست خود را به سوی آسمان برافراز، تا تاریکیای بر زمین مصرپدید آید، تاریکیای که بتوان احساس کرد.»
پس موسی دست خود را به سوی آسمان برافراشت، و تاریکی غلیظ تا سه روز در تمامی زمین مصر پدید آمد.
و یکدیگر را نمی دیدند. و تا سه روز کسی از جای خود برنخاست، لیکن برای جمیع بنیاسرائیل در مسکنهای ایشان روشنایی بود.
و فرعون موسی را خوانده، گفت: «بروید خداوند را عبادت کنید، فقط گله هاو رمه های شما بماند، اطفال شما نیز با شمابروند.»
موسی گفت: «ذبایح و قربانی های سوختنی نیز میباید بهدست ما بدهی، تا نزدیهوه، خدای خود بگذرانیم.
مواشی ما نیز با ماخواهد آمد، یک سمی باقی نخواهد ماند زیرا که از اینها برای عبادت یهوه، خدای خود میبایدگرفت، و تا بدانجا نرسیم، نخواهیم دانست به چه چیز خداوند را عبادت کنیم.»
و خداوند، دل فرعون را سخت گردانید که از رهایی دادن ایشان ابا نمود.
پس فرعون وی را گفت: «از حضورمن برو! و با حذر باش که روی مرا دیگر نبینی، زیرا در روزی که مرا ببینی خواهی مرد.»موسی گفت: «نیکو گفتی، روی تو را دیگرنخواهم دید.»
موسی گفت: «نیکو گفتی، روی تو را دیگرنخواهم دید.»
و خداوند به موسی گفت: «یک بلای دیگر بر فرعون و بر مصر میآورم، وبعد از آن شما را از اینجا رهایی خواهد داد، وچون شما را رها کند، البته شما را بالکلیه از اینجاخواهد راند.
اکنون به گوش قوم بگو که هر مرداز همسایه خود، و هر زن از همسایهاش آلات نقره و آلات طلا بخواهند.»
و خداوند قوم را درنظر مصریان محترم ساخت. و شخص موسی نیزدر زمین مصر، در نظر بندگان فرعون و در نظرقوم، بسیار بزرگ بود.
و موسی گفت: «خداوندچنین میگوید: قریب به نصف شب در میان مصربیرون خواهم آمد.
و هر نخست زادهای که در زمین مصر باشد، از نخست زاده فرعون که برتختش نشسته است، تا نخست زاده کنیزی که درپشت دستاس باشد، و همه نخست زادگان بهایم خواهند مرد.
و نعره عظیمی در تمامی زمین مصر خواهد بود که مثل آن نشده، و مانند آن دیگر نخواهد شد.
اما بر جمیع بنیاسرائیل سگی زبان خود را تیز نکند، نه بر انسان و نه بربهایم، تا بدانید که خداوند در میان مصریان واسرائیلیان فرقی گذارده است.
و این همه بندگان تو به نزد من فرود آمده، و مرا تعظیم کرده، خواهند گفت: تو و تمامی قوم که تابع تو باشند، بیرون روید! و بعد از آن بیرون خواهم رفت.»
و خداوند به موسی گفت: «فرعون به شماگوش نخواهد گرفت، تا آیات من در زمین مصرزیاد شود.»و موسی و هارون جمیع این آیات را به حضور فرعون ظاهر ساختند. اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، و بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی نداد.
و موسی و هارون جمیع این آیات را به حضور فرعون ظاهر ساختند. اما خداوند دل فرعون را سخت گردانید، و بنیاسرائیل را از زمین خود رهایی نداد.
و خداوند موسی و هارون را در زمین مصر مخاطب ساخته، گفت:
«این ماه برای شما سر ماهها باشد، این اول از ماههای سال برای شماست.
تمامی جماعت اسرائیل راخطاب کرده، گویید که در دهم این ماه هر یکی ازایشان برهای به حسب خانه های پدران خودبگیرند، یعنی برای هر خانه یک بره.
و اگر اهل خانه برای بره کم باشند، آنگاه او و همسایهاش که مجاور خانه او باشد آن را به حسب شماره نفوس بگیرند، یعنی هر کس موافق خوراکش بره راحساب کند.
بره شما بیعیب، نرینه یکساله باشد، از گوسفندان یا از بزها آن را بگیرید.
و آن را تا چهاردهم این ماه نگاه دارید، و تمامی انجمن جماعت بنیاسرائیل آن را در عصر ذبح کنند.
واز خون آن بگیرند، و آن را بر هر دو قایمه، وسردر خانه که در آن، آن را میخورند، بپاشند.
وگوشتش را در آن شب بخورند. به آتش بریان کرده، با نان فطیر و سبزیهای تلخ آن را بخورند.
و از آن هیچ خام نخورید، و نه پخته با آب، بلکه به آتش بریان شده، کلهاش و پاچه هایش واندرونش را.
و چیزی از آن تا صبح نگاه مدارید، و آنچه تا صبح مانده باشد به آتش بسوزانید.
و آن را بدین طور بخورید: کمر شمابسته، و نعلین بر پایهای شما، و عصا در دست شما، و آن را به تعجیل بخورید، چونکه فصح خداوند است.
«و در آن شب از زمین مصر عبور خواهم کرد، و همه نخست زادگان زمین مصر را از انسان وبهایم خواهم زد، و بر تمامی خدایان مصر داوری خواهم کرد. من یهوه هستم.
و آن خون، علامتی برای شما خواهد بود، بر خانه هایی که درآنها میباشید، و چون خون را ببینم، از شماخواهم گذشت و هنگامی که زمین مصر را میزنم، آن بلا برای هلاک شما بر شما نخواهد آمد.
وآن روز، شما را برای یادگاری خواهد بود، و درآن، عیدی برای خداوند نگاه دارید، و آن را به قانون ابدی، نسلا بعد نسل عید نگاه دارید.
هفت روز نان فطیر خورید، در روز اول خمیرمایه را از خانه های خود بیرون کنید، زیرا هرکه از روز نخستین تا روز هفتمین چیزی خمیرشده بخورد، آن شخص از اسرائیل منقطع گردد.
و در روز اول، محفل مقدس، و در روز هفتم، محفل مقدس برای شما خواهد بود. در آنها هیچ کار کرده نشود جز آنچه هر کس باید بخورد؛ آن فقط در میان شما کرده شود.
پس عید فطیر رانگاه دارید، زیرا که در همان روز لشکرهای شمارا از زمین مصر بیرون آوردم. بنابراین، اینروز رادر نسلهای خود به فریضه ابدی نگاه دارید.
درماه اول در روز چهاردهم ماه، در شام، نان فطیربخورید، تا شام بیست و یکم ماه.
هفت روزخمیرمایه در خانه های شما یافت نشود، زیرا هرکه چیزی خمیر شده بخورد، آن شخص ازجماعت اسرائیل منقطع گردد، خواه غریب باشدخواه بومی آن زمین.
هیچچیز خمیر شده مخورید، در همه مساکن خود فطیر بخورید.»
پس موسی جمیع مشایخ اسرائیل راخوانده، بدیشان گفت: «بروید و برهای برای خودموافق خاندانهای خویش بگیرید، و فصح را ذبح نمایید.
و دستهای از زوفا گرفته، در خونی که در طشت است فروبرید، و بر سر در و دو قایمه آن، از خونی که در طشت است بزنید، و کسی ازشما از در خانه خود تا صبح بیرون نرود.
زیراخداوند عبور خواهد کرد تا مصریان را بزند وچون خون را بر سردر و دو قایمهاش بیند، هماناخداوند از در گذرد و نگذارد که هلاک کننده به خانه های شما درآید تا شما را بزند.
و این امررا برای خود و پسران خود به فریضه ابدی نگاه دارید.
و هنگامی که داخل زمینی شدید که خداوند حسب قول خود، آن را به شما خواهدداد. آنگاه این عبادت را مرعی دارید.
و چون پسران شما به شما گویند که این عبادت شماچیست،
گویید این قربانی فصح خداوند است، که از خانه های بنیاسرائیل در مصر عبور کرد، وقتی که مصریان را زد و خانه های ما را خلاصی داد.» پس قوم به روی درافتاده، سجده کردند.
پس بنیاسرائیل رفته، آن را کردند، چنانکه خداوند به موسی و هارون امر فرموده بودهمچنان کردند.
و واقع شد که در نصف شب، خداوند همه نخست زادگان زمین مصر را، ازنخست زاده فرعون که بر تخت نشسته بود تانخست زاده اسیری که در زندان بود، و همه نخست زاده های بهایم را زد.
و در آن شب فرعون و همه بندگانش وجمیع مصریان برخاستند و نعره عظیمی در مصربرپا شد، زیرا خانهای نبود که در آن میتی نباشد.
و موسی و هارون را در شب طلبیده، گفت: «برخیزید! و از میان قوم من بیرون شوید، هم شماو جمیع بنیاسرائیل! و رفته، خداوند را عبادت نمایید، چنانکه گفتید.
گلهها و رمه های خود رانیز چنانکه گفتید، برداشته، بروید و مرا نیز برکت دهید.»
و مصریان نیز بر قوم الحاح نمودند تاایشان را بزودی از زمین روانه کنند، زیرا گفتند ماهمه مردهایم.
و قوم، آرد سرشته خود را پیش از آنکه خمیر شود برداشتند، و تغارهای خویش را در رختها بر دوش خود بستند.
و بنیاسرائیل به قول موسی عمل کرده، از مصریان آلات نقره و آلات طلا و رختها خواستند.
وخداوند قوم را در نظر مصریان مکرم ساخت، که هرآنچه خواستند بدیشان دادند. پس مصریان راغارت کردند.
و بنیاسرائیل از رعمسیس به سکوت کوچ کردند، قریب ششصدهزار مردپیاده، سوای اطفال.
و گروهی مختلفه بسیار نیزهمراه ایشان بیرون رفتند، و گلهها و رمهها ومواشی بسیار سنگین.
و از آرد سرشته، که ازمصر بیرون آورده بودند، قرصهای فطیر پختند، زیرا خمیر نشده بود، چونکه از مصر رانده شده بودند، و نتوانستند درنگ کنند، و زاد سفر نیزبرای خود مهیا نکرده بودند.
و توقف بنیاسرائیل که در مصر کرده بودند، چهارصد وسی سال بود.
و بعد از انقضای چهار صد وسی سال در همان روز به وقوع پیوست که جمیع لشکرهای خدا از زمین مصر بیرون رفتند.
این است شبی که برای خداوند باید نگاه داشت، چون ایشان را از زمین مصر بیرون آورد. این همان شب خداوند است که بر جمیع بنیاسرائیل نسلابعد نسل واجب است که آن را نگاه دارند.
و خداوند به موسی و هارون گفت: «این است فریضه فصح که هیچ بیگانه از آن نخورد.
و اما هر غلام زرخرید، او را ختنه کن و پس آن را بخورد.
نزیل و مزدور آن را نخورند.
دریک خانه خورده شود، و چیزی از گوشتش ازخانه بیرون مبر، و استخوانی از آن مشکنید.
تمامی جماعت بنیاسرائیل آن را نگاه بدارند.
و اگر غریبی نزد تو نزیل شود، و بخواهد فصح را برای خداوند مرعی بدارد، تمامی ذکورانش مختون شوند، و بعد از آن نزدیک آمده، آن را نگاه دارد، و مانند بومی زمین خواهد بود و اما هرنامختون از آن نخورد.
یک قانون خواهد بودبرای اهل وطن و بجهت غریبی که در میان شمانزیل شود.»
پس تمامی بنیاسرائیل این راکردند، چنانکه خداوند به موسی و هارون امرفرموده بود، عمل نمودند.و واقع شد که خداوند در همان روز بنیاسرائیل را با لشکرهای ایشان از زمین مصر بیرون آورد.
و واقع شد که خداوند در همان روز بنیاسرائیل را با لشکرهای ایشان از زمین مصر بیرون آورد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هر نخست زادهای را که رحم رابگشاید، در میان بنیاسرائیل، خواه از انسان خواه از بهایم، تقدیس نما؛ او از آن من است.»
وموسی به قوم گفت: «اینروز را که از مصر از خانه غلامی بیرون آمدید، یاد دارید، زیرا خداوندشما را به قوت دست، از آنجا بیرون آورد، پس نان خمیر، خورده نشود.
اینروز، در ماه ابیب بیرون آمدید.
و هنگامی که خداوند تو را به زمین کنعانیان و حتیان و اموریان و حویان ویبوسیان داخل کند، که با پدران تو قسم خورد که آن را به تو بدهد، زمینی که به شیر و شهد جاری است، آنگاه این عبادت را در این ماه بجا بیاور.
هفت روز نان فطیر بخور، و در روز هفتمین عیدخداوند است.
هفت روز نان فطیر خورده شود، و هیچچیز خمیر شده نزد تو دیده نشود، و خمیرمایه نزد تو در تمامی حدودت پیدا نشود.
و در آن روز پسر خود را خبر داده، بگو: این است بهسبب آنچه خداوند به من کرد، وقتی که از مصربیرون آمدم.
و این برای تو علامتی بر دستت خواهد بود و تذکرهای در میان دو چشمت، تاشریعت خداوند در دهانت باشد. زیرا خداوند تورا بهدست قوی از مصر بیرون آورد.
و این فریضه را در موسمش سال به سال نگاه دار.
«و هنگامی که خداوند تو را به زمین کنعانیان درآورد، چنانکه برای تو و پدرانت قسم خورد، و آن را به تو بخشد.
آنگاه هرچه رحم را گشاید، آن را برای خدا جدا بساز، و هرنخست زادهای از بچه های بهایم که از آن توست، نرینهها از آن خداوند باشد.
و هر نخست زاده الاغ را به برهای فدیه بده، و اگر فدیه ندهی گردنش را بشکن، و هر نخست زاده انسان را ازپسرانت فدیه بده.
و در زمان آینده چون پسرت از تو سوال کرده، گوید که این چیست، اورا بگو، یهوه ما را به قوت دست از مصر، از خانه غلامی بیرون آورد.
و چون فرعون از رها کردن ما دل خود را سخت ساخت، واقع شد که خداوندجمیع نخست زادگان مصر را از نخست زاده انسان تا نخست زاده بهایم کشت. بنابراین من همه نرینهها را که رحم را گشایند، برای خداوند ذبح میکنم، لیکن هر نخست زادهای از پسران خود رافدیه میدهم.
و این علامتی بر دستت وعصابهای در میان چشمان تو خواهد بود، زیراخداوند ما را بقوت دست از مصر بیرون آورد.»
و واقع شد که چون فرعون قوم را رها کرده بود، خدا ایشان را از راه زمین فلسطینیان رهبری نکرد، هرچند آن نزدیکتر بود. زیرا خدا گفت: «مبادا که چون قوم جنگ بینند، پشیمان شوند و به مصر برگردند.»
اما خدا قوم را از راه صحرای دریای قلزم دور گردانید. پس بنیاسرائیل مسلح شده، از زمین مصر برآمدند.
و موسی استخوانهای یوسف را با خود برداشت، زیرا که او بنیاسرائیل را قسم سخت داده، گفته بود: «هرآینه خدا از شما تفقد خواهد نمود واستخوانهای مرا از اینجا با خود خواهید برد.»
و از سکوت کوچ کرده، در ایتام به کنار صحرااردو زدند.
و خداوند در روز، پیش روی قوم در ستون ابر میرفت تا راه را به ایشان دلالت کند، و شبانگاه در ستون آتش، تا ایشان را روشنایی بخشد، و روز و شب راه روند.و ستون ابر را درروز و ستون آتش را در شب، از پیش روی قوم برنداشت.
و ستون ابر را درروز و ستون آتش را در شب، از پیش روی قوم برنداشت.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«به بنیاسرائیل بگو که برگردیده، برابر فم الحیروت در میان مجدل ودریا اردو زنند. و در مقابل بعل صفون، در برابر آن به کنار دریا اردو زنید.
و فرعون درباره بنیاسرائیل خواهد گفت: در زمین گرفتارشدهاند، و صحرا آنها را محصور کرده است.
ودل فرعون را سخت گردانم تا ایشان را تعاقب کند، و در فرعون و تمامی لشکرش جلال خود راجلوه دهم، تا مصریان بدانند که من یهوه هستم.» پس چنین کردند.
و به پادشاه مصر گفته شد که قوم فرار کردند، و دل فرعون و بندگانش بر قوم متغیر شد، پس گفتند: «این چیست که کردیم که بنیاسرائیل را از بندگی خود رهایی دادیم؟»
پس ارابه خود را بیاراست، و قوم خود را با خودبرداشت،
و ششصد ارابه برگزیده برداشت، وهمه ارابه های مصر را و سرداران را بر جمیع آنها.
و خداوند دل فرعون، پادشاه مصر را سخت ساخت تا بنیاسرائیل را تعاقب کرد، وبنیاسرائیل بهدست بلند بیرون رفتند.
و مصریان با تمامی اسبان و ارابه های فرعون و سوارانش و لشکرش در عقب ایشان تاخته، بدیشان دررسیدند، وقتی که به کنار دریا نزدفم الحیروت، برابر بعل صفون فرود آمده بودند.
و چون فرعون نزدیک شد، بنیاسرائیل چشمان خود را بالا کرده، دیدند که اینک مصریان از عقب ایشان میآیند. پس بنیاسرائیل سخت بترسیدند، و نزد خداوند فریاد برآوردند.
و به موسی گفتند: «آیا در مصر قبرها نبود که ما رابرداشتهای تا در صحرا بمیریم؟ این چیست به ماکردی که ما را از مصر بیرون آوردی؟
آیا این آن سخن نیست که به تو در مصر گفتیم که ما رابگذار تا مصریان را خدمت کنیم؟ زیرا که ما راخدمت مصریان بهتر است از مردن در صحرا!»
موسی به قوم گفت: «مترسید. بایستید و نجات خداوند را ببینید، که امروز آن را برای شماخواهد کرد، زیرا مصریان را که امروز دیدید تا به ابد دیگر نخواهید دید.
خداوند برای شماجنگ خواهد کرد و شما خاموش باشید.»
و خداوند به موسی گفت: «چرا نزد من فریاد میکنی؟ بنیاسرائیل را بگو که کوچ کنند.
و اما تو عصای خود را برافراز و دست خود رابر دریا دراز کرده، آن را منشق کن، تا بنیاسرائیل از میان دریا بر خشکی راه سپر شوند.
و اما من اینک، دل مصریان را سخت میسازم، تا از عقب ایشان بیایند، و از فرعون و تمامی لشکر او وارابهها و سوارانش جلال خواهم یافت.
ومصریان خواهند دانست که من یهوه هستم، وقتی که از فرعون و ارابه هایش و سوارانش جلال یافته باشم.»
و فرشته خدا که پیش اردوی اسرائیل میرفت، حرکت کرده، از عقب ایشان خرامید، وستون ابر از پیش ایشان نقل کرده، در عقب ایشان بایستاد.
و میان اردوی مصریان و اردوی اسرائیل آمده، از برای آنها ابر و تاریکی میبود، واینها را در شب روشنایی میداد که تمامی شب نزدیک یکدیگر نیامدند.
پس موسی دست خود را بر دریا دراز کرد و خداوند دریا را به بادشرقی شدید، تمامی آن شب برگردانیده، دریا راخشک ساخت و آب منشق گردید.
وبنیاسرائیل در میان دریا بر خشکی میرفتند وآبها برای ایشان بر راست و چپ، دیوار بود.
ومصریان با تمامی اسبان و ارابهها و سواران فرعون از عقب ایشان تاخته، به میان دریا درآمدند.
ودر پاس سحری واقع شد که خداوند بر اردوی مصریان از ستون آتش و ابر نظر انداخت، واردوی مصریان را آشفته کرد.
و چرخهای ارابه های ایشان را بیرون کرد، تا آنها را به سنگینی برانند و مصریان گفتند: «از حضور بنیاسرائیل بگریزیم! زیرا خداوند برای ایشان با مصریان جنگ میکند.»
و خداوند به موسی گفت: «دست خود را بردریا دراز کن، تا آبها بر مصریان برگردد، و برارابهها و سواران ایشان.»
پس موسی دست خود را بر دریا دراز کرد، و به وقت طلوع صبح، دریا به جریان خود برگشت، و مصریان به مقابلش گریختند، و خداوند مصریان را در میان دریا به زیر انداخت.
و آبها برگشته، عرابهها و سواران و تمام لشکر فرعون را که از عقب ایشان به دریادرآمده بودند، پوشانید، که یکی از ایشان هم باقی نماند.
اما بنیاسرائیل در میان دریا به خشکی رفتند، و آبها برای ایشان دیواری بود به طرف راست و به طرف چپ.
و در آن روز خداونداسرائیل را از دست مصریان خلاصی داد واسرائیل مصریان را به کنار دریا مرده دیدند.واسرائیل آن کار عظیمی را که خداوند به مصریان کرده بود دیدند، و قوم از خداوند ترسیدند، و به خداوند و به بنده او موسی ایمان آوردند.
واسرائیل آن کار عظیمی را که خداوند به مصریان کرده بود دیدند، و قوم از خداوند ترسیدند، و به خداوند و به بنده او موسی ایمان آوردند.
آنگاه موسی و بنیاسرائیل این سرودرا برای خداوند سراییده، گفتند که «یهوه را سرود میخوانم زیرا که با جلال مظفرشده است.اسب و سوارش را به دریا انداخت.
خداوند قوت و تسبیح من است.و او نجات من گردیده است.این خدای من است، پس او را تمجید میکنم.خدای پدر من است، پس او را متعال میخوانم.
خداوند مرد جنگی است.نام او یهوه است.
ارابهها و لشکر فرعون را به دریا انداخت.مبارزان برگزیده او در دریای قلزم غرق شدند.
لجهها ایشان را پوشانید.مثل سنگ به ژرفیها فرو رفتند.
دست راست توای خداوند، به قوت جلیل گردیده.دست راست توای خداوند، دشمن را خردشکسته است.
و به کثرت جلال خود خصمان را منهدم ساختهای.غضب خود را فرستاده، ایشان را چون خاشاک سوزانیدهای.
و به نفخه بینی تو آبها فراهم گردید.و موجها مثل توده بایستاد و لجهها در میان دریامنجمد گردید.
دشمن گفت تعاقب میکنم و ایشان را فرومی گیرم.و غارت را تقسیم کرده، جانم از ایشان سیرخواهد شد.شمشیر خود را کشیده، دست من ایشان را هلاک خواهد ساخت.
و چون به نفخه خود دمیدی، دریا ایشان راپوشانید.
کیست مانند توای خداوند در میان خدایان؟کیست مانند تو جلیل در قدوسیت؟
چون دست راست خود را دراز کردی، زمین ایشان را فرو برد.
این قوم خویش را که فدیه دادی، به رحمانیت خود، رهبری نمودی.ایشان را به قوت خویش به سوی مسکن قدس خود هدایت کردی.
امتها چون شنیدند، مضطرب گردیدند.لرزه بر سکنه فلسطین مستولی گردید.
آنگاه امرای ادوم در حیرت افتادند.و اکابر موآب را لرزه فرو گرفت، و جمیع سکنه کنعان گداخته گردیدند.
ترس و هراس، ایشان را فروگرفت.از بزرگی بازوی تو مثل سنگ ساکت شدند.تا قوم توای خداوند عبور کنند.تا این قومی که تو خریدهای، عبور کنند.
ایشان را داخل ساخته، در جبل میراث خودغرس خواهی کرد، به مکانی که توای خداوندمسکن خود ساختهای، یعنی آن مقام مقدسی که دستهای توای خداوند مستحکم کرده است.
خداوند سلطنت خواهد کرد تا ابدالاباد.»
زیرا که اسبهای فرعون با ارابهها وسوارانش به دریا درآمدند، و خداوند آب دریا رابر ایشان برگردانید. اما بنیاسرائیل از میان دریا به خشکی رفتند.
و مریم نبیه، خواهر هارون، دف را بهدست خود گرفته، و همه زنان از عقب وی دفها گرفته، رقصکنان بیرون آمدند.
پس مریم در جواب ایشان گفت: «خداوند را بسرایید، زیرا که با جلال مظفر شده است، اسب و سوارش را به دریاانداخت.»
پس موسی اسرائیل را از بحر قلزم کوچانید، و به صحرای شور آمدند، و سه روز درصحرا میرفتند و آب نیافتند.
پس به ماره رسیدند، و از آب ماره نتوانستند نوشید زیرا که تلخ بود. از این سبب، آن را ماره نامیدند.
و قوم بر موسی شکایت کرده، گفتند: «چه بنوشیم؟»
چون نزد خداوند استغاثه کرد، خداونددرختی بدو نشان داد، پس آن را به آب انداخت وآب شیرین گردید. و در آنجا فریضهای وشریعتی برای ایشان قرار داد، و در آنجا ایشان راامتحان کرد.
و گفت: «هرآینه اگر قول یهوه، خدای خود را بشنوی، و آنچه را در نظر او راست است بجا آوری، و احکام او را بشنوی، و تمامی فرایض او را نگاه داری، همانا هیچیک از همه مرضهایی را که بر مصریان آوردهام بر تو نیاورم، زیرا که من یهوه، شفا دهنده تو هستم.»پس به ایلیم آمدند، و در آنجا دوازده چشمه آب و هفتاددرخت خرما بود، و در آنجا نزد آب خیمه زدند.
پس به ایلیم آمدند، و در آنجا دوازده چشمه آب و هفتاددرخت خرما بود، و در آنجا نزد آب خیمه زدند.
پس تمامی جماعت بنیاسرائیل ازایلیم کوچ کرده، به صحرای سین که درمیان ایلیم و سینا است در روز پانزدهم از ماه دوم، بعد از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، رسیدند.
و تمامی جماعت بنیاسرائیل در آن صحرا برموسی و هارون شکایت کردند.
و بنیاسرائیل بدیشان گفتند: «کاش که در زمین مصر بهدست خداوند مرده بودیم، وقتی که نزد دیگهای گوشت مینشستیم و نان را سیر میخوردیم، زیراکه ما را بدین صحرا بیرون آوردید، تا تمامی این جماعت را به گرسنگی بکشید.»
آنگاه خداوند به موسی گفت: «همانا من نان از آسمان برای شما بارانم، و قوم رفته، کفایت هرروز را در روزش گیرند، تا ایشان را امتحان کنم که بر شریعت من رفتار میکنند یا نه.
و واقع خواهد شد در روز ششم، که چون آنچه را که آورده باشند درست نمایند، همانا دوچندان آن خواهدبود که هر روز برمی چیدند.»
و موسی و هارون به همه بنیاسرائیل گفتند: «شامگاهان خواهیددانست که خداوند شما را از زمین مصر بیرون آورده است.
و بامدادان جلال خداوند راخواهید دید، زیرا که او شکایتی را که بر خداوندکردهاید شنیده است، و ما چیستیم که بر ماشکایت میکنید؟»
و موسی گفت: «این خواهدبود چون خداوند، شامگاه شما را گوشت دهد تابخورید، و بامداد نان، تا سیر شوید، زیرا خداوندشکایتهای شما را که بر وی کردهاید شنیده است، و ما چیستیم؟ بر ما نی، بلکه بر خداوند شکایت نمودهاید.»
و موسی به هارون گفت: «به تمامی جماعت بنیاسرائیل بگو به حضور خداوندنزدیک بیایید، زیرا که شکایتهای شما را شنیده است.»
و واقع شد که چون هارون به تمامی جماعت بنیاسرائیل سخن گفت، به سوی صحرانگریستند و اینک جلال خداوند در ابر ظاهر شد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«شکایتهای بنیاسرائیل را شنیدهام، پس ایشان را خطاب کرده، بگو: در عصر گوشت خواهید خورد، و بامداد از نان سیر خواهید شد تابدانید که من یهوه خدای شما هستم.»
و واقع شد که در عصر، سلوی برآمده، لشکرگاه راپوشانیدند، و بامدادان شبنم گرداگرد اردونشست.
و چون شبنمی که نشسته بودبرخاست، اینک بر روی صحرا چیزی دقیق، مدور و خرد، مثل ژاله بر زمین بود.
و چون بنیاسرائیل این را دیدند به یکدیگر گفتند که این من است، زیرا که ندانستند چه بود. موسی به ایشان گفت: «این آن نان است که خداوند به شمامی دهد تا بخورید.
این است امری که خداوندفرموده است، که هر کس به قدر خوراک خود ازاین بگیرد، یعنی یک عومر برای هر نفر به حسب شماره نفوس خویش، هر شخص برای کسانی که در خیمه او باشند بگیرد.»
پس بنیاسرائیل چنین کردند، بعضی زیاد و بعضی کم برچیدند.
اما چون به عومر پیمودند، آنکه زیاد برچیده بود، زیاده نداشت، و آنکه کم برچیده بود، کم نداشت، بلکه هر کس به قدر خوراکش برچیده بود.
و موسی بدیشان گفت: «زنهار کسی چیزی از این تا صبح نگاه ندارد.»
لکن به موسی گوش ندادند، بلکه بعضی چیزی از آن تا صبح نگاه داشتند. و کرمها بهم رسانیده، متعفن گردید، و موسی بدیشان خشمناک شد.
و هر صبح، هر کس به قدر خوراک خودبرمی چید، و چون آفتاب گرم میشد، میگداخت.
و واقع شد در روز ششم که نان مضاعف، یعنی برای هر نفری دو عومر برچیدند. پس همه روسای جماعت آمده، موسی را خبردادند.
او بدیشان گفت: «این است آنچه خداوند گفت، که فردا آرامی است، و سبت مقدس خداوند. پس آنچه بر آتش باید پخت بپزید، و آنچه در آب باید جوشانید بجوشانید، وآنچه باقی باشد، برای خود ذخیره کرده، بجهت صبح نگاه دارید.»
پس آن را تا صبح ذخیره کردند، چنانکه موسی فرموده بود، و نه متعفن گردید و نه کرم در آن پیدا شد.
و موسی گفت: «امروز این را بخورید زیرا که امروز سبت خداوند است، و در اینروز آن را در صحرانخواهید یافت.
شش روز آن را برچینید، وروز هفتمین، سبت است. در آن نخواهد بود.»
و واقع شد که در روز هفتم، بعضی از قوم برای برچیدن بیرون رفتند، اما نیافتند.
و خداوند به موسی گفت: «تا به کی از نگاه داشتن وصایا وشریعت من ابا مینمایید؟
ببینید چونکه خداوند سبت را به شما بخشیده است، از این سبب در روز ششم، نان دو روز را به شما میدهد، پس هر کس در جای خود بنشیند و در روز هفتم هیچکس از مکانش بیرون نرود.»
پس قوم درروز هفتمین آرام گرفتند.
و خاندان اسرائیل آن را من نامیدند، و آن مثل تخم گشنیز سفید بود، و طعمش مثل قرصهای عسلی.
و موسی گفت: «این امری است که خداوند فرموده است که عومری از آن پرکنی، تا در نسلهای شما نگاه داشته شود، تا آن نان را ببینند که در صحرا، وقتی که شما را از زمین مصر بیرون آوردم، آن را به شما خورانیدم.»
پس موسی به هارون گفت: «ظرفی بگیر، وعومری پر از من در آن بنه و آن را به حضورخداوند بگذار، تا در نسلهای شما نگاه داشته شود.»
چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود، همچنان هارون آن را پیش (تابوت ) شهادت گذاشت تا نگاه داشته شود.
و بنیاسرائیل مدت چهل سال من را میخوردند، تا به زمین آبادرسیدند، یعنی تا بهسرحد زمین کنعان داخل شدند، خوراک ایشان من بود.و اما عومر، دهیک ایفه است.
و اما عومر، دهیک ایفه است.
و تمامی جماعت بنیاسرائیل به حکم خداوند طی منازل کرده، ازصحرای سین کوچ کردند، و در رفیدیم اردوزدند، و آب نوشیدن برای قوم نبود.
و قوم باموسی منازعه کرده، گفتند: «ما را آب بدهید تابنوشیم.» موسی بدیشان گفت: «چرا با من منازعه میکنید، و چرا خداوند را امتحان مینمایید؟»
ودر آنجا قوم تشنه آب بودند، و قوم بر موسی شکایت کرده، گفتند: «چرا ما را از مصر بیرون آوردی، تا ما و فرزندان و مواشی ما را به تشنگی بکشی؟»
آنگاه موسی نزد خداوند استغاثه نموده، گفت: «با این قوم چه کنم؟ نزدیک است مرا سنگسار کنند.»
خداوند به موسی گفت: «پیش روی قوم برو، و بعضی از مشایخ اسرائیل را با خود بردار، و عصای خود را که بدان نهر رازدی بهدست خود گرفته، برو.
همانا من در آنجاپیش روی تو بر آن صخرهای که در حوریب است، میایستم، و صخره را خواهی زد تا آب ازآن بیرون آید، و قوم بنوشند.» پس موسی به حضور مشایخ اسرائیل چنین کرد.
و آن موضع را مسه و مریبه نامید، بهسبب منازعه بنیاسرائیل، و امتحان کردن ایشان خداوند را، زیرا گفته بودند: «آیا خداوند در میان ما هست یانه؟»
پس عمالیق آمده، در رفیدیم با اسرائیل جنگ کردند.
و موسی به یوشع گفت: «مردان برای ما برگزین و بیرون رفته، با عمالیق مقابله نما، و بامدادان من عصای خدا را بهدست گرفته، بر قله کوه خواهم ایستاد.»
پس یوشع بطوری که موسی او را امر فرموده بود کرد، تا با عمالیق محاربه کند. و موسی و هارون و حور بر قله کوه برآمدند.
و واقع شد که چون موسی دست خود را برمی افراشت، اسرائیل غلبه مییافتند وچون دست خود را فرو میگذاشت، عمالیق چیره میشدند.
و دستهای موسی سنگین شد. پس ایشان سنگی گرفته، زیرش نهادند که بر آن بنشیند. و هارون و حور، یکی از این طرف ودیگری از آن طرف، دستهای او را بر میداشتند، و دستهایش تا غروب آفتاب برقرار ماند.
ویوشع، عمالیق و قوم او را به دم شمشیر منهزم ساخت.
پس خداوند به موسی گفت: «این رابرای یادگاری در کتاب بنویس، و به سمع یوشع برسان که هرآینه ذکر عمالیق را از زیر آسمان محو خواهم ساخت.»
و موسی مذبحی بنا کردو آن را یهوه نسی نامید.و گفت: «زیرا که دست بر تخت خداوند است، که خداوند را جنگ باعمالیق نسلا بعد نسل خواهد بود.»
و گفت: «زیرا که دست بر تخت خداوند است، که خداوند را جنگ باعمالیق نسلا بعد نسل خواهد بود.»
و چون یترون، کاهن مدیان، پدر زن موسی، آنچه را که خدا با موسی و قوم خود، اسرائیل کرده بود شنید که خداوند چگونه اسرائیل را از مصر بیرون آورده بود،
آنگاه یترون پدرزن موسی، صفوره، زن موسی رابرداشت، بعد از آنکه او را پس فرستاده بود.
ودو پسر او را که یکی را جرشون نام بود، زیراگفت: «در زمین بیگانه غریب هستم.»
و دیگری را الیعازر نام بود، زیرا گفت: «که خدای پدرم مددکار من بوده، مرا از شمشیر فرعون رهانید.»
پس یترون، پدر زن موسی، با پسران وزوجهاش نزد موسی به صحرا آمدند، در جایی که او نزد کوه خدا خیمه زده بود.
و به موسی خبر داد که من یترون، پدر زن تو با زن تو و دوپسرش نزد تو آمدهایم.
پس موسی به استقبال پدر زن خود بیرون آمد و او را تعظیم کرده، بوسیدو سلامتی یکدیگر را پرسیده، به خیمه درآمدند.
و موسی پدر زن خود را از آنچه خداوند به فرعون و مصریان بهخاطر اسرائیل کرده بود خبرداد، و از تمامی مشقتی که در راه بدیشان واقع شده، خداوند ایشان را از آن رهانیده بود.
ویترون شاد گردید، بهسبب تمامی احسانی که خداوند به اسرائیل کرده، و ایشان را از دست مصریان رهانیده بود.
و یترون گفت: «متبارک است خداوند که شما را از دست مصریان و ازدست فرعون خلاصی داده است، و قوم خود را ازدست مصریان رهانیده.
الان دانستم که یهوه ازجمیع خدایان بزرگتر است، خصوص در همان امری که بر ایشان تکبر میکردند.»
و یترون، پدر زن موسی، قربانی سوختنی و ذبایح برای خدا گرفت، و هارون و جمیع مشایخ اسرائیل آمدند تا با پدر زن موسی به حضور خدا نان بخورند.
بامدادان واقع شد که موسی برای داوری قوم بنشست، و قوم به حضور موسی از صبح تاشام ایستاده بودند.
و چون پدر زن موسی آنچه را که او به قوم میکرد دید، گفت: «این چهکاراست که تو با قوم مینمایی؟ چرا تو تنها می نشینی و تمامی قوم نزد تو از صبح تا شام میایستند؟»
موسی به پدر زن خود گفت که «قوم نزد من میآیند تا از خدا مسالت نمایند.
هرگاه ایشان را دعوی شود، نزد من میآیند، ومیان هر کس و همسایهاش داوری میکنم، وفرایض و شرایع خدا را بدیشان تعلیم میدهم.»
پدر زن موسی به وی گفت: «کاری که تومی کنی، خوب نیست.
هرآینه تو و این قوم نیزکه با تو هستند، خسته خواهید شد، زیرا که این امر برای تو سنگین است. تنها این را نمی توانی کرد.
اکنون سخن مرا بشنو. تو را پند میدهم. وخدا با تو باد. و تو برای قوم به حضور خدا باش، وامور ایشان را نزد خدا عرضه دار.
و فرایض وشرایع را بدیشان تعلیم ده، و طریقی را که بدان میباید رفتار نمود، و عملی را که میباید کرد، بدیشان اعلام نما.
و از میان تمامی قوم، مردان قابل را که خداترس و مردان امین، که از رشوت نفرت کنند، جستجو کرده، بر ایشان بگمار، تاروسای هزاره و روسای صده و روسای پنجاه وروسای ده باشند.
تا بر قوم پیوسته داوری نمایند، و هر امر بزرگ را نزد تو بیاورند، و هر امرکوچک را خود فیصل دهند. بدین طور بار خود راسبک خواهی کرد، و ایشان با تو متحمل آن خواهند شد.
اگر این کار را بکنی و خدا تو راچنین امر فرماید، آنگاه یارای استقامت خواهی داشت، و جمیع این قوم نیز به مکان خود به سلامتی خواهند رسید.»
پس موسی سخن پدر زن خود را اجابت کرده، آنچه او گفته بود به عمل آورد.
و موسی مردان قابل از تمامی اسرائیل انتخاب کرده، ایشان را روسای قوم ساخت، روسای هزاره وروسای صده و روسای پنجاه و روسای ده.
ودر داوری قوم پیوسته مشغول میبودند. هر امرمشکل را نزد موسی میآوردند، و هر دعوی کوچک را خود فیصل میدادند.و موسی پدرزن خود را رخصت داد و او به ولایت خود رفت.
و موسی پدرزن خود را رخصت داد و او به ولایت خود رفت.
و در ماه سوم از بیرون آمدن بنیاسرائیل از زمین مصر، در همان روزبه صحرای سینا آمدند،
و از رفیدیم کوچ کرده، به صحرای سینا رسیدند، و در بیابان اردو زدند، واسرائیل در آنجا در مقابل کوه فرود آمدند.
وموسی نزد خدا بالا رفت، و خداوند از میان کوه اورا ندا درداد و گفت: «به خاندان یعقوب چنین بگو، و بنیاسرائیل را خبر بده:
شما آنچه را که من به مصریان کردم، دیدهاید، و چگونه شما را بربالهای عقاب برداشته، نزد خود آوردهام.
واکنون اگر آواز مرا فی الحقیقه بشنوید، و عهد مرانگاه دارید، همانا خزانه خاص من از جمیع قومهاخواهید بود. زیرا که تمامی جهان، از آن من است.
و شما برای من مملکت کهنه و امت مقدس خواهید بود. این است آن سخنانی که به بنیاسرائیل میباید گفت.»
پس موسی آمده، مشایخ قوم را خواند، و همه این سخنان را که خداوند او را فرموده بود، بر ایشان القا کرد.
وتمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: «آنچه خداوند امر فرموده است، خواهیم کرد.» و موسی سخنان قوم را باز به خداوند عرض کرد.
و خداوند به موسی گفت: «اینک من در ابرمظلم نزد تو میآیم، تا هنگامی که به تو سخن گویم قوم بشنوند، و بر تو نیز همیشه ایمان داشته باشند.» پس موسی سخنان قوم را به خداوند بازگفت.
خداوند به موسی گفت: «نزد قوم برو وایشان را امروز و فردا تقدیس نما، و ایشان رخت خود را بشویند.
و در روز سوم مهیا باشید، زیرا که در روز سوم خداوند در نظر تمامی قوم برکوه سینا نازل شود.
و حدود برای قوم از هرطرف قرار ده، و بگو: باحذر باشید از اینکه به فرازکوه برآیید، یا دامنه آن را لمس نمایید، زیرا هرکه کوه را لمس کند، هرآینه کشته شود.
دست برآن گذارده نشود بلکه یا سنگسار شود یا به تیرکشته شود، خواه بهایم باشد خواه انسان، زنده نماند. اما چون کرنا نواخته شود، ایشان به کوه برآیند.»
پس موسی از کوه نزد قوم فرود آمده، قوم را تقدیس نمود و رخت خود را شستند.
و به قوم گفت: «در روز سوم حاضر باشید، و به زنان نزدیکی منمایید.»
و واقع شد در روز سوم به وقت طلوع صبح، که رعدها و برقها و ابر غلیظ برکوه پدید آمد، و آواز کرنای بسیار سخت، بطوری که تمامی قوم که در لشکرگاه بودند، بلرزیدند.
و موسی قوم را برای ملاقات خدا ازلشکرگاه بیرون آورد، و در پایان کوه ایستادند.
و تمامی کوه سینا را دود فرو گرفت، زیراخداوند در آتش بر آن نزول کرد، و دودش مثل دود کورهای بالا میشد، و تمامی کوه سخت متزلزل گردید.
و چون آواز کرنا زیاده و زیاده سخت نواخته میشد، موسی سخن گفت، و خدا او را به زبان جواب داد.
و خداوند بر کوه سینا بر قله کوه نازل شد، و خداوند موسی را به قله کوه خواند، و موسی بالا رفت.
و خداوند به موسی گفت: «پایین برو و قوم را قدغن نما، مبادا نزدخداوند برای نظر کردن، از حد تجاوز نمایند، که بسیاری از ایشان هلاک خواهند شد.
و کهنه نیز که نزد خداوند میآیند، خویشتن را تقدیس نمایند، مبادا خداوند بر ایشان هجوم آورد.»
موسی به خداوند گفت: «قوم نمی توانند به فرازکوه سینا آیند، زیرا که تو ما را قدغن کرده، گفتهای کوه را حدود قرار ده و آن را تقدیس نما.»
خداوند وی را گفت: «پایین برو و تو و هارون همراهت برآیید، اما کهنه و قوم از حد تجاوزننمایند، تا نزد خداوند بالا بیایند، مبادا بر ایشان هجوم آورد.»پس موسی نزد قوم فرود شده، بدیشان سخن گفت.
پس موسی نزد قوم فرود شده، بدیشان سخن گفت.
و خدا تکلم فرمود و همه این کلمات را بگفت:
«من هستم یهوه، خدای تو، که تو را از زمین مصر و از خانه غلامی بیرون آوردم.
تو را خدایان دیگر غیر از من نباشد.
صورتی تراشیده و هیچ تمثالی از آنچه بالا درآسمان است، و از آنچه پایین در زمین است، و ازآنچه در آب زیر زمین است، برای خود مساز.
نزد آنها سجده مکن، و آنها را عبادت منما، زیرامن که یهوه، خدای تو میباشم، خدای غیورهستم، که انتقام گناه پدران را از پسران تا پشت سوم و چهارم از آنانی که مرا دشمن دارندمی گیرم.
و تا هزار پشت بر آنانی که مرا دوست دارند و احکام مرا نگاه دارند، رحمت میکنم.
نام یهوه، خدای خود را به باطل مبر، زیراخداوند کسی را که اسم او را به باطل برد، بیگناه نخواهد شمرد.
روز سبت را یاد کن تا آن راتقدیس نمایی.
شش روز مشغول باش و همه کارهای خود را بجا آور.
اما روز هفتمین، سبت یهوه، خدای توست. در آن هیچ کار مکن، تو و پسرت و دخترت و غلامت و کنیزت وبهیمه ات و مهمان تو که درون دروازه های توباشد.
زیرا که در شش روز، خداوند آسمان وزمین و دریا و آنچه را که در آنهاست بساخت، ودر روز هفتم آرام فرمود. از این سبب خداوند روزهفتم را مبارک خوانده، آن را تقدیس نمود.
پدر و مادر خود را احترام نما، تا روزهای تو درزمینی که یهوه خدایت به تو میبخشد، درازشود.
قتل مکن.
زنا مکن.
دزدی مکن.
بر همسایه خود شهادت دروغ مده.
به خانه همسایه خود طمع مورز، و به زن همسایه ات وغلامش و کنیزش و گاوش و الاغش و به هیچچیزی که از آن همسایه تو باشد، طمع مکن.»
و جمیع قوم رعدها و زبانه های آتش وصدای کرنا و کوه را که پر از دود بود دیدند، وچون قوم این را بدیدند لرزیدند، و از دوربایستادند.
و به موسی گفتند: «تو به ما سخن بگو و خواهیم شنید، اما خدا به ما نگوید، مبادابمیریم.»
موسی به قوم گفت: «مترسید زیراخدا برای امتحان شما آمده است، تا ترس اوپیش روی شما باشد و گناه نکنید.»
پس قوم ازدور ایستادند و موسی به ظلمت غلیظ که خدا درآن بود، نزدیک آمد.
و خداوند به موسی گفت: «به بنیاسرائیل چنین بگو: شما دیدید که ازآسمان به شما سخن گفتم:
با من خدایان نقره مسازید و خدایان طلا برای خود مسازید.
مذبحی از خاک برای من بساز، و قربانی های سوختنی خود و هدایای سلامتی خود را از گله ورمه خویش بر آن بگذران، در هر جایی که یادگاری برای نام خود سازم، نزد تو خواهم آمد، و تو را برکت خواهم داد.
و اگر مذبحی ازسنگ برای من سازی، آن را از سنگهای تراشیده بنا مکن، زیرا اگر افزار خود را بر آن بلند کردی، آن را نجس خواهی ساخت.و بر مذبح من ازپلهها بالا مرو، مبادا عورت تو بر آن مکشوف شود.»
و بر مذبح من ازپلهها بالا مرو، مبادا عورت تو بر آن مکشوف شود.»
«و این است احکامی که پیش ایشان می گذاری:
اگر غلام عبری بخری، شش سال خدمت کند، و در هفتمین، بیقیمت، آزاد بیرون رود.
اگر تنها آمده، تنها بیرون رود. واگر صاحب زن بوده، زنش همراه او بیرون رود.
اگر آقایش زنی بدو دهد و پسران یا دختران برایش بزاید، آنگاه زن و اولادش از آن آقایش باشند، و آن مرد تنها بیرون رود.
لیکن هرگاه آن غلام بگوید که هرآینه آقایم و زن و فرزندان خودرا دوست میدارم و نمی خواهم که آزاد بیرون روم،
آنگاه آقایش او را به حضور خدا بیاورد، واو را نزدیک در یا قایمه در برساند، و آقایش گوش او را با درفشی سوراخ کند، و او وی راهمیشه بندگی نماید.
اما اگر شخصی، دخترخود را به کنیزی بفروشد، مثل غلامان بیرون نرود.
هر گاه به نظر آقایش که او را برای خودنامزد کرده است ناپسند آید، بگذارد که او را فدیه دهند، اما هیچ حق ندارد که او را به قوم بیگانه بفروشد، زیرا که بدو خیانت کرده است.
و هرگاه او را به پسر خود نامزد کند، موافق رسم دختران بااو عمل نماید.
اگر زنی دیگر برای خود گیرد، آنگاه خوراک و لباس و مباشرت او را کم نکند.
و اگر این سه چیز را برای او نکند، آنگاه بیقیمت و رایگان بیرون رود.
«هرکه انسانی را بزند و او بمیرد، هر آینه کشته شود.
اما اگر قصد او نداشت، بلکه خداوی را بدستش رسانید، آنگاه مکانی برای تو معین کنم تا بدانجا فرار کند.
لیکن اگر شخصی عمد بر همسایه خود آید، تا او را به مکر بکشد، آنگاه او را از مذبح من کشیده، به قتل برسان.
و هرکه پدر یا مادر خود را زند، هرآینه کشته شود.
وهرکه آدمی را بدزدد و او را بفروشد یا در دستش یافت شود، هرآینه کشته شود.
و هرکه پدر یامادر خود را لعنت کند، هرآینه کشته شود.
واگر دو مرد نزاع کنند، و یکی دیگری را به سنگ یابه مشت زند، و او نمیرد لیکن بستری شود،
اگربرخیزد و با عصا بیرون رود، آنگاه زننده او بیگناه شمرده شود، اما عوض بیکاریش را ادا نماید، وخرج معالجه او را بدهد.
و اگر کسی غلام یاکنیز خود را به عصا بزند، و او زیر دست او بمیرد، هرآینه انتقام او گرفته شود.
لیکن اگر یک دوروز زنده بماند، از او انتقام کشیده نشود، زیرا که زرخرید اوست.
و اگر مردم جنگ کنند، و زنی حامله را بزنند، و اولاد او سقط گردد، و ضرری دیگر نشود، البته غرامتی بدهد موافق آنچه شوهرزن بدو گذارد، و به حضور داوران ادا نماید.
واگر اذیتی دیگر حاصل شود، آنگاه جان به عوض جان بده.
و چشم به عوض چشم، و دندان به عوض دندان، و دست به عوض دست، و پا به عوض پا.
و داغ به عوض داغ، و زخم به عوض زخم، و لطمه به عوض لطمه.
و اگر کسی چشم غلام یا چشم کنیز خود را بزند که ضایع شود، او را به عوض چشمش آزاد کند.
و اگردندان غلام یا دندان کنیز خود را بیندازد او را به عوض دندانش آزاد کند.
و هرگاه گاوی به شاخ خود مردی یا زنی را بزند که او بمیرد، گاو را البته سنگسار کنند، و گوشتش را نخورند و صاحب گاو بیگناه باشد.
و لیکن اگر گاو قبل از آن شاخ زن میبود، و صاحبش آگاه بود، و آن را نگاه نداشت، و او مردی یا زنی را کشت، گاو راسنگسار کنند، و صاحبش را نیز به قتل رسانند.
و اگر دیه بر او گذاشته شود، آنگاه برای فدیه جان خود هرآنچه بر او مقرر شود، ادا نماید.
خواه پسر خواه دختر را شاخ زده باشد، به حسب این حکم با او عمل کنند.
اگر گاو، غلامی یا کنیزی را بزند، سی مثقال نقره به صاحب او داده شود، و گاو سنگسار شود.
واگر کسی چاهی گشاید یا کسی چاهی حفر کند، وآن را نپوشاند، و گاوی یا الاغی در آن افتد،
صاحب چاه عوض او را بدهد، و قیمتش را به صاحبش ادا نماید، و میته از آن او باشد.
و اگرگاو شخصی، گاو همسایه او را بزند، و آن بمیردپس گاو زنده را بفروشند، و قیمت آن را تقسیم کنند، و میته را نیز تقسیم نمایند،اما اگر معلوم بوده باشد که آن گاو قبل از آن شاخ زن میبود، وصاحبش آن را نگاه نداشت، البته گاو به عوض گاو بدهد و میته از آن او باشد.
اما اگر معلوم بوده باشد که آن گاو قبل از آن شاخ زن میبود، وصاحبش آن را نگاه نداشت، البته گاو به عوض گاو بدهد و میته از آن او باشد.
«اگر کسی گاوی یا گوسفندی بدزدد، و آن را بکشد یا بفروشد، به عوض گاوپنج گاو، و به عوض گوسفند چهار گوسفند بدهد.
اگر دزدی در رخنه کردن گرفته شود، و او رابزنند بطوری که بمیرد، بازخواست خون برای اونباشد.
اما اگر آفتاب بر او طلوع کرد، بازخواست خون برای او هست. البته مکافات باید داد، و اگر چیزی ندارد، به عوض دزدی که کرد، فروخته شود.
اگر چیزی دزدیده شده، ازگاو یا الاغ یا گوسفند زنده در دست او یافت شود، دو مقابل آن را رد کند.
اگر کسی مرتعی یاتاکستانی را بچراند، یعنی مواشی خود را براند تامرتع دیگری را بچراند، از نیکوترین مرتع و ازبهترین تاکستان خود عوض بدهد.
اگر آتشی بیرون رود، و خارها را فراگیرد و بافه های غله یاخوشه های نادرویده یا مزرعهای سوخته گردد، هرکه آتش را افروخته است، البته عوض بدهد.
اگر کسی پول یا اسباب نزد همسایه خود امانت گذارد، و از خانه آن شخص دزدیده شود، هر گاه دزد پیدا شود، دو چندان رد نماید.
و اگر دزدگرفته نشود، آنگاه صاحبخانه را به حضورحکام بیاورند، تا حکم شود که آیا دست خود رابر اموال همسایه خویش دراز کرده است یا نه.
در هر خیانتی از گاو و الاغ و گوسفند و رخت وهر چیز گم شده، که کسی بر آن ادعا کند، امر هردو به حضور خدا برده شود، و بر گناه هر کدام که خدا حکم کند، دو چندان به همسایه خود ردنماید.
اگر کسی الاغی یا گاوی یا گوسفندی یاجانوری دیگر به همسایه خود امانت دهد، و آن بمیرد یا پایش شکسته شود یا دزدیده شود، وشاهدی نباشد،
قسم خداوند در میان هر دونهاده شود، که دست خود را به مال همسایه خویش دراز نکرده است. پس مالکش قبول بکندو او عوض ندهد.
لیکن اگر از او دزدیده شد، به صاحبش عوض باید داد.
و اگر دریده شد، آن را برای شهادت بیاورد، و برای دریده شده، عوض ندهد.
و اگر کسی حیوانی از همسایه خود عاریت گرفت، و پای آن شکست یا مرد، وصاحبش همراهش نبود، البته عوض باید داد.
اما اگر صاحبش همراهش بود، عوض نباید داد، و اگر کرایه شد، برای کرایه آمده بود.
«اگر کسی دختری را که نامزد نبود فریب داده، با او هم بستر شد، البته میباید او را زن منکوحه خویش سازد.
و هرگاه پدرش راضی نباشد که او را بدو دهد، موافق مهر دوشیزگان نقدی بدو باید داد.
زن جادوگر را زنده مگذار.
هرکه با حیوانی مقاربت کند، هرآینه کشته شود.
هرکه برای خدای غیر از یهوه و بس قربانی گذراند، البته هلاک گردد.
غریبی رااذیت مرسانید. و بر او ظلم مکنید، زیرا که درزمین مصر غریب بودید.
بر بیوهزنی یا یتیمی ظلم مکنید.
و هر گاه بر او ظلم کردی، و او نزدمن فریاد برآورد، البته فریاد او را مستجاب خواهم فرمود.
و خشم من مشتعل شود، و شمارا به شمشیر خواهم کشت، و زنان شما بیوه شوندو پسران شما یتیم.
اگر نقدی به فقیری ازقوم من که همسایه تو باشد قرض دادی، مثل رباخوار با او رفتار مکن و هیچ سود بر اومگذار.
اگر رخت همسایه خود را به گروگرفتی، آن را قبل از غروب آفتاب بدو رد کن.
زیرا که آن فقط پوشش او و لباس برای بدن اوست، پس در چه چیز بخوابد، و اگر نزد من فریاد برآورد، هرآینه اجابت خواهم فرمود، زیرا که من کریم هستم.
به خدا ناسزا مگو ورئیس قوم خود را لعنت مکن.
درآوردن نوبرغله و عصیر رز خود تاخیر منما. و نخست زاده پسران خود را به من بده.
با گاوان وگوسفندان خود چنین بکن. هفت روز نزد مادرخود بماند و در روز هشتمین آن را به من بده.وبرای من مردان مقدس باشید، و گوشتی را که در صحرا دریده شود مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
وبرای من مردان مقدس باشید، و گوشتی را که در صحرا دریده شود مخورید؛ آن را نزد سگان بیندازید.
«خبر باطل را انتشار مده، و با شریران همداستان مشو، که شهادت دروغ دهی.
پیروی بسیاری برای عمل بد مکن؛ و درمرافعه، محض متابعت کثیری، سخنی برای انحراف حق مگو.
و در مرافعه فقیر نیزطرفداری او منما.
اگر گاو یا الاغ دشمن خود رایافتی که گم شده باشد، البته آن را نزد او بازبیاور.
اگر الاغ دشمن خود را زیر بارش خوابیده یافتی، و از گشادن او روگردان هستی، البته آن را همراه او باید بگشایی.
حق فقیرخود را در دعوی او منحرف مساز.
از امردروغ اجتناب نما و بیگناه و صالح را به قتل مرسان زیرا که ظالم را عادل نخواهم شمرد.
ورشوت مخور زیرا که رشوت بینایان را کورمی کند و سخن صدیقان را کج میسازد.
و برشخص غریب ظلم منما زیرا که از دل غریبان خبر دارید، چونکه در زمین مصر غریب بودید.
«و شش سال مزرعه خود را بکار ومحصولش را جمع کن،
لیکن در هفتمین آن رابگذار و ترک کن تا فقیران قوم تو از آن بخورند و آنچه از ایشان باقی ماند حیوانات صحرا بخورند. همچنین با تاکستان و درختان زیتون خود عمل نما.
شش روز به شغل خود بپرداز و در روزهفتمین آرام کن تا گاوت و الاغت آرام گیرند وپسر کنیزت و مهمانت استراحت کنند.
و آنچه را به شما گفتهام، نگاه دارید و نام خدایان غیر راذکر مکنید، از زبانت شنیده نشود.
«در هر سال سه مرتبه عید برای من نگاه دار.
عید فطیر را نگاه دار، و چنانکه تو را امرفرمودهام، هفت روز نان فطیر بخور در زمان معین در ماه ابیب، زیرا که در آن از مصر بیرون آمدی. وهیچکس به حضور من تهیدست حاضر نشود.
و عید حصاد نوبر غلات خود را که در مزرعه کاشتهای، و عید جمع را در آخر سال وقتی که حاصل خود را از صحرا جمع کردهای.
در هرسال سه مرتبه همه ذکورانت به حضور خداوندیهوه حاضر شوند.
خون قربانی مرا با نان خمیرمایه دار مگذران و پیه عید من تا صبح باقی نماند.
نوبر نخستین زمین خود را به خانه یهوه خدای خود بیاور و بزغاله را در شیر مادرش مپز.
«اینک من فرشتهای پیش روی تومی فرستم تا تو را در راه محافظت نموده، بدان مکانی که مهیا کردهام برساند.
از او با حذر باش و آواز او را بشنو و از او تمرد منما زیرا گناهان شما را نخواهد آمرزید، چونکه نام من در اوست.
و اگر قول او را شنیدی و به آنچه گفتهام عمل نمودی، هرآینه دشمن دشمنانت و مخالف مخالفانت خواهم بود،
زیرا فرشته من پیش روی تو میرود و تو را به اموریان و حتیان وفرزیان و کنعانیان و حویان و یبوسیان خواهدرسانید و ایشان را هلاک خواهم ساخت.
خدایان ایشان را سجده منما و آنها را عبادت مکن و موافق کارهای ایشان مکن، البته آنها رامنهدم ساز و بتهای ایشان را بشکن.
و یهوه، خدای خود ��ا عبادت نمایید تا نان و آب تو رابرکت دهد و بیماری را از میان تو دور خواهم کرد،
و در زمینت سقط کننده و نازاد نخواهدبود و شماره روزهایت را تمام خواهم کرد.
وخوف خود را پیش روی تو خواهم فرستاد و هرقومی را که بدیشان برسی متحیر خواهم ساخت و جمیع دشمنانت را پیش تو روگردان خواهم ساخت.
و زنبورها پیش روی تو خواهم فرستاد تا حویان و کنعانیان و حتیان را ازحضورت برانند.
ایشان را در یک سال ازحضور تو نخواهم راند، مبادا زمین ویران گردد وحیوانات صحرا بر تو زیاده شوند.
ایشان را ازپیش روی تو به تدریج خواهم راند تا کثیر شوی و زمین را متصرف گردی.
و حدود تو را از بحرقلزم تا بحر فلسطین، و از صحرا تا نهر فرات قراردهم زیرا ساکنان آن زمین را بدست شما خواهم سپرد و ایشان را از پیش روی خود خواهی راند.
با ایشان و با خدایان ایشان عهد مبند.درزمین تو ساکن نشوند، مبادا تو را بر من عاصی گردانند و خدایان ایشان را عبادت کنی و دامی برای تو باشد.»
درزمین تو ساکن نشوند، مبادا تو را بر من عاصی گردانند و خدایان ایشان را عبادت کنی و دامی برای تو باشد.»
و به موسی گفت: «نزد خداوند بالابیا، تو و هارون و ناداب و ابیهو و هفتادنفر از مشایخ اسرائیل و از دور سجده کنید.
وموسی تنها نزدیک خداوند بیاید و ایشان نزدیک نیایند و قوم همراه او بالا نیایند.»
پس موسی آمده، همه سخنان خداوند و همه این احکام را به قوم بازگفت و تمامی قوم به یک زبان در جواب گفتند: «همه سخنانی که خداوند گفته است، بجاخواهیم آورد.»
و موسی تمامی سخنان خداوند را نوشت و بامدادان برخاسته، مذبحی درپای کوه و دوازده ستون، موافق دوازده سبطاسرائیل بنا نهاد.
و بعضی از جوانان بنیاسرائیل را فرستاد و قربانی های سوختنی گذرانیدند وقربانی های سلامتی از گاوان برای خداوند ذبح کردند.
و موسی نصف خون را گرفته، در لگنهاریخت و نصف خون را بر مذبح پاشید،
و کتاب عهد را گرفته، به سمع قوم خواند. پس گفتند: «هرآنچه خداوند گفته است، خواهیم کرد و گوش خواهیم گرفت.»
و موسی خون را گرفت و بر قوم پاشیده، گفت: «اینک خون آن عهدی که خداوند بر جمیع این سخنان با شما بسته است.»
و موسی با هارون و ناداب و ابیهو و هفتاد نفراز مشایخ اسرائیل بالا رفت.
و خدای اسرائیل را دیدند، و زیر پایهایش مثل صنعتی از یاقوت کبود شفاف و مانند ذات آسمان در صفا.
و برسروران بنیاسرائیل دست خود را نگذارد، پس خدا را دیدند و خوردند و آشامیدند.
وخداوند به موسی گفت: «نزد من به کوه بالا بیا، وآنجا باش تا لوحهای سنگی و تورات و احکامی را که نوشتهام تا ایشان را تعلیم نمایی، به تو دهم.»
پس موسی با خادم خود یوشع برخاست، وموسی به کوه خدا بالا آمد.
و به مشایخ گفت: «برای ما در اینجا توقف کنید، تا نزد شمابرگردیم، همانا هارون و حور با شما میباشند. پس هرکه امری دارد، نزد ایشان برود.»
و چون موسی به فراز کوه برآمد، ابر کوه را فرو گرفت.
و جلال خداوند بر کوه سینا قرار گرفت، وشش روز ابر آن را پوشانید، و روز هفتمین، موسی را از میان ابر ندا درداد.
و منظر جلال خداوند، مثل آتش سوزنده در نظر بنیاسرائیل برقله کوه بود.و موسی به میان ابر داخل شده، به فراز کوه برآمد، و موسی چهل روز و چهل شب در کوه ماند.
و موسی به میان ابر داخل شده، به فراز کوه برآمد، و موسی چهل روز و چهل شب در کوه ماند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«به بنیاسرائیل بگو که برای من هدایا بیاورند؛ از هرکه به میل دل بیاورد، هدایای مرا بگیرید.
و این است هدایا که از ایشان میگیرید: طلا و نقره و برنج،
و لاجورد وارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز،
و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطیم،
وروغن برای چراغها، و ادویه برای روغن مسح، وبرای بخور معطر،
و سنگهای عقیق و سنگهای مرصعی برای ایفود و سینه بند.
و مقامی ومقدسی برای من بسازند تا در میان ایشان ساکن شوم.
موافق هرآنچه به تو نشان دهم از نمونه مسکن و نمونه جمیع اسبابش، همچنین بسازید.
«و تابوتی از چوب شطیم بسازند که طولش دو ذراع و نیم، و عرضش یک ذراع و نیم وبلندیش یک ذراع و نیم باشد.
و آن را به طلای خالص بپوشان. آن را از درون و بیرون بپوشان، وبر زبرش به هر طرف تاجی زرین بساز.
وبرایش چهار حلقه زرین بریز، و آنها را بر چهارقایمهاش بگذار، دو حلقه بر یک طرفش و دوحلقه بر طرف دیگر.
و دو عصا از چوب شطیم بساز، و آنها را به طلا بپوشان.
و آن عصاها رادر حلقه هایی که بر طرفین تابوت باشد بگذران، تاتابوت را به آنها بردارند.
و عصاها درحلقه های تابوت بماند و از آنها برداشته نشود.
و آن شهادتی را که به تو میدهم، در تابوت بگذار.
و تخت رحمت را از طلای خالص بساز. طولش دو ذراع و نیم، و عرضش یک ذراع ونیم.
و دو کروبی از طلا بساز، آنها را ازچرخکاری از هر دو طرف تخت رحمت بساز.
و یک کروبی در این سر و کروبی دیگر در آن سر بساز، کروبیان را از تخت رحمت بر هر دوطرفش بساز.
و کروبیان بالهای خود را بر زبرآن پهن کنند، و تخت رحمت را به بالهای خودبپوشانند. و رویهای ایشان به سوی یکدیگرباشد، و رویهای کروبیان به طرف تخت رحمت باشد.
و تخت رحمت را بر روی تابوت بگذارو شهادتی را که به تو میدهم در تابوت بنه.
ودر آنجا با تو ملاقات خواهم کرد و از بالای تخت رحمت از میان دو کروبی که بر تابوت شهادت میباشند، با تو سخن خواهم گفت، درباره همه اموری که بجهت بنیاسرائیل تو را امر خواهم فرمود.
«و خوانی از چوب شطیم بساز که طولش دو ذراع، و عرضش یک ذراع، و بلندیش یک ذراع و نیم باشد.
و آن را به طلای خالص بپوشان، و تاجی از طلا به هر طرفش بساز.
وحاشیهای به قدر چهار انگشت به اطرافش بساز، و برای حاشیهاش تاجی زرین از هر طرف بساز.
و چهار حلقه زرین برایش بساز، و حلقهها را برچهار گوشه چهار قایمهاش بگذار.
و حلقه هادر برابر حاشیه باشد، تا خانهها باشد بجهت عصاها برای برداشتن خوان.
و عصاها را ازچوب شطیم بساز، و آنها را به طلا بپوشان تاخوان را بدانها بردارند.
و صحنها و کاسهها وجامها و پیاله هایش را که به آنها هدایای ریختنی میریزند بساز، آنها را از طلای خالص بساز.
ونان تقدمه را بر خوان، همیشه به حضور من بگذار.
«و چراغدانی از طلای خالص بساز، و ازچرخکاری چراغدان ساخته شود، قاعدهاش وپایهاش و پیاله هایش و سیبهایش و گلهایش ازهمان باشد.
و شش شاخه از طرفینش بیرون آید، یعنی سه شاخه چراغدان از یک طرف و سه شاخه چراغدان از طرف دیگر.
سه پیاله بادامی با سیبی و گلی در یک شاخه و سه پیاله بادامی با سیبی و گلی در شاخه دیگر و هم چنین در شش شاخهای که از چراغدان بیرون میآید.
و درچراغدان چهار پیاله بادامی با سیبها و گلهای آنهاباشد.
و سیبی زیر دو شاخه آن و سیبی زیر دوشاخه آن و سیبی زیر دو شاخه آن بر شش شاخهای که از چراغدان بیرون میآید.
وسیبها و شاخه هایش از همان باشد، یعنی از یک چرخکاری طلای خالص.
و هفت چراغ برای آن بساز، و چراغهایش را بر بالای آن بگذار تاپیش روی آن را روشنایی دهند.
و گل گیرها وسینیهایش از طلای خالص باشد.
خودش باهمه اسبابش از یک وزنه طلای خالص ساخته شود.و آگاه باش که آنها را موافق نمونه آنها که در کوه به تو نشان داده شد بسازی.
و آگاه باش که آنها را موافق نمونه آنها که در کوه به تو نشان داده شد بسازی.
«و مسکن را از ده پرده کتان نازک تابیده، و لاجورد و ارغوان و قرمز بساز. با کروبیان از صنعت نساج ماهر آنها را ترتیب نما.
طول یک پرده بیست و هشت ذراع، و عرض یک پرده چهار ذراع، و همه پردهها را یک اندازه باشد.
پنج پرده با یکدیگر پیوسته باشد، و پنج پرده با یکدیگر پیوسته.
و مادگیهای لاجورد برکنار هر پردهای بر لب پیوستگیاش بساز، و برکنار پرده بیرونی درپیوستگی دوم چنین بساز.
پنجاه مادگی در یک پرده بساز، و پنجاه مادگی در کنار پردهای که درپیوستگی دوم است بساز، به قسمی که مادگیها مقابل یکدیگر باشد.
و پنجاه تکمه زرین بساز و پردهها را به تکمهها با یکدیگرپیوسته ساز، تا مسکن یک باشد.
و خیمه بالای مسکن را از پرده های پشم بز بساز، و برای آن یازده پرده درست کن.
طول یک پرده سی ذراع، و عرض یک پرده چهار ذراع، و اندازه هر یازده پردهیک باشد.
و پنج پرده را جدا و شش پرده راجدا، پیوسته ساز، و پرده ششم را پیش روی خیمه دولا کن.
و پنجاه مادگی بر کنار پردهای که درپیوستگی بیرون است بساز، و پنجاه مادگی بر کنار پردهای که درپیوستگی دوم است.
وپنجاه تکمه برنجین بساز، و تکمهها را در مادگیهابگذران، و خیمه را با هم پیوسته ساز تا یک باشد.
و زیادتی پرده های خیمه که باقی باشد، یعنی نصف پرده که زیاده است، از پشت خیمه آویزان شود.
و ذراعی از این طرف و ذراعی از آن طرف که در طول پرده های خیمه زیاده باشد، برطرفین مسکن از هر دو جانب آویزان شود تا آن رابپوشد.
و پوششی برای خیمه از پوست قوچ سرخ شده بساز، و پوششی از پوست خز بر زبرآن.
«و تخته های قایم از چوب شطیم برای مسکن بساز.
طول هر تخته ده ذراع، و عرض هر تخته یک ذراع و نیم.
و در هر تخته دو زبانه قرینه یکدیگر باشد، و همه تخته های مسکن راچنین بساز.
و تختهها برای مسکن بساز، یعنی بیست تخته از طرف جنوب به سمت یمانی.
وچهل پایه نقره در زیر آن بیست تخته بساز، یعنی دو پایه زیر یک تخته برای دو زبانهاش، و دو پایه زیر یک تخته برای دو زبانهاش.
و برای جانب دیگر مسکن، از طرف شمال بیست تخته باشد.
و چهل پایه نقره آنها، یعنی دو پایه زیر یک تخته و دو پایه زیر تخته دیگر.
و برای موخر مسکن از جانب غربی شش تخته بساز.
و برای گوشه های مسکن در موخرش دو تخته بساز.
واز زیر وصل کرده شود، و تا بالا نیز در یک حلقه باهم پیوسته شود، و برای هر دو چنین بشود، در هردو گوشه باشد.
و هشت تخته باشد و پایه های آنها از نقره شانزده پایه باشد، یعنی دو پایه زیریک تخته و دو پایه زیر تخته دیگر.
«و پشت بندها از چوب شطیم بساز، پنج ازبرای تخته های یک طرف مسکن،
و پنج پشت بند برای تخته های طرف دیگر مسکن، وپنج پشت بند برای تخته های طرف مسکن درموخرش به سمت مغرب.
و پشت بند وسطی که میان تخته هاست، از این سر تا آن سر بگذرد.
و تختهها را به طلا بپوشان و حلقه های آنها رااز طلا بساز تا خانه های پشت بندها باشد وپشت بندها را به طلا بپوشان.
«پس مسکن را برپا کن موافق نمونهای که در کوه به تو نشان داده شد.
و حجابی ازلاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک تابیده شده بساز، از صنعت نساج ماهر با کروبیان ساخته شود.
و آن را بر چهار ستون چوب شطیم پوشیده شده به طلا بگذار، و قلابهای آنها از طلاباشد و بر چهار پایه نقره قایم شود.
و حجاب را زیر تکمهها آویزان کن، و تابوت شهادت را درآنجا به اندرون حجاب بیاور، و حجاب، قدس رابرای شما از قدسالاقداس جدا خواهد کرد.
وتخت رحمت را بر تابوت شهادت درقدسالاقداس بگذار.
و خوان را بیرون حجاب و چراغدان را برابر خوان به طرف جنوبی مسکن بگذار، و خوان را به طرف شمالی آن برپا کن.
و پردهای برای دروازه مسکن از لاجورد و ارغوان وقرمز و کتان نازک تابیده شده از صنعت طرازبساز.و برای پرده پنج ستون از چوب شطیم بساز، و آنها را به طلا بپوشان، و قلابهای آنها ازطلا باشد، و برای آنها پنج پایه برنجین بریز.
و برای پرده پنج ستون از چوب شطیم بساز، و آنها را به طلا بپوشان، و قلابهای آنها ازطلا باشد، و برای آنها پنج پایه برنجین بریز.
«و مذبح را از چوب شطیم بساز، طولش پنج ذراع و عرضش پنج ذراع. ومذبح مربع باشد. و بلندیاش سه ذراع.
وشاخه هایش را بر چهار گوشهاش بساز وشاخه هایش از همان باشد و آن را به برنج بپوشان.
و لگنهایش را برای برداشتن خاکسترش بساز. وخاک اندازهایش و جامهایش و چنگالهایش ومجمرهایش و همه اسبابش را از برنج بساز.
وبرایش آتش دانی مشبک برنجین بساز و بر آن شبکه چهار حلقه برنجین بر چهار گوشهاش بساز.
و آن را در زیر، کنار مذبح بگذار تا شبکه به نصف مذبح برسد.
و دو عصا برای مذبح بساز. عصاها از چوب شطیم باشد و آنها را به برنج بپوشان.
و عصاها را در حلقهها بگذرانند، وعصاها بر هر دو طرف مذبح باشد تا آن را بردارند.
و آن را مجوف از تختهها بساز، همچنانکه درکوه به تو نشان داده شد، به این طور ساخته شود.
«و صحن مسکن را بساز به طرف جنوب به سمت یمانی. پرده های صحن از کتان نازک تابیده شده باشد، و طولش صد ذراع به یک طرف.
وستونهایش بیست و پایه های آنها بیست، از برنج باشد و قلابهای ستونها و پشت بندهای آنها ازنقره باشد.
و همچنین به طرف شمال، درطولش پردهها باشد که طول آنها صد ذراع باشد وبیست ستون آن و بیست پایه آنها از برنج باشد وقلابهای ستونها و پشت بندهای آنها از نقره باشد.
و برای عرض صحن به سمت مغرب، پرده های پنجاه ذراعی باشد. و ستونهای آنها ده وپایه های آنها ده.
و عرض صحن بهجانب مشرق از سمت طلوع پنجاه ذراع باشد.
وپرده های یک طرف دروازه، پانزده ذراع وستونهای آنها سه و پایه های آنها سه.
وپرده های طرف دیگر پانزده ذراعی و ستونهای آنها سه و پایه های آنها سه.
و برای دروازه صحن، پرده بیست ذراعی از لاجورد و ارغوان وقرمز و کتان نازک تابیده شده از صنعت طرازباشد. و ستونهایش چهار و پایه هایش چهار.
همه ستونهای گرداگرد صحن با پشت بندهای نقره پیوسته شود، و قلابهای آنها از نقره وپایه های آنها از برنج باشد.
طول صحن صدذراع، و عرضش در هر جا پنجاه ذراع، وبلندیاش پنج ذراع از کتان نازک تابیده شده، وپایه هایش از برنج باشد.
و همه اسباب مسکن برای هر خدمتی، و همه میخهایش، و همه میخهای صحن از برنج باشد.
«و تو بنیاسرائیل را امر فرما که روغن زیتون مصفی و کوبیده شده برای روشنایی نزد توبیاورند تا چراغها دائم روشن شود.در خیمه اجتماع، بیرون پردهای که در برابر شهادت است، هارون و پسرانش از شام تا صبح، به حضورخداوند آن را درست کنند. و این برای بنیاسرائیل نسلا بعد نسل فریضه ابدی باشد.
در خیمه اجتماع، بیرون پردهای که در برابر شهادت است، هارون و پسرانش از شام تا صبح، به حضورخداوند آن را درست کنند. و این برای بنیاسرائیل نسلا بعد نسل فریضه ابدی باشد.
«و تو برادر خود، هارون و پسرانش را با وی از میان بنیاسرائیل نزد خودبیاور تا برای من کهانت بکند، یعنی هارون وناداب و ابیهو و العازار و ایتامار، پسران هارون.
ورختهای مقدس برای برادرت، هارون، بجهت عزت و زینت بساز.
و تو به جمیع دانادلانی که ایشان را به روح حکمت پر ساختهام، بگو که رختهای هارون را بسازند برای تقدیس کردن او تابرای من کهانت کند.
و رختهایی که میسازنداین است: سینه بند و ایفود و ردا و پیراهن مطرز وعمامه و کمربند. این رختهای مقدس را برای برادرت هارون و پسرانش بسازند تا بجهت من کهانت کند.
و ایشان طلا و لاجورد و ارغوان وقرمز و کتان نازک را بگیرند،
«و ایفود را از طلا و لاجورد و ارغوان و قرمزو کتان نازک تابیده شده، از صنعت نساج ماهربسازند.
و دو کتفش را بر دو کنارهاش بپیوندند تاپیوسته شود.
و زنار ایفود که برآن است، ازهمان صنعت و از همان پارچه باشد، یعنی از طلاو لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک تابیده شده.
و دو سنگ جزع بگیر و نامهای بنیاسرائیل را بر آنها نقش کن.
شش نام ایشان را بر یک سنگ و شش نام باقی ایشان را بر سنگ دیگر موافق تولد ایشان.
از صنعت نقاش سنگ مثل نقش خاتم نامهای بنیاسرائیل را بر هردو سنگ نقش نما و آنها را در طوقهای طلا نصب کن.
و آن دو سنگ را بر کتفهای ایفود بگذار تاسنگهای یادگاری برای بنیاسرائیل باشد، وهارون نامهای ایشان را بر دو کتف خود، بحضور خداوند برای یادگاری بردارد.
و دو طوق ازطلا بساز.
و دو زنجیر از طلای خالص بسازمثل طناب بهم پیچیده شده، و آن دو زنجیر بهم پیچیده شده را در طوقها بگذار.
«و سینه بند عدالت را از صنعت نساج ماهر، موافق کار ایفود بساز و آن را از طلا و لاجورد وارغوان و قرمز و کتان نازک تابیده شده بساز.
ومربع و دولا باشد، طولش یک وجب و عرضش یک وجب.
و آن را به ترصیع سنگها، یعنی به چهار رسته از سنگها مرصع کن که رسته اول عقیق احمر و یاقوت اصفر و زمرد باشد،
و رسته دوم بهرمان و یاقوت کبود و عقیق سفید،
ورسته سوم عین الهر و یشم و جمشت،
و رسته چهارم زبرجد و جزع و یشب. و آنها دررسته های خود با طلا نشانده شود.
و سنگهاموافق نامهای بنیاسرائیل مطابق اسامی ایشان، دوازده باشد، مثل نقش خاتم، و هر یک برای دوازده سبط موافق اسمش باشد.
و بر سینه بند، زنجیرهای بهم پیچیده شده، مثل طناب از طلای خالص بساز.
و بر سینه بند، دو حلقه از طلابساز و آن دو حلقه را بر دو طرف سینه بند بگذار.
و آن دو زنجیر طلا را بر آن دو حلقهای که برسر سینه بند است بگذار.
و دو سر دیگر آن دوزنجیر را در آن دو طوق ببند و بر دو کتف ایفودبطرف پیش بگذار.
و دو حلقه زرین بساز و آنهارا بر دو سر سینه بند، به کنار آن که بطرف اندرون ایفود است، بگذار.
و دو حلقه دیگر زرین بسازو آنها را بر دو کتف ایفود از پایین بجانب پیش، دربرابر پیوستگی آن، بر زبر زنار ایفود بگذار.
وسینه بند را به حلقه هایش بر حلقه های ایفود به نوار لاجورد ببندند تا بالای زنار ایفود باشد و تاسینه بند از ایفود جدا نشود.
و هارون نامهای بنیاسرائیل را بر سینه بند عدالت بر دل خود، وقتی که به قدس داخل شود، به حضور خداوندبجهت یادگاری دائم بردارد.
و اوریم و تمیم را در سینه بند عدالت بگذار تا بر دل هارون باشد، وقتی که به حضور خداوند بیاید، و عدالت بنیاسرائیل را بر دل خود بحضور خداوند دائم متحمل شود.
«و ردای ایفود را تمام از لاجورد بساز.
و شکافی برای سر، در وسطش باشد. و حاشیه گرداگرد شکافش از کار نساج مثل گریبان زره، تادریده نشود.
و در دامنش، انارها بساز ازلاجورد و ارغوان و قرمز، گرداگرد دامنش، وزنگوله های زرین در میان آنها به هر طرف.
زنگوله زرین و اناری و زنگوله زرین و اناری گرداگرد دامن ردا.
و در بر هارون باشد، هنگامی که خدمت میکند، تا آواز آنها شنیده شود، هنگامی که در قدس بحضور خداوند داخل میشود و هنگامی که بیرون میآید تا نمیرد.
وتنکه از طلای خالص بساز و بر آن مثل نقش خاتم قدوسیت برای یهوه نقش کن.
و آن را به نوارلاجوردی ببند تا بر عمامه باشد، بر پیشانی عمامه خواهد بود.
و بر پیشانی هارون باشد تا هارون گناه موقوفاتی که بنیاسرائیل وقف مینمایند، درهمه هدایای مقدس ایشان متحمل شود. و آن دائم بر پیشانی او باشد تا بحضور خداوند مقبول شوند.
و پیراهن کتان نازک را بباف و عمامهای از کتان نازک بساز و کمربندی از صنعت طرازبساز.
و برای پسران هارون پیراهنها بساز و بجهت ایشان کمربندها بساز و برای ایشان عمامهها بساز بجهت عزت و زینت.
و برادرخود هارون و پسرانش را همراه او به آنها آراسته کن، و ایشان را مسح کن و ایشان را تخصیص وتقدیس نما تا برای من کهانت کنند.
و زیرجامه های کتان برای ستر عورت ایشان بساز که ازکمر تا ران برسد،و بر هارون و پسرانش باشد، هنگامی که به خیمه اجتماع داخل شوند یا نزدمذبح آیند تا در قدس خدمت نمایند، مبادامتحمل گناه شوند و بمیرند. این برای وی و بعد ازاو برای ذریتش فریضه ابدی است.
و بر هارون و پسرانش باشد، هنگامی که به خیمه اجتماع داخل شوند یا نزدمذبح آیند تا در قدس خدمت نمایند، مبادامتحمل گناه شوند و بمیرند. این برای وی و بعد ازاو برای ذریتش فریضه ابدی است.
«و این است کاری که بدیشان میکنی، برای تقدیس نمودن ایشان تا بجهت من کهانت کنند: یک گوساله و دو قوچ بیعیب بگیر،
و نان فطیر و قرصهای فطیر سرشته به روغن ورقیقهای فطیر مسح شده به روغن. آنها را از آردنرم گندم بساز.
و آنها را در یک سبد بگذار و آنهارا در سبد با گوساله و دو قوچ بگذران.
و هارون و پسرانش را نزد دروازه خیمه اجتماع آورده، ایشان را به آب غسل ده،
و آن رختها را گرفته، هارون را به پیراهن و ردای ایفود و ایفود وسینه بند آراسته کن و زنار ایفود را بر وی ببند.
وعمامه را بر سرش بنه و افسر قدوسیت را برعمامه بگذار،
و روغن مسح را گرفته، برسرش بریز و او را مسح کن.
و پسرانش را نزدیک آورده، ایشان را به پیراهنها بپوشان.
و بر ایشان، یعنی هارون و پسرانش کمربندها ببند و عمامه هارا بر ایشان بگذار و کهانت برای ایشان فریضه ابدی خواهد بود. پس هارون و پسرانش راتخصیص نما.
و گوساله را پیش خیمه اجتماع برسان، و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سرگوساله بگذارند.
و گوساله را به حضورخداوند نزد در خیمه اجتماع ذبح کن.
و ازخون گوساله گرفته، بر شاخهای مذبح به انگشت خود بگذار، و باقی خون را بر بنیان مذبح بریز.
و همه پیه را که احشا را میپوشاند، و سفیدی که بر جگر است، و دو گرده را با پیهی که برآنهاست، گرفته، بر مذبح بسوزان.
اما گوشت گوساله را و پوست و سرگینش را بیرون از اردو به آتش بسوزان، زیرا قربانی گناه است.
«و یک قوچ بگیر و هارون و پسران، دستهای خود را بر سر قوچ بگذارند.
و قوچ راذبح کرده، خونش را بگیر و گرداگرد مذبح بپاش.
و قوچ را به قطعه هایش ببر، و احشا وپاچه هایش را بشوی، و آنها را بر قطعهها و سرش بنه.
و تمام قوچ را بر مذبح بسوزان، زیرا برای خداوند قربانی سوختنی است، و عطر خوشبو، وقربانی آتشین برای خداوند است.
پس قوچ دوم را بگیر و هارون و پسرانش دستهای خود رابر سر قوچ بگذارند.
و قوچ را ذبح کرده، ازخونش بگیر و به نرمه گوش راست هارون، و به نرمه گوش پسرانش، و به شست دست راست ایشان، و به شست پای راست ایشان، بگذار، وباقی خون را گرداگرد مذبح بپاش.
و از خونی که بر مذبح است، و از روغن مسح گرفته، آن را برهارون و رخت وی و بر پسرانش و رخت پسرانش با وی بپاش، تا او و رختش و پسرانش ورخت پسرانش با وی تقدیس شوند.
پس پیه قوچ را، و دنبه و پیهی که احشا را میپوشاند، وسفیدی جگر، و دو گرده و پیهی که بر آنهاست، وساق راست را بگیر، زیرا که قوچ، قربانی تخصیص است.
و یک گرده نان و یک قرص نان روغنی، و یک رقیق از سبد نان فطیر را که به حضور خداوند است،
و این همه را بهدست هارون و بهدست پسرانش بنه، و آنها را برای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنبان.
وآنها را از دست ایشان گرفته، برای قربانی سوختنی بر مذبح بسوزان، تا برای خداوند عطرخوشبو باشد، زیرا که این قربانی آتشین خداونداست.
و سینه قوچ قربانی تخصیص را که برای هارون است گرفته، آن را برای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنبان. و آن حصه تو میباشد.
و سینه جنبانیدنی و ساق رفیعه را که از قوچ قربانی تخصیص هارون و پسرانش جنبانیده، وبرداشته شد، تقدیس نمای.
و آن از آن هارون و پسرانش از جانب بنیاسرائیل به فریضه ابدی خواهد بود، زیرا که هدیه رفیعه است و هدیه رفیعه از جانب بنیاسرائیل از قربانی های سلامتی ایشان برای خداوند خواهد بود.
ورخت مقدس هارون بعد از او، از آن پسرانش خواهد بود، تا در آنها مسح و تخصیص شوند.
هفت روز، آن کاهن که جانشین او میباشد ازپسرانش و به خیمه اجتماع داخل شده، خدمت قدس را میکند، آنها را بپوشد.
و قوچ قربانی تخصیص را گرفته، گوشتش را در قدس آب پزکن.
و هارون و پسرانش گوشت قوچ را با نانی که در سبد است، به در خیمه اجتماع بخورند.
و آنانی که برای تخصیص و تقدیس خود بدین چیزها کفاره کرده شدند، آنها را بخورند، لیکن شخص اجنبی نخورد زیرا که مقدس است.
و اگر چیزی از گوشت هدیه تخصیص و از نان، تاصبح باقی ماند، آن باقی را به آتش بسوزان، و آن را نخورند، زیرا که مقدس است.
«همچنان به هارون و پسرانش عمل نما، موافق آنچه به تو امر فرمودهام، هفت روز ایشان را تخصیص نما.
و گوساله قربانی گناه را هرروز بجهت کفاره ذبح کن.
و مذبح را طاهر سازبه کفارهای که بر آن میکنی، و آن را مسح کن تامقدس شود.
هفت روز برای مذبح کفاره کن، وآن را مقدس ساز، و مذبح، قدس اقداس خواهدبود. هرکه مذبح را لمس کند، مقدس باشد.
واین است قربانی هایی که بر مذبح باید گذرانید: دوبره یکساله. هر روز پیوسته
یک بره را در صبح ذبح کن، و بره دیگر را در عصر ذبح نما.
و دهیک از آرد نرم سرشته شده با یک ربع هین روغن کوبیده، و برای هدیه ریختنی، یک ربع هین شراب برای هر بره خواهد بود.
و بره دیگر رادر عصر ذبح کن و برای آن موافق هدیه صبح وموافق هدیه ریختنی آن بگذران، تا عطر خوشبوو قربانی آتشین برای خداوند باشد.
این قربانی سوختنی دائمی، در نسلهای شما نزد دروازه خیمه اجتماع خواهد بود، به حضور خداوند، درجایی که با شما ملاقات میکنم تا آنجا به تو سخن گویم.
و در آنجا با بنیاسرائیل ملاقات میکنم، تا از جلال من مقدس شود.
و خیمه اجتماع و مذبح را مقدس میکنم، و هارون وپسرانش را تقدیس میکنم تا برای من کهانت کنند.و در میان بنیاسرائیل ساکن شده، خدای ایشان میباشم. و خواهند دانست که من یهوه، خدای ایشان هستم، که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردهام، تا در میان ایشان ساکن شوم. من یهوه خدای ایشان هستم.
و در میان بنیاسرائیل ساکن شده، خدای ایشان میباشم. و خواهند دانست که من یهوه، خدای ایشان هستم، که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردهام، تا در میان ایشان ساکن شوم. من یهوه خدای ایشان هستم.
«و مذبحی برای سوزانیدن بخوربساز. آن را از چوب شطیم بساز.
طولش ذراعی باشد، و عرضش ذراعی، یعنی مربع باشد، و بلندیاش دو ذراع، و شاخهایش ازخودش باشد.
و آن را به طلای خالص بپوشان. سطحش و جانبهایش به هر طرف و شاخهایش راو تاجی از طلا گرداگردش بساز.
و دو حلقه زرین برایش در زیر تاجش بساز، بر دو گوشهاش، بر هر دو طرفش، آنها را بساز. و آنها خانهها باشدبرای عصاها، تا آن را بدانها بردارند.
و عصاها رااز چوب شطیم بساز و آنها را به طلا بپوشان.
وآن را پیش حجابی که روبروی تابوت شهادت است، در مقابل کرسی رحمت که بر زبر شهادت است، در جایی که با تو ملاقات میکنم، بگذار.
و هر بامداد هارون بخور معطر بر روی آن بسوزاند، وقتی که چراغها را میآراید، آن رابسوزاند.
و در عصر چون هارون چراغها راروشن میکند، آن را بسوزاند تا بخور دائمی به حضور خداوند در نسلهای شما باشد.
هیچ بخور غریب و قربانی سوختنی و هدیهای بر آن مگذرانید، و هدیه ریختنی بر آن مریزید.
وهارون سالی یک مرتبه بر شاخهایش کفاره کند، به خون قربانی گناه که برای کفاره است، سالی یک مرتبه بر آن کفاره کند در نسلهای شما، زیرا که آن برای خداوند قدس اقداس است.»
و خداوند به موسی خطاب کرده، گفت:
«وقتی که شماره بنیاسرائیل را برحسب شمرده شدگان ایشان میگیری، آنگاه هرکس فدیه جان خود را به خداوند دهد، هنگامی که ایشان را میشماری، مبادا در حین شمردن ایشان، وبایی در ایشان حادث شود.
هرکه به سوی شمرده شدگان میگذرد، این را بدهد، یعنی نیم مثقال موافق مثقال قدس، که یک مثقال بیست قیراط است، و این نیم مثقال هدیه خداوند است.
هرکس از بیست ساله و بالاتر که به سوی شمرده شدگان بگذرد، هدیه خداوند را بدهد.
دولتمند از نیم مثقال زیاده ندهد، و فقیر کمترندهد، هنگامی که هدیهای برای کفاره جانهای خود به خداوند میدهند.
و نقد کفاره را ازبنیاسرائیل گرفته، آن را برای خدمت خیمه اجتماع بده، تا برای بنیاسرائیل یادگاری به حضور خداوند باشد، و بجهت جانهای ایشان کفاره کند.»
و خداوند به موسی خطاب کرده، گفت:
«حوضی نیز برای شستن از برنج بساز، وپایهاش از برنج و آن را در میان خیمه اجتماع ومذبح بگذار، و آب در آن بریز.
و هارون وپسرانش دست و پای خود را از آن بشویند.
هنگامی که به خیمه اجتماع داخل شوند، به آب بشویند، مبادا بمیرند. و وقتی که برای خدمت کردن و سوزانیدن قربانی های آتشین بجهت خداوند به مذبح نزدیک آیند،
آنگاه دست و پای خود را بشویند، مبادا بمیرند. و این برای ایشان، یعنی برای او و ذریتش، نسلا بعدنسل فریضه ابدی باشد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«و تو عطریات خاص بگیر، از مر چکیده پانصد مثقال، و از دارچینی معطر، نصف آن، دویست و پنجاه مثقال، و از قصب الذریره، دویست و پنجاه مثقال.
و از سلیخه پانصدمثقال موافق مثقال قدس، و از روغن زیتون یک هین.
و از آنها روغن مسح مقدس را بساز، عطری که از صنعت عطار ساخته شود، تا روغن مسح مقدس باشد.
و خیمه اجتماع و تابوت شهادت را بدان مسح کن.
و خوان را با تمامی اسبابش، و چراغدان را با اسبابش، و مذبح بخوررا،
و مذبح قربانی سوختنی را با همه اسبابش، و حوض را با پایهاش.
و آنها را تقدیس نما، تاقدس اقداس باشد. هرکه آنها را لمس نمایدمقدس باشد.
و هارون و پسرانش را مسح نموده، ایشان را تقدیس نما، تا برای من کهانت کنند.
و بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: این است روغن مسح مقدس برای من در نسلهای شما.
و بر بدن انسان ریخته نشود، و مثل آن موافق ترکیبش مسازید، زیرا که مقدس است ونزد شما مقدس خواهد بود.
هرکه مثل آن ترکیب نماید، و هرکه چیزی از آن بر شخصی بیگانه بمالد، از قوم خود منقطع شود.»
و خداوند به موسی گفت: «عطریات بگیر، یعنی میعه و اظفار و قنه و از این عطریات با کندرصاف حصهها مساوی باشد.
و از اینها بخوربساز، عطری از صنعت عطار نمکین و مصفی و مقدس.
و قدری از آن را نرم بکوب، و آن راپیش شهادت در خیمه اجتماع، جایی که با توملاقات میکنم بگذار، و نزد شما قدس اقداس باشد.
و موافق ترکیب این بخور که میسازی، دیگری برای خود مسازید؛ نزد توبرای خداوند مقدس باشد.هرکه مثل آن رابرای بوییدن بسازد، از قوم خود منقطع شود.»
هرکه مثل آن رابرای بوییدن بسازد، از قوم خود منقطع شود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«آگاه باش بصلئیل بن اوری بن حور را از سبط یهودا به نام خواندهام.
و او را به روح خدا پر ساختهام، و به حکمت و فهم ومعرفت و هر هنری،
برای اختراع مخترعات، تادر طلا و نقره و برنج کار کند.
و برای تراشیدن سنگ و ترصیع آن و درودگری چوب، تا در هرصنعتی اشتغال نماید.
و اینک من، اهولیاب بن اخیسامک را از سبط دان، انباز او ساختهام، و دردل همه دانادلان حکمت بخشیدهام، تا آنچه را به تو امر فرمودهام، بسازند.
خیمه اجتماع و تابوت شهادت و کرسی رحمت که بر آن است، و تمامی اسباب خیمه،
و خوان و اسبابش و چراغدان طاهر و همه اسبابش و مذبح بخور،
و مذبح قربانی سوختنی و همه اسبابش، و حوض وپایهاش،
و لباس خدمت و لباس مقدس برای هارون کاهن، و لباس پسرانش بجهت کهانت،
و روغن و مسح و بخور معطر بجهت قدس، موافق آنچه به تو امر فرمودهام، بسازند.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«و تو بنیاسرائیل را مخاطب ساخته، بگو: البته سبت های مرا نگاه دارید. زیرا که این در میان من وشما در نسلهای شما آیتی خواهد بود تا بدانید که من یهوه هستم که شما را تقدیس میکنم.
پس سبت را نگاه دارید، زیرا که برای شما مقدس است، هرکه آن را بیحرمت کند، هرآینه کشته شود، و هرکه در آن کار کند، آن شخص از میان قوم خود منقطع شود.
شش روز کار کرده شود، و در روز هفتم سبت آرام و مقدس خداونداست. هرکه در روز سبت کار کند، هرآینه کشته شود.
پس بنیاسرائیل سبت را نگاه بدارند، نسلا بعد نسل سبت را به عهد ابدی مرعی دارند.
این در میان من و بنیاسرائیل آیتی ابدی است، زیرا که در شش روز، خداوند آسمان و زمین راساخت و در روز هفتمین آرام فرموده، استراحت یافت.»و چون گفتگو را با موسی در کوه سینابپایان برد، دو لوح شهادت، یعنی دو لوح سنگ مرقوم به انگشت خدا را به وی داد.
و چون گفتگو را با موسی در کوه سینابپایان برد، دو لوح شهادت، یعنی دو لوح سنگ مرقوم به انگشت خدا را به وی داد.
و چون قوم دیدند که موسی در فرودآمدن از کوه تاخیر نمود، قوم نزدهارون جمع شده، وی را گفتند: «برخیز و برای ماخدایان بساز که پیش روی ما بخرامند، زیرا این مرد، موسی، که ما را از زمین مصر بیرون آورد، نمی دانیم او را چه شده است.»
هارون بدیشان گفت: «گوشواره های طلا را که در گوش زنان و پسران و دختران شماست، بیرون کرده، نزد من بیاورید.»
پس تمامی گوشواره های زرین را که در گوشهای ایشان بودبیرون کرده، نزد هارون آوردند.
و آنها را ازدست ایشان گرفته، آن را با قلم نقش کرد، و از آن گوساله ریخته شده ساخت، و ایشان گفتند: «ای اسرائیل این خدایان تو میباشند، که تو را از زمین مصر بیرون آوردند.»
و چون هارون این را بدید، مذبحی پیش آن بنا کرد و هارون ندا درداده، گفت: «فردا عید یهوه میباشد.»
و بامدادان برخاسته، قربانی های سوختنی گذرانیدند، و هدایای سلامتی آوردند، و قوم برای خوردن و نوشیدن نشستند، و بجهت لعب برپا شدند.
و خداوند به موسی گفت: «روانه شده، بزیر برو، زیرا که این قوم تو که از زمین مصر بیرون آوردهای، فاسدشدهاند.
و به زودی از آن طریقی که بدیشان امرفرمودهام، انحراف ورزیده، گوساله ریخته شده برای خویشتن ساختهاند، و نزد آن سجده کرده، وقربانی گذرانیده، میگویند کهای اسرائیل این خدایان تو میباشند که تو را از زمین مصر بیرون آوردهاند.»
و خداوند به موسی گفت: «این قوم را دیدهام و اینک قوم گردنکش میباشند.
واکنون مرا بگذار تا خشم من بر ایشان مشتعل شده، ایشان را هلاک کنم و تو را قوم عظیم خواهم ساخت.»
پس موسی نزد یهوه، خدای خود تضرع کرده، گفت: «ای خداوند چرا خشم تو بر قوم خود که با قوت عظیم و دست زورآور اززمین مصر بیرون آوردهای، مشتعل شده است؟
چرا مصریان این سخن گویند که ایشان را برای بدی بیرون آورد، تا ایشان را در کوهها بکشد، و ازروی زمین تلف کند؟ پس از شدت خشم خودبرگرد، و از این قصد بدی قوم خویش رجوع فرما.
بندگان خود ابراهیم و اسحاق و اسرائیل را بیادآور، که برای ایشان به ذات خود قسم خورده، بدیشان گفتی که ذریت شما را مثل ستارگان آسمان کثیر گردانم، و تمامی این زمین را که درباره آن سخن گفتهام به ذریت شما بخشم، تا آن را متصرف شوند تا ابدالاباد.»
پس خداوند ازآن بدی که گفته بود که به قوم خود برساند، رجوع فرمود.
آنگاه موسی برگشته، از کوه به زیر آمد، ودو لوح شهادت بهدست وی بود، و لوحها به هردو طرف نوشته بود، بدین طرف و بدان طرف مرقوم بود.
و لوحها صنعت خدا بود، و نوشته، نوشته خدا بود، منقوش بر لوحها.
و چون یوشع آواز قوم را که میخروشیدند شنید، به موسی گفت: «در اردو صدای جنگ است.»
گفت: «صدای خروش ظفر نیست، و صدای خروش شکست نیست، بلکه آواز مغنیان را من میشنوم.»
و واقع شد که چون نزدیک به اردو رسید، وگوساله و رقص کنندگان را دید، خشم موسی مشتعل شد، و لوحها را از دست خود افکنده، آنها را زیر کوه شکست.
و گوسالهای را که ساخته بودند گرفته، به آتش سوزانید، و آن راخرد کرده، نرم ساخت، و بر روی آب پاشیده، بنیاسرائیل را نوشانید.
و موسی به هارون گفت: «این قوم به تو چه کرده بودند که گناه عظیمی بر ایشان آوردی؟»
هارون گفت: «خشم آقایم افروخته نشود، تو این قوم رامی شناسی که مایل به بدی میباشند.
و به من گفتند، برای ما خدایان بساز که پیش روی مابخرامند، زیرا که این مرد، موسی، که ما را از زمین مصر بیرون آورده است، نمی دانیم او را چه شده.
بدیشان گفتم هرکه را طلا باشد آن را بیرون کند، پس به من دادند، و آن را در آتش انداختم واین گوساله بیرون آمد.»
و چون موسی قوم رادید که بیلگام شدهاند، زیرا که هارون ایشان رابرای رسوایی ایشان در میان دشمنان ایشان بیلگام ساخته بود،
آنگاه موسی به دروازه اردو ایستاده، گفت: «هرکه به طرف خداوندباشد، نزد من آید.» پس جمیع بنی لاوی نزد وی جمع شدند.
او بدیشان گفت: «یهوه، خدای اسرائیل، چنین میگوید: هر کس شمشیر خود رابر ران خویش بگذارد، و از دروازه تا دروازه اردوآمد و رفت کند، و هر کس برادر خود و دوست خویش و همسایه خود را بکشد.»
و بنی لاوی موافق سخن موسی کردند. و در آن روز قریب سه هزار نفر از قوم افتادند.
و موسی گفت: «امروزخویشتن را برای خداوند تخصیص نمایید. حتی هر کس به پسر خود و به برادر خویش، تا امروزشما را برکت دهد.»
و بامدادان واقع شد که موسی به قوم گفت: «شما گناهی عظیم کردهاید. اکنون نزد خداوندبالا میروم، شاید گناه شما را کفاره کنم.»
پس موسی به حضور خداوند برگشت و گفت: «آه، این قوم گناهی عظیم کرده، و خدایان طلا برای خویشتن ساختهاند.
الان هرگاه گناه ایشان رامی آمرزی و اگرنه مرا از دفترت که نوشتهای، محو ساز.»
خداوند به موسی گفت: «هرکه گناه کرده است، او را از دفتر خود محو سازم.
واکنون برو و این قوم را بدانجایی که به تو گفتهام، راهنمایی کن. اینک فرشته من پیش روی توخواهد خرامید، لیکن در یوم تفقد من، گناه ایشان را از ایشان بازخواست خواهم کرد.»وخداوند قوم را مبتلا ساخت زیرا گوسالهای را که هارون ساخته بود، ساخته بودند.
وخداوند قوم را مبتلا ساخت زیرا گوسالهای را که هارون ساخته بود، ساخته بودند.
و خداوند به موسی گفت: «روانه شده، از اینجا کوچ کن، تو و این قوم که اززمین مصر برآوردهای، بدان زمینی که برای ابراهیم، اسحاق و یعقوب قسم خورده، گفتهام آن را به ذریت تو عطا خواهم کرد.
و فرشتهای پیش روی تو میفرستم، و کنعانیان و اموریان و حتیان و فرزیان و حویان و یبوسیان را بیرون خواهم کرد.
به زمینی که به شیر و شهد جاری است، زیرا که در میان شما نمی آیم، چونکه قوم گردن کش هستی، مبادا تو را در بین راه هلاک سازم.»
وچون قوم این سخنان بد را شنیدند، ماتم گرفتند، و هیچکس زیور خود را برخود ننهاد.
وخداوند به موسی گفت: «بنیاسرائیل را بگو: شماقوم گردن کش هستید؛ اگر لحظهای در میان توآیم، همانا تو را هلاک سازم. پس اکنون زیورخود را از خود بیرون کن تا بدانم با تو چه کنم.»
پس بنیاسرائیل زیورهای خود را از جبل حوریب از خود بیرون کردند.
و موسی خیمه خود را برداشته، آن را بیرون لشکرگاه، دور از اردو زد، و آن را «خیمه اجتماع» نامید. و واقع شد که هرکه طالب یهوه میبود، به خیمه اجتماع که خارج لشکرگاه بود، بیرون میرفت.
و هنگامی که موسی به سوی خیمه بیرون میرفت، تمامی قوم برخاسته، هر یکی به در خیمه خود میایستاد، و در عقب موسی مینگریست تا داخل خیمه میشد.
و چون موسی به خیمه داخل میشد، ستون ابر نازل شده، به در خیمه میایستاد، و خدا با موسی سخن میگفت.
و چون تمامی قوم، ستون ابر رابر در خیمه ایستاده میدیدند، همه قوم برخاسته، هر کس به در خیمه خود سجده میکرد.
وخداوند با موسی روبرو سخن میگفت، مثل شخصی که با دوست خود سخن گوید. پس به اردو بر میگشت. اما خادم او یوشع بن نون جوان، از میان خیمه بیرون نمی آمد.
و موسی به خداوند گفت: «اینک تو به من میگویی: این قوم را ببر. و تو مرا خبر نمی دهی که همراه من که را میفرستی. و تو گفتهای، تو را به نام میشناسم، و ایض در حضور من فیض یافتهای.
الان اگر فی الحقیقه منظور نظر توشدهام، طریق خود را به من بیاموز تا تو رابشناسم، و در حضور تو فیض یابم، و ملاحظه بفرما که این طایفه، قوم تو میباشند.»
گفت: «روی من خواهد آمد و تو را آرامی خواهم بخشید.»
به وی عرض کرد: «هر گاه روی تونیاید، ما را از اینجا مبر.
زیرا به چه چیز معلوم میشود که من و قوم تو منظور نظر تو شدهایم، آیانه از آمدن تو با ما؟ پس من و قوم تو از جمیع قومهایی که بر روی زمینند، ممتاز خواهیم شد.»
خداوند به موسی گفت: «این کار را نیز که گفتهای خواهم کرد، زیرا که در نظر من فیض یافتهای و تو را بنام میشناسم.»
عرض کرد: «مستدعی آنکه جلال خود را به من بنمایی.»
گفت: «من تمامی احسان خود را پیش روی تومی گذرانم و نام یهوه را پیش روی تو ندا میکنم، و رافت میکنم بر هرکه رئوف هستم و رحمت خواهم کرد بر هرکه رحیم هستم.
و گفت روی مرا نمی توانی دید، زیرا انسان نمی تواند مرا ببیندو زنده بماند.»
و خداوند گفت: «اینک مقامی نزد من است. پس بر صخره بایست.
و واقع میشود که چون جلال من میگذرد، تو را درشکاف صخره میگذارم، و تو را بهدست خودخواهم پوشانید تا عبور کنم.پس دست خودرا خواهم برداشت تا قفای مرا ببینی، اما روی من دیده نمی شود.»
پس دست خودرا خواهم برداشت تا قفای مرا ببینی، اما روی من دیده نمی شود.»
و خداوند به موسی گفت: «دو لوح سنگی مثل اولین برای خود بتراش، وسخنانی را که بر لوح های اول بود و شکستی براین لوحها خواهم نوشت.
و بامدادان حاضر شوو صبحگاهان به کوه سینا بالا بیا، و در آنجا نزد من بر قله کوه بایست.
و هیچکس با تو بالا نیاید، وهیچکس نیز در تمامی کوه دیده نشود، و گله ورمه نیز به طرف این کوه چرا نکند.»
پس موسی دو لوح سنگی مثل اولین تراشید و بامدادان برخاسته، به کوه سینا بالا آمد، چنانکه خداوند اورا امر فرموده بود، و دو لوح سنگی را بهدست خود برداشت.
و خداوند در ابر نازل شده، درآنجا با وی بایستاد، و به نام خداوند ندا درداد.
وخداوند پیش روی وی عبور کرده، ندا درداد که «یهوه، یهوه، خدای رحیم و رئوف و دیرخشم وکثیر احسان و وفا،
نگاه دارنده رحمت برای هزاران، و آمرزنده خطا و عصیان و گناه، لکن گناه را هرگز بیسزا نخواهد گذاشت، بلکه خطایای پدران را بر پسران و پسران پسران ایشان تا پشت سوم و چهارم خواهد گرفت.»
و موسی به زودی رو به زمین نهاده، سجده کرد.
و گفت: «ای خداوند اگر فی الحقیقه منظور نظر تو شدهام، مستدعی آنکه خداوند در میان ما بیاید، زیرا که این قوم گردنکش میباشند، پس خطا و گناه ما رابیامرز و ما را میراث خود بساز.»
گفت: «اینک عهدی میبندم و در نظرتمامی قوم تو کارهای عجیب میکنم، که درتمامی جهان و در جمیع امتها کرده نشده باشد، وتمامی این قومی که تو در میان ایشان هستی، کارخداوند را خواهند دید، زیراکه این کاری که با توخواهم کرد، کاری هولناک است.
آنچه را من امروز به تو امر میفرمایم، نگاه دار. اینک من ازپیش روی تو اموریان و کنعانیان و حتیان و فرزیان و حویان و یبوسیان را خواهم راند.
با حذرباش که با ساکنان آن زمین که تو بدانجا میروی، عهد نبندی، مبادا در میان شما دامی باشد.
بلکه مذبحهای ایشان را منهدم سازید، و بتهای ایشان را بشکنید و اشیریم ایشان را قطع نمایید.
زنهارخدای غیر را عبادت منما، زیرا یهوه که نام اوغیور است، خدای غیور است.
زنهار با ساکنان آن زمین عهد مبند، والا از عقب خدایان ایشان زنا می کنند، و نزد خدایان ایشان قربانی میگذرانند، و تو را دعوت مینمایند و از قربانی های ایشان میخوری.
و از دختران ایشان برای پسران خود میگیری، و چون دختران ایشان از عقب خدایان خود زنا کنند، آنگاه پسران شما را درپیروی خدایان خود مرتکب زنا خواهند نمود.
خدایان ریخته شده برای خویشتن مساز.
عید فطیر را نگاه دار، و هفت روز نان فطیرچنانکه تو را امر فرمودم، در وقت معین در ماه ابیب بخور، زیراکه در ماه ابیب از مصر بیرون آمدی.
هرکه رحم را گشاید، از آن من است وهرکه نخست زاده ذکور از مواشی تو، چه از گاوچه از گوسفند،
و برای نخست زاده الاغ، برهای فدیه بده، و اگر فدیه ندهی، گردنش را بشکن و هرنخست زادهای از پسرانت را فدیه بده. و هیچکس به حضور من تهیدست حاضر نشود.
شش روز مشغول باش، و روز هفتمین، سبت را نگاه دار. در وقت شیار و در حصاد، سبت را نگاه دار.
و عید هفتهها را نگاه دار، یعنی عید نوبر حصادگندم و عید جمع در تحویل سال.
سالی سه مرتبه همه ذکورانت به حضور خداوند یهوه، خدای اسرائیل، حاضر شوند.
زیرا که امتها رااز پیش روی تو خواهم راند، و حدود تو را وسیع خواهم گردانید، و هنگامی که در هر سال سه مرتبه میآیی تا به حضور یهوه، خدای خودحاضر شوی، هیچکس زمین تو را طمع نخواهدکرد.
خون قربانی مرا با خمیرمایه مگذران، و قربانی عید فصح تا صبح نماند.
نخستین نوبرزمین خود را به خانه یهوه، خدای خود، بیاور. وبزغاله را در شیر مادرش مپز.»
و خداوند به موسی گفت: «این سخنان را تو بنویس، زیرا که به حسب این سخنان، عهد با تو و با اسرائیل بستهام.»
و چهل روز و چهل شب آنجا نزدخداوند بوده، نان نخورد و آب ننوشید و اوسخنان عهد، یعنی ده کلام را بر لوحها نوشت.
و چون موسی از کوه سینا بزیر میآمد، ودو لوح سنگی در دست موسی بود، هنگامی که ازکوه بزیر میآمد، واقع شد که موسی ندانست که بهسبب گفتگوی با او پوست چهره وی میدرخشید.
اما هارون و جمیع بنیاسرائیل موسی را دیدند که اینک پوست چهره اومی درخشد. پس ترسیدند که نزدیک او بیایند.
و موسی ایشان را خواند، و هارون و همه سرداران جماعت نزد او برگشتند، و موسی بدیشان سخن گفت.
و بعد از آن همه بنیاسرائیل نزدیک آمدند، و آنچه خداوند درکوه سینا بدو گفته بود، بدیشان امر فرمود.
وچون موسی از سخنگفتن با ایشان فارغ شد، نقابی بر روی خود کشید.
و چون موسی به حضورخداوند داخل میشد که با وی گفتگو کند، نقاب را برمی داشت تا بیرون آمدن او. پس بیرون آمده، آنچه به وی امر شده بود، به بنیاسرائیل میگفت.و بنیاسرائیل روی موسی را میدیدند که پوست چهره او میدرخشد. پس موسی نقاب را به روی خود باز میکشید، تا وقتی که برای گفتگوی او میرفت.
و بنیاسرائیل روی موسی را میدیدند که پوست چهره او میدرخشد. پس موسی نقاب را به روی خود باز میکشید، تا وقتی که برای گفتگوی او میرفت.
و موسی تمام جماعت بنیاسرائیل را جمع کرده، بدیشان گفت: «این است سخنانی که خداوند امر فرموده است که آنها رابکنی:
شش روز کار کرده شود، و در روزهفتمین، سبت آرامی مقدس خداوند برای شماست؛ هرکه در آن کاری کند، کشته شود.
درروز سبت آتش در همه مسکنهای خودمیفروزید.»
و موسی تمامی جماعت بنیاسرائیل راخطاب کرده، گفت: «این است امری که خداوندفرموده، و گفته است:
از خودتان هدیهای برای خداوند بگیرید. هرکه از دل راغب است، هدیه خداوند را از طلا و نقره و برنج بیاورد،
و ازلاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک و پشم بز،
و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز و چوب شطیم،
و روغن برای روشنایی، و عطریات برای روغن مسح و برای بخور معطر،
وسنگهای جزع و سنگهای ترصیع برای ایفود وسینه بند.»
و همه دانادلان از شما بیایند و آنچه را خداوند امر فرموده است، بسازند.
مسکن وخیمهاش و پوشش آن و تکمه هایش وتخته هایش و پشت بندهایش و ستونهایش وپایه هایش،
و تابوت و عصاهایش و کرسی رحمت و حجاب ستر،
و خوان و عصاهایش و کل اسبابش و نان تقدمه،
و چراغدان برای روشنایی و اسبابش و چراغهایش و روغن برای روشنایی،
و مذبح بخور و عصاهایش و روغن مسح و بخور معطر، و پرده دروازه برای درگاه مسکن،
و مذبح قربانی سوختنی و شبکه برنجین آن، و عصاهایش و کل اسبابش و حوض و پایهاش،
و پرده های صحن و ستونهایش وپایه های آنها و پرده دروازه صحن،
و میخهای مسکن و میخهای صحن و طنابهای آنها،
ورختهای بافته شده برای خدمت قدس، یعنی رخت مقدس هارون کاهن، و رختهای پسرانش راتا کهانت نمایند.»
پس تمامی جماعت بنیاسرائیل از حضورموسی بیرون شدند.
و هرکه دلش او را ترغیب کرد، و هرکه روحش او را با اراده گردانید، آمدندو هدیه خداوند را برای کار خیمه اجتماع، و برای تمام خدمتش و برای رختهای مقدس آوردند.
مردان و زنان آمدند، هرکه از دل راغب بود، وحلقه های بینی و گوشوارهها و انگشتریها وگردن بندها و هر قسم آلات طلا آوردند، و هرکه هدیه طلا برای خداوند گذرانیده بود.
و هرکسیکه لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک وپشم بز و پوست قوچ سرخ شده و پوست خز نزداو یافت شد، آنها را آورد.
هرکه خواست هدیه نقره و برنج بیاورد، هدیه خداوند را آورد، وهرکه چوب شطیم برای هر کار خدمت نزد اویافت شد، آن را آورد.
و همه زنان دانادل بهدستهای خود میرشتند، و رشته شده را ازلاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک، آوردند.
و همه زنانی که دل ایشان به حکمت مایل بود، پشم بز را میرشتند.
و سروران، سنگهای جزع و سنگهای ترصیع برای ایفود و سینه بندآوردند.
و عطریات و روغن برای روشنایی وبرای روغن مسح و برای بخور معطر.
و همه مردان و زنان بنیاسرائیل که دل ایشان، ایشان راراغب ساخت که چیزی برای هر کاری که خداوند امر فرموده بود که به وسیله موسی ساخته شود، برای خداوند به اراده دل آوردند.
و موسی بنیاسرائیل را گفت: «آگاه باشیدکه خداوند بصلئیل بن اوری بن حور را از سبطیهودا به نام دعوت کرده است.
و او را به روح خدا از حکمت و فطانت و علم و هر هنری پرساخته،
و برای اختراع مخترعات و برای کارکردن در طلا و نقره و برنج،
و برای تراشیدن ومرصع ساختن سنگها، و برای درودگری چوب تاهر صنعت هنری را بکند.
و در دل او تعلیم دادن را القا نمود، و همچنین اهولیاب بن اخیسامک را از سبط دان،و ایشان را به حکمت دلی پر ساخت، برای هر عمل نقاش ونساج ماهر و طراز در لاجورد و ارغوان و قرمز وکتان نازک، و در هر کار نساج تا صانع هر صنعتی ومخترع مخترعات بشوند.
و ایشان را به حکمت دلی پر ساخت، برای هر عمل نقاش ونساج ماهر و طراز در لاجورد و ارغوان و قرمز وکتان نازک، و در هر کار نساج تا صانع هر صنعتی ومخترع مخترعات بشوند.
«و بصلئیل و اهولیاب و همه دانادلانی که خداوند حکمت و فطانت بدیشان داده است، تا برای کردن هر صنعت خدمت قدس، ماهر باشند، موافق آنچه خداوند امرفرموده است، کار بکنند.»
پس موسی، بصلئیل واهولیاب و همه دانادلانی را که خداوند در دل ایشان حکمت داده بود، و آنانی را که دل ایشان، ایشان را راغب ساخته بود که برای کردن کارنزدیک بیایند، دعوت کرد.
و همه هدایایی را که بنیاسرائیل برای بجا آوردن کار خدمت قدس آورده بودند، از حضور موسی برداشتند، و هربامداد هدایای تبرعی دیگر نزد وی میآوردند.
و همه دانایانی که هر گونه کار قدس رامی ساختند، هر یک از کار خود که در آن مشغول میبود، آمدند.
و موسی را عرض کرده، گفتند: «قوم زیاده از آنچه لازم است برای عمل آن کاری که خداوند فرموده است که ساخته شود، میآورند.»
و موسی فرمود تا در اردو ندا کرده، گویند که «مردان و زنان هیچ کاری دیگر برای هدایای قدس نکنند.» پس قوم از آوردن بازداشته شدند.
و اسباب برای انجام تمام کار، کافی، بلکه زیاده بود.
پس همه دانادلانی که در کار اشتغال داشتند، ده پرده مسکن را ساختند، از کتان نازک تابیده شده و لاجورد و ارغوان و قرمز، و آنها را باکروبیان از صنعت نساج ماهر ترتیب دادند.
طول هر پرده بیست و هشت ذراع، و عرض هر پرده چهار ذراع. همه پردهها را یک اندازه بود.
وپنج پرده را با یکدیگر بپیوست، و پنج پرده را بایکدیگر بپیوست،
و بر لب یک پرده در کنارپیوستگیاش مادگیهای لاجورد ساخت، وهمچنین در لب پرده بیرونی درپیوستگی دوم ساخت.
و در یک پرده، پنجاه مادگی ساخت، و در کنار پردهای که درپیوستگی دومین بود، پنجاه مادگی ساخت. و مادگیها مقابل یکدیگربود.
و پنجاه تکمه زرین ساخت، و پردهها را به تکمهها با یکدیگر بپیوست، تا مسکن یک باشد.
و پردهها از پشم بز ساخت بجهت خیمهای که بالای مسکن بود؛ آنها را پانزده پرده ساخت.
طول هر پرده سی ذراع، و عرض هر پرده چهار ذراع؛ و یازده پرده را یک اندازه بود.
وپنج پرده را جدا پیوست، و شش پرده را جدا.
وپنجاه مادگی بر کنار پردهای که درپیوستگی بیرونی بود ساخت، و پنجاه مادگی در کنار پرده درپیوستگی دوم.
و پنجاه تکمه برنجین برای پیوستن خیمه بساخت تا یک باشد.
و پوششی از پوست قوچ سرخ شده برای خیمه ساخت، وپوششی بر زبر آن از پوست خز.
و تخته های قایم از چوب شطیم برای مسکن ساخت.
طول هر تخته ده ذراع، وعرض هر تخته یک ذراع و نیم.
هر تخته را دوزبانه بود مقرون یکدیگر، و بدین ترکیب همه تخته های مسکن را ساخت.
و تخته های مسکن را ساخت، بیست تخته بهجانب جنوب به طرف یمانی،
و چهل پایه نقره زیر بیست تخته ساخت، یعنی دو پایه زیر تختهای برای دوزبانهاش، و دو پایه زیر تخته دیگر برای دوزبانهاش.
و برای جانب دیگر مسکن به طرف شمال، بیست تخته ساخت.
و چهل پایه نقره آنها را یعنی دو پایه زیر یک تختهای و دو پایه زیرتخته دیگر.
و برای موخر مسکن به طرف مغرب، شش تخته ساخت.
و دو تخته برای گوشه های مسکن در هر دو جانبش ساخت.
واز زیر با یکدیگر پیوسته شد، و تا سر آن با هم دریک حلقه تمام شد. و همچنین برای هر دو در هردو گوشه کرد.
پس هشت تخته بود، و پایه های آنها از نقره شانزده پایه، یعنی دو پایه زیر هرتخته.
و پشت بندها از چوب شطیم ساخت، یعنی پنج برای تخته های یک جانب مسکن،
و پنج پشت بند برای تخته های جانب دیگر مسکن، وپنج پشت بند برای تخته های موخر جانب غربی مسکن.
و پشت بند وسطی را ساخت تا در میان تختهها از سر تا سر بگذرد.
تختهها را به طلاپوشانید، و حلقه های آنها را از طلا ساخت تابرای پشت بندها، خانهها باشد، و پشت بندها را به طلا پوشانید.
و حجاب را از لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک تابیده شده ساخت، و آن را باکروبیان از صنعت نساج ماهر ترتیب داد.
وچهار ستون از چوب شطیم برایش ساخت، و آنهارا به طلا پوشانید و قلابهای آنها از طلا بود، وبرای آنها چهار پایه نقره ریخت.
و پردهای برای دروازه خیمه از لاجورد و ارغوان و قرمز وکتان نازک تابیده شده از صنعت طراز بساخت.و پنج ستون آن و قلابهای آنها را ساخت وسرها و عصاهای آنها را به طلا پوشانید و پنج پایه آنها از برنج بود.
و پنج ستون آن و قلابهای آنها را ساخت وسرها و عصاهای آنها را به طلا پوشانید و پنج پایه آنها از برنج بود.
و بصلئیل، تابوت را از چوب شطیم ساخت، طولش دو ذراع و نیم، وعرضش یک ذراع و نیم، و بلندیش یک ذراع ونیم.
و آن را به طلای خالص از درون و بیرون پوشانید. و برای آن تاجی از طلا بر طرفش ساخت.
و چهار حلقه زرین برای چهارقایمهاش بریخت، یعنی دو حلقه بر یک طرفش ودو حلقه بر طرف دیگر.
و دو عصا از چوب شطیم ساخته، آنها را به طلا پوشانید.
و عصاهارا در حلقهها بر دو جانب تابوت گذرانید، برای برداشتن تابوت.
و کرسی رحمت را از طلای خالص ساخت. طولش دو ذراع و نیم، و عرضش یک ذراع و نیم.
و دو کروبی از طلا ساخت. وآنها را بر هر دو طرف کرسی رحمت ازچرخکاری ساخت.
یک کروبی بر این طرف و کروبی دیگر بر آن طرف، و از کرسی رحمت، کروبیان را بر هر دو طرفش ساخت.
و کروبیان بالهای خود را بر زبر آن پهن میکردند، و به بالهای خویش کرسی رحمت را میپوشانیدند، ورویهای ایشان به سوی یکدیگر میبود، یعنی رویهای کروبیان بهجانب کرسی رحمت میبود.
و خوان را از چوب شطیم ساخت. طولش دو ذراع، و عرضش یک ذراع، و بلندیش یک ذراع و نیم.
و آن را به طلای خالص پوشانید، وتاجی زرین گرداگردش ساخت.
و حاشیهای به مقدار چهار انگشت گرداگردش ساخت، و تاجی زرین گرداگرد حاشیه ساخت.
و چهار حلقه زرین برایش ریخت، و حلقهها را بر چهارگوشهای که بر چهار قایمهاش بود گذاشت.
وحلقهها مقابل حاشیه بود، تا خانه های عصاهاباشد، برای برداشتن خوان.
و دو عصا را ازچوب شطیم ساخته، آنها را به طلا پوشانید، برای برداشتن خوان.
و ظروفی را که بر خوان میبوداز صحنها و کاسهها و پیالهها و جامهایش که بدانها هدایای ریختنی میریختند، از طلای خالص ساخت.
و چراغدان را از طلای خالص ساخت. ازچرخکاری، چراغدان را ساخت، و پایهاش وشاخه هایش و پیاله هایش و سیبهایش و گلهایش از همین بود.
و از دو طرفش شش شاخه بیرون آمد، یعنی سه شاخه چراغدان از یک طرف، و سه شاخه چراغدان از طرف دیگر.
و سه پیاله بادامی با سیبی و گلی در یک شاخه، و سه پیاله بادامی و سیبی و گلی بر شاخه دیگر، و همچنین برای شش شاخهای که از چراغدان بیرون میآمد.
و بر چراغدان چهار پیاله بادامی باسیبها و گلهای آن.
و سیبی زیر دو شاخه آن، وسیبی زیر دو شاخه آن، و سیبی زیر دو شاخه آن، برای شش شاخهای که از آن بیرون میآمد.
سیبهای آنها و شاخه های آنها از همین بود، یعنی همه از یک چرخکاری طلای خالص.
وهفت چراغش و گلگیرهایش و سینیهایش را ازطلای خالص ساخت.
از یک وزنه طلای خالص آن را با همه اسبابش ساخت.
و مذبح بخور را از چوب شطیم ساخت، طولش یک ذراع، و عرضش یک ذراع مربع، وبلندیش دو ذراع، و شاخهایش از همان بود.
وآن را به طلای خالص پوشانید، یعنی سطحش وطرفهای گرداگردش، و شاخهایش، و تاجی گرداگردش از طلای خالص ساخت.
و دوحلقه زرین برایش زیر تاج بر دو گوشهاش بر دوطرفش ساخت، تا خانه های عصاها باشد برای برداشتنش به آنها.
و عصاها را از چوب شطیم ساخته، آنها را به طلا پوشانید.و روغن مسح مقدس و بخور معطر طاهر را از صنعت عطارساخت.
و روغن مسح مقدس و بخور معطر طاهر را از صنعت عطارساخت.
و مذبح قربانی سوختنی را از چوب شطیم ساخت. طولش پنج ذراع، وعرضش پنج ذراع مربع، و بلندیش سه ذراع.
وشاخهایش را بر چهار گوشهاش ساخت. شاخهایش از همان بود و آن را از برنج پوشانید.
و همه اسباب مذبح را ساخت، یعنی: دیگها وخاک اندازها و کاسهها و چنگالها و مجمرها وهمه ظروفش را از برنج ساخت.
و برای مذبح، آتش دانی مشبک از برنج ساخت، که زیرحاشیهاش بطرف پایین تا نصفش برسد.
و چهارحلقه برای چهار سر آتش دان برنجین ریخت، تاخانه های عصاها باشد.
و عصاها را از چوب شطیم ساخته، آنها را به برنج بپوشانید.
و عصاهارا در حلقهها بر دو طرف مذبح گذرانید، برای برداشتنش به آنها، و مذبح را از چوبها مجوف ساخت.
و حوض را از برنج ساخت، و پایهاش را از برنج از آینه های زنانی که نزد دروازه خیمه اجتماع برای خدمت جمع میشدند.
و صحن را ساخت که برای طرف جنوبی به سمت یمانی. پرده های صحن از کتان نازک تابیده شده صد ذراعی بود.
ستونهای آنها بیست بود، و پایه های آنها بیست بود، از برنج و قلابهای آنهاو پشت بندهای آنها از نقره.
و برای طرف شمالی صد ذراعی بود، و ستونهای آنها بیست ازبرنج، و قلابهای ستونها و پشت بندهای آنها ازنقره بود.
و برای طرف غربی، پرده های پنجاه ذراعی بود، و ستونهای آنها ده و پایه های آنها ده، و قلابها و پشت بندهای ستونها از نقره بود.
وبرای طرف شرقی به سمت طلوع، پنجاه ذراعی بود.
و پرده های یک طرف دروازه پانزده ذراعی بود، ستونهای آنها سه و پایه های آنها سه.
و برای طرف دیگر دروازه صحن از این طرف واز آن طرف پردهها پانزده ذراعی بود، ستونهای آنها سه و پایه های آنها سه.
همه پرده های صحن به هر طرف از کتان نازک تابیده شده بود.
و پایه های ستونها از برنج بود، و قلابها وپشت بندهای ستونها از نقره، و پوشش سرهای آنها از نقره، و جمیع ستونهای صحن به پشت بندهای نقره پیوسته شده بود.
و پرده دروازه صحن از صنعت طراز از لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک تابیده شده بود. طولش بیست ذراع، و بلندیش به عرض پنج ذراع موافق پرده های صحن.
و ستونهای آنها چهار، وپایه های برنجین آنها چهار، و قلابهای آنها ازنقره، و پوشش سرهای آنها و پشت بندهای آنهااز نقره بود.
و همه میخهای مسکن و صحن، به هر طرف از برنج بود.
این است حساب مسکن، یعنی مسکن شهادت، چنانکه حسب فرمان موسی به خدمت لاویان، به توسط ایتاماربن هارون کاهن حساب آن گرفته شد.
و بصلئیل بن اوری بن حور از سبطیهودا، آنچه را که خداوند به موسیامر فرموده بود بساخت.
و با وی اهولیاب بن اخیسامک ازسبط دان بود، نقاش و مخترع و طراز در لاجورد وارغوان و قرمز و کتان نازک.
و تمام طلایی که در کار صرف شد، یعنی در همه کار قدس، ازطلای هدایا بیست و نه وزنه و هفتصد و سی مثقال موافق مثقال قدس بود.
و نقره شمرده شدگان جماعت صد وزنه و هزار و هفتصد وهفتاد و پنج مثقال بود، موافق مثقال قدس.
یک درهم یعنی نیم مثقال موافق مثقال قدس، برای هر نفری از آنانی که به سوی شمرده شدگان گذشتند، از بیست ساله و بالاتر، که ششصد و سه هزار وپانصد و پنجاه نفر بودند.
و اما آن صد وزنه نقره برای ریختن پایه های قدس و پایه های پرده بود. صد پایه از صد وزنه یعنی یک وزنه برای یک پایه.
و از آن هزار و هفتصد و هفتاد و پنج مثقال قلابها برای ستونها ساخت، و سرهای آنهارا پوشانید، و پشت بندها برای آنها ساخت.
وبرنج هدایا هفتاد وزنه و دو هزار و چهارصد مثقال بود.
و از آن پایه های دروازه خیمه اجتماع، ومذبح برنجین، و شبکه برنجین آن و همه اسباب مذبح را ساخت.و پایه های صحن را به هرطرف، و پایه های دروازه صحن و همه میخهای مسکن و همه میخهای گرداگرد صحن را.
و پایه های صحن را به هرطرف، و پایه های دروازه صحن و همه میخهای مسکن و همه میخهای گرداگرد صحن را.
و از لاجورد و ارغوان و قرمز رختهای بافته شده ساختند، برای خدمت کردن در قدس، و رختهای مقدس برای هارون ساختند، چنانکه خداوند به موسیامر نموده بود.
و ایفود را از طلا و لاجورد و ارغوان و قرمزو کتان نازک تابیده شده، ساخت.
و تنگه های نازک از طلا ساختند و تارها کشیدند تا آنها را درمیان لاجورد و ارغوان و قرمز و کتان نازک به صنعت نساج ماهر ببافند.
و کتفهای پیوسته شده برایش ساختند، که بر دو کنار پیوسته شد.
و زنار بسته شدهای که بر آن بود از همان پارچه واز همان صنعت بود، از طلا و لاجورد و ارغوان وقرمز و کتان نازک تابیده شده، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و سنگهای جزع مرصع در دو طوق طلا، و منقوش به نقش خاتم، موافق نامهای بنیاسرائیل درست کردند.
آنها را بر کتفهای ایفود نصب کرد، تا سنگهای یادگاری برای بنیاسرائیل باشد، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و سینه بند را موافق کار ایفود از صنعت نساج ماهر ساخت، از طلا و لاجورد و ارغوان وقرمز و کتان نازک تابیده شده.
و آن مربع بود وسینه بند را دولا ساختند طولش یک وجب وعرضش یک وجب دولا.
و در آن چهار رسته سنگ نصب کردند، رستهای از عقیق سرخ ویاقوت زرد و زمرد. این بود رسته اول.
و رسته دوم از بهرمان و یاقوت کبود و عقیق سفید.
ورسته سوم از عین الهر و یشم و جمست.
ورسته چهارم از زبرجد و جزع و یشب در ترصیعه خود که به دیوارهای طلا احاطه شده بود.
وسنگها موافق نامهای بنیاسرائیل دوازده بود، مطابق اسامی ایشان، مثل نقش خاتم، هر یکی به اسم خود برای دوازده سبط.
و بر سینه بندزنجیرهای تابیده شده، مثل کار طنابها از طلای خالص ساختند.
و دو طوق زرین و دو حلقه زرین ساختند و دو حلقه را بر دو سر سینه بندگذاشتند.
و آن دو زنجیر تابیده شده زرین رادر دو حلقهای که بر سرهای سینه بند بود، گذاشتند.
و دو سر دیگر آن دو زنجیر را بر دوطوق گذاشتند، و آنها را بر دو کتف ایفود درپیش نصب کردند.
و دو حلقه زرین ساختند، آنها رابر دو سر سینه بند گذاشتند، بر کناری که بر طرف اندرونیایفود بود.
و دو حلقه زرین دیگرساختند، و آنها را بر دو کتف ایفود، به طرف پایین، از جانب پیش، مقابل پیوستگیش بالای زنار ایفود گذاشتند.
و سینه بند را به حلقه هایش با حلقه های ایفود به نوار لاجوردی بستند، تا بالای زنار ایفود باشد. و سینه بند از ایفود جدا نشود، چنانکه خداوند به موسیامرفرموده بود.
و ردای ایفود را از صنعت نساج، تمام لاجوردی ساخت.
و دهنهای در وسط ردابود، مثل دهنه زره با حاشیهای گرداگرد دهنه تادریده نشود.
و بر دامن ردا، انارها از لاجورد وارغوان و قرمز و کتان تابیده شده ساختند.
وزنگولهها از طلای خالص ساختند. و زنگولهها رادر میان انارها بر دامن ردا گذاشتند، گرداگردش درمیان انارها.
و زنگولهای و اناری، و زنگولهای واناری گرداگرد دامن ردا برای خدمت کردن، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
وپیراهنها را برای هارون و پسرانش از کتان نازک ازصنعت نساج ساختند.
و عمامه را از کتان نازک و دستارهای زیبا را از کتان نازک، و زیرجامهای کتانی را از کتان نازک تابیده شده.
و کمربند رااز کتان نازک تابیده شده، و لاجورد و ارغوان وقرمز از صنعت طراز، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و تنگه افسر مقدس را ازطلای خالص ساختند، و بر آن کتابتی مثل نقش خاتم مرقوم داشتند: قدوسیت برای یهوه.
و برآن نواری لاجوردی بستند تا آن را بالای عمامه ببندند، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
پس همه کار مسکن خیمه اجتماع تمام شد، و بنیاسرائیل ساختند. موافق آنچه خداوندبه موسیامر فرموده بود، عمل نمودند.
ومسکن خیمه را نزد موسی آوردند، با همه اسبابش و تکمهها و تختهها و پشت بندها وستونها و پایه هایش.
و پوشش از پوست قوچ سرخ شده و پوشش از پوست خز و حجاب ستر.
و تابوت شهادت و عصاهایش و کرسی رحمت.
و خوان و همه اسبابش و نان تقدمه.
و چراغدان طاهر و چراغهایش، چراغهای آراسته شده و همه اسبابش، و روغن برای روشنایی.
و مذبح زرین و روغن مسح و بخورمعطر و پرده برای دروازه خیمه.
و مذبح برنجین و شبکه برنجین آن، و عصاهایش و همه اسبابش و حوض و پایهاش.
و پرده های صحن و ستونها و پایه هایش و پرده دروازه صحن، وطنابهایش و میخهایش و همه اسباب خدمت مسکن برای خیمه اجتماع.
و رختهای بافته شده برای خدمت قدس، و رخت مقدس برای هارون کاهن، و رختها برای پسرانش تا کهانت نمایند.
موافق آنچه خداوند به موسیامرفرموده بود، بنیاسرائیل همچنین تمام کار راساختند.و موسی تمام کارها را ملاحظه کرد، و اینک موافق آنچه خداوند امر فرموده بودساخته بودند، همچنین کرده بودند. و موسی ایشان را برکت داد.
و موسی تمام کارها را ملاحظه کرد، و اینک موافق آنچه خداوند امر فرموده بودساخته بودند، همچنین کرده بودند. و موسی ایشان را برکت داد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«در غره ماه اول مسکن خیمه اجتماع را برپا نما.
و تابوت شهادت را در آن بگذار. وحجاب را پیش تابوت پهن کن.
و خوان رادرآورده، چیزهایی را که میباید، بر آن ترتیب نما. و چراغدان را درآور و چراغهایش را آراسته کن.
و مذبح زرین را برای بخور پیش تابوت شهادت بگذار، و پرده دروازه را بر مسکن بیاویز.
و مذبح قربانی سوختنی را پیش دروازه مسکن خیمه اجتماع بگذار.
و حوض را در میان خیمه اجتماع و مذبح بگذار، و آب در آن بریز.
و صحن را گرداگرد برپا کن. و پرده دروازه صحن رابیاویز.
و روغن مسح را گرفته، مسکن را با آنچه در آن است مسح کن، و آن را با همه اسبابش تقدیس نما تا مقدس شود.
و مذبح قربانی سوختنی را با همه اسبابش مسح کرده، مذبح راتقدیس نما. و مذبح، قدس اقداس خواهد بود.
و حوض را با پایهاش مسح نموده، تقدیس کن.
و هارون و پسرانش را نزد دروازه خیمه اجتماع آورده، ایشان را به آب غسل ده.
وهارون را به رخت مقدس بپوشان، و او را مسح کرده، تقدیس نما، تا برای من کهانت کند.
وپسرانش را نزدیک آورده، ایشان را به پیراهنهابپوشان.
و ایشان را مسح کن، چنانکه پدرایشان را مسح کردی تا برای من کهانت نماید. ومسح ایشان هر آینه برای کهانت ابدی در نسلهای ایشان خواهد بود.»
پس موسی موافق آنچه خداوند او را امر فرموده بود کرد، و همچنین به عمل آورد.
و واقع شد در غره ماه اول از سال دوم که مسکن برپا شد،
و موسی مسکن را برپا نمود، وپایه هایش را بنهاد و تخته هایش را قایم کرد، وپشت بندهایش را گذاشت، و ستونهایش را برپانمود،
و خیمه را بالای مسکن کشید، و پوشش خیمه را بر زبر آن گسترانید، چنانکه خداوند به موسیامر نموده بود.
و شهادت را گرفته، آن رادر تابوت نهاد، و عصاها را بر تابوت گذارد، وکرسی رحمت را بالای تابوت گذاشت.
وتابوت را به مسکن درآورد، و حجاب ستر راآویخته، آن را پیش تابوت شهادت کشید. چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و خوان را در خیمه اجتماع به طرف شمالی مسکن، بیرون حجاب نهاد.
و نان را به حضور خداوند بر آن ترتیب داد، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و چراغدان را در خیمه اجتماع، مقابل خوان به طرف جنوبی مسکن نهاد.
و چراغها رابه حضور خداوند گذاشت، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و مذبح زرین را درخیمه اجتماع، پیش حجاب نهاد.
و بخورمعطر بر آن سوزانید، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و پرده دروازه مسکن راآویخت.
و مذبح قربانی سوختنی را پیش دروازه مسکن خیمه اجتماع وضع کرد، و قربانی سوختنی و هدیه را بر آن گذرانید، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و حوض رادر میان خیمه اجتماع و مذبح وضع کرده، آب برای شستن در آن بریخت.
و موسی و هارون وپسرانش دست و پای خود را در آن شستند.
وقتی که به خیمه اجتماع داخل شدند ونزد مذبح آمدند شست و شو کردند، چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود.
و صحن راگرداگرد مسکن و مذبح برپا نمود، و پرده دروازه صحن را آویخت. پس موسی کار را به انجام رسانید.
آنگاه ابر، خیمه اجتماع را پوشانید و جلال خداوند مسکن را پر ساخت.
و موسی نتوانست به خیمه اجتماع داخل شود، زیراکه ابربر آن ساکن بود، و جلال خداوند مسکن را پرساخته بود.
و چون ابر از بالای مسکن برمی خاست، بنیاسرائیل در همه مراحل خودکوچ میکردند.و هرگاه ابر برنمی خاست، تاروز برخاستن آن، نمی کوچیدند.
و هرگاه ابر برنمی خاست، تاروز برخاستن آن، نمی کوچیدند.
و خداوند موسی را خواند، و او را از خیمه اجتماع خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: هرگاه کسی از شماقربانی نزد خداوند بگذراند، پس قربانی خود را ازبهایم یعنی از گاو یا از گوسفند بگذرانید.
اگرقربانی او قربانی سوختنی از گاو باشد، آن را نربی عیب بگذارند، و آن را نزد در خیمه اجتماع بیاورد تا به حضور خداوند مقبول شود.
و دست خود را بر سر قربانی سوختنی بگذارد، و برایش مقبول خواهد شد تا بجهت او کفاره کند.
پس گاو را به حضور خداوند ذبح نماید، و پسران هارون کهنه خون را نزدیک بیاورند، و خون را براطراف مذبح که نزد در خیمه اجتماع است بپاشند.
و پوست قربانی سوختنی را بکند و آن را قطعه قطعه کند.
و پسران هارون کاهن آتش برمذبح بگذارند، و هیزم بر آتش بچینند.
و پسران هارون کهنه قطعهها و سر و پیه را بر هیزمی که برآتش روی مذبح است بچینند.
و احشایش وپاچه هایش را به آب بشویند، و کاهن همه را برمذبح بسوزاند، برای قربانی سوختنی و هدیه آتشین و عطر خوشبو بجهت خداوند.
و اگرقربانی او از گله باشد خواه از گوسفند خواه از بزبجهت قربانی سوختنی، آن را نر بیعیب بگذراند.
و آن را به طرف شمالی مذبح به حضور خداوند ذبح نماید، و پسران هارون کهنه خونش را به اطراف مذبح بپاشند.
و آن را باسرش و پیهاش قطعه قطعه کند، و کاهن آنها را برهیزمی که بر آتش روی مذبح است بچیند.
واحشایش و پاچه هایش را به آب بشوید، و کاهن همه را نزدیک بیاورد و بر مذبح بسوزاند، که آن قربانی سوختنی و هدیه آتشین و عطر خوشبوبجهت خداوند است.
«و اگر قربانی او بجهت خداوند قربانی سوختنی از مرغان باشد، پس قربانی خود را ازفاختهها یا از جوجه های کبوتر بگذراند.
وکاهن آن را نزد مذبح بیاورد و سرش را بپیچد و برمذبح بسوزاند، و خونش را بر پهلوی مذبح افشرده شود.
و چینه دانش را با فضلات آن بیرون کرده، آن را بر جانب شرقی مذبح در جای خاکستر بیندازد.و آن را از میان بالهایش چاک کند و از هم جدا نکند، و کاهن آن را بر مذبح برهیزمی که بر آتش است بسوزاند، که آن قربانی سوختنی و هدیه آتشین و عطر خوشبو بجهت خداوند است.
و آن را از میان بالهایش چاک کند و از هم جدا نکند، و کاهن آن را بر مذبح برهیزمی که بر آتش است بسوزاند، که آن قربانی سوختنی و هدیه آتشین و عطر خوشبو بجهت خداوند است.
«و هرگاه کسی قربانی هدیه آردی بجهت خداوند بگذراند، پس قربانی او از آرد نرم باشد، و روغن بر آن بریزد و کندر بر آن بنهد.
وآن را نزد پسران هارون کهنه بیاورد، و یک مشت از آن بگیرد یعنی از آرد نرمش و روغنش باتمامی کندرش و کاهن آن را برای یادگاری بسوزاند، تا هدیه آتشین و عطر خوشبو بجهت خداوند باشد.
و بقیه هدیه آردی از آن هارون وپسرانش باشد. این از هدایای آتشین خداوند قدس اقداس است.
و هرگاه قربانی هدیه آردی پخته شدهای در تنور بگذرانی، پس قرصهای فطیر از آرد نرم سرشته شده به روغن، یا گرده های فطیر مالیده شده به روغن باشد.
و اگر قربانی توهدیه آردی بر ساج باشد، پس از آرد نرم فطیرسرشته شده به روغن باشد.
و آن را پاره پاره کرده، روغن بر آن بریز. این هدیه آردی است.
واگر قربانی تو هدیه آردی تابه باشد از آرد نرم باروغن ساخته شود.
و هدیه آردی را که از این چیزها ساخته شود نزد خداوند بیاور، و آن راپیش کاهن بگذار، و او آن را نزد مذبح خواهدآورد.
و کاهن از هدیه آردی یادگاری آن رابردارد و بر مذبح بسوزاند. این هدیه آتشین و عطرخوشبو بجهت خداوند است.
و بقیه هدیه آردی از آن هارون و پسرانش باشد. این ازهدایای آتشین خداوند قدس اقداس است.
«و هیچ هدیه آردی که بجهت خداوندمی گذرانید با خمیرمایه ساخته نشود، زیرا که هیچ خمیرمایه و عسل را برای هدیه آتشین بجهت خداوند نباید سوزانید.
آنها را برای قربانی نوبرها بجهت خداوند بگذرانید، لیکن برای عطر خوشبو به مذبح برنیارند.
و هرقربانی هدیه آردی خود را به نمک نمکین کن، ونمک عهد خدای خود را از هدیه آردی خودبازمدار، با هر قربانی خود نمک بگذران.
و اگرهدیه آردی نوبرها بجهت خداوند بگذرانی، پس خوشه های برشته شده به آتش، یعنی بلغورحاصل نیکو بجهت هدیه آردی نوبرهای خودبگذران.
و روغن بر آن بریز و کندر بر آن بنه. این هدیه آردی است.و کاهن یادگاری آن رایعنی قدری از بلغور آن و از روغنش با تمامی کندرش بسوزاند. این هدیه آتشین بجهت خداوند است.
و کاهن یادگاری آن رایعنی قدری از بلغور آن و از روغنش با تمامی کندرش بسوزاند. این هدیه آتشین بجهت خداوند است.
«و اگر قربانی او ذبیحه سلامتی باشد، اگر ازرمه بگذراند خواه نر و خواه ماده باشد، آن را بیعیب به حضور خداوند بگذراند.
و دست خود را بر سر قربانی خویش بنهد، و آن را نزد درخیمه اجتماع ذبح نماید، و پسران هارون کهنه خون را به اطراف مذبح بپاشند.
و از ذبیحه سلامتی، هدیه آتشین بجهت خداوند بگذراند، یعنی پیهی که احشا را میپوشاند و همه پیه را که بر احشاست.
و دو گرده و پیه که بر آنهاست که بر دو تهیگاه است، و سفیدی را که بر جگر است، با گردهها جدا کند.
و پسران هارون آن را برمذبح با قربانی سوختنی بر هیزمی که بر آتش است بسوزانند. این هدیه آتشین و عطر خوشبوبجهت خداوند است.
و اگر قربانی او برای ذبیحه سلامتی بجهت خداوند از گله باشد، آن رانر یا ماده بیعیب بگذراند.
اگر برهای برای قربانی خود بگذراند، آن را به حضور خداوندنزدیک بیاورد.
و دست خود را بر سر قربانی خود بنهد، و آن را نزد در خیمه اجتماع ذبح نماید، و پسران هارون خونش را به اطراف مذبح بپاشند.
و از ذبیحه سلامتی هدیه آتشین بجهت خداوند بگذراند، یعنی پیهاش و تمامی دنبه را وآن را از نزد عصعص جدا کند، و پیهی که احشا رامی پوشاند و همه پیه را که بر احشاست.
و دوگرده و پیهی که بر آنهاست که بر دو تهیگاه است وسفیدی را که بر جگر است با گردهها جدا کند.
و کاهن آن را بر مذبح بسوزاند. این طعام هدیه آتشین بجهت خداوند است.
و اگر قربانی او بز باشد پس آن را به حضور خداوند نزدیک بیاورد.
و دست خود را برسرش بنهد و آن را پیش خیمه اجتماع ذبح نماید. و پسران هارون خونش را به اطراف مذبح بپاشند.
و قربانی خود، یعنی هدیه آتشین را، بجهت خداوند از آن بگذراند، پیهی که احشا رامی پوشاند و تمامی پیهی که بر احشاست.
و دوگرده و پیهی که بر آنهاست که بر دو تهیگاه است وسفیدی را که بر جگر است با گردهها جدا کند.
و کاهن آن را بر مذبح بسوزاند. این طعام هدیه آتشین برای عطر خوشبوست. تمامی پیه از آن خداوند است.این قانون ابدی در همه پشتهای شما در جمیع مسکنهای شما خواهد بود که هیچ خون و پیه را نخورید.»
این قانون ابدی در همه پشتهای شما در جمیع مسکنهای شما خواهد بود که هیچ خون و پیه را نخورید.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: اگرکسی سهو گناه کند، در هر کدام از نواهی خداوند که نباید کرد، و به خلاف هریک از آنهاعمل کند،
اگر کاهن که مسح شده است گناهی ورزد و قوم را مجرم سازد، پس برای گناهی که کرده است، گوسالهای بیعیب از رمه برای قربانی گناه نزد خداوند بگذراند.
و گوساله را به درخیمه اجتماع به حضور خداوند بیاورد، و دست خود را بر سر گوساله بنهد و گوساله را به حضورخداوند ذبح نماید.
و کاهن مسح شده از خون گوساله گرفته، آن را به خیمه اجتماع درآورد.
وکاهن انگشت خود را در خون فرو برد، و به حضور خداوند پیش حجاب قدس قدری ازخون را هفت مرتبه بپاشد.
و کاهن قدری ازخون را بر شاخه های مذبح بخور معطر که درخیمه اجتماع است، به حضور خداوند بپاشد، و همه خون گوساله را بر بنیان مذبح قربانی سوختنی که به در خیمه اجتماع است بریزد.
وتمامی پیه گوساله قربانی گناه، یعنی پیهی که احشا را میپوشاند و همه پیه را که بر احشاست ازآن بردارد.
و دو گرده و پیهی که بر آنهاست که بردو تهیگاه است و سفیدی را که بر جگر است باگردهها جدا کند.
چنانکه از گاو ذبیحه سلامتی برداشته میشود و کاهن آنها را بر مذبح قربانی سوختنی بسوزاند.
و پوست گوساله و تمامی گوشتش با سرش و پاچه هایش و احشایش وسرگینش،
یعنی تمامی گوساله را بیرون لشکرگاه در مکان پاک جایی که خاکستر رامی ریزند ببرد، و آن را بر هیزم به آتش بسوزاند. در جایی که خاکستر را میریزند سوخته شود.
«و هرگاه تمامی جماعت اسرائیل سهو گناه کنند و آن امر از چشمان جماعت مخفی باشد، و کاری را که نباید کرد از جمیع نواهی خداوند کرده، مجرم شده باشند.
چون گناهی که کردند معلوم شود، آنگاه جماعت گوسالهای ازرمه برای قربانی گناه بگذرانند و آن را پیش خیمه اجتماع بیاورند.
و مشایخ جماعت دستهای خود را بر سر گوساله به حضور خداوند بنهند، وگوساله به حضور خداوند ذبح شود.
و کاهن مسح شده، قدری از خون گوساله را به خیمه اجتماع درآورد.
و کاهن انگشت خود را درخون فروبرد و آن را به حضور خداوند پیش حجاب هفت مرتبه بپاشد.
و قدری از خون رابر شاخه های مذبح که به حضور خداوند درخیمه اجتماع است بگذارد، و همه خون را بربنیان مذبح قربانی سوختنی که نزد در خیمه اجتماع است بریزد.
و همه پیه آن را از آن برداشته، بر مذبح بسوزاند.
و با گوساله عمل نماید چنانکه با گوساله قربانی گناه عمل کرد، همچنان با این بکند و کاهن برای ایشان کفاره کند، و آمرزیده خواهند شد.
و گوساله را بیرون لشکرگاه برده، آن را بسوزاند چنانکه گوساله اول را سوزانید. این قربانی گناه جماعت است.
«و هرگاه رئیس گناه کند، و کاری را که نباید کرد از جمیع نواهی یهوه خدای خود سهو بکند و مجرم شود،
چون گناهی که کرده است بر او معلوم شود، آنگاه بز نر بیعیب برای قربانی خود بیاورد.
و دست خود را بر سر بز بنهد وآن را در جایی که قربانی سوختنی را ذبح کنند به حضور خداوند ذبح نماید. این قربانی گناه است.
و کاهن قدری از خون قربانی گناه را به انگشت خود گرفته، بر شاخهای مذبح قربانی سوختنی بگذارد، و خونش را بر بنیان مذبح سوختنی بریزد.
و همه پیه آن را مثل پیه ذبیحه سلامتی بر مذبح بسوزاند، و کاهن برای او گناهش را کفاره خواهد کرد و آمرزیده خواهد شد.
«و هرگاه کسی از اهل زمین سهو گناه ورزدو کاری را که نباید کرد از همه نواهی خداوندبکند و مجرم شود،
چون گناهی که کرده است بر او معلوم شود، آنگاه برای قربانی خود بز ماده بیعیب بجهت گناهی که کرده است بیاورد.
ودست خود را بر سر قربانی گناه بنهد و قربانی گناه را در جای قربانی سوختنی ذبح نماید.
و کاهن قدری از خونش را به انگشت خود گرفته، آن را برشاخهای مذبح قربانی سوختنی بگذارد، و همه خونش را بر بنیان مذبح بریزد.
و همه پیه آن راجدا کند چنانکه پیه از ذبیحه سلامتی جدامی شود، و کاهن آن را بر مذبح بسوزاند برای عطر خوشبو بجهت خداوند و کاهن برای او کفاره خواهد کرد و آمرزیده خواهد شد.
و اگر برای قربانی خود برهای بجهت قربانی گناه بیاورد آن راماده بیعیب بیاورد.
و دست خود را بر سرقربانی گناه بنهد و آن را برای قربانی گناه در جایی که قربانی سوختنی ذبح میشود ذبح نماید.
وکاهن قدری از خون قربانی گناه را به انگشت خودگرفته، بر شاخهای مذبح قربانی سوختنی بگذاردو همه خونش را بر بنیان مذبح بریزد.و همه پیه آن را جدا کند، چنانکه پیه بره ذبیحه سلامتی جدا میشود، و کاهن آن را بر مذبح بر هدایای آتشین خداوند بسوزاند، و کاهن برای او بجهت گناهی که کرده است کفاره خواهد کرد و آمرزیده خواهد شد.
و همه پیه آن را جدا کند، چنانکه پیه بره ذبیحه سلامتی جدا میشود، و کاهن آن را بر مذبح بر هدایای آتشین خداوند بسوزاند، و کاهن برای او بجهت گناهی که کرده است کفاره خواهد کرد و آمرزیده خواهد شد.
بشنود، و او شاهد باشد خواه دیده و خواه دانسته، اگر اطلاع ندهد گناه او را متحمل خواهدبود.
یا کسیکه هر چیز نجس را لمس کند، خواه لاش وحش نجس، خواه لاش بهیمه نجس، خواه لاش حشرات نجس، و از او مخفی باشد، پس نجس و مجرم میباشد.
یا اگر نجاست آدمی را لمس کند، از هر نجاست او که به آن نجس میشود، و از وی مخفی باشد، چون معلوم شد آنگاه مجرم خواهد بود.
و اگر کسی غفلت به لبهای خود قسم خورد برای کردن کار بد یا کارنیک، یعنی در هر چیزی که آدمی غفلت قسم خورد، و از او مخفی باشد، چون بر او معلوم شودآنگاه در هر کدام که باشد مجرم خواهد بود.
وچون در هر کدام از اینها مجرم شد، آنگاه به آن چیزی که در آن گناه کرده است اعتراف بنماید.
و قربانی جرم خود را برای گناهی که کرده است نزد خداوند بیاورد، یعنی مادهای از گله برهای یابزی بجهت قربانی گناه، و کاهن برای وی گناهش را کفاره خواهد کرد.
و اگر دست او به قیمت بره نرسد، پس قربانی جرم خود را برای گناهی که کرده است دو فاخته یا دو جوجه کبوتر نزدخداوند بیاورد، یکی برای قربانی گناه و دیگری برای قربانی سوختنی.
و آنها را نزد کاهن بیاورد، و او آن را که برای قربانی گناه است اول بگذراند وسرش را از گردنش بکند و آن را دو پاره نکند،
وقدری از خون قربانی گناه را بر پهلوی مذبح بپاشد، و باقی خون بر بنیان مذبح افشرده شود. این قربانی گناه است.
و دیگری را برای قربانی سوختنی موافق قانون بگذراند، و کاهن برای وی گناهش را که کرده است کفاره خواهد کرد وآمرزیده خواهدشد.
و اگر دستش به دو فاخته یا دو جوجه کبوتر نرسد، آنگاه قربانی خود رابرای گناهی که کرده است دهیک ایفه آرد نرم بجهت قربانی گناه بیاورد، و روغن برآن ننهد وکندر برآن نگذارد زیرا قربانی گناه است.
و آن را نزد کاهن بیاورد و کاهن یک مشت از آن را برای یادگاری گرفته، بر هدایای آتشین خداوند برمذبح بسوزاند. این قربانی گناه است.
و کاهن برای وی گناهش را که در هرکدام از اینها کرده است کفاره خواهد کرد، و آمرزیده خواهد شد، ومثل هدیه آردی از آن کاهن خواهد بود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«اگر کسی خیانت ورزد، و درباره چیزهای مقدس خداوند سهو گناه کند، آنگاه قربانی جرم خود را قوچی بیعیب از گله نزد خداوند موافق برآورد، وبه مثقالهای نقره مطابق مثقال قدس بیاورد، واین قربانی جرم است.
وبه عوض نقصانی که در چیز مقدس رسانیده است عوض بدهد، و پنج یک بر آن اضافه کرده، و آن را به کاهن بدهد و کاهن برای وی به قوچ قربانی جرم کفاره خواهد کرد، و آمرزیده خواهد شد.
واگر کسی گناه کند و کاری از جمیع نواهی خداوند که نباید کرد بکند، و آن را نداند، پس مجرم است و متحمل گناه خود خواهد بود.
وقوچی بیعیب از گله موافق برآورد و نزد کاهن بیاورد، و کاهن برای وی غفلت او را که کرده است کفاره خواهد کرد، و آمرزیده خواهد شد.این قربانی جرم است البته نزد خداوند مجرم میباشد.»
این قربانی جرم است البته نزد خداوند مجرم میباشد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«اگر کسی گناه کند، و خیانت به خداوندورزد، و به همسایه خود دروغ گوید، درباره امانت یا رهن یا چیز دزدیده شده، یا مال همسایه خود را غصب نماید،
یا چیز گمشده را یافته، درباره آن دروغ گوید، و قسم دروغ بخورد، در هرکدام از کارهایی که شخصی در آنها گناه کند.
پس چون گناه ورزیده، مجرم شود، آنچه را که دزدیده یا آنچه را غصب نموده یا آنچه نزد او به امانت سپرده شده یا آن چیز گم شده را که یافته است، رد بنماید.
یا هرآنچه را که درباره آن قسم دروغ خورده، هم اصل مال را رد بنماید، وهم پنج یک آن را برآن اضافه کرده، آن را به مالکش بدهد، در روزی که جرم او ثابت شده باشد.
و قربانی جرم خود را نزد خداوند بیاورد، یعنی قوچ بیعیب از گله موافق برآورد تو برای قربانی جرم نزد کاهن.
و کاهن برای وی به حضور خداوند کفاره خواهد کرد و آمرزیده خواهد شد، از هر کاری که کرده، و در آن مجرم شده است.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش را امر فرموده، بگو: این است قانون قربانی سوختنی: که قربانی سوختنی تمامی شب تا صبح بر آتشدان مذبح باشد، و آتش مذبح بر آن افروخته بماند.
و کاهن لباس کتان خود رابپوشد، و زیرجامه کتان بر بدن خود بپوشد، وخاکستر قربانی سوختنی را که بر مذبح به آتش سوخته شده، بردارد و آن را به یک طرف مذبح بگذارد.
و لباس خود را بیرون کرده، لباس دیگر بپوشد، و خاکستر را بیرون لشکرگاه بهجای پاک ببرد.
و آتشی که بر مذبح است افروخته باشد، و خاموش نشود و هر بامداد کاهن هیزم برآن بسوزاند، و قربانی سوختنی را بر آن مرتب سازد، و پیه ذبیحه سلامتی را بر آن بسوزاند،
وآتش بر مذبح پیوسته افروخته باشد، و خاموش نشود.
«و این است قانون هدیه آردی: پسران هارون آن را به حضور خداوند بر مذبح بگذرانند.
و از آن یک مشت از آرد نرم هدیه آردی و ازروغنش با تمامی کندر که بر هدیه آردی است بردارد، و بر مذبح بسوزاند، برای عطر خوشبو ویادگاری آن نزد خداوند.
و باقی آن را هارون و پسرانش بخورند. بیخمیرمایه در مکان قدس خورده شود، در صحن خیمه اجتماع آن رابخورند.
با خمیرمایه پخته نشود، آن را ازهدایای آتشین برای قسمت ایشان دادهام، این قدس اقداس است مثل قربانی گناه و مثل قربانی جرم.
جمیع ذکوران از پسران هارون آن رابخورند. این فریضه ابدی در نسلهای شما ازهدایای آتشین خداوند است، هرکه آنها را لمس کند مقدس خواهد بود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«این است قربانی هارون و پسرانش که در روزمسح کردن او نزد خداوند بگذرانند، دهیک ایفه آرد نرم برای هدیه آردی دائمی، نصفش در صبح و نصفش در شام،
و بر ساج با روغن ساخته شود و چون آمیخته شد آن را بیاور و آن را به پاره های برشته شده برای هدیه آردی بجهت عطر خوشبو نزد خداوند بگذران.
و کاهن مسح شده که از پسرانش در جای او خواهد بودآن را بگذراند. این است فریضه ابدی که تمامش نزد خداوند سوخته شود.
و هر هدیه آردی کاهن تمام سوخته شود و خورده نشود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش را خطاب کرده، بگو: این است قانون قربانی گناه، در جایی که قربانی سوختنی ذبح میشود، قربانی گناه نیز به حضورخداوند ذبح شود. این قدس اقداس است.
وکاهنی که آن را برای گناه میگذراند آن را بخورد، در مکان مقدس، در صحن خیمه اجتماع خورده شود.
هرکه گوشتش را لمس کند مقدس شود، و اگر خونش بر جامهای پاشیده شود آنچه را که بر آن پاشیده شده است در مکان مقدس بشوی.
و ظرف سفالین که در آن پخته شود شکسته شود و اگر در ظرف مسین پخته شود زدوده، و به آب شسته شود.
و هر ذکوری از کاهنان آن رابخورد، این قدس اقداس است.و هیچ قربانی گناه که از خون آن به خیمه اجتماع درآورده شودتا در قدس کفاره نماید خورده نشود، به آتش سوخته شود.
و هیچ قربانی گناه که از خون آن به خیمه اجتماع درآورده شودتا در قدس کفاره نماید خورده نشود، به آتش سوخته شود.
«و این است قانون قربانی جرم؛ این اقدس اقداس است.
در جایی که قربانی سوختنی را ذبح کنند، قربانی جرم را نیز ذبح بکنند، و خونش را به اطراف مذبح بپاشند.
و ازآن همه پیهاش را بگذراند، دنبه و پیه که احشا رامی پوشاند.
و دو گرده و پیهی که بر آنهاست که بر دو تهیگاه است، و سفیدی را که بر جگر است، با گردهها جدا کند.
و کاهن آنها را برای هدیه آتشین بجهت خداوند بسوزاند. این قربانی جرم است.
و هر ذکوری از کاهنان آن را بخورد، درمکان مقدس خورده شود. این قدس اقداس است.
«قربانی جرم مانند قربانی گناه است. آنها رایک قانون است. کاهنی که به آن کفاره کند از آن اوخواهد بود.
و کاهنی که قربانی سوختنی کسی را گذراند، آن کاهن پوست قربانی سوختنی را که گذرانید برای خود نگه دارد.
و هر هدیه آردی که در تنور پخته شود و هرچه بر تابه یا ساج ساخته شود از آن کاهن که آن راگذرانید خواهد بود.
و هر هدیه آردی، خواه به روغن سرشته شده، خواه خشک، از آن همه پسران هارون بیتفاوت یکدیگر خواهدبود.
«و این است قانون ذبیحه سلامتی که کسی نزد خداوند بگذراند.
اگر آن را برای تشکربگذراند پس با ذبیحه تشکر، قرصهای فطیرسرشته شده به روغن، و نازکهای فطیر مالیده شده به روغن، و از آرد نرم آمیخته شده، قرصهای سرشته شده به روغن را بگذراند.
با قرصهای نان خمیر مایه دار قربانی خود را همراه ذبیحه تشکر سلامتی خود بگذراند.
و از آن از هرقربانی یکی را برای هدیه افراشتنی نزد خداوندبگذراند، و از آن آن کاهن که خون ذبیحه سلامتی را میپاشد خواهد بود.
و گوشت ذبیحه تشکرسلامتی او در روز قربانی وی خورده شود، چیزی از آن را تا صبح نگذارد.
و اگر ذبیحه قربانی او نذری یا تبرعی باشد، در روزی که ذبیحه خود را میگذراند خورده شود، و باقی آن در فردای آن روز خورده شود.
و باقی گوشت ذبیحه در روز سوم به آتش سوخته شود.
و اگرچیزی از گوشت ذبیحه سلامتی او در روز سوم خورده شود مقبول نخواهد شد و برای کسیکه آن را گذرانید محسوب نخواهد شد، نجس خواهد بود. و کسیکه آن را بخورد گناه خود رامتحمل خواهد شد.
و گوشتی که به هر چیزنجس برخورد، خورده نشود، به آتش سوخته شود، و هرکه طاهر باشد از آن گوشت بخورد.
لیکن کسیکه از گوشت ذبیحه سلامتی که برای خداوند است بخورد و نجاست او بر اوباشد، آن کس از قوم خود منقطع خواهد شد.
وکسیکه هر چیز نجس را خواه نجاست آدمی، خواه بهیمه نجس، خواه هر چیز مکروه نجس رالمس کند، و از گوشت ذبیحه سلامتی که برای خداوند است بخورد، آن کس از قوم خود منقطع خواهد شد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: هیچ پیه گاوو گوسفند و بز را مخورید.
اما پیه مردار و پیه حیوان دریده شده برای هر کار استعمال میشود، لیکن هرگز خورده نشود.
زیرا هرکه پیه جانوری که از آن هدیه آتشین برای خداوندمی گذرانند بخورد، آن کس که خورد، از قوم خودمنقطع شود.
و هیچ خون را خواه از مرغ خواه از بهایم در همه مسکنهای خود مخورید.
هرکسیکه از هر قسم خون بخورد، آن کس از قوم خود منقطع خواهد شد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: هرکه ذبیحه سلامتی خود را برای خداوند بگذراند، قربانی خود را از ذبیحه سلامتی خود نزد خداوندبیاورد.
بهدستهای خود هدایای آتشین خداوند را بیاورد، پیه را با سینه بیاورد تا سینه بجهت هدیه جنبانیدنی به حضور خداوندجنبانیده شود.
و کاهن پیه را بر مذبح بسوزاند، و سینه از آن هارون و پسرانش خواهد بود.
وران راست را برای هدیه افراشتنی از ذبایح سلامتی خود به کاهن بدهید.
آن کس از پسران هارون که خون ذبیحه سلامتی وپیه را گذرانید، ران راست حصه وی خواهد بود.
زیرا سینه جنبانیدنی و ران افراشتنی را از بنیاسرائیل از ذبایح سلامتی ایشان گرفتم، و آنها را به هارون کاهن و پسرانش به فریضه ابدی از جانب بنیاسرائیل دادم.»
این است حصه مسح هارون و حصه مسح پسرانش از هدایای آتشین خداوند، در روزی که ایشان را نزدیک آورد تابرای خداوند کهانت کنند.
که خداوند امرفرمود که به ایشان داده شود، در روزی که ایشان را از میان بنیاسرائیل مسح کرد، این فریضه ابدی در نسلهای ایشان است.
این است قانون قربانی سوختنی و هدیه آردی و قربانی گناه و قربانی جرم و قربانی تقدیس و ذبیحه سلامتی،که خداوند به موسی در کوه سینا امر فرموده بود، درروزی که بنیاسرائیل را مامور فرمود تاقربانی های خود را نزد خداوند بگذرانند درصحرای سینا.
که خداوند به موسی در کوه سینا امر فرموده بود، درروزی که بنیاسرائیل را مامور فرمود تاقربانی های خود را نزد خداوند بگذرانند درصحرای سینا.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش را با او و رختها وروغن مسح و گوساله قربانی گناه و دو قوچ وسبدنان فطیر را بگیر.
و تمامی جماعت را به درخیمه اجتماع جمع کن.»
پس موسی چنانکه خداوند به وی امر فرموده بود به عمل آورد، وجماعت به در خیمه اجتماع جمع شدند.
وموسی به جماعت گفت: «این است آنچه خداوندفرموده است که کرده شود.»
پس موسی هارون و پسرانش را نزدیک آورد، و ایشان را به آب غسل داد.
و پیراهن را بر او پوشانید و کمربند رابر او بست، و او را به ردا ملبس ساخت، و ایفود رابر او گذاشت و زنار ایفود را بر او بسته، آن را بر وی استوار ساخت
و سینه بند را بر او گذاشت واوریم و تمیم را در سینه بند گذارد.
و عمامه را برسرش نهاد، و بر عمامه درپیش آن تنکه زرین، یعنی افسر مقدس را نهاد، چنانکه خداوند موسی را امر فرموده بود.
و موسی روغن مسح را گرفته، مسکن وآنچه را که در آن بود مسح کرده، آنها را تقدیس نمود.
و قدری از آن را بر مذبح هفت مرتبه پاشید، و مذبح و همه اسبابش و حوض و پایهاش را مسح کرد، تا آنها را تقدیس نماید.
و قدری از روغن مسح را بر سر هارون ریخته، او را مسح کرد تا او را تقدیس نماید.
و موسی پسران هارون را نزدیک آورده، بر ایشان پیراهنها راپوشانید و کمربندها را بر ایشان بست و کلاهها رابر ایشان نهاد، چنانکه خداوند موسی را امرفرموده بود.
پس گوساله قربانی گناه را آورد، و هارون وپسرانش دستهای خود را بر سر گوساله قربانی گناه نهادند.
و آن را ذبح کرد، و موسی خون راگرفته، بر شاخهای مذبح به هر طرف به انگشت خود مالید، و مذبح را طاهر ساخت، و خون را بربنیان مذبح ریخته، آن را تقدیس نمود تا برایش کفاره نماید.
و همه پیه را که بر احشا بود وسفیدی جگر و دو گرده و پیه آنها را گرفت، وموسی آنها را بر مذبح سوزانید
و گوساله وپوستش و گوشتش و سرگینش را بیرون ازلشکرگاه به آتش سوزانید، چنانکه خداوندموسی را امر فرموده بود.
پس قوچ قربانی سوختنی را نزدیک آورد، و هارون و پسرانش دستهای خود را بر سر قوچ نهادند.
و آن را ذبح کرد، و موسی خون را به اطراف مذبح پاشید.
وقوچ را قطعه قطعه کرد، و موسی سر و قطعهها و چربی را سوزانید.
و احشا و پاچهها را به آب شست و موسی تمامی قوچ را بر مذبح سوزانید.
پس قوچ دیگر یعنی قوچ تخصیص را نزدیک آورد، و هارون وپسرانش دستهای خود را بر سر قوچ نهادند.
وآن را ذبح کرد، و موسی قدری از خونش را گرفته، بر نرمه گوش راست هارون و بر شست دست راست او، و بر شست پای راست او مالید.
وپسران هارون را نزدیک آورد، و موسی قدری ازخون را بر نرمه گوش راست ایشان، و بر شست دست راست ایشان، و بر شست پای راست ایشان مالید، و موسی خون را به اطراف مذبح پاشید.
و پیه و دنبه و همه پیه را که بر احشاست، وسفیدی جگر و دو گرده و پیه آنها و ران راست راگرفت.
و از سبد نان فطیر که به حضور خداوندبود، یک قرص فطیر و یک قرص نان روغنی ویک نازک گرفت، و آنها را بر پیه و بر ران راست نهاد.
و همه را بر دست هارون و بر دستهای پسرانش نهاد. و آنها را برای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنبانید.
و موسی آنها را ازدستهای ایشان گرفته، بر مذبح بالای قربانی سوختنی سوزانید. این هدیه تخصیص برای عطرخوشبو و قربانی آتشین بجهت خداوند بود.
وموسی سینه را گرفته، آن را به حضور خداوندبرای هدیه جنبانیدنی جنبانید، و از قوچ تخصیص، این حصه موسی بود چنانکه خداوندموسی را امر فرموده بود.
و موسی قدری از روغن مسح و از خونی که بر مذبح بود گرفته، آن را بر هارون و رختهایش و بر پسرانش و رختهای پسرانش با وی پاشید، و هارون و رختهایش و پسرانش و رختهای پسرانش را با وی تقدیس نمود.
و موسی هارون و پسرانش را گفت: «گوشت را نزد درخیمه اجتماع بپزید و آن را با نانی که در سبدتخصیص است در آنجا بخورید، چنانکه امرفرموده، گفتم که هارون و پسرانش آن را بخورند.
و باقی گوشت و نان را به آتش بسوزانید.
واز در خیمه اجتماع هفت روز بیرون مروید تاروزی که ایام تخصیص شما تمام شود، زیرا که در هفت روز شما را تخصیص خواهد کرد.
چنانکه امروز کرده شده است، همچنان خداوند امر فرمود که بشود تا برای شما کفاره گردد.
پس هفت روز نزد در خیمه اجتماع روزو شب بمانید، و امر خداوند را نگاه دارید مبادابمیرید، زیرا همچنین مامور شدهام.»و هارون و پسرانش همه کارهایی را که خداوند بهدست موسیامر فرموده بود بجا آوردند.
و هارون و پسرانش همه کارهایی را که خداوند بهدست موسیامر فرموده بود بجا آوردند.
و واقع شد که در روز هشتم، موسی هارون و پسرانش و مشایخ اسرائیل را خواند.
وهارون را گفت: «گوسالهای نرینه برای قربانی گناه، و قوچی بجهت قربانی سوختنی، هر دو رابی عیب بگیر، و به حضور خداوند بگذران.
وبنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: بزغاله نرینه برای قربانی گناه، و گوساله و برهای هر دو یک ساله و بیعیب برای قربانی سوختنی بگیرید.
وگاوی و قوچی برای ذبیحه سلامتی، تا به حضورخداوند ذبح شود، و هدیه آردی سرشته شده به روغن را، زیرا که امروز خداوند بر شما ظاهر خواهد شد.»
پس آنچه را که موسیامر فرموده بود پیش خیمه اجتماع آوردند. و تمامی جماعت نزدیک شده، به حضور خداوندایستادند.
و موسی گفت: «این است کاری که خداوند امر فرموده است که بکنید، و جلال خداوند بر شما ظاهر خواهد شد.»
و موسی هارون را گفت: «نزدیک مذبح بیا و قربانی گناه خود و قربانی سوختنی خود را بگذران، و برای خود و برای قوم کفاره کن، و قربانی قوم را بگذران و بجهت ایشان کفاره کن، چنانکه خداوند امرفرموده است.»
و هارون به مذبح نزدیک آمده، گوساله قربانی گناه را که برای خودش بود ذبح کرد.
وپسران هارون خون را نزد او آوردند و انگشت خود را به خون فرو برده، آن را بر شاخهای مذبح مالید و خون را بر بنیان مذبح ریخت.
و پیه وگردهها و سفیدی جگر از قربانی گناه را بر مذبح سوزانید، چنانکه خداوند موسی را امر فرموده بود.
و گوشت و پوست را بیرون لشکرگاه به آتش سوزانید.
و قربانی سوختنی را ذبح کرد، و پسران هارون خون را به او سپردند، و آن را به اطراف مذبح پاشید.
و قربانی را به قطعه هایش و سرش به او سپردند، و آن را بر مذبح سوزانید.
و احشا و پاچهها را شست و آنها را بر قربانی سوختنی بر مذبح سوزانید.
و قربانی قوم رانزدیک آورد، و بز قربانی گناه را که برای قوم بودگرفته، آن را ذبح کرد و آن را مثل اولین برای گناه گذرانید.
و قربانی سوختنی را نزدیک آورده، آن را به حسب قانون گذرانید.
و هدیه آردی رانزدیک آورده، مشتی از آن برداشت، و آن را علاوه بر قربانی سوختنی صبح بر مذبح سوزانید.
و گاو و قوچ ذبیحه سلامتی را که برای قوم بودذبح کرد، و پسران هارون خون را به او سپردند وآن را به اطراف مذبح پاشید.
و پیه گاو و دنبه قوچ و آنچه احشا را میپوشاند و گردهها وسفیدی جگر را.
و پیه را بر سینهها نهادند، وپیه را بر مذبح سوزانید.
و هارون سینهها و ران راست را برای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوندجنبانید، چنانکه موسیامر فرموده بود.
پس هارون دستهای خود را به سوی قوم برافراشته، ایشان را برکت داد، و از گذرانیدن قربانی گناه وقربانی سوختنی و ذبایح سلامتی بزیر آمد.
وموسی و هارون به خیمه اجتماع داخل شدند، وبیرون آمده، قوم را برکت دادند و جلال خداوندبر جمیع قوم ظاهر شد.و آتش از حضورخداوند بیرون آمده، قربانی سوختنی و پیه را برمذبح بلعید، و چون تمامی قوم این را دیدند، صدای بلند کرده، به روی درافتادند.
و آتش از حضورخداوند بیرون آمده، قربانی سوختنی و پیه را برمذبح بلعید، و چون تمامی قوم این را دیدند، صدای بلند کرده، به روی درافتادند.
و ناداب و ابیهو پسران هارون، هر یکی مجمره خود را گرفته، آتش بر آنهانهادند. و بخور بر آن گذارده، آتش غریبی که ایشان را نفرموده بود، به حضور خداوند نزدیک آوردند.
و آتش از حضور خداوند به در شده، ایشان را بلعید، و به حضور خداوند مردند.
پس موسی به هارون گفت: «این است آنچه خداوندفرموده، و گفته است که از آنانی که به من نزدیک آیند تقدیس کرده خواهم شد، و در نظر تمامی قوم جلال خواهم یافت.» پس هارون خاموش شد.
و موسی میشائیل و الصافان، پسران عزیئیل عموی هارون را خوانده، به ایشان گفت: «نزدیک آمده، برادران خود را از پیش قدس بیرون لشکرگاه ببرید.»
پس نزدیک آمده، ایشان را درپیراهنهای ایشان بیرون لشکرگاه بردند، چنانکه موسی گفته بود.
و موسی هارون وپسرانش العازار و ایتامار را گفت: «مویهای سرخود را باز مکنید و گریبان خود را چاک مزنیدمبادا بمیرید. و غضب بر تمامی جماعت بشود. اما برادران شما یعنی تمام خاندان اسرائیل بجهت آتشی که خداوند افروخته است ماتم خواهند کرد.
و از در خیمه اجتماع بیرون مروید مبادا بمیرید، زیرا روغن مسح خداوند برشماست.» پس به حسب آنچه موسی گفت، کردند.
و خداوند هارون را خطاب کرده، گفت:
«توو پسرانت با تو چون به خیمه اجتماع داخل شوید شراب و مسکری منوشید مبادا بمیرید. این است فریضه ابدی در نسلهای شما.
و تا درمیان مقدس و غیرمقدس و نجس و طاهر تمیزدهید،
و تا به بنیاسرائیل همه فرایضی را که خداوند بهدست موسی برای ایشان گفته است، تعلیم دهید.»
و موسی به هارون و پسرانش العازار و ایتامار که باقی بودند گفت: «هدیه آردی که از هدایای آتشین خداوند مانده است بگیرید، و آن را بیخمیرمایه نزد مذبح بخورید زیراقدس اقداس است.
و آن را در مکان مقدس بخورید زیرا که از هدایای آتشین خداوند این حصه تو و حصه پسران توست چنانکه مامورشدهام.
و سینه جنبانیدنی و ران افراشتنی را تو و پسرانت و دخترانت با تو در جای پاک بخورید، زیرا اینها از ذبایح سلامتی بنیاسرائیل برای حصه تو و حصه پسرانت داده شده است.
ران افراشتنی و سینه جنبانیدنی را با هدایای آتشین پیه بیاورند، تا هدیه جنبانیدنی به حضور خداوندجنبانیده شود، و از آن تو و از آن پسرانت خواهدبود، به فریضه ابدی چنانکه خداوند امر فرموده است.»
و موسی بز قربانی گناه را طلبید و اینک سوخته شده بود، پس بر العازار و ایتامار پسران هارون که باقی بودند خشم نموده، گفت:
«چراقربانی گناه را در مکان مقدس نخوردید؟ زیرا که آن قدس اقداس است، و به شما داده شده بود تاگناه جماعت را برداشته، برای ایشان به حضورخداوند کفاره کنید.
اینک خون آن به اندرون قدس آورده نشد، البته میبایست آن را در قدس خورده باشید، چنانکه امر کرده بودم.»
هارون به موسی گفت: «اینک امروز قربانی گناه خود وقربانی سوختنی خود را به حضور خداوندگذرانیدند، و چنین چیزها بر من واقع شده است، پس اگر امروز قربانی گناه را میخوردم آیا منظورنظر خداوند میشد؟»چون موسی این راشنید، در نظرش پسند آمد.
چون موسی این راشنید، در نظرش پسند آمد.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، به ایشان گفت:
«بنیاسرائیل راخطاب کرده، بگویید: اینها حیواناتی هستند که میباید بخورید، از همه بهایمی که بر روی زمیناند.
هر شکافته سم که شکاف تمام دارد ونشخوار کنندهای از بهایم، آن را بخورید.
اما ازنشخوارکنندگان و شکافتگان سم اینها رامخورید، یعنی شتر، زیرا نشخوار میکند لیکن شکافته سم نیست، آن برای شما نجس است.
وونک، زیرا نشخوار میکند اما شکافته سم نیست، این برای شما نجس است.
و خرگوش، زیرانشخوار میکند ولی شکافته سم نیست، این برای شما نجس است.
و خوک، زیرا شکافته سم است و شکاف تمام دارد لیکن نشخوار نمی کند، این برای شما نجس است.
از گوشت آنهامخورید و لاش آنها را لمس مکنید، اینها برای شما نجساند.
از همه آنچه در آب است اینها رابخورید، هرچه پر و فلس دارد در آب خواه دردریا خواه در نهرها، آنها را بخورید.
و هرچه پر و فلس ندارد در دریا یا در نهرها، از همه حشرات آب و همه جانورانی که در آب میباشند، اینها نزد شما مکروه باشند.
البته نزدشما مکروهاند، از گوشت آنها مخورید و لاشهای آنها را مکروه دارید.
هرچه در آبها پر و فلس ندارد نزد شما مکروه خواهد بود.
و از مرغان اینها را مکروه دارید، خورده نشوند، زیرامکروهاند، عقاب و استخوان خوار و نسربحر.
وکرکس و لاشخوار به اجناس آن.
و غراب به اجناس آن.
و شترمرغ و جغد و مرغ دریایی وباز به اجناس آن.
و بوم و غواص و بوتیمار.
و قاز و مرغ سقا و رخم.
و لقلق و کلنگ به اجناس آن و هدهد و شبپره.
و همه حشرات بالدار که بر چهارپا میروند برای شما مکروهاند.
لیکن اینها را بخورید از همه حشرات بالدار که بر چهار پا میروند، هر کدام که بر پایهای خودساقها برای جستن بر زمین دارند.
از آن قسم اینها را بخورید. ملخ به اجناس آن و دبا به اجناس آن و حرجوان به اجناس آن و حدب به اجناس آن.
و سایر حشرات بالدار که چهار پا دارندبرای شما مکروهاند.
از آنها نجس میشوید، هرکه لاش آنها را لمس کند تا شام نجس باشد.
و هرکه چیزی از لاش آنها را بردارد، رخت خود را بشوید و تا شام نجس باشد.
و هربهیمهای که شکافته سم باشد لیکن شکاف تمام ندارد و نشخوار نکند اینها برای شما نجسند، وهرکه آنها را لمس کند نجس است.
و هرچه برکف پا رود از همه جانورانی که بر چهار پامی روند، اینها برای شما نجساند، هرکه لاش آنها را لمس کند تا شام نجس باشد.
و هرکه لاش آنها را بردارد، رخت خود را بشوید و تا شام نجس باشد. اینها برای شما نجساند.
«و از حشراتی که بر زمین میخزند اینهابرای شما نجساند: موش کور و موش وسوسمار به اجناس آن،
و دله و ورل و چلپاسه و کرباسه و بوقلمون.
از جمیع حشرات اینهابرای شما نجساند: هرکه لاش آنها را لمس کندتا شام نجس باشد،
و بر هر چیزی که یکی ازاینها بعد از موتش بیفتد نجس باشد، خواه هرظرف چوبی، خواه رخت، خواه چرم، خواه جوال؛ هر ظرفی که در آن کار کرده شود در آب گذاشته شود و تا شام نجس باشد، پس طاهرخواهد بود.
و هر ظرف سفالین که یکی از اینهادر آن بیفتد آنچه در آن است نجس باشد و آن رابشکنید.
هر خوراک در آن که خورده شود، اگرآب بر آن ریخته شد نجس باشد، و هر مشروبی که آشامیده شود که در چنین ظرف است نجس باشد.
و بر هر چیزی که پارهای از لاش آنهابیفتد نجس باشد، خواه تنور، خواه اجاق، شکسته شود؛ اینها نجساند و نزد شما نجس خواهند بود.
و چشمه و حوض که مجمع آب باشد طاهر است لیکن هرکه لاش آنها را لمس کند نجس خواهد بود.
و اگر پارهای از لاش آنها بر تخم کاشتنی که باید کاشته شود بیفتدطاهر است.
لیکن اگر آب بر تخم ریخته شود وپارهای از لاش آنها بر آن بیفتد، این برای شمانجس باشد.
و اگر یکی از بهایمی که برای شماخوردنی است بمیرد، هرکه لاش آن را لمس کندتا شام نجس باشد.
و هرکه لاش آن را بخوردرخت خود را بشوید و تا شام نجس باشد. و هرکه لاش آن را بردارد، رخت خود را بشوید و تا شام نجس باشد.
«و هر حشراتی که بر زمین میخزد مکروه است؛ خورده نشود.
و هرچه بر شکم راه رودو هرچه بر چهارپا راه رود و هرچه پایهای زیاده دارد، یعنی همه حشراتی که بر زمین میخزند، آنها را مخورید زیرا که مکروهاند.
خویشتن رابه هر حشراتی که میخزد مکروه مسازید، و خودرا به آنها نجس مسازید، مبادا از آنها ناپاک شوید.
زیرا من یهوه خدای شما هستم، پس خود را تقدیس نمایید و مقدس باشید، زیرا من قدوس هستم پس خویشتن را به همه حشراتی که بر زمین میخزند نجس مسازید.
زیرا من یهوه هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم، پس مقدس باشید زیرامن قدوس هستم.
این است قانون بهایم ومرغان و هر حیوانی که در آبها حرکت میکندو هر حیوانی که بر زمین میخزد.تا در میان نجس و طاهر و در میان حیواناتی که خورده شوند و حیواناتی که خورده نشوند امتیازبشود.»
تا در میان نجس و طاهر و در میان حیواناتی که خورده شوند و حیواناتی که خورده نشوند امتیازبشود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: چون زنی آبستن شده، پسر نرینهای بزاید، آنگاه هفت روز نجس باشد، موافق ایام طمث حیضش نجس باشد.
و در روز هشتم گوشت غلفه اومختون شود.
و سی و سه روز در خون تطهیرخود بماند، و هیچچیز مقدس را لمس ننماید، وبه مکان مقدس داخل نشود، تا ایام طهرش تمام شود.
و اگر دختری بزاید، دو هفته برحسب مدت طمث خود نجس باشد، و شصت و شش روز در خون تطهیر خود بماند.
و چون ایام طهرش برای پسر یا دختر تمام شود، برهای یک ساله برای قربانی سوختنی و جوجه کبوتر یافاختهای برای قربانی گناه به در خیمه اجتماع نزدکاهن بیاورد.
و او آن را به حضور خداوندخواهد گذرانید، و برایش کفاره خواهد کرد، تا ازچشمه خون خود طاهر شود. این است قانون آن که بزاید، خواه پسر خواه دختر.و اگر دست اوبه قیمت بره نرسد، آنگاه دو فاخته یا دو جوجه کبوتر بگیرد، یکی برای قربانی سوختنی ودیگری برای قربانی گناه. و کاهن برای وی کفاره خواهد کرد، و طاهر خواهد شد.»
و اگر دست اوبه قیمت بره نرسد، آنگاه دو فاخته یا دو جوجه کبوتر بگیرد، یکی برای قربانی سوختنی ودیگری برای قربانی گناه. و کاهن برای وی کفاره خواهد کرد، و طاهر خواهد شد.»
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«چون شخصی را درپوست بدنش آماس یا قوبا یا لکهای براق بشود، وآن در پوست بدنش مانند بلای برص باشد، پس او را نزد هارون کاهن یا نزد یکی از پسرانش که کهنه باشند بیاورند.
و کاهن آن بلا را که درپوست بدنش باشد ملاحظه نماید. اگر مو در بلاسفید گردیده است، و نمایش بلا از پوست بدنش گودتر باشد، بلای برص است، پس کاهن او راببیند و حکم به نجاست او بدهد.
و اگر آن لکه براق در پوست بدنش سفید باشد، و از پوست گودتر ننماید، و موی آن سفید نگردیده، آنگاه کاهن آن مبتلا را هفت روز نگاه دارد.
و روزهفتم کاهن او را ملاحظه نماید، و اگر آن بلا درنظرش ایستاده باشد، و بلا در پوست پهن نشده، پس کاهن او را هفت روز دیگر نگاه دارد.
و درروز هفتم کاهن او را باز ملاحظه کند، و اگر بلا کم رنگ شده، و در پوست پهن نگشته است، کاهن حکم به طهارتش بدهد. آن قوبا است. رخت خودرا بشوید و طاهر باشد.
و اگر قوبا در پوست پهن شود بعد از آن که خود را به کاهن برای تطهیرنمود، پس بار دیگر خود را به کاهن بنماید.
وکاهن ملاحظه نماید، و هرگاه قوبا در پوست پهن شده باشد، حکم به نجاست او بدهد. این برص است.
و چون بلای برص در کسی باشد او را نزدکاهن بیاورند.
و کاهن ملاحظه نماید اگر آماس سفید در پوست باشد، و موی را سفید کرده، وگوشت خام زنده در آماس باشد،
این درپوست بدنش برص مزمن است. کاهن به نجاستش حکم دهد و او را نگاه ندارد زیرا که نجس است.
و اگر برص در پوست بسیار پهن شده باشد وبرص، تمامی پوست آن مبتلا را از سر تا پا هرجایی که کاهن بنگرد، پوشانیده باشد،
پس کاهن ملاحظه نماید اگر برص تمام بدن را فروگرفته است، به تطهیر آن مبتلا حکم دهد. چونکه همه بدنش سفید شده است، طاهر است.
لیکن هر وقتی که گوشت زنده در او ظاهر شود، نجس خواهد بود.
و کاهن گوشت زنده را ببیند وحکم به نجاست او بدهد. این گوشت زنده نجس است زیرا که برص است.
و اگر گوشت زنده به سفیدی برگردد نزد کاهن بیاید.
و کاهن او راملاحظه کند و اگر آن بلا به سفیدی مبدل شده است، پس کاهن به طهارت آن مبتلا حکم دهدزیرا طاهر است.
«و گوشتی که در پوست آن دمل باشد وشفا یابد،
و در جای دمل آماس سفید یا لکه براق سفید مایل بهسرخی پدید آید، آن را به کاهن بنماید.
و کاهن آن را ملاحظه نماید و اگراز پوست گودتر بنماید و موی آن سفید شده، پس کاهن به نجاست او حکم دهد. این بلای برص است که از دمل درآمده است.
و اگر کاهن آن راببیند و اینک موی سفید در آن نباشد و گودتر ازپوست هم نباشد و کم رنگ باشد، پس کاهن او راهفت روز نگاه دارد.
و اگر در پوست پهن شده، کاهن به نجاست او حکم دهد. این بلا میباشد.
و اگر آن لکه براق در جای خود مانده، پهن نشده باشد، این گری دمل است. پس کاهن به طهارت وی حکم دهد.
یا گوشتی که درپوست آن داغ آتش باشد و از گوشت زنده آن داغ، لکه براق سفید مایل بهسرخی یا سفید پدیدآید،
پس کاهن آن را ملاحظه نماید. اگر مو درلکه براق سفید گردیده، و گودتر از پوست بنمایداین برص است که از داغ درآمده است. پس کاهن به نجاست او حکم دهد زیرا بلای برص است.
و اگر کاهن آن را ملاحظه نماید و اینک در لکه براق موی سفید نباشد و گودتر از پوست نباشد وکم رنگ باشد، کاهن او را هفت روز نگه دارد.
و در روز هفتم کاهن او را ملاحظه نماید. اگر درپوست پهن شده، کاهن به نجاست وی حکم دهد. این بلای برص است.
و اگر لکه براق در جای خود مانده، در پوست پهن نشده باشد و کم رنگ باشد، این آماس داغ است. پس کاهن به طهارت وی حکم دهد. این گری داغ است.
«و چون مرد یا زن، بلایی در سر یا در زنخ داشته باشد،
کاهن آن بلا را ملاحظه نماید. اگرگودتر از پوست بنماید و موی زرد باریک در آن باشد، پس کاهن به نجاست او حکم دهد. این سعفه یعنی برص سر یا زنخ است.
و چون کاهن بلای سعفه را ببیند، اگر گودتر از پوست ننماید و موی سیاه در آن نباشد، پس کاهن آن مبتلای سعفه را هفت روز نگاه دارد.
و در روزهفتم کاهن آن بلا را ملاحظه نماید. اگر سعفه پهن نشده، و موی زرد در آن نباشد و سعفه گودتر ازپوست ننماید،
آنگاه موی خود را بتراشد لیکن سعفه را نتراشد و کاهن آن مبتلای سعفه را بازهفت روز نگاه دارد.
و در روز هفتم کاهن سعفه را ملاحظه نماید. اگر سعفه در پوست پهن نشده، و از پوست گودتر ننماید، پس کاهن حکم به طهارت وی دهد و او رخت خود را بشوید وطاهر باشد.
لیکن اگر بعد از حکم به طهارتش سعفه در پوست پهن شود،
پس کاهن او راملاحظه نماید. اگر سعفه در پوست پهن شده باشد، کاهن موی زرد را نجوید، او نجس است.
اما اگر در نظرش سعفه ایستاده باشد، و موی سیاه از آن درآمده، پس سعفه شفا یافته است. اوطاهر است و کاهن حکم به طهارت وی بدهد.
«و چون مرد یا زن در پوست بدن خودلکه های براق یعنی لکه های براق سفید داشته باشد،
کاهن ملاحظه نماید. اگر لکهها در پوست بدن ایشان کم رنگ و سفید باشد، این بهق است که از پوست درآمده. او طاهر است.
وکسیکه موی سر او ریخته باشد، او اقرع است، وطاهر میباشد.
و کسیکه موی سر او از طرف پیشانی ریخته باشد، او اصلع است، و طاهرمی باشد.
و اگر در سر کل او یا پیشانی کل اوسفید مایل بهسرخی باشد، آن برص است که ازسر کل او یا پیشانی کل او درآمده است.
پس کاهن او را ملاحظه کند. اگر آماس آن بلا در سرکل او یا پیشانی کل او سفید مایل بهسرخی، مانندبرص در پوست بدن باشد،
او مبروص است، ونجس میباشد. کاهن البته حکم به نجاست وی بدهد. بلای وی در سرش است.
و اما مبروص که این بلا را دارد، گریبان او چاک شده، و موی سراو گشاده، و شاربهای او پوشیده شود، و ندا کندنجس نجس.
و همه روزهایی که بلا دارد، البته نجس خواهد بود، و تنها بماند و مسکن او بیرون لشکرگاه باشد.
«و رختی که بلای برص داشته باشد، خواه رخت پشمین خواه رخت پنبهای،
خواه در تارو خواه در پود، چه از پشم و چه از پنبه و چه ازچرم، یا از هر چیزی که از چرم ساخته شود،
اگر آن بلا مایل به سبزی یا بهسرخی باشد، دررخت یا در چرم، خواه در تار خواه در پود یا درهر ظرف چرمی، این بلای برص است. به کاهن نشان داده شود.
و کاهن آن بلا را ملاحظه نماید و آن چیزی را که بلا دارد هفت روز نگاه دارد.
و آن چیزی را که بلا دارد، در روز هفتم ملاحظه کند. اگر آن بلا در رخت پهن شده باشد، خواه در تار خواه در پود، یا در چرم در هر کاری که چرم برای آن استعمال میشود، این برص مفسد است و آن چیز نجس میباشد.
پس آن رخت را بسوزاند، چه تار و چه پود، خواه در پشم خواه در پنبه، یا در هر ظرف چرمی که بلا در آن باشد، زیرا برص مفسد است. به آتش سوخته شود.
اما چون کاهن آن را ملاحظه کند، اگر بلادر رخت، خواه در تار خواه در پود، یا در هرظرف چرمی پهن نشده باشد،
پس کاهن امرفرماید تا آنچه را که بلا دارد بشویند، و آن راهفت روز دیگر نگاه دارد.
و بعد از شستن آن چیز که بلا دارد کاهن ملاحظه نماید. اگر رنگ آن بلا تبدیل نشده، هرچند بلا هم پهن نشده باشد، این نجس است. آن را به آتش بسوزان. این خوره است، خواه فرسودگی آن در درون باشد یا دربیرون.
و چون کاهن ملاحظه نماید، اگر بلا بعداز شستن آن کم رنگ شده باشد، پس آن را ازرخت یا از چرم خواه از تار خواه از پود، پاره کند.
و اگر باز در آن رخت خواه در تار خواه در پود، یا در هر ظرف چرمی ظاهر شود، این برآمدن برص است. آنچه را که بلا دارد به آتش بسوزان.
و آن رخت خواه تار و خواه پود، یا هر ظرف چرمی را که شستهای و بلا از آن رفع شده باشد، دوباره شسته شود و طاهر خواهد بود.»این است قانون بلای برص در رخت پشمین یا پنبهای خواه در تار خواه در پود، یا در هر ظرف چرمی برای حکم به طهارت یا نجاست آن.
این است قانون بلای برص در رخت پشمین یا پنبهای خواه در تار خواه در پود، یا در هر ظرف چرمی برای حکم به طهارت یا نجاست آن.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«این است قانون مبروص: در روزتطهیرش نزد کاهن آورده شود.
و کاهن بیرون لشکرگاه برود و کاهن ملاحظه کند. اگر بلای برص از مبروص رفع شده باشد،
کاهن حکم بدهد که برای آن کسیکه باید تطهیر شود، دوگنجشک زنده طاهر، و چوب ارز و قرمز و زوفابگیرند.
و کاهن امر کند که یک گنجشک را درظرف سفالین بر بالای آب روان بکشند.
و اماگنجشک زنده را با چوب ارز و قرمز و زوفا بگیردو آنها را با گنجشک زنده به خون گنجشکی که برآب روان کشته شده، فرو برد.
و بر کسیکه ازبرص باید تطهیر شود هفت مرتبه بپاشد، و حکم به طهارتش بدهد. و گنجشک زنده را به سوی صحرا رها کند.
و آن کس که باید تطهیر شودرخت خود را بشوید، و تمامی موی خود رابتراشد، و به آب غسل کند، و طاهر خواهد شد. وبعد از آن به لشکرگاه داخل شود، لیکن تا هفت روز بیرون خیمه خود بماند.
و در روز هفتم تمامی موی خود را بتراشد از سر و ریش وآبروی خود، یعنی تمامی موی خود را بتراشد ورخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد. پس طاهر خواهد بود.
«و در روز هشتم دو بره نرینه بیعیب، ویک بره مادهیک ساله بیعیب، و سه عشر آرد نرم سرشته شده به روغن، برای هدیه آردی، و یک لج روغن بگیرد.
و آن کاهن که او را تطهیر میکند، آن کس را که باید تطهیر شود، با این چیزها به حضور خداوند نزد در خیمه اجتماع حاضر کند.
و کاهن یکی از بره های نرینه را گرفته، آن را باآن لج روغن برای قربانی جرم بگذراند. و آنها رابرای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنباند.
و بره را در جایی که قربانی گناه و قربانی سوختنی را ذبح میکنند، در مکان مقدس ذبح کند، زیرا قربانی جرم مثل قربانی گناه از آن کاهن است. این قدس اقداس است.
و کاهن از خون قربانی جرم بگیرد، و کاهن آن را بر نرمه گوش راست کسیکه باید تطهیر شود، و بر شست دست راست و بر شست پای راست وی بمالد.
وکاهن قدری از لج روغن گرفته، آن را در کف دست چپ خود بریزد.
و کاهن انگشت راست خود را به روغنی که در کف چپ خود دارد فروبرد، و هفت مرتبه روغن را به حضور خداوندبپاشد.
و کاهن از باقی روغن که در کف وی است بر نرمه گوش راست و بر شست دست راست و بر شست پای راست آن کس که بایدتطهیر شود، بالای خون قربانی جرم بمالد.
وبقیه روغن را که در کف کاهن است بر سر آن کس که باید تطهیر شود بمالد و کاهن برای وی به حضور خداوند کفاره خواهد نمود.
و کاهن قربانی گناه را بگذراند، و برای آن کس که بایدتطهیر شود نجاست او را کفاره نماید. و بعد از آن قربانی سوختنی را ذبح کند.
و کاهن قربانی سوختنی و هدیه آردی را بر مذبح بگذراند، وبرای وی کفاره خواهد کرد، و طاهر خواهد بود.
و اگر او فقیر باشد و دستش به اینها نرسد، پس یک بره نرینه برای قربانی جرم تا جنبانیده شود وبرای وی کفاره کند، بگیرد و یک عشر از آرد نرم سرشته شده به روغن برای هدیه آردی و یک لج روغن،
و دو فاخته یا دو جوجه کبوتر، آنچه دستش به آن برسد، و یکی قربانی گناه و دیگری قربانی سوختنی بشود.
«و در روز هشتم آنها را نزد کاهن به درخیمه اجتماع برای طهارت خود به حضور خداوند بیاورد.
و کاهن بره قربانی جرم و لج روغن را بگیرد و کاهن آنها را برای هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنباند.
وقربانی جرم را ذبح نماید و کاهن از خون قربانی جرم گرفته، بر نرمه گوش راست و شست دست راست و شست پای راست کسیکه تطهیرمی شود بمالد.
و کاهن قدری از روغن را به کف دست چپ خود بریزد.
و کاهن از روغنی که دردست چپ خود دارد، به انگشت راست خودهفت مرتبه به حضور خداوند بپاشد.
و کاهن ازروغنی که در دست دارد بر نرمه گوش راست و برشست دست راست و بر شست پای راست کسیکه تطهیر میشود، بر جای خون قربانی جرم بمالد.
و بقیه روغنی که در دست کاهن است آن را بر سر کسیکه تطهیر میشود بمالد تا برای وی به حضور خداوند کفاره کند.
و یکی از دوفاخته یا از دو جوجه کبوتر را از آنچه دستش به آن رسیده باشد بگذراند.
یعنی هرآنچه دست وی به آن برسد، یکی را برای قربانی گناه ودیگری را برای قربانی سوختنی با هدیه آردی. وکاهن برای کسیکه تطهیر میشود به حضورخداوند کفاره خواهد کرد.»
این است قانون کسیکه بلای برص دارد، و دست وی به تطهیرخود نمی رسد.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«چون به زمین کنعان که من آن را به شمابه ملکیت میدهم داخل شوید، و بلای برص رادر خانهای از زمین ملک شما عارض گردانم،
آنگاه صاحبخانه آمده، کاهن را اطلاع داده، بگوید که مرا به نظر میآید که مثل بلا در خانه است.
و کاهن امر فرماید تا قبل از داخل شدن کاهن برای دیدن بلا، خانه را خالی کنند، مباداآنچه در خانه است نجس شود، و بعد از آن کاهن برای دیدن خانه داخل شود،
و بلا را ملاحظه نماید. اگر بلا در دیوارهای خانه از خطهای مایل به سبزی یا سرخی باشد، و از سطح دیوار گودتربنماید،
پس کاهن از خانه نزد در بیرون رود وخانه را هفت روز ببندد.
و در روز هفتم کاهن باز بیاید و ملاحظه نماید اگر بلا در دیوارهای خانه پهن شده باشد،
آنگاه کاهن امر فرماید تاسنگهایی را که بلا در آنهاست کنده، آنها را بهجای ناپاک بیرون شهر بیندازند.
و اندرون خانه را از هر طرف بتراشند و خاکی را که تراشیده باشند بهجای ناپاک بیرون شهر بریزند.
وسنگهای دیگر گرفته، بهجای آن سنگها بگذارندو خاک دیگر گرفته، خانه را اندود کنند.
و اگربلا برگردد و بعد از کندن سنگها و تراشیدن واندود کردن خانه باز در خانه بروز کند،
پس کاهن بیاید و ملاحظه نماید. اگر بلا در خانه پهن شده باشد این برص مفسد در خانه است و آن نجس است.
پس خانه را خراب کند باسنگهایش و چوبش و تمامی خاک خانه و بهجای ناپاک بیرون شهر بیندازند.
و هرکه داخل خانه شود در تمام روزهایی که بسته باشد تا شام نجس خواهد بود.
و هرکه در خانه بخوابدرخت خود را بشوید و هرکه در خانه چیزی خورد، رخت خود را بشوید.
و چون کاهن بیاید و ملاحظه نماید اگر بعد از اندود کردن خانه بلا در خانه پهن نشده باشد، پس کاهن حکم به طهارت خانه بدهد، زیرا بلا رفع شده است.
وبرای تطهیر خانه دو گنجشک و چوب ارز و قرمزو زوفا بگیرد.
و یک گنجشک را در ظرف سفالین بر آب روان ذبح نماید،
و چوب ارز وزوفا و قرمز و گنجشک زنده را گرفته، آنها را به خون گنجشک ذبح شده و آب روان فرو برد، وهفت مرتبه بر خانه بپاشد.
و خانه را به خون گنجشک و به آب روان و به گنجشک زنده و به چوب ارز و زوفا و قرمز تطهیر نماید.
وگنجشک زنده را بیرون شهر به سوی صحرا رهاکند، و خانه را کفاره نماید و طاهر خواهد بود.»
این است قانون، برای هر بلای برص و برای سعفه،
و برای برص رخت و خانه،
و برای آماس و قوبا و لکه براق.و برای تعلیم دادن که چه وقت نجس میباشد و چه وقت طاهر. این قانون برص است.
و برای تعلیم دادن که چه وقت نجس میباشد و چه وقت طاهر. این قانون برص است.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگویید: مردی که جریان از بدن خود دارد او بهسبب جریانش نجس است.
واین است نجاستش، بهسبب جریان او، خواه جریانش از گوشتش روان باشد خواه جریانش ازگوشتش بسته باشد. این نجاست اوست.
هربستری که صاحب جریان بر آن بخوابد نجس است، و هرچه بر آن بنشیند نجس است.
و هرکه بستر او را لمس نماید، رخت خود را بشوید، وبه آب غسل کند، و تا شام نجس باشد.
و هرکه بنشیند بر هرچه صاحب جریان بر آن نشسته بود، رخت خود را بشوید و به آب غسل کند، وتا شام نجس باشد.
و هرکه بدن صاحب جریان رالمس کند رخت خود را بشوید و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد.
و اگر صاحب جریان، بر شخص طاهر آب دهن اندازد، آن کس رخت خود را بشوید، و به آب غسل کند، و تا شام نجس باشد.
و هر زینی که صاحب جریان بر آن سوارشود، نجس باشد.
و هرکه چیزی را که زیر اوبوده باشد لمس نماید تا شام نجس بوده، و هرکه این چیزها را بردارد، رخت خود را بشوید، و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد.
و هر کسی را که صاحب جریان لمس نماید، و دست خود رابه آب نشسته باشد، رخت خود را بشوید، وبه آب غسل کند و تا شام نجس باشد.
و ظرف سفالین که صاحب جریان آن را لمس نماید، شکسته شود، و هر ظرف چوبین به آب شسته شود.
و چون صاحب جریان از جریان خودطاهر شده باشد، آنگاه هفت روز برای تطهیرخود بشمارد، و رخت خود را بشوید و بدن خودرا به آب غسل دهد و طاهر باشد.
و در روزهشتم دو فاخته یا دو جوجه کبوتر بگیرد، و به حضور خداوند به در خیمه اجتماع آمده، آنها رابه کاهن بدهد.
و کاهن آنها را بگذراند، یکی برای قربانی گناه و دیگری برای قربانی سوختنی. و کاهن برای وی به حضور خداوند جریانش راکفاره خواهد کرد.
و چون منی از کسی درآیدتمامی بدن خود را به آب غسل دهد، وتا شام نجس باشد.
و هر رخت و هر چرمی که منی برآن باشد به آب شسته شود، و تا شام نجس باشد.
و هر زنی که مرد با او بخوابد و انزال کند، به آب غسل کنند و تا شام نجس باشند.
«و اگر زنی جریان دارد، و جریانی که دربدنش است خون باشد، هفت روز در حیض خودبماند. و هرکه او را لمس نماید، تا شام نجس باشد.
و بر هر چیزی که در حیض خود بخوابدنجس باشد، و بر هر چیزی که بنشیند نجس باشد.
و هرکه بستر او را لمس کند، رخت خود را بشوید، و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد.
و هرکه چیزی را که او بر آن نشسته بود لمس نماید رخت خود را بشوید، و به آب غسل کند، وتا شام نجس باشد.
و اگر آن بر بستر باشد یا برهر چیزی که او بر آن نشسته بود، چون آن چیز رالمس کند تا شام نجس باشد.
و اگر مردی با اوهم بستر شود و حیض او بر وی باشد تا هفت روزنجس خواهد بود. و هر بستری که بر آن بخوابدنجس خواهد بود.
و زنی که روزهای بسیار، غیر از زمان حیض خود جریان خون دارد، یازیاده از زمان حیض خود جریان دارد، تمامی روزهای جریان نجاستش مثل روزهای حیضش خواهد بود. او نجس است.
و هر بستری که درروزهای جریان خود بر آن بخوابد، مثل بسترحیضش برای وی خواهد بود. و هر چیزی که برآن بنشیند مثل نجاست حیضش نجس خواهدبود.
و هرکه این چیزها را لمس نماید نجس میباشد. پس رخت خود را بشوید و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد.
و اگر از جریان خودطاهر شده باشد، هفت روز برای خود بشمارد، وبعد از آن طاهر خواهد بود.
و در روز هشتم دوفاخته یا دو جوجه کبوتر بگیرد، و آنها را نزد کاهن به در خیمه اجتماع بیاورد.
و کاهن یکی رابرای قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی بگذراند. و کاهن برای وی نجاست جریانش را به حضور خداوند کفاره کند.
پس بنیاسرائیل را از نجاست ایشان جدا خواهیدکرد، مبادا مسکن مرا که در میان ایشان است نجس سازند و در نجاست خود بمیرند.»
این است قانون کسیکه جریان دارد، و کسیکه منی از وی درآید و از آن نجس شده باشد.و حایض درحیضش و هرکه جریان دارد خواه مرد خواه زن، و مردی که با زن نجس همبستر شود.
و حایض درحیضش و هرکه جریان دارد خواه مرد خواه زن، و مردی که با زن نجس همبستر شود.
و خداوند موسی را بعد از مردن دو پسرهارون، وقتی که نزد خداوند آمدند ومردند خطاب کرده، گفت:
«پس خداوند به موسی گفت: برادر خود هارون را بگو که به قدس درون حجاب پیش کرسی رحمت که بر تابوت است همه وقت داخل نشود، مبادا بمیرد، زیرا که در ابر بر کرسی رحمت ظاهر خواهم شد.
و بااین چیزها هارون داخل قدس بشود، با گوسالهای برای قربانی گناه، و قوچی برای قربانی سوختنی.
و پیراهن کتان مقدس را بپوشد، و زیر جامه کتان بر بدنش باشد، و به کمربند کتان بسته شود، و به عمامه کتان معمم باشد. اینها رخت مقدس است. پس بدن خود را به آب غسل داده، آنها را بپوشد.
و از جماعت بنیاسرائیل دو بز نرینه برای قربانی گناه، و یک قوچ برای قربانی سوختنی بگیرد.
و هارون گوساله قربانی گناه را که برای خود اوست بگذراند، و برای خود و اهل خانه خود کفاره نماید.
و دو بز را بگیرد و آنها را به حضور خداوند به در خیمه اجتماع حاضر سازد.
و هارون بر آن دو بز قرعه اندازد، یک قرعه برای خداوند و یک قرعه برای عزازیل.
و هارون بزی را که قرعه برای خداوند بر آن برآمد نزدیک بیاورد، و بجهت قربانی گناه بگذراند.
و بزی که قرعه برای عزازیل بر آن برآمد به حضور خداوندزنده حاضر شود، و بر آن کفاره نماید و آن را برای عزازیل به صحرا بفرستد.
«و هارون گاو قربانی گناه را که برای خوداوست نزدیک بیاورد، و برای خود و اهل خانه خود کفاره نماید، و گاو قربانی گناه را که برای خود اوست ذبح کند.
و مجمری پر از زغال آتش از روی مذبح که به حضور خداوند است ودو مشت پر از بخور معطر کوبیده شده برداشته، به اندرون حجاب بیاورد.
و بخور را بر آتش به حضور خداوند بنهد تا ابر بخور کرسی رحمت راکه بر تابوت شهادت است بپوشاند، مبادا بمیرد.
و از خون گاو گرفته، بر کرسی رحمت به انگشت خود به طرف مشرق بپاشد، و قدری ازخون را پیش روی کرسی رحمت هفت مرتبه بپاشد.
پس بز قربانی گناه را که برای قوم است ذبح نماید، و خونش را به اندرون حجاب بیاورد، وبا خونش چنانکه با خون گاو عمل کرده بودعمل کند، و آن را بر کرسی رحمت و پیش روی کرسی رحمت بپاشد.
و برای قدس کفاره نماید بهسبب نجاسات بنیاسرائیل، و بهسبب تقصیرهای ایشان با تمامی گناهان ایشان، و برای خیمه اجتماع که با ایشان در میان نجاسات ایشان ساکن است، همچنین بکند.
و هیچکس درخیمه اجتماع نباشد، و از وقتی که برای کردن کفاره داخل قدس بشود تا وقتی که بیرون آید، پس برای خود و برای اهل خانه خود و برای تمامی جماعت اسرائیل کفاره خواهد کرد.
پس نزد مذبح که به حضور خداوند است بیرون آید، و برای آن کفاره نماید، و از خون گاو و ازخون بز گرفته، آن را بر شاخه های مذبح بهر طرف بپاشد.
و قدری از خون را به انگشت خود هفت مرتبه بر آن بپاشد و آن را تطهیر کند، و آن رااز نجاسات بنیاسرائیل تقدیس نماید.
«و چون از کفاره نمودن برای قدس و برای خیمه اجتماع و برای مذبح فارغ شود، آنگاه بززنده را نزدیک بیاورد.
و هارون دو دست خودرا بر سر بز زنده بنهد، و همه خطایای بنیاسرائیل و همه تقصیرهای ایشان را با همه گناهان ایشان اعتراف نماید، و آنها را بر سر بز بگذارد و آن را بهدست شخص حاضر به صحرا بفرستد.
و بزهمه گناهان ایشان را به زمین ویران بر خودخواهد برد. پس بز را به صحرا رها کند.
وهارون به خیمه اجتماع داخل شود، و رخت کتان را که در وقت داخل شدن به قدس پوشیده بودبیرون کرده، آنها را در آنجا بگذارد.
و بدن خود را در جای مقدس به آب غسل دهد، ورخت خود را پوشیده، بیرون آید، و قربانی سوختنی خود و قربانی سوختنی قوم را بگذراند، و برای خود و برای قوم کفاره نماید.
و پیه قربانی گناه را بر مذبح بسوزاند.
و آنکه بز رابرای عزازیل رها کرد رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود.
و گاو قربانی گناه و بز قربانی گناه را که خون آنها به قدس برای کردن کفاره آورده شد، بیرون لشکرگاه برده شود، و پوست و گوشت و سرگین آنها را به آتش بسوزانند.
و آنکه آنهارا سوزانید رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و بعد از آن به لشکرگاه داخل شود.
«و این برای شما فریضه دائمی باشد، که درروز دهم از ماه هفتم جانهای خود را ذلیل سازید، و هیچ کار مکنید، خواه متوطن خواه غریبی که درمیان شما ماوا گزیده باشد.
زیرا که در آن روزکفاره برای تطهیر شما کرده خواهد شد، و ازجمیع گناهان خود به حضور خداوند طاهرخواهید شد.
این سبت آرامی برای شماست، پس جانهای خود را ذلیل سازید. این است فریضه دائمی.
و کاهنی که مسح شده، و تخصیص شده باشد، تا در جای پدر خود کهانت نمایدکفاره را بنماید. و رختهای کتان یعنی رختهای مقدس را بپوشد.
و برای قدس مقدس کفاره نماید، و برای خیمه اجتماع و مذبح کفاره نماید، و برای کهنه و تمامی جماعت قوم کفاره نماید.و این برای شما فریضه دائمی خواهد بود تابرای بنیاسرائیل از تمامی گناهان ایشان یک مرتبه هر سال کفاره شود.» پس چنانکه خداوندموسی را امر فرمود، همچنان بعمل آورد.
و این برای شما فریضه دائمی خواهد بود تابرای بنیاسرائیل از تمامی گناهان ایشان یک مرتبه هر سال کفاره شود.» پس چنانکه خداوندموسی را امر فرمود، همچنان بعمل آورد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش و جمیع بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: این است کاری که خداوند میفرماید و میگوید:
هرشخصی از خاندان اسرائیل که گاو یا گوسفند یا بزدر لشکرگاه ذبح نماید، یا آنکه بیرون لشکرگاه ذبح نماید،
و آن را به در خیمه اجتماع نیاورد، تاقربانی برای خداوند پیش مسکن خداوندبگذراند، بر آن شخص خون محسوب خواهدشد. او خون ریخته است و آن شخص از قوم خود منقطع خواهد شد.
تا آنکه بنیاسرائیل ذبایح خود را که در صحرا ذبح میکنند بیاورند، یعنی برای خداوند به در خیمه اجتماع نزد کاهن آنها را بیاورند، و آنها را بجهت ذبایح سلامتی برای خداوند ذبح نمایند.
و کاهن خون را برمذبح خداوند نزد در خیمه اجتماع بپاشد، و پیه را بسوزاند تا عطر خوشبو برای خداوند شود.
وبعد از این، ذبایح خود را برای دیوهایی که درعقب آنها زنا میکنند دیگر ذبح ننمایند. این برای ایشان در پشتهای ایشان فریضه دائمی خواهدبود.
«و ایشان را بگو: هر کس از خاندان اسرائیل و از غریبانی که در میان شما ماوا گزینند که قربانی سوختنی یا ذبیحه بگذراند،
و آن را به درخیمه اجتماع نیاورد، تا آن را برای خداوندبگذراند. آن شخص از قوم خود منقطع خواهدشد.
و هر کس از خاندان اسرائیل یا از غریبانی که در میان شما ماوا گزینند که هر قسم خون رابخورد، من روی خود را بر آن شخصی که خون خورده باشد برمی گردانم، و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت.
زیرا که جان جسد درخون است، و من آن را بر مذبح به شما دادهام تابرای جانهای شما کفاره کند، زیرا خون است که برای جان کفاره میکند.
بنابراین بنیاسرائیل را گفتهام: هیچکس از شما خون نخورد و غریبی که در میان شما ماوا گزیند خون نخورد.
و هرشخص از بنیاسرائیل یا از غریبانی که در میان شما ماوا گزینند، که هر جانور یا مرغی را که خورده میشود صید کند، پس خون آن را بریزد وبه خاک بپوشاند.
زیرا جان هر ذی جسد خون آن و جان آن یکی است، پس بنیاسرائیل راگفتهام خون هیچ ذی جسد را مخورید، زیرا جان هر ذی جسد خون آن است، هرکه آن را بخوردمنقطع خواهد شد.
و هر کسی از متوطنان یا ازغریبانی که میته یا دریده شدهای بخورد، رخت خود را بشوید، و به آب غسل کند و تا شام نجس باشد. پس طاهر خواهد شد.و اگر آن را نشویدو بدن خود را غسل ندهد، متحمل گناه خودخواهد بود.»
و اگر آن را نشویدو بدن خود را غسل ندهد، متحمل گناه خودخواهد بود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: من یهوه خدای شما هستم.
مثل اعمال زمین مصر که در آن ساکن میبودید عمل منمایید، و مثل اعمال زمین کنعان که من شما را به آنجا داخل خواهم کرد عمل منمایید، و برحسب فرایض ایشان رفتار مکنید.
احکام مرا بجاآورید و فرایض مرا نگاه دارید تا در آنها رفتارنمایید، من یهوه خدای شما هستم.
پس فرایض و احکام مرا نگاه دارید، که هر آدمی که آنها را بجاآورد در آنها زیست خواهد کرد، من یهوه هستم.
هیچکس به احدی از اقربای خویش نزدیکی ننماید تا کشف عورت او بکند. من یهوه هستم.
عورت پدر خود یعنی مادر خود را کشف منما؛ او مادر توست. کشف عورت او مکن.
عورت زن پدر خود را کشف مکن. آن عورت پدر تو است.
عورت خواهر خود، خواه دختر پدرت، خواه دختر مادرت چه مولود در خانه، چه مولودبیرون، عورت ایشان را کشف منما.
عورت دختر پسرت و دختر دخترت، عورت ایشان را کشف مکن، زیرا که اینها عورت تو است.
عورت دختر زن پدرت که از پدر تو زاییده شده باشد، او خواهر تو است کشف عورت او رامکن.
عورت خواهر پدر خود را کشف مکن، او از اقربای پدر تو است.
عورت خواهرمادر خود را کشف مکن، او از اقربای مادر تواست.
عورت برادر پدر خود را کشف مکن، وبه زن او نزدیکی منما. او (به منزله ) عمه تو است.
عورت عروس خود را کشف مکن، او زن پسرتو است. عورت او را کشف مکن.
عورت زن برادر خود را کشف مکن. آن عورت برادر تواست.
عورت زنی را با دخترش کشف مکن. ودختر پسر او یا دختر دختر او را مگیر، تا عورت او را کشف کنی. اینان از اقربای او میباشند و این فجور است.
و زنی را با خواهرش مگیر، تاهیوی او بشود، و تا عورت او را با وی مادامی که او زنده است، کشف نمایی.
و به زنی درنجاست حیضش نزدیکی منما، تا عورت او راکشف کنی.
و با زن همسایه خود همبسترمشو، تا خود را با وی نجس سازی.
و کسی ازذریت خود را برای مولک از آتش مگذران و نام خدای خود را بیحرمت مساز. من یهوه هستم.
و با ذکور مثل زن جماع مکن، زیرا که این فجور است.
و با هیچ بهیمهای جماع مکن، تاخود را به آن نجس سازی، و زنی پیش بهیمهای نایستد تا با آن جماع کند، زیرا که این فجوراست.
«به هیچ کدام از اینها خویشتن را نجس مسازید، زیرا به همه اینها امتهایی که من پیش روی شما بیرون میکنم، نجس شدهاند.
وزمین نجس شده است، و انتقام گناهش را از آن خواهم کشید، و زمین ساکنان خود را قی خواهدنمود.
پس شما فرایض و احکام مرا نگاه دارید، و هیچ کدام از این فجور را به عمل نیاورید، نه متوطن و نه غریبی که در میان شما ماواگزیند.
زیرا مردمان آن زمین که قبل از شمابودند، جمیع این فجور را کردند، و زمین نجس شده است.
مبادا زمین شما را نیز قی کند، اگرآن را نجس سازید، چنانکه امتهایی را که قبل ازشما بودند، قی کرده است.
زیرا هر کسیکه یکی از این فجور را بکند، همه کسانی که کرده باشند، از میان قوم خود منقطع خواهند شد.پس وصیت مرا نگاه دارید، و از این رسوم زشت که قبل از شما به عمل آورده شده است عمل منمایید، و خود را به آنها نجس مسازید. من یهوه خدای شما هستم.»
پس وصیت مرا نگاه دارید، و از این رسوم زشت که قبل از شما به عمل آورده شده است عمل منمایید، و خود را به آنها نجس مسازید. من یهوه خدای شما هستم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«تمامی جماعت بنیاسرائیل راخطاب کرده، به ایشان بگو: مقدس باشید، زیرا که من یهوه خدای شما قدوس هستم.
هر یکی ازشما مادر و پدر خود را احترام نماید و سبت های مرا نگاه دارید، من یهوه خدای شما هستم.
به سوی بتها میل مکنید، و خدایان ریخته شده برای خود مسازید. من یهوه خدای شما هستم.
وچون ذبیحه سلامتی نزد خداوند بگذرانید، آن رابگذرانید تا مقبول شوید،
در روزی که آن را ذبح نمایید. و در فردای آن روز خورده شود، و اگرچیزی از آن تا روز سوم بماند به آتش سوخته شود.
و اگر در روز سوم خورده شود، مکروه میباشد، مقبول نخواهد شد.
و هرکه آن رابخورد، متحمل گناه خود خواهد بود، زیرا چیزمقدس خداوند را بیحرمت کرده است، آن کس از قوم خود را منقطع خواهد شد.
«و چون حاصل زمین خود را درو کنید، گوشه های مزرعه خود را تمام نکنید، و محصول خود را خوشه چینی مکنید.
و تاکستان خود رادانه چینی منما، و خوشه های ریخته شده تاکستان خود را بر مچین، آنها را برای فقیر وغریب بگذار، من یهوه خدای شما هستم.
دزدی مکنید، و مکر منمایید، و با یکدیگردروغ مگویید.
و به نام من قسم دروغ مخورید، که نام خدای خود را بیحرمت نموده باشی، من یهوه هستم.
مال همسایه خود را غصب منما، و ستم مکن، و مزد مزدور نزد تو تا صبح نماند.
کر را لعنت مکن، و پیش روی کور سنگ لغزش مگذار، و از خدای خود بترس، من یهوه هستم.
در داوری بیانصافی مکن، و فقیر راطرفداری منما، و بزرگ را محترم مدار، و درباره همسایه خود به انصاف داوری بکن؛
در میان قوم خود برای سخنچینی گردش مکن، و بر خون همسایه خود مایست. من یهوه هستم.
برادر خود را در دل خود بغض منما، البته همسایه خودرا تنبیه کن، و بهسبب او متحمل گناه مباش.
ازابنای قوم خود انتقام مگیر، و کینه مورز، وهمسایه خود را مثل خویشتن محبت نما. من یهوه هستم.
فرایض مرا نگاه دارید. بهیمه خودرا با غیر جنس به جماع وامدار؛ و مزرعه خود رابه دو قسم تخم مکار؛ و رخت از دوقسم بافته شده در بر خود مکن.
و مردی که با زنی همبستر شود و آن زن کنیز و نامزد کسی باشد، امافدیه نداده شده، و نه آزادی به او بخشیده، ایشان را سیاست باید کرد، لیکن کشته نشوند زیرا که اوآزاد نبود.
و مرد برای قربانی جرم خود قوچ قربانی جرم را نزد خداوند به در خیمه اجتماع بیاورد.
و کاهن برای وی به قوچ قربانی جرم رانزد خداوند گناهش را که کرده است کفاره خواهدکرد، و او از گناهی که کرده است آمرزیده خواهدشد.
«و چون به آن زمین داخل شدید و هر قسم درخت را برای خوراک نشاندید، پس میوه آن رامثل نامختونی آن بشمارید، سه سال برای شمانامختون باشد؛ خورده نشود.
و در سال چهارم همه میوه آن برای تمجید خداوند مقدس خواهدبود.
و در سال پنجم میوه آن را بخورید تامحصول خود را برای شما زیاده کند. من یهوه خدای شما هستم.
هیچچیز را با خون مخورید و تفال مزنید و شگون مکنید.
گوشه های سر خود را متراشید، و گوشه های ریش خود را مچینید.
بدن خود را بجهت مرده مجروح مسازید، و هیچ نشان بر خود داغ مکنید. من یهوه هستم.
دختر خود را بیعصمت مساز، و او را به فاحشگی وامدار، مبادا زمین مرتکب زنا شود و زمین پر از فجور گردد.
سبت های مرا نگاه دارید، و مکان مقدس مرامحترم دارید. من یهوه هستم.
به اصحاب اجنه توجه مکنید، و از جادوگران پرسش منمایید، تاخود را به ایشان نجس سازید. من یهوه خدای شما هستم.
درپیش ریش سفید برخیز، و روی مرد پیر را محترم دار، و از خدای خود بترس. من یهوه هستم.
و چون غریبی با تو در زمین شما ماواگزیند، او را میازارید.
غریبی که در میان شماماوا گزیند، مثل متوطن از شما باشد. و او را مثل خود محبت نما، زیرا که شما در زمین مصر غریب بودید. من یهوه خدای شما هستم.
در عدل هیچ بیانصافی مکنید، یعنی درپیمایش یا دروزن یا درپیمانه.
ترازوهای راست و سنگهای راست و ایفه راست و هین راست بدارید. من یهوه خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم.پس جمیع فرایض مرا و احکام مرانگاه دارید و آنها را بجا آورید. من یهوه هستم.»
پس جمیع فرایض مرا و احکام مرانگاه دارید و آنها را بجا آورید. من یهوه هستم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را بگو: هر کسی ازبنیاسرائیل یا از غریبانی که در اسرائیل ماوا گزینند، که از ذریت خود به مولک بدهد، البته کشته شود؛ قوم زمین او را با سنگ سنگسار کنند.
و من روی خود را به ضد آن شخص خواهم گردانید، و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت، زیرا که از ذریت خود به مولک داده است، تا مکان مقدس مرا نجس سازد، و نام قدوس مرا بیحرمت کند.
و اگر قوم زمین چشمان خود را از آن شخص بپوشانند، وقتی که از ذریت خود به مولک داده باشد، و او را نکشند،
آنگاه من روی خود را به ضد آن شخص وخاندانش خواهم گردانید، و او را و همه کسانی راکه در عقب او زناکار شده، درپیروی مولک زناکردهاند، از میان قوم ایشان منقطع خواهم ساخت.
و کسیکه به سوی صاحبان اجنه وجادوگران توجه نماید، تا در عقب ایشان زنا کند، من روی خود را به ضد آن شخص خواهم گردانید، و او را از میان قومش منقطع خواهم ساخت.
پس خود را تقدیس نمایید و مقدس باشید، زیرا من یهوه خدای شما هستم.
وفرایض مرا نگاه داشته، آنها را بجا آورید. من یهوه هستم که شما را تقدیس مینمایم.
و هر کسیکه پدر یا مادر خود را لعنت کند، البته کشته شود، چونکه پدر و مادر خود را لعنت کرده است، خونش بر خود او خواهد بود.
و کسیکه با زن دیگری زنا کند یعنی هرکه با زن همسایه خود زنانماید، زانی و زانیه البته کشته شوند.
و کسیکه با زن پدر خود بخوابد، و عورت پدر خود راکشف نماید، هر دو البته کشته شوند. خون ایشان بر خود ایشان است.
و اگر کسی با عروس خودبخوابد، هر دو ایشان البته کشته شوند. فاحشگی کردهاند خون ایشان بر خود ایشان است.
و اگرمردی با مردی مثل با زن بخوابد هر دو فجورکردهاند. هر دو ایشان البته کشته شوند. خون ایشان بر خود ایشان است.
و اگر کسی زنی ومادرش را بگیرد، این قباحت است. او و ایشان به آتش سوخته شوند، تا در میان شما قباحتی نباشد.
و مردی که با بهیمهای جماع کند، البته کشته شود و آن بهیمه را نیز بکشید.
و زنی که به بهیمهای نزدیک شود تا با آن جماع کند، آن زن و بهیمه را بکش. البته کشته شوند خون آنها برخود آنهاست.
و کسیکه خواهر خود را خواه دختر پدرش خواه دختر مادرش باشد بگیرد، وعورت او را ببیند و او عورت وی را ببیند، این رسوایی است. درپیش چشمان پسران قوم خودمنقطع شوند، چون که عورت خواهر خود راکشف کرده است. متحمل گناه خود خواهد بود.
و کسیکه با زن حایض بخوابد و عورت او راکشف نماید، او چشمه او را کشف کرده است واو چشمه خون خود را کشف نموده است، هردوی ایشان از میان قوم خود منقطع خواهند شد.
و عورت خواهر مادرت یا خواهر پدرت راکشف مکن؛ آن کس خویش خود را عریان ساخته است. ایشان متحمل گناه خود خواهند بود.
وکسیکه با زن عموی خود بخوابد، عورت عموی خود را کشف کرده است. متحمل گناه خودخواهند بود. بیکس خواهند بود.
و کسیکه زن برادر خود را بگیرد، این نجاست است. عورت برادر خود را کشف کرده است. بیکس خواهندبود.
«پس جمیع فرایض مرا و جمیع احکام مرانگاه داشته، آنها را بجا آورید، تا زمینی که من شمارا به آنجا میآورم تا در آن ساکن شوید، شما راقی نکند.
و به رسوم قومهایی که من آنها را ازپیش شما بیرون میکنم رفتار ننمایید، زیرا که جمیع این کارها را کردند پس ایشان را مکروه داشتم.
و به شما گفتم شما وارث این زمین خواهید بود ومن آن را به شما خواهم داد و وارث آن بشوید، زمینی که به شیر و شهد جاری است. من یهوه خدای شما هستم که شما را از امتهاامتیاز کردهام.
پس در میان بهایم طاهر و نجس، و در میان مرغان نجس و طاهر امتیاز کنید، وجانهای خود را به بهیمه یا مرغ یا به هیچچیزی که بر زمین میخزد مکروه مسازید، که آنها رابرای شما جدا کردهام تا نجس باشند.
و برای من مقدس باشید زیرا که من یهوه قدوس هستم، وشما را از امتها امتیاز کردهام تا از آن من باشید.مرد و زنی که صاحب اجنه یا جادوگر باشد، البته کشته شوند؛ ایشان را به سنگ سنگسار کنید. خون ایشان بر خود ایشان است.»
مرد و زنی که صاحب اجنه یا جادوگر باشد، البته کشته شوند؛ ایشان را به سنگ سنگسار کنید. خون ایشان بر خود ایشان است.»
و خداوند به موسی گفت: «به کاهنان یعنی پسران هارون خطاب کرده، به ایشان بگو: کسی از شما برای مردگان، خود رانجس نسازد،
جز برای خویشان نزدیک خود، یعنی برای مادرش و پدرش و پسرش و دخترش و برادرش.
و برای خواهر باکره خود که قریب او باشد و شوهر ندارد؛ برای او خود را نجس تواند کرد.
چونکه در قوم خود رئیس است، خود را نجس نسازد، تا خویشتن را بیعصمت نماید.
سر خود را بیمو نسازند، و گوشه های ریش خود را نتراشند، و بدن خود را مجروح ننمایند.
برای خدای خود مقدس باشند، و نام خدای خود را بیحرمت ننمایند. زیرا که هدایای آتشین خداوند و طعام خدای خود را ایشان میگذرانند. پس مقدس باشند.
زن زانیه یابی عصمت را نکاح ننمایند، و زن مطلقه ازشوهرش را نگیرند، زیرا او برای خدای خودمقدس است.
پس او را تقدیس نما، زیرا که اوطعام خدای خود را میگذراند. پس برای تومقدس باشد، زیرا من یهوه که شما را تقدیس میکنم، قدوس هستم.
و دختر هر کاهنی که خود را به فاحشگی بیعصمت ساخته باشد، پدرخود را بیعصمت کرده است. به آتش سوخته شود.
«و آن که از میان برادرانش رئیس کهنه باشد، که بر سر او روغن مسح ریخته شده، وتخصیص گردیده باشد تا لباس را بپوشد، موی سر خود را نگشاید و گریبان خود را چاک نکند،
و نزد هیچ شخص مرده نرود، و برای پدر خودو مادر خود خویشتن را نجس نسازد.
و ازمکان مقدس بیرون نرود، و مکان مقدس خدای خود را بیعصمت نسازد، زیرا که تاج روغن مسح خدای او بر وی میباشد. من یهوه هستم.
و اوزن باکرهای نکاح کند.
و بیوه و مطلقه وبی عصمت و زانیه، اینها را نگیرد. فقط باکرهای از قوم خود را به زنی بگیرد.
و ذریت خود را درمیان قوم خود بیعصمت نسازد. من یهوه هستم که او را مقدس میسازم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون را خطاب کرده، بگو: هر کس از اولادتو در طبقات ایشان که عیب داشته باشد نزدیک نیاید، تا طعام خدای خود را بگذراند.
پس هرکس که عیب دارد نزدیک نیاید، نه مرد کور و نه لنگ و نه پهن بینی و نه زایدالاعضا،
و نه کسیکه شکسته پا یا شکسته دست باشد،
و نه گوژپشت و نه کوتاه قد و نه کسیکه در چشم خودلکه دارد، و نه صاحب جرب و نه کسیکه گری دارد و نه شکسته بیضه.
هر کس از اولاد هارون کاهن که عیب داشته باشد نزدیک نیاید، تا هدایای آتشین خداوند را بگذراند، چونکه معیوب است، برای گذرانیدن طعام خدای خود نزدیک نیاید.
طعام خدای خود را خواه از آنچه قدس اقداس است و خواه از آنچه مقدس است، بخورد.
لیکن به حجاب داخل نشود و به مذبح نزدیک نیاید، چونکه معیوب است، تا مکان مقدس مرا بیحرمت نسازد. من یهوه هستم که ایشان را تقدیس میکنم.»پس موسی هارون وپسرانش و تمامی بنیاسرائیل را چنین گفت.
پس موسی هارون وپسرانش و تمامی بنیاسرائیل را چنین گفت.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش را بگو که ازموقوفات بنیاسرائیل که برای من وقف میکننداحتراز نمایند، و نام قدوس مرا بیحرمت نسازند. من یهوه هستم.
به ایشان بگو: هر کس از همه ذریت شما در نسلهای شما که به موقوفاتی که بنیاسرائیل برای خداوند وقف نمایند نزدیک بیاید، و نجاست او بر وی باشد، آن کس از حضورمن منقطع خواهد شد. من یهوه هستم.
هر کس از ذریت هارون که مبروص یا صاحب جریان باشد تا طاهر نشود، از چیزهای مقدس نخورد، وکسیکه هر چیزی را که از میت نجس شود لمس نماید، و کسیکه منی از وی درآید،
و کسیکه هر حشرات را که از آن نجس میشوند لمس نماید، یا آدمی را که از او نجس میشوند از هرنجاستی که دارد.
پس کسیکه یکی از اینها رالمس نماید تا شام نجس باشد، و تا بدن خود را به آب غسل ندهد از چیزهای مقدس نخورد.
وچون آفتاب غروب کند، آنگاه طاهر خواهد بود، و بعد از آن از چیزهای مقدس بخورد چونکه خوراک وی است.
میته یا دریده شده را نخوردتا از آن نجس شود. من یهوه هستم.
پس وصیت مرا نگاه دارند مبادا بهسبب آن متحمل گناه شوند. و اگر آن را بیحرمت نمایند بمیرند. من یهوه هستم که ایشان را تقدیس مینمایم.
هیچ غریبی چیز مقدس نخورد، و مهمان کاهن ومزدور او چیز مقدس نخورد.
اما اگر کاهن کسی را بخرد، زرخرید او میباشد. او آن رابخورد و خانه زاد او نیز. هر دو خوراک او رابخورند.
و دختر کاهن اگر منکوحه مرد غریب باشد، از هدایای مقدس نخورد.
و دختر کاهن که بیوه یا مطلقه بشود و اولاد نداشته، به خانه پدرخود مثل طفولیتش برگردد، خوراک پدر خود رابخورد، لیکن هیچ غریب از آن نخورد.
و اگرکسی سهو چیز مقدس را بخورد، پنج یک بر آن اضافه کرده، آن چیز مقدس را به کاهن بدهد.
وچیزهای مقدس بنیاسرائیل را که برای خداوندمی گذرانند، بیحرمت نسازند.
و به خوردن چیزهای مقدس ایشان، ایشان را متحمل جرم گناه نسازند، زیرا من یهوه هستم که ایشان راتقدیس مینمایم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش و جمیع بنیاسرائیل راخطاب کرده، به ایشان بگو: هر کس از خاندان اسرائیل و از غریبانی که در اسرائیل باشند که قربانی خود را بگذراند، خواه یکی از نذرهای ایشان، خواه یکی از نوافل ایشان، که آن را برای قربانی سوختنی نزد خداوند میگذرانند،
تاشما مقبول شوید. آن را نر بیعیب از گاو یا ازگوسفند یا از بز بگذرانید.
هرچه را که عیب دارد مگذرانید، برای شما مقبول نخواهد شد.
و اگر کسی ذبیحه سلامتی برای خداوندبگذراند، خواه برای وفای نذر، خواه برای نافله، چه از رمه چه از گله، آن بیعیب باشد تا مقبول بشود، البته هیچ عیب در آن نباشد.
کور یاشکسته یا مجروح یا آبله دار یا صاحب جرب یاگری، اینها را برای خداوند مگذرانید، و از اینهاهدیه آتشین برای خداوند بر مذبح مگذارید.
اما گاو و گوسفند که زاید یا ناقص اعضا باشد، آن را برای نوافل بگذران، لیکن برای نذر قبول نخواهد شد.
و آنچه را که بیضه آن کوفته یافشرده یا شکسته یا بریده باشد، برای خداوندنزدیک میاورید، و در زمین خود قربانی مگذرانید.
و از دست غریب نیز طعام خدای خود را از هیچیک از اینها مگذرانید، زیرا فسادآنها در آنهاست چونکه عیب دارند، برای شمامقبول نخواهند شد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«چون گاو یا گوسفند یا بز زاییده شود، هفت روز نزد مادر خود بماند و در روز هشتم و بعد برای قربانی هدیه آتشین نزد خداوند مقبول خواهد شد.
اما گاو یا گوسفند آن را با بچهاش در یک روز ذبح منمایید.
و چون ذبیحه تشکربرای خداوند ذبح نمایید، آن را ذبح کنید تا مقبول شوید.
در همان روز خورده شود و چیزی ازآن را تا صبح نگاه ندارید. من یهوه هستم.
پس اوامر مرا نگاه داشته، آنها را بجا آورید. من یهوه هستم.
و نام قدوس مرا بیحرمت مسازید ودر میان بنیاسرائیل تقدیس خواهم شد. من یهوه هستم که شما را تقدیس مینمایم.و شما را اززمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه هستم.»
و شما را اززمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه هستم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: موسمهای خداوند که آنها رامحفلهای مقدس خواهید خواند، اینهاموسمهای من میباشند.
«شش روز کار کرده شود و در روز هفتم سبت آرامی و محفل مقدس باشد. هیچ کارمکنید. آن در همه مسکنهای شما سبت برای خداوند است.
«اینها موسمهای خداوند و محفلهای مقدس میباشد، که آنها را در وقتهای آنها اعلان باید کرد.
در ماه اول، در روز چهاردهم ماه بین العصرین، فصح خداوند است.
و در روزپانزدهم این ماه عید فطیر برای خداوند است، هفت روز فطیر بخورید.
در روز اول محفل مقدس برای شما باشد، هیچ کار از شغل مکنید.
هفت روز هدیه آتشین برای خداوند بگذرانید، و در روز هفتم، محفل مقدس باشد؛ هیچ کار ازشغل مکنید.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون به زمینی که من به شما میدهم داخل شوید، و محصول آن را درو کنید، آنگاه بافه نوبر خود رانزد کاهن بیاورید.
و بافه را به حضور خداوندبجنباند تا شما مقبول شوید، در فردای بعد ازسبت کاهن آن را بجنباند.
و در روزی که شمابافه را میجنبانید، بره یک ساله بیعیب برای قربانی سوختنی به حضور خداوند بگذرانید.
وهدیه آردی آن دو عشر آرد نرم سرشته شده به روغن خواهد بود، تا هدیه آتشین و عطر خوشبوبرای خداوند باشد، و هدیه ریختنی آن چهار یک هین شراب خواهد بود.
و نان و خوشه های برشته شده و خوشه های تازه مخورید، تا همان روزی که قربانی خدای خود را بگذرانید. این برای پشتهای شما در همه مسکنهای شمافریضهای ابدی خواهد بود.
و از فردای آن سبت، از روزی که بافه جنبانیدنی را آورده باشید، برای خود بشمارید تا هفت هفته تمام بشود.
تا فردای بعد از سبت هفتم، پنجاه روز بشمارید، و هدیه آردی تازه برای خداوند بگذرانید.
از مسکنهای خود دونان جنبانیدنی از دو عشر بیاورید از آرد نرم باشد، و با خمیر مایه پخته شود تا نوبر برای خداوندباشد.
و همراه نان، هفت بره یک ساله بیعیب و یک گوساله و دو قوچ، و آنها با هدیه آردی وهدیه ریختنی آنها قربانی سوختنی برای خداوندخواهدبود، و هدیه آتشین و عطر خوشبو برای خداوند.
و یک بز نر برای قربانی گناه، و دو بره نر یک ساله برای ذبیحه سلامتی بگذرانید.
وکاهن آنها را با نان نوبر بجهت هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند با آن دو بره بجنباند، تا برای خداوند بجهت کاهن مقدس باشد.
و در همان روز منادی کنید که برای شما محفل مقدس باشد؛ و هیچ کار از شغل مکنید. در همه مسکنهای شما بر پشتهای شما فریضه ابدی باشد.
و چون محصول زمین خود را دروکنید، گوشه های مزرعه خود را تمام درو مکن، و حصاد خود را خوشه چینی منما، آنها را برای فقیر و غریب بگذار. من یهوه خدای شماهستم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: در ماه هفتم در روز اول ماه، آرامی سبت برای شما خواهدبود، یعنی یادگاری نواختن کرناها و محفل مقدس.
هیچ کار از شغل مکنید و هدیه آتشین برای خداوند بگذرانید.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«در دهم این ماه هفتم، روز کفاره است. این برای شما محفل مقدس باشد. جانهای خود راذلیل سازید، و هدیه آتشین برای خداوندبگذرانید.
و در همان روز هیچ کار مکنید، زیراکه روز کفاره است تا برای شما به حضوریهوه خدای شما کفاره بشود.
و هر کسیکه درهمان روز خود را ذلیل نسازد، از قوم خود منقطع خواهد شد.
و هر کسیکه در همان روزهرگونه کاری بکند، آن شخص را از میان قوم اومنقطع خواهم ساخت.
هیچ کار مکنید. برای پشتهای شما در همه مسکنهای شما فریضهای ابدی است.
این برای شما سبت آرامی خواهدبود، پس جانهای خود را ذلیل سازید، درشام روز نهم، از شام تا شام، سبت خود را نگاه دارید.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: در روزپانزدهم این ماه هفتم، عید خیمهها، هفت روزبرای خداوند خواهد بود.
در روز اول، محفل مقدس باشد؛ هیچ کار از شغل مکنید.
هفت روز هدیه آتشین برای خداوند بگذرانید، و درروز هشتم جشن مقدس برای شما باشد، و هدیه آتشین برای خداوند بگذرانید. این تکمیل عیداست؛ هیچ کار از شغل مکنید.
این موسمهای خداوند است که در آنها محفلهای مقدس رااعلان بکنید تا هدیه آتشین برای خداوند بگذرانید، یعنی قربانی سوختنی و هدیه آردی وذبیحه و هدایای ریختنی. مال هر روز را درروزش،
سوای سبت های خداوند و سوای عطایای خود و سوای جمیع نذرهای خود وسوای همه نوافل خود که برای خداوند میدهید.
در روز پانزدهم ماه هفتم چون شما محصول زمین را جمع کرده باشید، عید خداوند را هفت روز نگاه دارید، در روز اول، آرامی سبت خواهدبود، و در روز هشتم آرامی سبت.
و در روزاول میوه درختان نیکو برای خود بگیرید، وشاخه های خرما و شاخه های درختان پربرگ، وبیدهای نهر، و به حضور یهوه خدای خود هفت روز شادی نمایید.
و آن را هر سال هفت روزبرای خداوند عید نگاه دارید، برای پشتهای شمافریضهای ابدی است که در ماه هفتم آن را عیدنگاه دارید.
هفت روز در خیمهها ساکن باشید؛ همه متوطنان در اسرائیل در خیمهها ساکن شوند.
تا طبقات شما بدانند که من بنیاسرائیل راوقتی که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردم درخیمهها ساکن گردانیدم. من یهوه خدای شماهستم.»پس موسی بنیاسرائیل را ازموسمهای خداوند خبر داد.
پس موسی بنیاسرائیل را ازموسمهای خداوند خبر داد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت
که «بنیاسرائیل را امر بفرما تا روغن زیتون صاف کوبیده شده برای روشنایی بگیرند، تا چراغ را دائم روشن کنند.
هارون آن را بیرون حجاب شهادت در خیمه اجتماع از شام تا صبح به حضور خداوند پیوسته بیاراید. در پشتهای شما فریضه ابدی است.
چراغها را بر چراغدان طاهر، به حضور خداوند پیوسته بیاراید.
و آردنرم بگیر و از آن دوازده گرده بپز؛ برای هر گرده دوعشر باشد.
و آنها را به دو صف، در هر صف شش، بر میز طاهر به حضور خداوند بگذار.
و برهر صف بخور صاف بنه، تا بجهت یادگاری برای نان و هدیه آتشین باشد برای خداوند.
در هرروز سبت آن را همیشه به حضور خداوند بیاراید. از جانب بنیاسرائیل عهد ابدی خواهد بود.
واز آن هارون و پسرانش خواهد بود تا آن را درمکان مقدس بخورند، زیرا این از هدایای آتشین خداوند به فریضه ابدی برای وی قدس اقداس خواهد بود.»
و پسر زن اسرائیلی که پدرش مرد مصری بود در میان بنیاسرائیل بیرون آمد، و پسر زن اسرائیلی با مرد اسرائیلی در لشکرگاه جنگ کردند.
و پسر زن اسرائیلی اسم را کفر گفت ولعنت کرد. پس او را نزد موسی آوردند و نام مادراو شلومیت دختر دبری از سبط دان بود.
و او رادر زندان انداختند تا از دهن خداوند اطلاع یابند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«آن کس را که لعنت کرده است، بیرون لشکرگاه ببر، و همه آنانی که شنیدند دستهای خود را بر سر وی بنهند، و تمامی جماعت او راسنگسار کنند.
و بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: هر کسیکه خدای خود را لعنت کندمتحمل گناه خود خواهد بود.
و هرکه اسم یهوه را کفر گوید هرآینه کشته شود، تمامی جماعت او را البته سنگسار کنند، خواه غریب خواه متوطن. چونکه اسم را کفر گفته است کشته شود.
و کسیکه آدمی را بزند که بمیرد، البته کشته شود.
و کسیکه بهیمهای را بزند که بمیرد عوض آن را بدهد، جان به عوض جان.
وکسیکه همسایه خود را عیب رسانیده باشدچنانکه او کرده باشد، به او کرده خواهد شد.
شکستگی عوض شکستگی، چشم عوض چشم، دندان عوض دندان، چنانکه به آن شخص عیب رسانیده، همچنان به او رسانیده شود.
وکسیکه بهیمهای را کشت، عوض آن را بدهد، اماکسیکه انسان را کشت، کشته شود.
شما رایک حکم خواهد بود، خواه غریب خواه متوطن، زیرا که من یهوه خدای شما هستم.»و موسی بنیاسرائیل را خبر داد، و آن را که لعنت کرده بود، بیرون لشکرگاه بردند، و او را به سنگ سنگسار کردند. پس بنیاسرائیل چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود به عمل آوردند.
و موسی بنیاسرائیل را خبر داد، و آن را که لعنت کرده بود، بیرون لشکرگاه بردند، و او را به سنگ سنگسار کردند. پس بنیاسرائیل چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود به عمل آوردند.
و خداوند موسی را در کوه سینا خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون شما به زمینی که من به شما میدهم، داخل شوید، آنگاه زمین، سبت خداوند را نگاه بدارد.
شش سال مزرعه خود رابکار، و شش سال تاکستان خود را پازش بکن، ومحصولش را جمع کن.
و در سال هفتم سبت آرامی برای زمین باشد، یعنی سبت برای خداوند. مزرعه خود را مکار و تاکستان خود راپازش منما.
آنچه از مزرعه تو خودرو باشد، درو مکن، و انگورهای مو پازش ناکرده خود رامچین، سال آرامی برای زمین باشد.
و سبت زمین، خوراک بجهت شما خواهد بود، برای تو وغلامت و کنیزت و مزدورت و غریبی که نزد توماوا گزیند.
و برای بهایمت و برای جانورانی که در زمین تو باشند، همه محصولش خوراک خواهد بود.
«و برای خود هفت سبت سالها بشمار، یعنی هفت در هفت سال و مدت هفت سبت سالها برای تو چهل و نه سال خواهد بود.
و در روز دهم ازماه هفتم در روز کفاره، کرنای بلندآواز را بگردان؛ در تمامی زمین خود کرنا را بگردان.
سال پنجاهم را تقدیس نمایید، و در زمین برای جمیع ساکنانش آزادی را اعلان کنید. این برای شمایوبیل خواهد بود، و هر کس از شما به ملک خودبرگردد، و هر کس از شما به قبیله خود برگردد.
این سال پنجاهم برای شما یوبیل خواهد بود. زراعت مکنید و حاصل خودروی آن را مچینید، و انگورهای مو پازش ناکرده آن را مچینید.
چونکه یوبیل است، برای شما مقدس خواهدبود؛ محصول آن را در مزرعه بخورید.
در این سال یوبیل هر کس از شما به ملک خود برگردد.
و اگر چیزی به همسایه خود بفروشی یا چیزی از دست همسایه ات بخری یکدیگر را مغبون مسازید.
برحسب شماره سالهای بعد ازیوبیل، از همسایه خود بخر و برحسب سالهای محصولش به تو بفروشد.
برحسب زیادتی سالها قیمت آن را زیاده کن، و برحسب کمی سالها قیمتش را کم نما، زیرا که شماره حاصلها رابه تو خواهد فروخت.
و یکدیگر را مغبون مسازید، و از خدای خود بترس. من یهوه خدای شما هستم.
پس فرایض مرا بجا آورید واحکام مرا نگاه داشته، آنها را به عمل آورید، تا درزمین به امنیت ساکن شوید.
و زمین بار خود راخواهد داد و به سیری خواهید خورد، و به امنیت در آن ساکن خواهید بود.
و اگر گویید در سال هفتم چه بخوریم، زیرا اینک نمی کاریم و حاصل خود را جمع نمی کنیم،
پس در سال ششم برکت خود را بر شما خواهم فرمود، و محصول سه سال خواهد داد.
و در سال هشتم بکارید واز محصول کهنه تا سال نهم بخورید. تا حاصل آن برسد، کهنه را بخورید.
و زمین به فروش ابدی نرود زیرا زمین از آن من است، و شما نزد من غریب و مهمان هستید.
و در تمامی زمین ملک خود برای زمین فکاک بدهید.
اگر برادر تو فقیرشده، بعضی از ملک خود را بفروشد، آنگاه ولی او که خویش نزدیک او باشد بیاید، و آنچه را که برادرت میفروشد، انفکاک نماید.
و اگر کسی ولی ندارد و برخوردار شده، قدر فکاک آن را پیدانماید.
آنگاه سالهای فروش آن را بشمارد وآنچه را که زیاده است به آنکس که فروخته بود، رد نماید، و او به ملک خود برگردد.
و اگرنتواند برای خود پس بگیرد، آنگاه آنچه فروخته است بهدست خریدار آن تا سال یوبیل بماند، ودر یوبیل رها خواهد شد، و او به ملک خودخواهد برگشت.
«و اگر کسی خانه سکونتی در شهرحصاردار بفروشد، تا یک سال تمام بعد ازفروختن آن حق انفکاک آن را خواهد داشت، مدت انفکاک آن یک سال خواهد بود.
و اگر در مدت یک سال تمام آن را انفکاک ننماید، پس آن خانهای که در شهر حصاردار است، برای خریدارآن نسلا بعد نسل برقرار باشد، در یوبیل رهانشود.
لیکن خانه های دهات که حصار گردخود ندارد، با مزرعه های آن زمین شمرده شود. برای آنها حق انفکاک هست و در یوبیل رهاخواهد شد.
و اما شهرهای لاویان، خانه های شهرهای ملک ایشان، حق انفکاک آنها همیشه برای لاویان است.
و اگر کسی از لاویان بخرد، پس آنچه فروخته شده است از خانه یا از شهرملک او در یوبیل رها خواهد شد، زیرا خانه های شهرهای لاویان در میان بنیاسرائیل، ملک ایشان است.
و مزرعه های حوالی شهرهای ایشان فروخته نشود، زیرا که این برای ایشان ملک ابدی است.
«و اگر برادرت فقیر شده، نزد تو تهیدست باشد، او را مثل غریب و مهمان دستگیری نما تا باتو زندگی نماید.
از او ربا و سود مگیر و ازخدای خود بترس، تا برادرت با تو زندگی نماید.
نقد خود را به او به ربا مده و خوراک خود را به او به سود مده.
من یهوه خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا زمین کنعان رابه شما دهم و خدای شما باشم.
و اگر برادرت نزد تو فقیر شده، خود را به تو بفروشد، بر او مثل غلام خدمت مگذار.
مثل مزدور و مهمان نزدتو باشد و تا سال یوبیل نزد تو خدمت نماید.
آنگاه از نزد تو بیرون رود، خود او و پسرانش همراه وی، و به خاندان خود برگردد و به ملک پدران خود رجعت نماید.
زیرا که ایشان بندگان منند که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردم؛ مثل غلامان فروخته نشوند.
بر او به سختی حکم رانی منما و از خدای خود بترس.
و اما غلامانت و کنیزانت که برای توخواهندبود، از امتهایی که به اطراف تو میباشنداز ایشان غلامان و کنیزان بخرید.
و هم ازپسران مهمانانی که نزد شما ماوا گزینند، و ازقبیله های ایشان که نزد شما باشند، که ایشان را درزمین شما تولید نمودند، بخرید و مملوک شماخواهندبود.
و ایشان را بعد از خود برای پسران خود واگذارید، تا ملک موروثی باشند وایشان را تا به ابد مملوک سازید. و اما برادران شمااز بنیاسرائیل هیچکس بر برادر خود به سختی حکمرانی نکند.
«و اگر غریب یا مهمانی نزد شما برخوردارگردد، و برادرت نزد او فقیر شده، به آن غریب یامهمان تو یا به نسل خاندان آن غریب، خود رابفروشد،
بعد از فروخته شدنش برای وی حق انفکاک میباشد. یکی از برادرانش او را انفکاک نماید.
یا عمویش یا پسر عمویش او را انفکاک نماید، یا یکی از خویشان او از خاندانش او راانفکاک نماید، یا خود او اگر برخوردار گردد، خویشتن را انفکاک نماید.
و با آن کسیکه او راخرید از سالی که خود را فروخت تا سال یوبیل حساب کند، و نقد فروش او برحسب شماره سالها باشد، موافق روزهای مزدور نزد او باشد.
اگر سالهای بسیار باقی باشد، برحسب آنها نقدانفکاک خود را از نقد فروش خود، پس بدهد.
و اگر تا سال یوبیل، سالهای کم باقی باشد باوی حساب بکند، و برحسب سالهایش نقدانفکاک خود را رد نماید.
مثل مزدوری که سال به سال اجیر باشد نزد او بماند، و در نظر تو به سختی بر وی حکمرانی نکند.
و اگر به اینهاانفکاک نشود پس در سال یوبیل رهاشود، هم خود او و پسرانش همراه وی.زیرا برای من بنیاسرائیل غلاماند، ایشان غلام من میباشند که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردم. من یهوه خدای شما هستم.
زیرا برای من بنیاسرائیل غلاماند، ایشان غلام من میباشند که ایشان را از زمین مصر بیرون آوردم. من یهوه خدای شما هستم.
«برای خود بتها مسازید، و تمثال تراشیده و ستونی به جهت خود برپامنمایید، و سنگی مصور در زمین خود مگذاریدتا به آن سجده کنید، زیرا که من یهوه خدای شماهستم.
سبت های مرا نگاه دارید، و مکان مقدس مرا احترام نمایید. من یهوه هستم.
اگر درفرایض من سلوک نمایید و اوامر مرا نگاه داشته، آنها را بجا آورید،
آنگاه بارانهای شما را درموسم آنها خواهم داد، و زمین محصول خود راخواهد آورد، و درختان صحرا میوه خود راخواهد داد.
و کوفتن خرمن شما تا چیدن انگورخواهد رسید، و چیدن انگور تا کاشتن تخم خواهد رسید، و نان خود را به سیری خورده، درزمین خود به امنیت سکونت خواهید کرد.
و به زمین، سلامتی خواهم داد و خواهید خوابید وترسانندهای نخواهد بود، و حیوانات موذی را اززمین نابود خواهم ساخت، و شمشیر از زمین شماگذر نخواهد کرد.
و دشمنان خود را تعاقب خواهید کرد، و ایشان پیش روی شما از شمشیرخواهند افتاد.
و پنج نفر از شما صد را تعاقب خواهند کرد، و صد از شما ده هزار را خواهندراند، و دشمنان شما پیش روی شما از شمشیرخواهند افتاد.
و بر شما التفات خواهم کرد، وشما را بارور گردانیده، شما را کثیر خواهم ساخت، و عهد خود را با شما استوار خواهم نمود.
و غله کهنه پارینه را خواهید خورد، وکهنه را برای نو بیرون خواهید آورد.
و مسکن خود را در میان شما برپا خواهم کرد و جانم شمارا مکروه نخواهد داشت.
و در میان شماخواهم خرامید و خدای شما خواهم بود و شماقوم من خواهید بود.
من یهوه خدای شماهستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تاایشان را غلام نباشید، و بندهای یوغ شما راشکستم، و شما را راست روان ساختم.
«و اگر مرا نشنوید و جمیع این اوامر را بجانیاورید،
و اگر فرایض مرا رد نمایید و دل شمااحکام مرا مکروه دارد، تا تمامی اوامر مرا بجانیاورده، عهد مرا بشکنید،
من این را به شماخواهم کرد که خوف و سل و تب را که چشمان رافنا سازد، و جان را تلف کند، بر شما مسلط خواهم ساخت، و تخم خود را بیفایده خواهید کاشت ودشمنان شما آن را خواهند خورد.
و روی خود را به ضد شما خواهم داشت، و پیش روی دشمنان خود منهزم خواهید شد، و آنانی که ازشما نفرت دارند، بر شما حکمرانی خواهند کرد، و بدون تعاقب کنندهای فرار خواهید نمود.
واگر با وجود این همه، مرا نشنوید، آنگاه شما را برای گناهان شما هفت مرتبه زیاده سیاست خواهم کرد.
و فخر قوت شما را خواهم شکست، و آسمان شما را مثل آهن و زمین شما رامثل مس خواهم ساخت.
و قوت شما دربطالت صرف خواهد شد، زیرا زمین شما حاصل خود را نخواهد داد، و درختان زمین میوه خود رانخواهد آورد.
و اگر به خلاف من رفتار نموده، از شنیدن من ابا نمایید، آنگاه برحسب گناهانتان هفت چندان بلایای زیاده بر شما عارض گردانم.
و وحوش صحرا را بر شما فرستم تا شما رابی اولاد سازند، و بهایم شما را هلاک کنند، و شمارا در شماره کم سازند، و شاهراههای شما ویران خواهد شد.
و اگر با این همه از من متنبه نشده، به خلاف من رفتار کنید،
آنگاه من نیز به خلاف شما رفتار خواهم کرد، و شما را برای گناهانتان هفت چندان سزا خواهم داد.
و بر شماشمشیری خواهم آورد که انتقام عهد مرا بگیرد. وچون به شهرهای خود جمع شوید، وبا در میان شما خواهم فرستاد، و بهدست دشمن تسلیم خواهید شد.
و چون عصای نان شما را بشکنم، ده زن نان شما را در یک تنور خواهند پخت، و نان شما را به شما به وزن پس خواهند داد، و چون بخورید سیر نخواهید شد.
و اگر با وجود این، مرا نشنوید و به خلاف من رفتار نمایید،
آنگاه به غضب به خلاف شما رفتار خواهم کرد، و من نیز برای گناهانتان، شما را هفت چندان سیاست خواهم کرد.
و گوشت پسران خود را خواهیدخورد، و گوشت دختران خود را خواهید خورد.
و مکانهای بلند شما را خراب خواهم ساخت، و اصنام شما را قطع خواهم کرد، و لاشه های شمارا بر لاشه های بتهای شما خواهم افکند، و جان من شما را مکروه خواهد داشت.
و شهرهای شما را خراب خواهم ساخت، و مکانهای مقدس شما را ویران خواهم کرد، و بوی عطرهای خوشبوی شما را نخواهم بویید.
و من زمین راویران خواهم ساخت، به حدی که دشمنان شماکه در آن ساکن باشند، متحیر خواهند شد.
وشما را در میان امتها پراکنده خواهم ساخت، وشمشیر را در عقب شما خواهم کشید، و زمین شما ویران و شهرهای شما خراب خواهد شد.
آنگاه زمین در تمامی روزهای ویرانیاش، حینی که شما در زمین دشمنان خود باشید، ازسبت های خود تمتع خواهد برد. پس زمین آرامی خواهد یافت و از سبت های خود تمتع خواهدبرد.
تمامی روزهای ویرانیاش آرامی خواهدیافت، یعنی آن آرامی که در سبت های شماحینی که در آن ساکن میبودید، نیافته بود.
«و اما در دلهای بقیه شما در زمین دشمنان شما ضعف خواهم فرستاد، و آواز برگ رانده شده، ایشان را خواهد گریزانید، و بدون تعاقب کنندهای مثل کسیکه از شمشیر فرار کند، خواهند گریخت و خواهند افتاد.
و به روی یکدیگر مثل از دم شمشیر خواهند ریخت، باآنکه کسی تعاقب نکند، و شما را یارای مقاومت با دشمنان خود نخواهد بود.
و در میان امتهاهلاک خواهید شد و زمین دشمنان شما، شما راخواهد خورد.
و بقیه شما در زمین دشمنان خود در گناهان خود فانی خواهند شد، و درگناهان پدران خود نیز فانی خواهند شد.
پس به گناهان خود و به گناهان پدران خود در خیانتی که به من ورزیده، و سلوکی که به خلاف من نمودهاند، اعتراف خواهند کرد.
از این سبب من نیز به خلاف ایشان رفتار نمودم، و ایشان را به زمین دشمنان ایشان آوردم. پس اگر دل نامختون ایشان متواضع شود و سزای گناهان خود رابپذیرند،
آنگاه عهد خود را با یعقوب بیادخواهم آورد، و عهد خود را با اسحاق نیز و عهدخود را با ابراهیم نیز بیاد خواهم آورد، و آن زمین را بیاد خواهم آورد.
و زمین از ایشان ترک خواهد شد و چون از ایشان ویران باشد ازسبت های خود تمتع خواهد برد، و ایشان سزای گناه خود را خواهند پذیرفت، بهسبب اینکه احکام مرا رد کردند، و دل ایشان فرایض مرامکروه داشت.
و با وجود این همه نیز چون درزمین دشمنان خود باشند، من ایشان را رد نخواهم کرد، و ایشان را مکروه نخواهم داشت تا ایشان راهلاک کنم، و عهد خود را با ایشان بشکنم، زیرا که من یهوه خدای ایشان هستم.
بلکه برای ایشان عهد اجداد ایشان را بیاد خواهم آورد که ایشان رادر نظر امتها از زمین مصر بیرون آوردم، تا خدای ایشان باشم. من یهوه هستم.»این است فرایض و احکام و شرایعی که خداوند در میان خود وبنیاسرائیل در کوه سینا بهدست موسی قرار داد.
این است فرایض و احکام و شرایعی که خداوند در میان خود وبنیاسرائیل در کوه سینا بهدست موسی قرار داد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون کسی نذر مخصوصی نماید، نفوس برحسب برآورد تو، از آن خداوند باشند.
و اگر برآورد تو بجهت ذکور، از بیست ساله تاشصت ساله باشد، برآورد تو پنجاه مثقال نقره برحسب مثقال قدس خواهد بود.
و اگر اناث باشد برآورد تو سی مثقال خواهد بود.
و اگر ازپنج ساله تا بیست ساله باشد، برآورد تو بجهت ذکور، بیست مثقال و بجهت اناث ده مثقال خواهدبود.
و اگر از یک ماهه تا پنج ساله باشد، برآوردتو بجهت ذکور پنج مثقال نقره، و بجهت اناث، برآورد تو سه مثقال نقره خواهد بود.
و اگر ازشصت ساله و بالاتر باشد، اگر ذکور باشد، آنگاه برآورد تو پانزده مثقال، و برای اناث ده مثقال خواهد بود.
و اگر از برآورد تو فقیرتر باشد، پس او را به حضور کاهن حاضر کنند، و کاهن برایش برآورد کند و کاهن به مقدار قوه آن که نذر کرده، برای وی برآورد نماید.
و اگر بهیمهای باشد ازآنهایی که برای خداوند قربانی میگذرانند، هرآنچه را که کسی از آنها به خداوند بدهد، مقدس خواهد بود.
آن را مبادله ننماید و خوب را به بد یا بد را به خوب عوض نکند. و اگر بهیمهای رابه بهیمهای مبادله کند، هم آن و آنچه به عوض آن داده شود، هر دو مقدس خواهد بود.
و اگر هرقسم بهیمه نجس باشد که از آن قربانی برای خداوند نمی گذرانند، آن بهیمه را پیش کاهن حاضر کند.
و کاهن آن را چه خوب و چه بد، قیمت کند و برحسب برآورد توای کاهن، چنین باشد.
و اگر آن را فدیه دهد، پنج یک بر برآوردتو زیاده دهد.
و اگر کسی خانه خود را وقف نماید تا برای خداوند مقدس شود، کاهن آن راچه خوب و چه بد برآورد کند، و بطوری که کاهن آن را برآورد کرده باشد، همچنان بماند.
و اگروقف کننده بخواهد خانه خود را فدیه دهد، پس پنج یک بر نقد برآورد تو زیاده کند و از آن اوخواهد بود.
و اگر کسی قطعهای از زمین ملک خود را برای خداوند وقف نماید، آنگاه برآوردتو موافق زراعت آن باشد، زراعت یک حومر جو به پنجاه مثقال نقره باشد.
و اگر زمین خود را ازسال یوبیل وقف نماید، موافق برآورد تو برقرارباشد.
و اگر زمین خود را بعد از یوبیل وقف نماید، آنگاه کاهن نقد آن را موافق سالهایی که تاسال یوبیل باقی میباشد برای وی بشمارد، و ازبرآورد تو تخفیف شود.
و اگر آنکه زمین راوقف کرد بخواهد آن را فدیه دهد، پس پنج یک از نقد برآورد تو را بر آن بیفزاید و برای وی برقرارشود.
و اگر نخواهد زمین را فدیه دهد، یا اگرزمین را به دیگری فروخته باشد، بعد از آن فدیه داده نخواهد شد.
و آن زمین چون در یوبیل رها شود مثل زمین وقف برای خداوند، مقدس خواهد بود؛ ملکیت آن برای کاهن است.
و اگرزمینی را که خریده باشد که از زمین ملک او نبود، برای خداوند وقف نماید،
آنگاه کاهن مبلغ برآورد تو را تا سال یوبیل برای وی بشمارد، و درآن روز برآورد تو را مثل وقف خداوند به وی بدهد.
و آن زمین در سال یوبیل به کسیکه از اوخریده شده بود خواهد برگشت، یعنی به کسیکه آن زمین ملک موروثی وی بود.
و هر برآورد توموافق مثقال قدس باشد که بیست جیره یک مثقال است.
«لیکن نخست زادهای از بهایم که برای خداوند نخست زاده شده باشد، هیچکس آن راوقف ننماید، خواه گاو خواه گوسفند، از آن خداوند است.
و اگر از بهایم نجس باشد، آنگاه آن را برحسب برآورد تو فدیه دهد، و پنج یک برآن بیفزاید، و اگر فدیه داده نشود پس موافق برآورد تو فروخته شود.
اما هر چیزی که کسی برای خداوند وقف نماید، از کل مایملک خود، چه از انسان چه از بهایم چه از زمین ملک خود، نه فروخته شود و نه فدیه داده شود، زیرا هرچه وقف باشد برای خداوند قدس اقداس است.
هر وقفی که از انسان وقف شده باشد، فدیه داده نشود. البته کشته شود.
و تمامی دهیک زمین چه از تخم زمین چه از میوه درخت از آن خداوند است، و برای خداوند مقدس میباشد.
و اگر کسی از دهیک خود چیزی فدیه دهدپنج یک آن را بر آن بیفزاید.
و تمامی دهیک گاو و گوسفند یعنی هرچه زیر عصا بگذرد، دهم آن برای خداوند مقدس خواهد بود.در خوبی و بدی آن تفحص ننماید و آن را مبادله نکند، واگر آن را مبادله کند هم آن و هم بدل آن مقدس خواهد بود و فدیه داده نشود.»
در خوبی و بدی آن تفحص ننماید و آن را مبادله نکند، واگر آن را مبادله کند هم آن و هم بدل آن مقدس خواهد بود و فدیه داده نشود.»
و در روز اول ماه دوم از سال دوم از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، خداوند دربیابان سینا در خیمه اجتماع موسی را خطاب کرده، گفت:
«حساب تمامی جماعت بنیاسرائیل را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، به شماره اسم های همه ذکوران موافق سرهای ایشان بگیرید.
از بیست ساله و زیاده، هرکه از اسرائیل به جنگ بیرون میرود، تو وهارون ایشان را برحسب افواج ایشان بشمارید.
و همراه شما یک نفر از هر سبط باشد که هر یک رئیس خاندان آبایش باشد.
و اسم های کسانی که با شما باید بایستند، این است: از روبین، الیصوربن شدیئور.
و از شمعون، شلومیئیل بن صوریشدای.
و از یهودا، نحشون بن عمیناداب.
و از یساکار، نتنائیل بن صوغر.
و از زبولون، الیاب بن حیلون.
و از بنی یوسف: از افرایم، الیشمع بن عمیهود. و از منسی، جملیئیل بن فدهصور.
از بنیامین، ابیدان بن جدعونی.
و از دان، اخیعزر بن عمیشدای.
و از اشیر، فجعیئیل بن عکران.
و از جاد، الیاساف بن دعوئیل.
و از نفتالی، اخیرع بن عینان.»
اینانند دعوتشدگان جماعت و سروران اسباط آبای ایشان، و روسای هزاره های اسرائیل.
و موسی و هارون این کسان را که به نام، معین شدند، گرفتند.
و در روز اول ماه دوم، تمامی جماعت را جمع کرده، نسب نامه های ایشان را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، به شماره اسمها از بیست ساله و بالاتر موافق سرهای ایشان خواندند.
چنانکه خداوندموسی را امر فرموده بود، ایشان را در بیابان سینابشمرد.
و اما انساب بنی روبین نخست زاده اسرائیل، برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق نامها و سرهای ایشان این بود: هر ذکور ازبیست ساله و بالاتر، جمیع کسانی که برای جنگ بیرون میرفتند.
شمرده شدگان ایشان از سبطروبین، چهل و شش هزار و پانصد نفر بودند.
و انساب بنی شمعون برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، کسانی که از ایشان شمرده شدند، موافق شماره اسمها و سرهای ایشان این بود: هر ذکور از بیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان ازسبط شمعون، پنجاه و نه هزار و سیصد نفر بودند.
و انساب بنی جاد برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط جاد، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بودند.
و انساب بنی یهودا برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط یهودا، هفتاد و چهار هزار و شش صد نفر بودند.
و انساب بنی یساکار برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط یساکار، پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
و انساب بنی زبولون برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط زبولون پنجاه و هفت هزار و چهارصد نفر بودند.
و انساب بنی یوسف از بنی افرایم برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسم هااز بیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط افرایم، چهل هزار و پانصد نفر بودند.
و انساب بنی منسی برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط منسی، سی و دو هزار و دویست نفر بودند.
و انساب بنی بنیامین برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها، ازبیست ساله بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط بنیامین، سی و پنج هزار و چهارصد نفر بودند.
و انساب بنی دان برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط دان، شصت و دو هزار و هفتصد نفر بودند.
و انساب بنی اشیر برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها از بیست ساله وبالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط اشیر، چهل ویک هزار و پانصد نفر بودند.
و انساب بنی نفتالی برحسب قبایل وخاندان آبای ایشان، موافق شماره اسمها ازبیست ساله و بالاتر، هرکه برای جنگ بیرون میرفت.
شمرده شدگان ایشان از سبط نفتالی، پنجاه و سه هزار و پانصد نفر بودند.
اینانند شمرده شدگانی که موسی و هارون با دوازده نفر از سروران اسرائیل، که یک نفر برای هر خاندان آبای ایشان بود، شمردند.
و تمامی شمرده شدگان بنیاسرائیل برحسب خاندان آبای ایشان، از بیست ساله و بالاتر، هر کس از اسرائیل که برای جنگ بیرون میرفت.
همه شمرده شدگان، ششصد و سه هزار و پانصد وپنجاه نفر بودند.
اما لاویان برحسب سبط آبای ایشان در میان آنها شمرده نشدند.
زیرا خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«اما سبط لاوی را مشمار و حساب ایشان را درمیان بنیاسرائیل مگیر.
لیکن لاویان را برمسکن شهادت و تمامی اسبابش و بر هرچه علاقه به آن دارد بگمار، و ایشان مسکن و تمامی اسبابش را بردارند، و ایشان آن را خدمت نمایندو به اطراف مسکن خیمه زنند.
و چون مسکن روانه شود لاویان آن را پایین بیاورند، و چون مسکن افراشته شود لاویان آن را برپا نمایند، وغریبی که نزدیک آن آید، کشته شود.
و بنیاسرائیل هر کس در محله خود و هر کس نزدعلم خویش برحسب افواج خود، خیمه زنند.
و لاویان به اطراف مسکن شهادت خیمه زنند، مبادا غضب بر جماعت بنیاسرائیل بشود، ولاویان شعائر مسکن شهادت را نگاه دارند.»پس بنیاسرائیل چنین کردند، و برحسب آنچه خداوند موسی را امر فرموده بود، به عمل آوردند.
پس بنیاسرائیل چنین کردند، و برحسب آنچه خداوند موسی را امر فرموده بود، به عمل آوردند.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«هر کس از بنیاسرائیل نزد علم ونشان خاندان آبای خویش خیمه زند، در برابر واطراف خیمه اجتماع خیمه زنند.
و بهجانب مشرق به سوی طلوع آفتاب اهل علم محله یهودابرحسب افواج خود خیمه زنند، و رئیس بنی یهودا نحشون بن عمیناداب باشد.
و فوج اوکه از ایشان شمرده شدند هفتاد و چهار هزار وششصد نفر بودند.
و سبط یساکار در پهلوی اوخیمه زنند، و رئیس بنی یساکار نتنائیل بن صوغرباشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند پنجاه و چهار هزار و چهارصد نفر بودند.
و سبطزبولون و رئیس بنی زبولون الیاب بن حیلون باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه وهفت هزار و چهارصد نفر بودند.
جمیع شمرده شدگان محله یهودا برحسب افواج ایشان صد و هشتاد و شش هزار و چهارصد نفر بودند. وایشان اول کوچ کنند.
و بر جانب جنوب، علم محله روبین برحسب افواج ایشان باشد، و رئیس بنی روبین الیصور بن شدیئور باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند چهل و شش هزار و پانصد نفر بودند.
و در پهلوی او سبط شمعون خیمه زنندو رئیس بنی شمعون شلومیئیل بن صوریشدای باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه و نه هزار و سیصد نفر بودند.
و سبط جادو رئیس بنی جاد الیاساف بن رعوئیل باشد.
وفوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل و پنج هزار و ششصد و پنجاه نفر بودند.
جمیع شمرده شدگان محله روبین برحسب افواج ایشان صد و پنجاه و یک هزار و چهارصد و پنجاه نفربودند و ایشان دوم کوچ کنند.
و بعد از آن خیمه اجتماع با محله لاویان درمیان محلهها کوچ کند، چنانکه خیمه میزنند، همچنان هر کس در جای خود نزد علمهای خویش کوچ کنند.
و به طرف مغرب، علم محله افرایم برحسب افواج ایشان و رئیس بنی افرایم، الیشمع بن عمیهود باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل هزار و پانصد نفر بودند.
و درپهلوی او سبط منسی، و رئیس بنی منسی جملیئیل بن فدهصور باشد.
و فوج او که ازایشان شمرده شدند، سی و دو هزار و دویست نفربودند.
و سبط بنیامین و رئیس بنی بنیامین، ابیدان بن جدعونی باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، سی و پنج هزار و چهارصد نفربودند.
جمیع شمرده شدگان محله افرایم برحسب افواج ایشان، صد و هشت هزار و یکصدنفر بودند، و ایشان سوم کوچ کنند.
و به طرف شمال، علم محله دان، برحسب افواج ایشان، و رئیس بنی دان اخیعزر بن عمیشدای باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، شصت و دو هزاروهفت صد نفر بودند.
ودر پهلوی ایشان سبط اشیر خیمه زنند، و رئیس بنی اشیر فجعیئیل بن عکران باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، چهل و یک هزار و پانصدنفر بودند.
و سبط نفتالی و رئیس بنی نفتالی اخیرع بن عینان باشد.
و فوج او که از ایشان شمرده شدند، پنجاه و سه هزار و چهارصد نفربودند.
جمیع شمرده شدگان محله دان، صد وپنجاه و هفت هزار و ششصد نفر بودند. ایشان نزدعلمهای خود در عقب کوچ کنند.
اینانند شمرده شدگان بنیاسرائیل برحسب خاندان آبای ایشان، جمیع شمرده شدگان محلهها موافق افواج ایشان شش صد و سه هزار وپانصد و پنجاه نفر بودند.
اما لاویان چنانکه خداوند به موسیامر فرموده بود، در میان بنیاسرائیل شمرده نشدند.و بنیاسرائیل موافق هرچه خداوند به موسیامر فرموده بود، عمل نمودند، به اینطورنزد علمهای خود خیمه میزدند و به اینطور هرکس برحسب قبایل خود با خاندان آبای خودکوچ میکردند.
و بنیاسرائیل موافق هرچه خداوند به موسیامر فرموده بود، عمل نمودند، به اینطورنزد علمهای خود خیمه میزدند و به اینطور هرکس برحسب قبایل خود با خاندان آبای خودکوچ میکردند.
این است انساب هارون و موسی در روزی که خداوند در کوه سینا با موسی متکلم شد.
و نامهای پسران هارون این است: نخست زادهاش ناداب و ابیهو و العازار و ایتامار.
این است نامهای پسران هارون کهنه که مسح شده بودند که ایشان را برای کهانت تخصیص نمود.
اما ناداب و ابیهو در حضور خداوندمردند، هنگامی که ایشان در بیابان سینا آتش غریب به حضور خداوند گذرانیدند، و ایشان را پسری نبود و العازار و ایتامار به حضور پدر خودهارون، کهانت مینمودند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«سبط لاوی را نزدیک آورده، ایشان را پیش هارون کاهن حاضر کن تا او را خدمت نمایند.
وایشان شعائر او و شعائر تمامی جماعت را پیش خیمه اجتماع نگاه داشته، خدمت مسکن را بجاآورند.
و جمیع اسباب خیمه اجتماع و شعائربنیاسرائیل را نگاه داشته، خدمت مسکن را بجاآورند.
و لاویان را به هارون و پسرانش بده، زیراکه ایشان از جانب بنیاسرائیل بالکل به وی داده شدهاند.
و هارون و پسرانش را تعیین نما تاکهانت خود را بجا بیاورند، و غریبی که نزدیک آید، کشته شود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«که اینک من لاویان را از میان بنیاسرائیل، به عوض هر نخست زادهای از بنیاسرائیل که رحم را بگشاید گرفتهام، پس لاویان از آن من میباشند.
زیرا جمیع نخست زادگان از آن منند، و درروزی که همه نخست زادگان زمین مصر را کشتم، جمیع نخست زادگان اسرائیل را خواه از انسان وخواه از بهایم برای خود تقدیس نمودم، پس ازآن من میباشند. من یهوه هستم.»
و خداوند موسی را در بیابان سینا خطاب کرده، گفت:
«بنی لاوی را برحسب خاندان آباو قبایل ایشان بشمار، هر ذکور ایشان را از یک ماهه و زیاده بشمار.»
پس موسی برحسب قول خداوند چنانکه مامور شد، ایشان را شمرد.
وپسران لاوی موافق نامهای ایشان اینانند: جرشون و قهات و مراری.
و نامهای بنی جرشون برحسب قبایل ایشان این است: لبنی و شمعی.
و پسران قهات برحسب قبایل ایشان: عمرام ویصهار و حبرون و عزیئیل.
و پسران مراری برحسب قبایل ایشان: محلی و موشی بودند. اینانند قبایل لاویان برحسب خاندان آبای ایشان.
و از جرشون، قبیله لبنی و قبیله شمعی. اینانند قبایل جرشونیان.
و شمرده شدگان ایشان به شماره همه ذکوران از یک ماهه و بالاتر، شمرده شدگان ایشان هفت هزار و پانصد نفربودند.
و قبایل جرشونیان در عقب مسکن، به طرف مغرب خیمه زنند.
و سرور خاندان آبای جرشونیان، الیاساف بن لایل باشد.
و ودیعت بنی جرشون در خیمه اجتماع، مسکن و خیمه وپوشش آن و پرده دروازه خیمه اجتماع باشد.
و تجیرهای صحن و پرده دروازه صحن که پیش روی مسکن و به اطراف مذبح است وطنابهایش با هر خدمت آنها.
و از قهات، قبیله عمرامیان و قبیله یصهاریان و قبیله حبرونیان و قبیله عزیئیلیان، اینانند قبایل قهاتیان.
به شماره همه ذکوران ازیک ماهه و بالاتر، هشت هزار و شش صد نفربودند که ودیعت قدس را نگاه میداشتند.
وقبایل بنی قهات به طرف جنوب مسکن، خیمه بزنند.
و سرور خاندان آبای قبایل قهاتیان، الیاصافان بن عزیئیل باشد.
و ودیعت ایشان تابوت و میز و شمعدان و مذبحها و اسباب قدس که با آنها خدمت میکنند، و حجاب و هر خدمت آن باشد.
و سرور سروران لاویان، العازار بن هارون کاهن باشد، و نظارت نگهبانان خدمت قدس، او را خواهد بود.
و از مراری، قبیله محلیان و قبیله موشیان؛ اینانند قبایل مراری.
و شمرده شدگان ایشان وشماره همه ذکوران از یک ماهه و بالاتر، شش هزار و دویست نفر بودند.
و سرور خاندان آبای قبایل مراری، صوریئیل بن ابیحایل باشد وایشان به طرف شمالی مسکن، خیمه بزنند.
وودیعت معین بنی مراری، تختهای مسکن وپشت بندهایش و ستونهایش و پایه هایش وتمامی اسبابش با تمامی خدمتش باشد.
وستونهای اطراف صحن و پایه های آنها و میخها وطنابهای آنها.
و پیش مسکن به طرف مشرق و پیش روی خیمه اجتماع به طرف طلوع شمس، موسی وهارون و پسرانش خیمه بزنند و نگاهبانی قدس راو نگاهبانی بنیاسرائیل را بدارند. و هر غریبی که نزدیک آید، کشته شود.
و جمع شمرده شدگان لاویان که موسی و هارون ایشان را برحسب قبایل ایشان و فرمان خداوند شمردند، همه ذکوران ازیک ماهه و بالاتر، بیست و دو هزار نفر بودند.
و خداوند به موسی گفت: «جمیع نخست زادگان نرینه بنیاسرائیل را از یک ماهه وبالاتر بشمار، و حساب نامهای ایشان را بگیر.
ولاویان را به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل برای من که یهوه هستم بگیر، و بهایم لاویان را به عوض همه نخست زادگان بهایم بنیاسرائیل.»
پس موسی چنانکه خداوند او را امرفرموده بود، همه نخست زادگان بنیاسرائیل راشمرد.
و جمیع نخست زادگان نرینه، برحسب شماره اسم های شمرده شدگان ایشان از یک ماهه و بالاتر، بیست و دو هزار و دویست و هفتاد و سه نفر بودند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«لاویان را به عوض جمیع نخست زادگان بنیاسرائیل، و بهایم لاویان را به عوض بهایم ایشان بگیر، و لاویان از آن من خواهند بود. من یهوه هستم.
و اما درباره فدیه دویست و هفتادو سه نفر از نخست زادگان بنیاسرائیل که برلاویان زیادهاند،
پنج مثقال برای هر سری بگیر، آن را موافق مثقال قدس که بیست جیره یک مثقال باشد، بگیر.
و نقد فدیه آنانی که از ایشان زیادهاند به هارون و پسرانش بده.»
پس موسی نقد فدیه را از آنانی که زیاده بودند، بر کسانی که لاویان فدیه آنها شده بودند، گرفت.
و از نخست زادگان بنیاسرائیل نقد راکه هزار و سیصد و شصت و پنج مثقال موافق مثقال قدس باشد، گرفت.و موسی نقد فدیه رابرحسب قول خداوند چنانکه خداوند موسی راامر فرموده بود، به هارون و پسرانش داد.
و موسی نقد فدیه رابرحسب قول خداوند چنانکه خداوند موسی راامر فرموده بود، به هارون و پسرانش داد.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«حساب بنی قهات را از میان بنی لاوی برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان بگیر.
از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله، هرکه داخل خدمت شود تا در خیمه اجتماع کار کند.
«و خدمت بنی قهات در خیمه اجتماع، کارقدسالاقداس باشد.
و هنگامی که اردو کوچ میکند هارون وپسرانش داخل شده، پوشش حجاب را پایین بیاورند، و تابوت شهادت را به آن بپوشانند.
و برآن پوشش پوست خز آبی بگذارند و جامهای که تمام آن لاجوردی باشد بالای آن پهن نموده، چوب دستهایش را بگذرانند.
«و بر میز نان تقدمه، جامه لاجوردی بگسترانند و بر آن، بشقابها و قاشقها و کاسهها وپیاله های ریختنی را بگذرانند و نان دائمی بر آن باشد.
و جامه قرمز بر آنها گسترانیده، آن را به پوشش پوست خز بپوشانند و چوبدستهایش رابگذرانند.
«و جامه لاجوردی گرفته، شمعدان روشنایی و چراغهایش و گلگیرهایش وسینی هایش و تمامی ظروف روغنش را که به آنهاخدمتش میکنند بپوشانند،
و آن را و همه اسبابش را در پوشش پوست خز گذارده، برچوب دستی بگذارند.
«و بر مذبح زرین، جامه لاجوردی گسترانیده، آن را به پوشش پوست خز بپوشانند، و چوب دستهایش را بگذرانند.
«و تمامی اسباب خدمت را که به آنها درقدس خدمت میکنند گرفته، آنها را در جامه لاجوردی بگذرانند، و آنها را به پوشش پوست خز پوشانیده، بر چوب دست بنهند.
«و مذبح را از خاکستر خالی کرده، جامه ارغوانی بر آن بگسترانند.
و جمیع اسبابش راکه به آنها خدمت آن را میکنند یعنی مجمرها وچنگالها و خاک اندازها و کاسهها، همه اسباب مذبح را بر روی آن بنهند، و بر آن پوشش، پوست خز گسترانیده، چوب دستهایش را بگذرانند.
«و چون هارون و پسرانش در هنگام کوچ کردن اردو، از پوشانیدن قدس و تمامی اسباب قدس فارغ شوند، بعد از آن پسران قهات برای برداشتن آن بیایند، اما قدس را لمس ننمایند مبادابمیرند، این چیزها از خیمه اجتماع حمل بنی قهات میباشد.
«و ودیعت العازار بن هارون کاهن، روغن بجهت روشنایی و بخور خوشبو و هدیه آردی دائمی و روغن مسح و نظارت تمامی مسکن میباشد، با هرآنچه در آن است، خواه از قدس وخواه از اسبابش.»
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«سبط قبایل قهاتیان را از میان لاویان منقطع مسازید.
بلکه با ایشان چنین رفتارنمایید تا چون به قدسالاقداس نزدیک آیند، زنده بمانند و نمیرند. هارون و پسرانش داخل آن بشوند، و هریک از ایشان را به خدمت و حمل خود بگمارند.
و اما ایشان بجهت دیدن قدس لحظهای هم داخل نشوند، مبادا بمیرند.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«حساب بنی جرشون را نیز برحسب خاندان آباو قبایل ایشان بگیر.
از سی ساله و بالاتر تاپنجاه ساله ایشان را بشمار، هرکه داخل شود تادر خیمه اجتماع به شغل بپردازد و خدمت بنماید.
«این است خدمت قبایل بنی جرشون درخدمت گذاری و حمل،
که تجیرهای مسکن وخیمه اجتماع را با پوشش آن و پوشش پوست خز که بر بالای آن است، و پرده دروازه خیمه اجتماع را بردارند.
و تجیرهای صحن و پرده مدخل دروازه صحن، که پیش مسکن و به اطراف مذبح است، و طنابهای آنها و همه اسباب خدمت آنها و هرچه به آنها باید کرده شود، ایشان بکنند.
و تمامی خدمت بنی جرشون در هر حمل وخدمت ایشان، به فرمان هارون و پسران او بشود، و جمیع حملهای ایشان را بر ایشان ودیعت گذارید.
این است خدمت قبایل بنی جرشون در خیمه اجتماع. و نظارت ایشان بهدست ایتامار بن هارون کاهن باشد.
«و بنی مراری را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان بشمار.
از سی ساله و بالاتر تاپنجاه ساله هرکه به خدمت داخل شود، تا کارخیمه اجتماع را بنماید. ایشان را بشمار.
این است ودیعت حمل ایشان، در تمامی خدمت ایشان در خیمه اجتماع، تختهای مسکن وپشت بندهایش و ستونهایش و پایه هایش
وستونهای اطراف صحن و پایه های آنها و میخهای آنها و طنابهای آنها با همه اسباب آنها، و تمامی خدمت آنها، پس اسباب ودیعت حمل ایشان رابه نامها حساب کنید.
این است خدمت قبایل بنی مراری در تمامی خدمت ایشان در خیمه اجتماع، زیردست ایتامار بن هارون کاهن.»
و موسی و هارون و سروران جماعت، بنی قهات را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان شمردند.
از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله هرکه به خدمت داخل میشد تا در خیمه اجتماع مشغول شود.
و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل ایشان، دو هزار و هفتصد و پنجاه نفر بودند.
اینانند شمرده شدگان قبایل قهاتیان، هرکه درخیمه اجتماع کار میکرد که موسی و هارون ایشان را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، شمردند.
و شمرده شدگان بنی جرشون برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان،
از سی ساله وبالاتر تا پنجاه ساله، هرکه به خدمت داخل میشدتا در خیمه اجتماع کار کند.
و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان، دوهزار و ششصد و سی نفر بودند.
اینانند شمرده شدگان قبایل بنی جرشون، هرکه در خیمه اجتماع کار میکرد که موسی و هارون ایشان رابرحسب فرمان خداوند شمردند.
و شمرده شدگان قبایل بنی مراری برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان،
از سی ساله وبالاتر تا پنجاه ساله، هرکه به خدمت داخل میشدتا در خیمه اجتماع کار کند.
و شمرده شدگان ایشان برحسب قبایل ایشان سه هزار و دویست نفر بودند.
اینانند شمرده شدگان قبایل بنی مراری که موسی و هارون ایشان را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، شمردند.
جمیع شمرده شدگان لاویان که موسی وهارون و سروران اسرائیل ایشان را برحسب قبایل و خاندان آبای ایشان شمردند،
از سی ساله و بالاتر تا پنجاه ساله هرکه داخل میشد تاکار خدمت و کار حملها را در خیمه اجتماع بکند.
شمرده شدگان ایشان هشت هزار وپانصد و هشتاد نفر بودند،برحسب فرمان خداوند به توسط موسی، هرکس موافق خدمتش و حملش شمرده شد.و چنانکه خداوند موسی را امر فرموده بود، اوایشان را شمرد.
برحسب فرمان خداوند به توسط موسی، هرکس موافق خدمتش و حملش شمرده شد.و چنانکه خداوند موسی را امر فرموده بود، اوایشان را شمرد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را امر فرما که مبروص را وهرکه جریان دارد و هرکه از میته نجس شود، ازاردو اخراج کنند.
خواه مرد و خواه زن، ایشان رااخراج نمایید؛ بیرون از اردو ایشان را اخراج نمایید، تا اردوی خود را جایی که من در میان ایشان ساکن هستم، نجس نسازند.»
وبنیاسرائیل چنین کردند، و آن کسان را بیرون ازاردو اخراج کردند. چنانکه خداوند به موسی گفته بود، بنیاسرائیل به آن طور عمل نمودند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را بگو: هرگاه مردی یا زنی به هرکدام از جمیع گناهان انسان مرتکب شده، به خداوند خیانت ورزد، و آن شخص مجرم شود،
آنگاه گناهی را که کرده است اعتراف بنماید، واصل جرم خود را رد نماید، و خمس آن را برآن مزید کرده، به کسیکه بر او جرم نموده است، بدهد.
و اگر آن کس را ولیای نباشد که دیه جرم به او داده شود، آنگاه دیه جرمی که برای خداوندداده میشود، از آن کاهن خواهد بود، علاوه برقوچ کفاره که به آن درباره وی کفاره میشود.
وهر هدیه افراشتنی از همه موقوفات بنیاسرائیل که نزد کاهن میآورند، از آن او باشد.
وموقوفات هر کس از آن او خواهد بود، و هرچه که کسی به کاهن بدهد، از آن او باشد.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: هرگاه زن کسی از او برگشته، به وی خیانت ورزد،
و مردی دیگر با او همبستر شود، و این ازچشمان شوهرش پوشیده و مستور باشد، آن زن نجس میباشد، و اگر بر او شاهدی نباشد و در عین فعل گرفتار نشود،
و روح غیرت بر او بیایدو به زن خود غیور شود، و آن زن نجس شده باشد، یا روح غیرت بر او بیاید و به زن خود غیورشود، و آن زن نجس نشده باشد،
پس آن مردزن خود را نزد کاهن بیاورد، و بجهت او برای هدیه، یک عشر ایفه آرد جوین بیاورد، و روغن برآن نریزد، و کندر بر آن ننهد، زیرا که هدیه غیرت است و هدیه یادگار، که گناه را بیاد میآورد.
«و کاهن او را نزدیک آورده، به حضورخداوند برپا دارد.
و کاهن آب مقدس در ظرف سفالین بگیرد، و کاهن قدری از غباری که بر زمین مسکن باشد گرفته، بر آب بپاشد.
و کاهن زن رابه حضور خداوند برپا داشته، موی سر او را بازکند و هدیه یادگار را که هدیه غیرت باشد بردست آن زن بگذارد، و آب تلخ لعنت بر دست کاهن باشد.
و کاهن به زن قسم داده، به وی بگوید: اگر کسی با تو همبستر نشده، و اگر بسوی نجاست به کسی غیر از شوهر خود برنگشتهای، پس از این آب تلخ لعنت مبرا شوی.
و لیکن اگر به غیر از شوهر خود برگشته، نجس شدهای، وکسی غیر از شوهرت با تو همبستر شده است،
آنگاه کاهن زن را قسم لعنت بدهد و کاهن به زن بگوید: خداوند تو را در میان قومت موردلعنت و قسم بسازد به اینکه خداوند ران تو راساقط و شکم تو را منتفخ گرداند.
و این آب لعنت در احشای تو داخل شده، شکم تو را منتفخ و ران تو را ساقط بسازد. و آن زن بگوید: آمین آمین.
«و کاهن این لعنتها را در طوماری بنویسد، و آنها را در آب تلخ محو کند.
و آن آب لعنت تلخ را به زن بنوشاند، و آن آب لعنت در او داخل شده، تلخ خواهد شد.
و کاهن هدیه غیرت رااز دست زن گرفته، آن هدیه را به حضور خداوندبجنباند، و آن را نزد مذبح بیاورد.
و کاهن مشتی از هدیه برای یادگاری آن گرفته، آن را برمذبح بسوزاند و بعد از آن، آن آب را به زن بنوشاند.
و چون آب را به او نوشانید، اگرنجس شده و به شوهر خود خیانت ورزیده باشد، آن آب لعنت داخل او شده، تلخ خواهد شد، وشکم او منتفخ و ران او ساقط خواهد گردید، و آن زن در میان قوم خود مورد لعنت خواهدبود.
واگر آن زن نجس نشده، طاهر باشد، آنگاه مبراشده، اولاد خواهد زایید.
«این است قانون غیرت، هنگامی که زن ازشوهر خود برگشته، نجس شده باشد.
یاهنگامی که روح غیرت بر مرد بیاید، و بر زنش غیور شود، آنگاه زن را به حضور خداوند برپابدارد، و کاهن تمامی این قانون را درباره او اجرادارد.پس آن مرد از گناه مبرا شود، و زن گناه خود را متحمل خواهد بود.»
پس آن مرد از گناه مبرا شود، و زن گناه خود را متحمل خواهد بود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون مرد یا زن نذر خاص، یعنی نذر نذیره بکند، و خود را برای خداوند تخصیص نماید،
آنگاه از شراب و مسکرات بپرهیزد و سرکه شراب و سرکه مسکرات را ننوشد، و هیچ عصیرانگور ننوشد، و انگور تازه یا خشک نخورد.
وتمام ایام تخصیصش از هر چیزی که از تاک انگور ساخته شود، از هسته تا پوست نخورد.
«و تمام ایام نذر تخصیص او، استره بر سر اونیاید، و تا انقضای روزهایی که خود را برای خداوند تخصیص نموده است، مقدس شده، گیسهای موی سر خود را بلند دارد.
و تمام روزهایی که خود را برای خداوندتخصیص نموده است، نزدیک بدن میت نیاید.
برای پدر و مادر و برادر و خواهر خود، هنگامی که بمیرند خویشتن را نجس نسازد، زیرا که تخصیص خدایش بر سر وی میباشد.
تمامی روزهای تخصیصش برای خداوند مقدس خواهد بود.
«و اگر کسی دفعت ناگهان نزد او بمیرد، پس سر خود را در روز طهارت خویش بتراشد، یعنی در روز هفتم آن را بتراشد.
و در روز هشتم دوفاخته یا دو جوجه کبوتر نزد کاهن به در خیمه اجتماع بیاورد.
و کاهن یکی را برای قربانی گناه و دیگری را برای قربانی سوختنی گذرانیده، برای وی کفاره نماید، از آنچه بهسبب میت، گناه کرده است و سر او را در آن روز تقدیس نماید.
و روزهای تخصیص خود را برای خداوند (ازنو) تخصیص نماید، و بره نرینه یک ساله برای قربانی جرم بیاورد، لیکن روزهای اول ساقطخواهد بود، چونکه تخصیصش نجس شده است.
«این است قانون نذیره، چون روزهای تخصیص او تمام شود، آنگاه او را نزد دروازه خیمه اجتماع بیاورند.
و قربانی خود را برای خداوند بگذراند، یعنی یک بره نرینه یک ساله بیعیب بجهت قربانی سوختنی، و یک بره مادهیک ساله بیعیب، بجهت قربانی گناه، و یک قوچ بی عیب بجهت ذبیحه سلامتی.
و یک سبد نان فطیر یعنی گرده های آرد نرم سرشته شده باروغن، و قرصهای فطیر مسح شده با روغن، وهدیه آردی آنها و هدیه ریختنی آنها.
«و کاهن آنها را به حضور خداوند نزدیک آورده، قربانی گناه و قربانی سوختنی او رابگذراند.
و قوچ را با سبد نان فطیر بجهت ذبیحه سلامتی برای خداوند بگذراند، و کاهن هدیه آردی و هدیه ریختنی او را بگذراند.
«و آن نذیره سر تخصیص خود را نزد درخیمه اجتماع بتراشد، و موی سر تخصیص خودرا گرفته، آن را بر آتشی که زیر ذبیحه سلامتی است بگذراند.
«و کاهن سردست بریان شده قوچ را با یک گرده فطیر از سبد و یک قرص فطیر گرفته، آن رابر دست نذیره، بعد از تراشیدن سر تخصیصش بگذارد.
و کاهن آنها را بجهت هدیه جنبانیدنی به حضور خداوند بجنباند، این با سینه جنبانیدنی و ران افراشتنی برای کاهن، مقدس است. و بعد ازآن نذیره شراب بنوشد.
«این است قانون نذیرهای که نذر بکند وقانون قربانی که بجهت تخصیص خود برای خداوند باید بگذراند، علاوه بر آنچه دستش به آن میرسد موافق نذری که کرده باشد، همچنین برحسب قانون تخصیص خود، باید بکند.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون و پسرانش را خطاب کرده، بگو: به اینطور بنیاسرائیل را برکت دهید و به ایشان بگویید:
«یهوه تو را برکت دهد و تو را محافظت نماید.
یهوه روی خود را بر تو تابان سازد و برتو رحمت کند.
یهوه روی خود را بر توبرافرازد و تو را سلامتی بخشد،و نام مرابنیاسرائیل بگذارند، و من ایشان را برکت خواهم داد.»
و نام مرابنیاسرائیل بگذارند، و من ایشان را برکت خواهم داد.»
و در روزی که موسی از برپا داشتن مسکن فارغ شده و آن را مسح نموده و تقدیس کرده و تمامی اسبابش را و مذبح را با تمامی اسبابش مسح کرده و تقدیس نموده بود،
سروران اسرائیل و روسای خاندان آبای ایشان هدیه گذرانیدند. و اینها روسای اسباط بودند که برشمرده شدگان گماشته شدند.
پس ایشان بجهت هدیه خود، به حضور خداوند شش ارابهسرپوشیده و دوازده گاو آوردند، یعنی یک ارابه برای دو سرور، و برای هر نفری یک گاو، و آنها راپیش روی مسکن آوردند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«اینها را از ایشان بگیر تا برای بجا آوردن خدمت خیمه اجتماع بهکار آید، و به لاویان به هرکس به اندازه خدمتش تسلیم نما.»
پس موسی ارابهها و گاوها را گرفته، آنها را به لاویان تسلیم نمود.
دو ارابه و چهار گاو به بنی جرشون، به اندازه خدمت ایشان تسلیم نمود.
و چهار ارابه و هشت گاو به بنی مراری، به اندازه خدمت ایشان، بهدست ایتامار بن هارون کاهن تسلیم نمود.
اما به بنی قهات هیچ نداد، زیراخدمت قدس متعلق به ایشان بود و آن را بر دوش خود برمی داشتند.
و سروران بجهت تبرک مذبح، در روز مسح کردن آن، هدیه گذرانیدند. وسروران هدیه خود را پیش مذبح آوردند.
وخداوند به موسی گفت که هر سرور در روز نوبه خود هدیه خویش را بجهت تبرک مذبح بگذراند.
و در روز اول، نحشون بن عمیناداب ازسبط یهودا هدیه خود را گذرانید.
و هدیه اویک طبق نقره بود که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال به مثقال قدس که هردوی آنها پر از آرد نرم مخلوط شده با روغن بودبجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
ویک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله، این بود هدیه نحشون بن عمیناداب.
و در روز دوم، نتنائیل بن صوغر، سروریساکار هدیه گذرانید.
و هدیهای که او گذرانیدیک طبق نقره بود که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر ازبخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله، بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله، این بود هدیه نتنائیل بن صوغر.
و در روز سوم، الیاب بن حیلون سروربنی زبولون،
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور،
و یک گاوجوان و یک قوچ بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیاب بن حیلون.
و در روز چهارم، الیصور بن شدیئور سروربنی روبین.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صدو سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیصوربن شدیئور.
و در روز پنجم، شلومیئیل بن صوریشدای سرور بنی شمعون.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتادمثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آردنرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه شلومیئیل بن صوریشدای.
و در روز ششم، الیاساف بن دعوئیل سروربنی جاد.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صدو سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیاساف بن دعوئیل.
و در روز هفتم، الیشمع بن عمیهود سروربنی افرایم.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
وبجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بزنر و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه الیشمع بن عمیهود.
و در روز هشتم، جملیئیل بن فدهصورسرور بنی منسی.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتادمثقال، موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آردنرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاوجوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه جملیئیل بن فدهصور.
و در روز نهم، ابیدان بن جدعونی سروربنی بنیامین.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود و یک لگن نقره هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن، بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر به جهت قربانی گناه
به جهت ذبیحه سلامتی دو گاو و پنج قوچ و پنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه ابیدان بن جدعونی.
و در روز دهم، اخیعزربن عمیشدای سروربنی دان.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد وسی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هر دوی آنها پر از آرد نرم مخلوط باروغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا، ده مثقال پر از بخور.
و یک گاو جوان و یک قوچ ویک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر وپنج بره نرینه یک ساله. این بود هدیه اخیعزر بن عمیشدای.
و در روز یازدهم، فجعیئیل بن عکران سرور بنی اشیر.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره، هفتاد مثقال موافق مثقال قدس؛ هردوی آنها پر ازآرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
ویک قاشق طلا ده مثقال پر از بخور.
و یک گاوجوان و یک قوچ و بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه فجعیئیل بن عکران.
و در روز دوازدهم، اخیرع بن عینان، سروربنی نفتالی.
هدیه او یک طبق نقره که وزنش صد و سی مثقال بود، و یک لگن نقره هفتاد مثقال موافق مثقال قدس، هردوی آنها پر از آرد نرم مخلوط با روغن بجهت هدیه آردی.
و یک قاشق طلا، ده مثقال پر از بخور.
و یک گاوجوان و یک قوچ و یک بره نرینه یک ساله بجهت قربانی سوختنی.
و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و بجهت ذبیحه سلامتی، دو گاو و پنج قوچ و پنج بز نر و پنج بره نرینه یک ساله. این بودهدیه اخیرع بن عینان.
این بود تبرک مذبح در روزی که مسح شده بود، از جانب سروران اسرائیل دوازده طبق نقره و دوازده لگن نقره و دوازده قاشق طلا.
هرطبق نقره صد و سی مثقال و هر لگن هفتاد، که تمامی نقره ظروف، دوهزار و چهارصد مثقال موافق مثقال قدس بود.
و دوازده قاشق طلا پراز بخور هر کدام ده مثقال موافق مثقال قدس، که تمامی طلای قاشقها صد و بیست مثقال بود.
تمامی گاوان بجهت قربانی سوختنی، دوازده گاو و دوازده قوچ و دوازده بره نرینه یک ساله. باهدیه آردی آنها و دوازده بز نر بجهت قربانی گناه.
و تمامی گاوان بجهت ذبیحه سلامتی، بیست وچهار گاو و شصت قوچ و شصت بز نر و شصت بره نرینه یک ساله. این بود تبرک مذبح بعد از آنکه مسح شده بود.و چون موسی به خیمه اجتماع داخل شدتا با وی سخن گوید، آنگاه قول را میشنید که ازبالای کرسی رحمت که بر تابوت شهادت بود، ازمیان دو کروبی به وی سخن میگفت، پس با اوتکلم مینمود.
و چون موسی به خیمه اجتماع داخل شدتا با وی سخن گوید، آنگاه قول را میشنید که ازبالای کرسی رحمت که بر تابوت شهادت بود، ازمیان دو کروبی به وی سخن میگفت، پس با اوتکلم مینمود.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«هارون را خطاب کرده، به وی بگو: هنگامی که چراغها را برافرازی، هفت چراغ پیش شمعدان روشنایی بدهد.»
پس هارون چنین کرد، و چراغها را برافراشت تا پیش شمعدان روشنایی بدهد، چنانکه خداوند موسی را امرفرموده بود.
و صنعت شمعدان این بود: ازچرخکاری طلا از ساق تا گلهایش چرخکاری بود، موافق نمونهای که خداوند به موسی نشان داده بود، به همین طور شمعدان را ساخت.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«لاویان را از میان بنیاسرائیل گرفته، ایشان راتطهیر نما.
و بجهت تطهیر ایشان، به ایشان چنین عمل نما، آن کفاره گناه را بر ایشان بپاش و بر تمام بدن خود استره بگذرانند، و رخت خود را شسته، خود را تطهیر نمایند.
و گاوی جوان و هدیه آردی آن، یعنی آرد نرم مخلوط با روغن بگیرند، وگاو جوان دیگر بجهت قربانی گناه بگیر.
ولاویان را پیش خیمه اجتماع نزدیک بیاور، وتمامی جماعت بنیاسرائیل را جمع کن.
ولاویان را به حضور خداوند نزدیک بیاور، وبنیاسرائیل دستهای خود را بر لاویان بگذارند.
و هارون لاویان را از جانب بنیاسرائیل به حضور خداوند هدیه بگذراند، تا خدمت خداوندرا بجا بیاورند.
و لاویان دستهای خود را بر سرگاوان بنهند، و تو یکی را بجهت قربانی گناه ودیگری را بجهت قربانی سوختنی برای خداوندبگذران، تا بجهت لاویان کفاره شود.
و لاویان را پیش هارون و پسرانش برپا بدار، و ایشان رابرای خداوند هدیه بگذران.
و لاویان را از میان بنیاسرائیل جدا نما و لاویان از آن من خواهندبود.
«و بعد از آن لاویان داخل شوند تا خدمت خیمه اجتماع را بجا آورند، و تو ایشان را تطهیرکرده، ایشان را هدیه بگذران.
زیراکه ایشان ازمیان بنیاسرائیل به من بالکل داده شدهاند، و به عوض هر گشاینده رحم، یعنی به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل، ایشان را برای خودگرفتهام.
زیرا که جمیع نخست زادگان بنیاسرائیل خواه از انسان و خواه از بهایم، از آن مناند، در روزی که جمیع نخست زادگان را درزمین مصر زدم، ایشان را برای خود تقدیس نمودم.
پس لاویان را به عوض همه نخست زادگان بنیاسرائیل گرفتم.
و لاویان رااز میان بنیاسرائیل به هارون و پسرانش پیشکش دادم تا خدمت بنیاسرائیل را در خیمه اجتماع بجا آورند، و بجهت بنیاسرائیل کفاره نمایند، وچون بنیاسرائیل به قدس نزدیک آیند، وبا به بنیاسرائیل عارض نشود.»
پس موسی و هارون و تمامی جماعت بنیاسرائیل به لاویان چنین کردند، برحسب هرآنچه خداوند موسی را درباره لاویان امرفرمود، همچنان بنیاسرائیل به ایشان عمل نمودند.
و لاویان برای گناه خود کفاره کرده، رخت خود را شستند، و هارون ایشان را به حضور خداوند هدیه گذرانید، و هارون برای ایشان کفاره نموده، ایشان را تطهیر کرد.
و بعداز آن لاویان داخل شدند تا در خیمه اجتماع به حضور هارون و پسرانش به خدمت خودبپردازند، و چنانکه خداوند موسی را درباره لاویان امر فرمود، همچنان به ایشان عمل نمودند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«این است قانون لاویان که از بیست و پنج ساله و بالاتر داخل شوند تا در کار خیمه اجتماع مشغول خدمت بشوند.
و از پنجاه ساله از کارخدمت بازایستند، و بعد از آن خدمت نکنند.لیکن با برادران خود در خیمه اجتماع به نگاهبانی نمودن مشغول شوند، و خدمتی دیگرنکنند. بدین طور با لاویان درباره ودیعت ایشان عمل نما.»
لیکن با برادران خود در خیمه اجتماع به نگاهبانی نمودن مشغول شوند، و خدمتی دیگرنکنند. بدین طور با لاویان درباره ودیعت ایشان عمل نما.»
و در ماه اول سال دوم بعد از بیرون آمدن ایشان از زمین مصر، خداوند موسی را درصحرای سینا خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل عید فصح را در موسمش بجا آورند.
در روزچهاردهم این ماه آن را در وقت عصر در موسمش بجا آورید، برحسب همه فرایضش و همه احکامش آن را معمول دارید.»
پس موسی به بنیاسرائیل گفت که فصح رابجا آورند.
و فصح را در روز چهاردهم ماه اول، در وقت عصر در صحرای سینا بجا آوردند، برحسب هرچه خداوند به موسیامر فرموده بودبنیاسرائیل چنان عمل نمودند.
اما بعضی اشخاص بودند که از میت آدمی نجس شده، فصح را در آن روز نتوانستند بجا آورند، پس درآن روز نزد موسی و هارون آمدند.
و آن اشخاص وی را گفتند که «ما از میت آدمی نجس هستیم؛ پس چرا از گذرانیدن قربانی خداوند در موسمش در میان بنیاسرائیل ممنوع شویم؟»
موسی ایشان را گفت: «بایستید تا آنچه خداوند در حق شما امر فرماید، بشنوم.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، بگو: اگر کسی ازشما یا از اعقاب شما از میت نجس شود، یا درسفر دور باشد، مع هذا فصح را برای خداوند بجاآورد.
در روز چهاردهم ماه دوم، آن را دروقت عصر بجا آورند، و آن را با نان فطیر و سبزی تلخ بخورند.
چیزی از آن تا صبح نگذارند و ازآن استخوانی نشکنند؛ برحسب جمیع فرایض فصح آن را معمول دارند.
اما کسیکه طاهرباشد و در سفر نباشد و از بجا آوردن فصح بازایستد، آن کس از قوم خود منقطع شود، چونکه قربانی خداوند را در موسمش نگذرانیده است، آن شخص گناه خود را متحمل خواهدشد.
و اگر غریبی در میان شما ماوا گزیند وبخواهد که فصح را برای خداوند بجا آورد، برحسب فریضه و حکم فصح عمل نماید، برای شما یک فریضه میباشد خواه برای غریب وخواه برای متوطن.»
و در روزی که مسکن برپا شد، ابر مسکن خیمه شهادت را پوشانید، و از شب تا صبح مثل منظر آتش بر مسکن میبود.
همیشه چنین بودکه ابر آن را میپوشانید و منظر آتش در شب.
وهرگاه ابر از خیمه برمی خاست بعد از آن بنیاسرائیل کوچ میکردند و در هر جایی که ابرساکن میشد آنجا بنیاسرائیل اردو میزدند.
به فرمان خداوند بنیاسرائیل کوچ میکردند وبه فرمان خداوند اردو میزدند، همه روزهایی که ابر بر مسکن ساکن میبود، در اردو میماندند.
وچون ابر، روزهای بسیار برمسکن توقف مینمود، بنیاسرائیل ودیعت خداوند را نگاه میداشتند وکوچ نمی کردند.
و بعضی اوقات ابر ایام قلیلی بر مسکن میماند، آنگاه به فرمان خداوند در اردومی ماندند و به فرمان خداوند کوچ میکردند.
وبعضی اوقات، ابر از شام تا صبح میماند و دروقت صبح ابر برمی خاست، آنگاه کوچ میکردند، یا اگر روز و شب میماند چون ابر برمی خاست، میکوچیدند.
خواه دو روز و خواه یک ماه وخواه یک سال، هر قدر ابر بر مسکن توقف نموده، بر آن ساکن میبود، بنیاسرائیل در اردومی ماندند، و کوچ نمی کردند و چون برمی خاست، میکوچیدند.به فرمان خداونداردو میزدند، و به فرمان خداوند کوچ میکردند، و ودیعت خداوند را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، نگاه میداشتند.
به فرمان خداونداردو میزدند، و به فرمان خداوند کوچ میکردند، و ودیعت خداوند را برحسب آنچه خداوند به واسطه موسی فرموده بود، نگاه میداشتند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«برای خود دو کرنای نقره بساز، آنهارا از چرخکاری درست کن، و آنها را بجهت خواندن جماعت و کوچیدن اردو بکار ببر.
وچون آنها را بنوازند تمامی جماعت نزد تو به درخیمه اجتماع جمع شوند.
و چون یکی رابنوازند، سروران و روسای هزاره های اسرائیل نزد تو جمع شوند.
و چون تیز آهنگ بنوازیدمحله هایی که به طرف مشرق جا دارند، کوچ بکنند.
و چون مرتبه دوم تیز آهنگ بنوازید، محله هایی که به طرف جنوب جا دارند کوچ کنند؛ بجهت کوچ دادن ایشان تیز آهنگ بنوازند.
و بجهت جمع کردن جماعت بنوازید، لیکن تیزآهنگ منوازید.
«و بنی هارون کهنه، کرناها را بنوازند. این برای شما در نسلهای شما فریضه ابدی باشد.
وچون در زمین خود برای مقاتله با دشمنی که برشما تعدی مینمایند میروید، کرناها را تیزآهنگ بنوازید، پس به حضور یهوه خدای خودبیاد آورده خواهید شد، و از دشمنان خود نجات خواهید یافت.
و در روز شادی خود و درعیدها و در اول ماه های خود کرناها را برقربانی های سوختنی و ذبایح سلامتی خودبنوازید، تا برای شما به حضور خدای شمایادگاری باشد. من یهوه خدای شما هستم.»
و واقع شد در روز بیستم ماه دوم سال دوم که ابر از بالای خیمه شهادت برداشته شد،
وبنیاسرائیل به مراحل خود از صحرای سینا کوچ کردند، و ابر در صحرای فاران ساکن شد،
وایشان اول به فرمان خداوند به واسطه موسی کوچ کردند.
و علم محله بنی یهودا، اول با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او نحشون بن عمیناداب بود.
و بر فوج سبط بنی یساکار، نتنائیل بن صوغر.
و بر فوج سبط بنی زبولون، الیاب بن حیلون.
پس مسکن را پایین آوردند و بنی جرشون وبنی مراری که حاملان مسکن بودند، کوچ کردند.
و علم محله روبین با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او الیصور بن شدیئور بود.
و بر فوج سبط بنی شمعون، شلومیئیل بن صوریشدای.
و بر فوج سبط بنی جاد، الیاساف بن دعوئیل.
پس قهاتیان که حاملان قدس بودند، کوچ کردند و پیش از رسیدن ایشان، آنها مسکن را برپاداشتند.
پس علم محله بنی افرایم با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج او الیشمع بن عمیهود بود.
و بر فوج سبط بنی منسی، جملیئیل بن فدهصور.
و بر فوج سبط بنی بنیامین، ابیدان بن جدعونی.
پس علم محله بنی دان که موخر همه محلهها بود با افواج ایشان روانه شد، و بر فوج اواخیعزر بن عمیشدای بود.
و بر فوج سبطبنی اشیر، فجعیئیل بن عکران.
و بر فوج سبطبنی نفتالی، اخیرع بن عینان.
این بود مراحل بنیاسرائیل با افواج ایشان. پس کوچ کردند.
و موسی به حوباب بن رعوئیل مدیانی که برادرزن موسی بود، گفت: «ما به مکانی که خداوند درباره آن گفته است که آن را به شماخواهم بخشید کوچ میکنیم، همراه ما بیا و بتواحسان خواهیم نمود، چونکه خداوند درباره اسرائیل نیکو گفته است.»
او وی را گفت: «نمی آیم، بلکه به زمین و به خاندان خود خواهم رفت.»
گفت: «ما را ترک مکن زیرا چونکه تو منازل ما را در صحرا میدانی، بجهت ما مثل چشم خواهی بود.
و اگر همراه ما بیایی، هر احسانی که خداوند بر ما بنماید، همان را بر تو خواهیم نمود.»
و از کوه خداوند سفر سه روزه کوچ کردند، و تابوت عهد خداوند سفر سه روزه پیش روی ایشان رفت تا آرامگاهی برای ایشان بطلبد.
و ابر خداوند در روز بالای سر ایشان بود، و وقتی که از لشکرگاه روانه میشدند.
و چون تابوت روانه میشد، موسی میگفت: «ای خداوند برخیز و دشمنانت پراکنده شوند و مبغضانت از حضور تو منهزم گردند.»و چون فرود میآمد، میگفت: «ای خداوند نزد هزاران هزار اسرائیل رجوع نما.»
و چون فرود میآمد، میگفت: «ای خداوند نزد هزاران هزار اسرائیل رجوع نما.»
و قوم شکایتکنان در گوش خداوند بدگفتند، و خداوند این را شنیده، غضبش افروخته شد، و آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شده، در اطراف اردو بسوخت.
و قوم نزد موسی فریاد برآورده، موسی نزد خداوند دعانمود و آتش خاموش شد.
پس آن مکان راتبعیره نام نهادند، زیرا که آتش خداوند در میان ایشان مشتعل شد.
و گروه مختلف که در میان ایشان بودند، شهوتپرست شدند، و بنیاسرائیل باز گریان شده، گفتند: «کیست که ما را گوشت بخوراند!
ماهیای را که در مصر مفت میخوردیم و خیارو خربوزه و تره و پیاز و سیر را بیاد میآوریم.
والان جان ما خشک شده، و چیزی نیست و غیر ازاین من، در نظر ما هیچ نمی آید!»
و من مثل تخم گشنیز بود و شکل آن مثل مقل.
و قوم گردش کرده، آن را جمع مینمودند، و آن را در آسیا خرد میکردند یا در هاون میکوبیدند، و در دیگها پخته، گردهها از آن میساختند. و طعم آن مثل طعم قرصهای روغنی بود.
و چون شبنم در وقت شب بر اردو می بارید، من نیز بر آن میریخت.
و موسی قوم را شنید که با اهل خانه خودهر یک به در خیمه خویش میگریستند، و خشم خداوند به شدت افروخته شد، و در نظر موسی نیز قبیح آمد.
و موسی به خداوند گفت: «چرابه بنده خود بدی نمودی؟ و چرا در نظر تو التفات نیافتم که بار جمیع این قوم را بر من نهادی؟
آیامن به تمامی این قوم حامله شده، یا من ایشان رازاییدهام که به من میگویی ایشان را در آغوش خود بردار، به زمینی که برای پدران ایشان قسم خوردی مثل لالا که طفل شیرخواره رابرمی دارد؟
گوشت از کجا پیدا کنم تا به همه این قوم بدهم؟ زیرا نزد من گریان شده، میگویندما را گوشت بده تا بخوریم.
من به تنهایی نمی توانم تحمل تمامی این قوم را بنمایم زیرا برمن زیاد سنگین است.
و اگر با من چنین رفتارنمایی، پس هرگاه در نظر تو التفات یافتم مراکشته، نابود ساز تا بدبختی خود را نبینم.»
پس خداوند موسی را خطاب کرده، گفت: «هفتاد نفر از مشایخ بنیاسرائیل که ایشان رامی دانی که مشایخ قوم و سروران آنها میباشندنزد من جمع کن، و ایشان را به خیمه اجتماع بیاورتا در آنجا با تو بایستند.
و من نازل شده، درآنجا با تو سخن خواهم گفت، و از روحی که برتوست گرفته، بر ایشان خواهم نهاد تا با تومتحمل بار این قوم باشند و تو به تنهایی متحمل آن نباشی.
«و قوم را بگو که برای فردا خود را تقدیس نمایید تا گوشت بخورید، چونکه در گوش خداوند گریان شده، گفتید، کیست که ما را گوشت بخوراند! زیرا که در مصر ما را خوش میگذشت! پس خداوند شما را گوشت خواهد داد تا بخورید.
نه یک روز و نه دو روز خواهیدخورد، و نه پنج روز و نه ده روز و نه بیست روز،
بلکه یک ماه تمام تا از بینی شما بیرون آید ونزد شما مکروه شود، چونکه خداوند را که درمیان شماست رد نمودید، و به حضور وی گریان شده، گفتید، چرا از مصر بیرون آمدیم.»
موسی گفت: «قومی که من در میان ایشانم، ششصد هزار پیادهاند و تو گفتی ایشان را گوشت خواهم داد تا یک ماه تمام بخورند.
آیا گلهها ورمهها برای ایشان کشته شود تا برای ایشان کفایت کند؟ یا همه ماهیان دریا برای ایشان جمع شوند تا برای ایشان کفایت کند؟»
خداوند موسی را گفت: «آیا دست خداوندکوتاه شده است؟ الان خواهی دید که کلام من برتو واقع میشود یا نه.»
پس موسی بیرون آمده، سخنان خداوند رابه قوم گفت، و هفتاد نفر از مشایخ قوم را جمع کرده، ایشان را به اطراف خیمه برپا داشت.
وخداوند در ابر نازل شده، با وی تکلم نمود، و ازروحی که بر وی بود، گرفته، بر آن هفتاد نفرمشایخ نهاد و چون روح بر ایشان قرار گرفت، نبوت کردند، لیکن مزید نکردند.
اما دو نفر در لشکرگاه باقی ماندند که نام یکی الداد بود و نام دیگری میداد، و روح بر ایشان نازل شد و نامهای ایشان در ثبت بود، لیکن نزدخیمه نیامده، در لشکرگاه نبوت کردند.
آنگاه جوانی دوید و به موسی خبر داده، گفت: «الداد ومیداد در لشکرگاه نبوت میکنند.»
و یوشع بن نون خادم موسی که ازبرگزیدگان او بود، در جواب گفت: «ای آقایم موسی ایشان را منع نما!»
موسی وی را گفت: «آیا تو برای من حسد می بری؟ کاشکه تمامی قوم خداوند نبی میبودندو خداوند روح خود را بر ایشان افاضه مینمود!»
پس موسی با مشایخ اسرائیل به لشکرگاه آمدند.
و بادی از جانب خداوند وزیده، سلوی رااز دریا برآورد و آنها را به اطراف لشکرگاه تخمین یک روز راه به این طرف و یک روز راه به آن طرف پراکنده ساخت، و قریب به دو ذراع از روی زمین بالا بودند.
و قوم برخاسته تمام آن روز و تمام آن شب و تمام روز دیگر سلوی را جمع کردند وآنکه کمتر یافته بود، ده حومر جمع کرده بود، وآنها را به اطراف اردو برای خود پهن کردند.
وگوشت هنوز در میان دندان ایشان میبود پیش ازآنکه خاییده شود، که غضب خداوند بر ایشان افروخته شده خداوند قوم را به بلای بسیارسخت مبتلا ساخت.
و آن مکان را قبروت هتاوه نامیدند، زیرا قومی را که شهوتپرست شدند، در آنجا دفن کردند.و قوم از قبروت هتاوه به حضیروت کوچ کرده، در حضیروت توقف نمودند.
و قوم از قبروت هتاوه به حضیروت کوچ کرده، در حضیروت توقف نمودند.
و مریم و هارون درباره زن حبشی که موسی گرفته بود، بر او شکایت آوردند، زیرا زن حبشی گرفته بود.
و گفتند: «آیا خداوندبا موسی به تنهایی تکلم نموده است، مگر به ما نیزتکلم ننموده؟» و خداوند این را شنید.
و موسی مرد بسیار حلیم بود، بیشتر از جمیع مردمانی که در روی زمینند.
در ساعت خداوند به موسی و هارون و مریم گفت: «شما هر سه نزد خیمه اجتماع بیرون آیید.» و هر سه بیرون آمدند.
و خداوند در ستون ابرنازل شده، به در خیمه ایستاد، و هارون و مریم راخوانده، ایشان هر دو بیرون آمدند.
و او گفت: «الان سخنان مرا بشنوید: اگر در میان شما نبیای باشد، من که یهوه هستم، خود را در رویا بر اوظاهر میکنم و در خواب به او سخن میگویم.
اما بنده من موسی چنین نیست. او در تمامی خانه من امین است.
با وی روبرو و آشکارا و نه در رمزها سخن میگویم، و شبیه خداوند رامعاینه میبیند، پس چرا نترسیدید که بر بنده من موسی شکایت آوردید؟»
و غضب خداوند برایشان افروخته شده، برفت.
و چون ابر از روی خیمه برخاست، اینک مریم مثل برف مبروص بود، و هارون بر مریم نگاه کرد و اینک مبروص بود.
و هارون به موسی گفت: «وایای آقایم بار این گناه را بر ما مگذار زیرا که حماقت کرده، گناه ورزیدهایم.
و او مثل میتهای نباشد که چون از رحم مادرش بیرون آید، نصف بدنش پوسیده باشد.»
پس موسی نزد خداوند استغاثه کرده، گفت: «ای خدا او را شفا بده!»
خداوند به موسی گفت: «اگر پدرش به روی وی فقط آب دهان میانداخت، آیا هفت روز خجل نمی شد؟ پس هفت روز بیرون لشکرگاه محبوس بشود، وبعد از آن داخل شود.»
پس مریم هفت روزبیرون لشکرگاه محبوس ماند، و تا داخل شدن مریم، قوم کوچ نکردند.و بعد از آن، قوم از حضیروت کوچ کرده، در صحرای فاران اردو زدند.
و بعد از آن، قوم از حضیروت کوچ کرده، در صحرای فاران اردو زدند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«کسان بفرست تا زمین کنعان را که به بنیاسرائیل دادم، جاسوسی کنند؛ یک نفر را ازهر سبط آبای ایشان که هرکدام در میان ایشان سرور باشد، بفرستید.»
پس موسی به فرمان خداوند، ایشان را ازصحرای فاران فرستاد، و همه ایشان از روسای بنیاسرائیل بودند.
و نامهای ایشان اینهاست: ازسبط روبین، شموع بن زکور.
از سبط شمعون، شافاط بن حوری.
از سبط یهودا، کالیب بن یفنه.
از سبط یساکار، یجال بن یوسف.
از سبطافرایم، هوشع بن نون.
از سبط بنیامین، فلطی بن رافو.
از سبط زبولون، جدیئیل بن سودی.
ازسبط یوسف از سبط بنی منسی، جدی بن سوسی.
از سبط دان، عمیئیل بن جملی.
از سبطاشیر، ستور بن میکائیل.
از سبط نفتالی، نحبی بن وفسی.
از سبط جاد، جاوئیل بن ماکی.
این است نامهای کسانی که موسی برای جاسوسی زمین فرستاد، و موسی هوشع بن نون رایهوشوع نام نهاد.
و موسی ایشان را برای جاسوسی زمین کنعان فرستاده، به ایشان گفت: «از اینجا به جنوب رفته، به کوهستان برآیید.
و زمین را ببینید که چگونه است و مردم را که در آن ساکنند که قویاند یا ضعیف، قلیلاند یا کثیر.
و زمینی که در آن ساکنند چگونه است، نیک یا بد؟ و در چه قسم شهرها ساکنند، در چادرها یا در قلعهها؟
و چگونه است زمین، چرب یا لاغر؟ درخت دارد یا نه؟ پس قویدل شده، از میوه زمین بیاورید.» و آن وقت موسم نوبر انگور بود.
پس رفته زمین را از بیابان سین تا رحوب، نزد مدخل حمات جاسوسی کردند.
و به جنوب رفته، به حبرون رسیدند، و اخیمان وشیشای و تلمای بنی عناق در آنجا بودند، اماحبرون هفت سال قبل از صوعن مصر بنا شده بود.
و به وادی اشکول آمدند، و شاخهای با یک خوشه انگور بریده، آن را بر چوب دستی، میان دونفر با قدری از انار و انجیر برداشته، آوردند.
وآن مکان بهسبب خوشه انگور که بنیاسرائیل ازآنجا بریده بودند، به وادی اشکول نامیده شد.
و بعد از چهل روز، از جاسوسی زمین برگشتند.
و روانه شده، نزد موسی و هارون وتمامی جماعت بنیاسرائیل به قادش در بیابان فاران رسیدند، و برای ایشان و برای تمامی جماعت خبرآوردند، و میوه زمین را به ایشان نشان دادند.
و برای او حکایت کرده، گفتند: «به زمینی که ما را فرستادی رفتیم، و به درستی که به شیر و شهد جاریست، و میوهاش این است.
لیکن مردمانی که در زمین ساکنند زورآورند، وشهرهایش حصاردار و بسیار عظیم، و بنی عناق رانیز در آنجا دیدیم.
و عمالقه در زمین جنوب ساکنند، و حتیان و یبوسیان و اموریان درکوهستان سکونت دارند. و کنعانیان نزد دریا و برکناره اردن ساکنند.»
و کالیب قوم را پیش موسی خاموش ساخته، گفت: «فی الفور برویم و آن را در تصرف آریم، زیرا که میتوانیم بر آن غالب شویم.»
اماآن کسانی که با وی رفته بودند، گفتند: «نمی توانیم با این قوم مقابله نماییم زیرا که ایشان از ماقوی ترند.»
و درباره زمینی که آن را جاسوسی کرده بودند، خبر بد نزد بنیاسرائیل آورده، گفتند: «زمینی که برای جاسوسی آن از آن گذشتیم زمینی است که ساکنان خود را میخورد، و تمامی قومی که در آن دیدیم، مردان بلند قدبودند.و در آنجا جباران بنی عناق را دیدیم که اولاد جبارانند، و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم وهمچنین در نظر ایشان مینمودیم.»
و در آنجا جباران بنی عناق را دیدیم که اولاد جبارانند، و ما در نظر خود مثل ملخ بودیم وهمچنین در نظر ایشان مینمودیم.»
و تمامی جماعت آواز خود را بلندکرده، فریاد نمودند. و قوم در آن شب میگریستند.
و جمیع بنیاسرائیل بر موسی وهارون همهمه کردند، و تمامی جماعت به ایشان گفتند: «کاش که در زمین مصر میمردیم یا در این صحرا وفات مییافتیم!
و چرا خداوند ما را به این زمین میآورد تا به دم شمشیر بیفتیم، و زنان واطفال ما به یغما برده شوند، آیا برگشتن به مصربرای ما بهتر نیست؟»
و به یکدیگر گفتند: «سرداری برای خود مقرر کرده، به مصربرگردیم.»
پس موسی و هارون به حضور تمامی گروه جماعت بنیاسرائیل به رو افتادند.
و یوشع بن نون و کالیب بن یفنه که از جاسوسان زمین بودند، رخت خود را دریدند.
و تمامی جماعت بنیاسرائیل را خطاب کرده، گفتند: «زمینی که برای جاسوسی آن از آن عبور نمودیم، زمین بسیار بسیار خوبیست.
اگر خداوند از ما راضی است ما را به این زمین آورده، آن را به ما خواهدبخشید، زمینی که به شیر و شهد جاری است.
زنهار از خداوند متمرد نشوید، و از اهل زمین ترسان مباشید، زیراکه ایشان خوراک ما هستند، سایه ایشان از ایشان گذشته است، و خداوند با ماست، از ایشان مترسید.»
لیکن تمامی جماعت گفتند که باید ایشان را سنگسار کنند. آنگاه جلال خداوند در خیمه اجتماع بر تمامی بنیاسرائیل ظاهر شد.
وخداوند به موسی گفت: «تا به کی این قوم مرااهانت نمایند؟ و تا به کی با وجود همه آیاتی که در میان ایشان نمودم، به من ایمان نیاورند؟
ایشان را به وبا مبتلا ساخته، هلاک میکنم و ازتو قومی بزرگ و عظیم تر از ایشان خواهم ساخت.»
موسی به خداوند گفت: «آنگاه مصریان خواهند شنید، زیراکه این قوم را به قدرت خود ازمیان ایشان بیرون آوردی.
و به ساکنان این زمین خبر خواهند داد و ایشان شنیدهاند که توای خداوند، در میان این قوم هستی، زیراکه توای خداوند، معاینه دیده میشوی، و ابر تو بر ایشان قایم است، و تو پیش روی ایشان روز در ستون ابرو شب در ستون آتش میخرامی.
پس اگر این قوم را مثل شخص واحد بکشی، طوایفی که آوازه تو را شنیدهاند، خواهند گفت:
چون که خداوند نتوانست این قوم را به زمینی که برای ایشان قسم خورده بود درآورد از این سبب ایشان را در صحرا کشت.
پس الان قدرت خداوندعظیم بشود، چنانکه گفته بودی
که یهوه دیرخشم و بسیار رحیم و آمرزنده گناه و عصیان است، لیکن مجرم را هرگز بیسزا نخواهدگذاشت بلکه عقوبت گناه پدران را بر پسران تاپشت سوم و چهارم میرساند.
پس گناه این قوم را برحسب عظمت رحمت خود بیامرز، چنانکه این قوم را از مصر تا اینجا آمرزیدهای.»
و خداوند گفت: «برحسب کلام توآمرزیدم.
لیکن به حیات خودم قسم که تمامی زمین از جلال یهوه پر خواهد شد.
چونکه جمیع مردانی که جلال و آیات مرا که در مصر وبیابان نمودم دیدند، مرا ده مرتبه امتحان کرده، آواز مرا نشنیدند.
به درستی که ایشان زمینی راکه برای پدران ایشان قسم خوردم، نخواهند دید، و هرکه مرا اهانت کرده باشد، آن را نخواهد دید.
لیکن بنده من کالیب چونکه روح دیگر داشت ومرا تمام اطاعت نمود، او را به زمینی که رفته بودداخل خواهم ساخت، و ذریت او وارث آن خواهند شد.
و چونکه عمالیقیان و کنعانیان دروادی ساکنند، فردا رو گردانیده، از راه بحر قلزم به صحرا کوچ کنید.»
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«تا به کی این جماعت شریر را که بر من همهمه میکنند متحمل بشوم؟ همهمه بنیاسرائیل را که بر من همهمه میکنند، شنیدم.
به ایشان بگو خداوند میگوید: به حیات خودم قسم که چنانکه شما در گوش من گفتید، همچنان با شما عمل خواهم نمود.
لاشه های شما دراین صحرا خواهد افتاد، و جمیع شمرده شدگان شما برحسب تمامی عدد شما، از بیست ساله وبالاتر که بر من همهمه کردهاید.
شما به زمینی که درباره آن دست خود را بلند کردم که شما را درآن ساکن گردانم، هرگز داخل نخواهید شد، مگرکالیب بن یفنه و یوشع بن نون.
اما اطفال شما که درباره آنها گفتید که به یغما برده خواهند شد، ایشان را داخل خواهم کرد و ایشان زمینی را که شما رد کردید، خواهند دانست.
لیکن لاشه های شما در این صحرا خواهد افتاد.
وپسران شما در این صحرا چهل سال آواره بوده، بار زناکاری شما را متحمل خواهند شد، تالاشه های شما در صحرا تلف شود.
برحسب شماره روزهایی که زمین را جاسوسی میکردید، یعنی چهل روز. یک سال به عوض هر روز، بارگناهان خود را چهل سال متحمل خواهید شد، ومخالفت مرا خواهید دانست.
من که یهوه هستم، گفتم که البته این را به تمامی این جماعت شریر که به ضد من جمع شدهاند خواهم کرد، ودر این صحرا تلف شده، در اینجا خواهند مرد.»
و اما آن کسانی که موسی برای جاسوسی زمین فرستاده بود. و ایشان چون برگشتند خبر بددرباره زمین آورده، تمام جماعت را از او گلهمندساختند.
آن کسانی که این خبر بد را درباره زمین آورده بودند، به حضور خداوند از وبامردند.
اما یوشع بن نون و کالیب بن یفنه ازجمله آنانی که برای جاسوسی زمین رفته بودند، زنده ماندند.
و چون موسی این سخنان را به جمیع بنیاسرائیل گفت، قوم بسیار گریستند.
وبامدادان به زودی برخاسته، بهسر کوه برآمده، گفتند: «اینک حاضریم و به مکانی که خداوندوعده داده است میرویم، زیرا گناه کردهایم.»
موسی گفت: «چرا از فرمان خداوند تجاوزمی نمایید؟ لیکن این کار به کام نخواهد شد!
مروید زیرا خداوند در میان شما نیست، مبادااز پیش دشمنان خود منهزم شوید.
زیراعمالیقیان و کنعانیان آنجا پیش روی شما هستند، پس به شمشیر خواهید افتاد، و چونکه از پیروی خداوند روگردانیدهاید، لهذا خداوند با شمانخواهد بود.»
لیکن ایشان از راه تکبر بهسر کوه رفتند، اماتابوت عهد خداوند و موسی از میان لشکرگاه بیرون نرفتند.آنگاه عمالیقیان و کنعانیان که درآن کوهستان ساکن بودند فرودآمده، ایشان رازدند و تا حرما منهزم ساختند.
آنگاه عمالیقیان و کنعانیان که درآن کوهستان ساکن بودند فرودآمده، ایشان رازدند و تا حرما منهزم ساختند.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون به زمین سکونت خود که من آن را به شما میدهم داخل شوید،
و میخواهیدهدیه آتشین برای خداوند بگذرانید، چه قربانی سوختنی و چه ذبیحه وفای نذر، یا برای نافله یادر عیدهای خود، برای گذرانیدن هدیه خوشبوبجهت خداوند، خواه از رمه و خواه از گله،
آنگاه کسیکه هدیه خود را میگذراند، برای هدیه آردی یک عشر ایفه آرد نرم مخلوط شده بایک ربع هین روغن بجهت خداوند بگذراند.
وبرای هدیه ریختنی یک ربع هین شراب با قربانی سوختنی یا برای ذبیحه بجهت هر بره حاضرکن.
«یا بجهت قوچ برای هدیه آردی دو عشرایفه آرد نرم مخلوط شده با یک ثلث هین روغن حاضرکن.
و بجهت هدیه ریختنی یک ثلث هین شراب برای خوشبویی بجهت خداوندحاضرکن.
«و چون گاوی برای قربانی سوختنی یاذبیحهای برای ادای نذر یا برای ذبیحه سلامتی بجهت خداوند حاضر میکنی،
آنگاه بجهت هدیه آردی، سه عشر آرد نرم مخلوط شده بانصف هین روغن با گاو بگذراند.
و برای هدیه ریختنی نصف هین شراب بگذران تا هدیه آتشین خوشبو برای خداوند بشود.
«همچنین برای هر گاو و برای هر قوچ وبرای هر بره نرینه و هر بزغاله کرده شود.
برحسب شمارهای که حاضر کنید بدین قسم برای هریک، موافق شماره آنها عمل نمایید.
«هر متوطن چون هدیه آتشین خوشبو برای خداوند میگذراند، این اوامر را به اینطور بجابیاورد.
و اگر غریبی که در میان شما ماواگزیند، هرکه در قرنهای شما در میان شما باشد، میخواهد هدیه آتشین خوشبو برای خداوندبگذراند، به نوعی که شما عمل مینمایید، او نیزعمل نماید.
برای شما که اهل جماعت هستیدو برای غریبی که نزد شما ماوا گزیند یک فریضه باشد، فریضه ابدی در نسلهای شما؛ مثل شما به حضور خداوند مثل غریب است.
یک قانون ویک حکم برای شما و برای غریبی که در میان شما ماوا گزیند، خواهد بود.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو: چون به زمینی که من شما را در آن درمی آورم داخل شوید،
و از محصول زمین بخورید، آنگاه هدیه افراشتنی برای خداوند بگذرانید.
از خمیر اول خود گردهای بجهت هدیه افراشتنی بگذرانید؛ مثل هدیه افراشتنی خرمن، همچنان آن را بگذرانید.
از خمیر اول خود، هدیه افراشتنی در قرنهای خود برای خداوند بگذرانید.
«و هرگاه سهو خطا کرده، جمیع این اوامررا که خداوند به موسی گفته است، بجا نیاورده باشید،
یعنی هرچه خداوند به واسطه موسی شما را امر فرمود، از روزی که خداوند امر فرمودو از آن به بعد در قرنهای شما.
پس اگر این کارسهو و بدون اطلاع جماعت کرده شد، آنگاه تمامی جماعت یک گاو جوان برای قربانی سوختنی و خوشبویی بجهت خداوند با هدیه آردی و هدیه ریختنی آن، موافق رسم بگذرانند، و یک بز نر بجهت قربانی گناه.
و کاهن برای تمامی جماعت بنیاسرائیل کفاره نماید، و ایشان آمرزیده خواهندشد، زیراکه آن کار سهو شده است، و ایشان قربانی خود را بجهت هدیه آتشین خداوند و قربانی گناه خود را بجهت سهوخویش، به حضور خداوند گذرانیدهاند.
وتمامی جماعت بنیاسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، آمرزیده خواهند شد، زیراکه به تمامی جماعت سهو شده بود.
«و اگر یک نفر سهو خطا کرده باشد، آنگاه بز مادهیک ساله برای قربانی گناه بگذراند.
وکاهن بجهت آن کسیکه سهو کرده است چونکه خطای او از نادانستگی بود، به حضور خداوندکفاره کند تا بجهت وی کفاره بشود و آمرزیده خواهد شد.
بجهت کسیکه سهو خطا کند، خواه متوطنی از بنیاسرائیل و خواه غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، یک قانون خواهدبود.
«و اما کسیکه بهدست بلند عمل نماید، چه متوطن و چه غریب، او به خداوند کفر کرده باشد، پس آن شخص از میان قوم خود منقطع خواهد شد.
چونکه کلام خداوند را حقیرشمرده، حکم او را شکسته است، آن کس البته منقطع شود و گناهش بر وی خواهد بود.»
و چون بنیاسرائیل در صحرا بودند، کسی را یافتند که در روز سبت هیزم جمع میکرد.
وکسانی که او را یافتند که هیزم جمع میکرد، او رانزد موسی و هارون و تمامی جماعت آوردند.
و او را در حبس نگاه داشتند، زیراکه اعلام نشده بود که با وی چه باید کرد.
و خداوند به موسی گفت: «این شخص البته کشته شود، تمامی جماعت او را بیرون از لشکرگاه با سنگها سنگسارکنند.»
پس تمامی جماعت او را بیرون ازلشکرگاه آورده، او را سنگسار کردند و بمرد، چنانکه خداوند به موسیامر کرده بود.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«بنیاسرائیل را خطاب کرده، به ایشان بگو که: برای خود بر گوشه های رخت خویش در قرنهای خود صیصیت بسازند و رشته لاجوردی بر هرگوشه صیصیت بگذارند.
و بجهت شماصیصیت خواهد بود تا برآن بنگرید و تمام اوامرخداوند را بیاد آورده، بجا آورید، و درپی دلها وچشمان خود که شما درپی آنها زنا میکنید، منحرف نشوید.
تا تمامی اوامر مرا بیاد آورده، بجا آورید، و بجهت خدای خود مقدس باشید.من یهوه خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه خدای شما هستم.»
من یهوه خدای شما هستم که شما را از زمین مصر بیرون آوردم تا خدای شما باشم. من یهوه خدای شما هستم.»
و قورح بن یصهار بن قهات بن لاوی وداتان و ابیرام پسران الیاب و اون بن فالت پسران روبین (کسان ) گرفته،
با بعضی ازبنیاسرائیل، یعنی دویست و پنجاه نفر ازسروران جماعت که برگزیدگان شورا و مردان معروف بودند، به حضور موسی برخاستند.
و به مقابل موسی و هارون جمع شده، به ایشان گفتند: «شما از حد خود تجاوز مینمایید، زیرا تمامی جماعت هریک از ایشان مقدساند، و خداوند درمیان ایشان است. پس چرا خویشتن را بر جماعت خداوند برمی افرازید؟»
و چون موسی این راشنید به روی خود درافتاد.
و قورح و تمامی جمعیت او را خطاب کرده، گفت: «بامدادان خداوند نشان خواهد داد که چه کس از آن وی وچه کس مقدس است، و او را نزد خود خواهدآورد، و هرکه را برای خود برگزیده است، او رانزد خود خواهد آورد.
این را بکنید که مجمرهابرای خود بگیرید، ای قورح و تمامی جمعیت تو.
و آتش در آنها گذارده، فردا به حضورخداوند بخور در آنها بریزید، و آن کس که خداوند برگزیده است، مقدس خواهد شد. ای پسران لاوی شما از حد خود تجاوز مینمایید!»
و موسی به قورح گفت: «ای بنی لاوی بشنوید!
آیا نزد شما کم است که خدای اسرائیل شما رااز جماعت اسرائیل ممتاز کرده است، تا شما رانزد خود بیاورد تا در مسکن خداوندخدمت نمایید، و به حضور جماعت برای خدمت ایشان بایستید؟
و تو را و جمیع برادرانت بنی لاوی رابا تو نزدیک آورد، و آیا کهانت را نیز میطلبید؟
از این جهت تو و تمامی جمعیت تو به ضدخداوند جمع شدهاید، و اما هارون چیست که براو همهمه میکنید؟»
و موسی فرستاد تا داتان و ابیرام پسران الیاب را بخواند، و ایشان گفتند: «نمی آییم!
آیاکم است که ما را از زمینی که به شیر و شهد جاری است، بیرون آوردی تا ما را در صحرا نیز هلاک سازی که میخواهی خود را بر ما حکمران سازی؟
و ما را هم به زمینی که به شیر و شهدجاری است درنیاوردی و ملکیتی از مزرعهها وتاکستانها به ما ندادی. آیا چشمان این مردمان رامی کنی؟ نخواهیم آمد!»
و موسی بسیار خشمناک شده، به خداوندگفت: «هدیه ایشان را منظور منما، یک خر ازایشان نگرفتم، و به یکی از ایشان زیان نرساندم.»
و موسی به قورح گفت: «تو با تمامی جمعیت خود فردا به حضور خداوند حاضر شوید، تو وایشان و هارون.
و هر کس مجمر خود راگرفته، بخور بر آنها بگذارد و شما هر کس مجمرخود، یعنی دویست و پنجاه مجمر به حضورخداوند بیاورید، تو نیز و هارون هر یک مجمرخود را بیاورید.»
پس هر کس مجمر خود راگرفته، و آتش در آنها نهاده، و بخور بر آنهاگذارده، نزد دروازه خیمه اجتماع، با موسی وهارون ایستادند.
و قورح تمامی جماعت را به مقابل ایشان نزد در خیمه اجتماع جمع کرد، وجلال خداوند بر تمامی جماعت ظاهرشد.
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«خود را از این جماعت دور کنید تاایشان را در لحظهای هلاک کنم.»
پس ایشان به روی درافتاده، گفتند: «ای خدا که خدای روحهای تمام بشر هستی، آیا یک نفر گناه ورزد وبر تمام جماعت غضبناک شوی؟»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«جماعت را خطاب کرده، بگو از اطراف مسکن قورح و داتان و ابیرام دور شوید.»
پس موسی برخاسته، نزد داتان و ابیرام رفت و مشایخ اسرائیل در عقب وی رفتند.
و جماعت راخطاب کرده، گفت: «از نزد خیمه های این مردمان شریر دور شوید، و چیزی را که از آن ایشان است لمس منمایید، مبادا در همه گناهان ایشان هلاک شوید.»
پس از اطراف مسکن قورح و داتان وابیرام دور شدند، و داتان و ابیرام بیرون آمده، بازنان و پسران و اطفال خود به در خیمه های خودایستادند.
و موسی گفت: «از این خواهیددانست که خداوند مرا فرستاده است تا همه این کارها را بکنم و به اراده من نبوده است.
اگر این کسان مثل موت سایر بنی آدم بمیرند و اگر مثل وقایع جمیع بنی آدم بر ایشان واقع شود، خداوندمرا نفرستاده است.
و اما اگر خداوند چیزتازهای بنماید و زمین دهان خود را گشاده، ایشان را با جمیع مایملک ایشان ببلعد که به گور زنده فرود روند، آنگاه بدانید که این مردمان خداوند رااهانت نمودهاند.»
و چون از گفتن همه این سخنان فارغ شد، زمینی که زیر ایشان بود، شکافته شد.
و زمین دهان خود را گشوده، ایشان را و خانه های ایشان و همه کسان را که تعلق به قورح داشتند، با تمامی اموال ایشان بلعید.
و ایشان با هرچه به ایشان تعلق داشت، زنده به گور فرورفتند، و زمین برایشان به هم آمد که از میان جماعت هلاک شدند.
و جمیع اسرائیلیان که به اطراف ایشان بودند، از نعره ایشان گریختند، زیرا گفتند مبادا زمین ما رانیز ببلعد.
و آتش از حضور خداوند بدرآمده، دویست و پنجاه نفر را که بخور میگذرانیدند، سوزانید.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«به العازار بن هارون کاهن بگو که مجمرها را ازمیان آتش بردار، و آتش را به آن طرف بپاش زیراکه آنها مقدس است.
یعنی مجمرهای این گناهکاران را به ضد جان ایشان و از آنها تختهای پهن برای پوشش مذبح بسازند، زیرا چونکه آنهارا به حضور خداوند گذرانیدهاند مقدس شده است، تا برای بنیاسرائیل آیتی باشد.»
پس العازار کاهن مجمرهای برنجین را که سوخته شدگان گذرانیده بودند گرفته، از آنها پوشش مذبح ساختند.
تا برای بنیاسرائیل یادگارباشد تا هیچ غریبی که از اولاد هارون نباشدبجهت سوزانیدن بخور به حضور خداوند نزدیک نیاید، مبادا مثل قورح و جمعیتش بشود، چنانکه خداوند به واسطه موسی او را امر فرموده بود.
و در فردای آن روز تمامی جماعت بنیاسرائیل بر موسی و هارون همهمه کرده، گفتند که شما قوم خداوند را کشتید.
و چون جماعت بر موسی و هارون جمع شدند، به سوی خیمه اجتماع نگریستند، و اینک ابر آن راپوشانید و جلال خداوند ظاهر شد.
و موسی وهارون پیش خیمه اجتماع آمدند.
و خداوندموسی را خطاب کرده، گفت:
«از میان این جماعت دور شوید تا ایشان را ناگهان هلاک سازم.» و ایشان به روی خود درافتادند.
و موسی به هارون گفت: «مجمر خود راگرفته، آتش از روی مذبح در آن بگذار، و بخور برآن بریز، و به زودی به سوی جماعت رفته، برای ایشان کفاره کن، زیرا غضب از حضور خداوندبرآمده، و وبا شروع شده است.»
پس هارون به نحوی که موسی گفته بود آن را گرفته، در میان جماعت دوید و اینک وبا در میان قوم شروع شده بود، پس بخور را بریخت و بجهت قوم کفاره نمود.
و او در میان مردگان و زندگان ایستاد ووبا بازداشته شد.
و عدد کسانی که از وبا مردندچهارده هزار و هفتصد بود، سوای آنانی که درحادثه قورح هلاک شدند.پس هارون نزدموسی به در خیمه اجتماع برگشت و وبا رفع شد.
پس هارون نزدموسی به در خیمه اجتماع برگشت و وبا رفع شد.
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«به بنیاسرائیل سخن بگو و از ایشان عصاها بگیر، یک عصا از هر خاندان آبا، از جمیع سروران ایشان دوازده عصا برحسب خاندان آبای ایشان. و نام هرکس را بر عصای او بنویس.
واسم هارون را بر عصای لاوی بنویس، زیراکه برای هر سرور خاندان آبای ایشان یک عصاخواهد بود.
و آنها را در خیمه اجتماع پیش شهادت، جایی که من با شما ملاقات میکنم بگذار.
و شخصی را که من اختیار میکنم عصای او شکوفه خواهدآورد، پس همهمه بنیاسرائیل را که بر شما میکنند از خود ساکت خواهم نمود.»
و موسی این را به بنیاسرائیل گفت، پس جمیع سروران ایشان او را عصاها دادند، یک عصابرای هر سرور، یعنی دوازده عصا برحسب خاندان آبای ایشان، و عصاهای هارون در میان عصاهای آنها بود.
و موسی عصاها را به حضور خداوند در خیمه شهادت گذارد.
و در فردای آن روز چون موسی به خیمه شهادت داخل شد، اینک عصای هارون که بجهت خاندان لاوی بودشکفته بود، و شکوفه آورده و گل داده، و بادام رسانیده بود.
و موسی همه عصاها را از حضورخداوند نزد جمیع بنیاسرائیل بیرون آورده، هریک نگاه کرده، عصای خود را گرفتند.
و خداوند به موسی گفت: «عصای هارون را پیش روی شهادت باز بگذار تا بجهت علامت برای ابنای تمرد نگاه داشته شود، و همهمه ایشان را از من رفع نمایی تا نمیرند.»
پس موسی چنان کرد، و به نحوی که خداوند او را امر فرموده بود، عمل نمود.
وبنیاسرائیل به موسی عرض کرده، گفتند: «اینک فانی و هلاک میشویم. جمیع ما هلاک شدهایم!هرکه نزدیک میآید که به مسکن خداوندنزدیک میآید میمیرد. آیا تمام فانی شویم؟»
هرکه نزدیک میآید که به مسکن خداوندنزدیک میآید میمیرد. آیا تمام فانی شویم؟»
و خداوند به هارون گفت: «تو و پسرانت و خاندان آبایت با تو، گناه مقدس رامتحمل شوید، و تو و پسرانت با تو، گناه کهانت خود را متحمل شوید.
و هم برادران خود یعنی سبط لاوی راکه سبط آبای توباشند باخود نزدیک بیاور تا با تو متفق شده، تو را خدمت نمایند، و اماتو با پسرانت پیش خیمه شهادت باشید.
وایشان ودیعت تو را و ودیعت تمامی مسکن رانگاه دارند، لیکن به اسباب قدس و به مذبح نزدیک نیایند مبادا بمیرند، ایشان و شما نیز.
و ایشان باتو متفق شده، ودیعت خیمه اجتماع را با تمامی خدمت خیمه بجا آورند و غریبی به شما نزدیک نیاید.
و ودیعت قدس و ودیعت مذبح را نگاه دارید تا غضب بر بنیاسرائیل دیگر مستولی نشود.
و اما من اینک برادران شما لاویان را ازمیان بنیاسرائیل گرفتم، و برای شما پیشکش میباشند که به خداوند داده شدهاند، تا خدمت خیمه اجتماع را بجا آورند.
و اما تو با پسرانت، کهانت خود را بجهت هر کار مذبح و برای آنچه اندرون حجاب است نگاه دارید، و خدمت بکنید. کهانت را به شما دادم تا خدمت از راه بخشش باشد، و غریبی که نزدیک آید، کشته شود.»
و خداوند به هارون گفت: «اینک من ودیعت هدایای افراشتنی خود را با همهچیزهای مقدس بنیاسرائیل به تو بخشیدم. آنها را به تو و پسرانت بهسبب مسح شدن به فریضه ابدی دادم.
ازقدس اقداس که از آتش نگاه داشته شود این از آن تو خواهد بود، هر هدیه ایشان یعنی هر هدیه آردی و هر قربانی گناه و هر قربانی جرم ایشان که نزد من بگذرانند، اینها برای تو و پسرانت قدس اقداس باشد.
مثل قدس اقداس آنها را بخور. هر ذکور از آن بخورد، برای تو مقدس باشد.
واین هم از آن تو باشد، هدیه افراشتنی از عطایای ایشان با هر هدیه جنبانیدنی بنیاسرائیل را به تو وبه پسرانت و دخترانت به فریضه ابدی دادم، هرکه در خانه تو طاهر باشد، از آن بخورد.
تمامی بهترین روغن و تمامی بهترین حاصل مو و غله یعنی نوبرهای آنها را که به خداوند میدهند، به تو بخشیدم.
و نوبرهای هرچه در زمین ایشان است که نزد خداوند میآورند از آن تو باشد، هرکه در خانه تو طاهر باشد، از آن بخورد.
و هرچه در اسرائیل وقف بشود، از آن تو باشد.
وهرچه رحم را گشاید از هر ذی جسدی که برای خداوند میگذرانند چه از انسان و چه از بهایم ازآن تو باشد، اما نخست زاده انسان را البته فدیه دهی، و نخست زاده بهایم ناپاک را فدیهای بده.
«و اما درباره فدیه آنها، آنها را از یک ماهه به حساب خود به پنج مثقال نقره، موافق مثقال قدس که بیست جیره باشد فدیه بده.
ولی نخست زاده گاو یا نخست زاده گوسفند یانخست زاده بز را فدیه ندهی؛ آنها مقدسند، خون آنها را بر مذبح بپاش و پیه آنها را بجهت هدیه آتشین و عطر خوشبو برای خداوند بسوزان.
وگوشت آنها مثل سینه جنبانیدنی، از آن تو باشد وران راست، از آن تو باشد.
جمیع هدایای افراشتنی را از چیزهای مقدس که بنیاسرائیل برای خداوند میگذرانند به تو و پسرانت ودخترانت با تو به فریضه ابدی دادم، این به حضورخداوند برای تو و ذریت تو با تو عهد نمک تا به ابد خواهد بود.»
و خداوند به هارون گفت: «تو در زمین ایشان هیچ ملک نخواهی یافت، و در میان ایشان برای تو نصیبی نخواهد بود، نصیب تو و ملک تودر میان بنیاسرائیل من هستم.
«و به بنی لاویاینک تمامی عشر اسرائیل را برای ملکیت دادم، به عوض خدمتی که میکنند یعنی خدمت خیمه اجتماع.
و بعد ازاین بنیاسرائیل به خیمه اجتماع نزدیک نیایند، مبادا گناه را متحمل شده، بمیرند.
اما لاویان خدمت خیمه اجتماع را بکنند و متحمل گناه ایشان بشوند، این در قرنهای شما فریضهای ابدی خواهد بود، و ایشان در میان بنیاسرائیل ملک نخواهندیافت.
زیراکه عشر بنیاسرائیل را که آن را نزد خداوند برای هدیه افراشتنی بگذرانندبه لاویان بجهت ملک بخشیدم، بنابراین به ایشان گفتم که در میان بنیاسرائیل ملک نخواهندیافت.»
و خداوند موسی را خطاب کرده، گفت:
«که لاویان را نیز خطاب کرده، به ایشان بگو: چون عشری را که از بنیاسرائیل به شما برای ملکیت دادم از ایشان بگیرید، آنگاه هدیه افراشتنی خداوند را از آن، یعنی عشری از عشربگذرانید.
و هدیه افراشتنی شما برای شما، مثل غله خرمن و پری چرخشت حساب میشود.
بدینطور شما نیز از همه عشرهایی که ازبنیاسرائیل میگیرید، هدیه افراشتنی برای خداوند بگذرانید، و از آنها هدیه افراشتنی خداوند را به هارون کاهن بدهید.
از جمیع هدایای خود هر هدیه خداوند را از تمامی پیه آنها و از قسمت مقدس آنها بگذرانید.
و ایشان را بگو هنگامی که پیه آنها را از آنها گذرانیده باشید، آنگاه برای لاویان مثل محصول خرمن وحاصل چرخشت حساب خواهد شد.
و شماو خاندان شما آن را در هرجا بخورید زیراکه این مزد شما است، به عوض خدمتی که در خیمه اجتماع میکنید.و چون پیه آنها را از آنهاگذرانیده باشید، پس بهسبب آنها متحمل گناه نخواهید بود، و چیزهای مقدس بنیاسرائیل راناپاک نکنید، مبادا بمیرند.»
و چون پیه آنها را از آنهاگذرانیده باشید، پس بهسبب آنها متحمل گناه نخواهید بود، و چیزهای مقدس بنیاسرائیل راناپاک نکنید، مبادا بمیرند.»
و خداوند موسی و هارون را خطاب کرده، گفت:
«این است فریضه شریعتی که خداوند آن را امر فرموده، گفت: به بنیاسرائیل بگو که گاو سرخ پاک که در آن عیب نباشد و یوغ بر گردنش نیامده باشد، نزد توبیاورند.
و آن را به العازار کاهن بدهید، و آن رابیرون از لشکرگاه برده، پیش روی وی کشته شود.
و العازار کاهن به انگشت خود از خون آن بگیرد، و به سوی پیشگاه خیمه اجتماع آن خون را هفت مرتبه بپاشد.
و گاو در نظر او سوخته شود، پوست و گوشت و خون با سرگین آن سوخته شود.
و کاهن چوب سرو با زوفا و قرمز گرفته، آنها را در میان آتش گاو بیندازد.
پس کاهن رخت خود را بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و بعد از آن در لشکرگاه داخل شود و کاهن تا شام نجس باشد.
و کسیکه آن را سوزانید، رخت خود را به آب بشوید و بدن خود را به آب غسل دهد، و تا شام نجس باشد.
«و شخص طاهر، خاکستر گاو را جمع کرده، بیرون از لشکرگاه در جای پاک بگذارد. و آن بجهت جماعت بنیاسرائیل برای آب تنزیه نگاه داشته شود. آن قربانی گناه است.
و کسیکه خاکستر گاو را جمع کند، رخت خود را بشوید وتا شام نجس باشد. این برای بنیاسرائیل و غریبی که در میان ایشان ساکن باشد، فریضهای ابدی خواهد بود.
«هرکه میته هر آدمی را لمس نماید هفت روز نجس باشد.
و آن شخص در روز سوم خویشتن را به آن پاک کند، و در روز هفتم طاهرباشد، و اگر خویشتن را در روز سوم پاک نکرده باشد، در روز هفتم طاهر نخواهد بود.
و هرکه میته هر آدمی را که مرده باشد لمس نموده، و خود را به آن پاک نکرده باشد، او مسکن خداوندرا ملوث کرده است. و آن شخص از اسرائیل منقطع شود، چونکه آب تنزیه بر او پاشیده نشده است، نجس خواهد بود، و نجاستش بر وی باقی است.
«این است قانون برای کسیکه در خیمهای بمیرد، هرکه داخل آن خیمه شود و هرکه در آن خیمه باشد هفت روز نجس خواهد بود.
و هرظرف گشاده که سرپوش برآن بسته نباشد، نجس خواهد بود.
و هرکه در بیابان کشته شمشیر یامیته یا استخوان آدمی یا قبری را لمس نماید، هفت روز نجس باشد.
و برای شخص نجس ازخاکستر آتش آن قربانی گناه بگیرند و آب روان برآن در ظرفی بریزند.
و شخص طاهر زوفاگرفته، درآن آب فرو برد و بر خیمه بر همه اسباب و کسانی که در آن بودند و بر شخصی که استخوان یا مقتول یا میته یا قبر را لمس کرده باشد، بپاشد.
و آن شخص طاهر، آب را بر آن شخص نجس در روز سوم و در روز هفتم بپاشد، و در روزهفتم خویشتن را تطهیر کرده، رخت خود رابشوید و به آب غسل کند و در شام طاهرخواهد بود.
و اما کسیکه نجس شده، خویشتن را تطهیر نکند. آن شخص از میان جماعت منقطع شود، چونکه مقدس خداوند راملوث نموده، و آب تنزیه بر او پاشیده نشده است. او نجس است.
«و برای ایشان فریضه ابدی خواهد بود. وکسیکه آب تنزیه را بپاشد، رخت خود را بشویدو کسیکه آب تنزیه را لمس کند تا شام نجس باشد.و هر چیزی را که شخص نجس لمس نماید نجس خواهد بود، و هر کسیکه آن را لمس نماید تا شام نجس خواهد بود.»
و هر چیزی را که شخص نجس لمس نماید نجس خواهد بود، و هر کسیکه آن را لمس نماید تا شام نجس خواهد بود.»
و تمامی جماعت بنیاسرائیل در ماه اول به بیابان صین رسیدند، و قوم درقادش اقامت کردند، و مریم در آنجا وفات یافته، دفن شد.
و برای جماعت آب نبود. پس بر موسی وهارون جمع شدند.
و قوم با موسی منازعت کرده، گفتند: «کاش که میمردیم وقتی که برادران ما در حضور خداوند مردند!
و چرا جماعت خداوند را به این بیابان آوردید تا ما و بهایم ما، دراینجا بمیریم؟
و ما را از مصر چرا برآوردید تا مارا به اینجای بد بیاورید که جای زراعت و انجیرو مو و انار نیست؟ و آب هم نیست که بنوشیم!»
و موسی و هارون از حضور جماعت نزد درخیمه اجتماع آمدند، و به روی خود درافتادند، وجلال خداوند بر ایشان ظاهر شد.
و خداوندموسی را خطاب کرده، گفت:
«عصا را بگیر و توو برادرت هارون جماعت را جمع کرده، در نظرایشان به این صخره بگویید که آب خود را بدهد، پس آب را برای ایشان از صخره بیرون آورده، جماعت و بهایم ایشان را خواهی نوشانید.»
پس موسی عصا را از حضور خداوند، چنانکه او را فرموده بود، گرفت.
و موسی وهارون، جماعت را پیش صخره جمع کردند، و به ایشان گفت: «ای مفسدان بشنوید، آیا از این صخره آب برای شما بیرون آوریم؟»
و موسی دست خود را بلند کرده، صخره را دو مرتبه باعصای خود زد و آب بسیار بیرون آمد که جماعت و بهایم ایشان نوشیدند.
و خداوند به موسی و هارون گفت: «چونکه مرا تصدیق ننمودید تا مرا در نظر بنیاسرائیل تقدیس نمایید، لهذا شما این جماعت را به زمینی که به ایشان دادهام داخل نخواهید ساخت.»
این است آب مریبهجایی که بنیاسرائیل با خداوندمخاصمه کردند، و او خود را در میان ایشان تقدیس نمود.
و موسی، رسولان از قادش نزد ملک ادوم فرستاد که «برادر تو اسرائیل چنین میگوید: که تمامی مشقتی را که بر ما واقع شده است، تومی دانی.
که پدران ما به مصر فرود آمدند ومدت مدیدی در مصر ساکن میبودیم، و مصریان با ما و با پدران ما، بد سلوکی نمودند.
و چون نزد خداوند فریاد برآوردیم، او آواز ما را شنیده، فرشتهای فرستاد و ما را از مصر بیرون آورد. واینک ما در قادش هستیم، شهری که در آخرحدود توست.
تمنا اینکه از زمین تو بگذریم، از مزرعه و تاکستان نخواهیم گذشت، و آب ازچاهها نخواهیم نوشید، بلکه از شاهراهها خواهیم رفت، و تا از حدود تو نگذشته باشیم، به طرف راست یا چپ انحراف نخواهیم کرد.»
ادوم وی را گفت: «از من نخواهی گذشت والا به مقابله تو با شمشیر بیرون خواهم آمد.»
بنیاسرائیل در جواب وی گفتند: «از راههای عام خواهیم رفت و هرگاه من و مواشیم از آب توبنوشیم قیمت آن را خواهم داد، فقط بر پایهای خود میگذرم و بس.»
گفت: «نخواهی گذشت.» و ادوم با خلق بسیار و دست قوی به مقابله ایشان بیرون آمد.
بدینطور ادوم راضی نشد که اسرائیل را از حدود خود راه دهد، پس اسرائیل از طرف او رو گردانید.
پس تمامی جماعت بنیاسرائیل از قادش کوچ کرده، به کوه هور رسیدند.
و خداوندموسی و هارون را در کوه هور نزد سرحد زمین ادوم خطاب کرده، گفت:
«هارون به قوم خودخواهد پیوست، زیرا چونکه شما نزد آب مریبه از قول من عصیان ورزیدید، از این جهت او به زمینی که به بنیاسرائیل دادم، داخل نخواهد شد.
پس هارون و پسرش العازار را برداشته، ایشان را به فراز کوه هور بیاور.
و لباس هارون رابیرون کرده، بر پسرش العازار بپوشان، و هارون درآنجا وفات یافته، به قوم خود خواهد پیوست.»
پس موسی به طوری که خداوند او را امرفرموده بود، عمل نموده، ایشان درنظر تمامی جماعت به فراز کوه هور برآمدند.
و موسی لباس هارون را بیرون کرده، به پسرش العازارپوشانید. و هارون در آنجا بر قله کوه وفات یافت، و موسی و العازار از کوه فرود آمدند.و چون تمامی جماعت دیدند که هارون مرد، جمیع خاندان اسرائیل برای هارون سی روز ماتم گرفتند.
و چون تمامی جماعت دیدند که هارون مرد، جمیع خاندان اسرائیل برای هارون سی روز ماتم گرفتند.
و چون کنعانی که ملک عراد و درجنوب ساکن بود، شنید که اسرائیل ازراه اتاریم میآید، با اسرائیل جنگ کرد و بعضی از ایشان را به اسیری برد.
و اسرائیل برای خداوند نذر کرده گفت: «اگر این قوم را بهدست من تسلیم نمایی، شهرهای ایشان را بالکل هلاک خواهم ساخت.»
پس خداوند دعای اسرائیل را مستجاب فرموده، کنعانیان را تسلیم کرد، و ایشان و شهرهای ایشان را بالکل هلاک ساختند، و آن مکان حرمه نامیده شد.
و از کوه هور به