دارای مخاطب انسانیست برای ما به وضوح مشخص شد. سعدی جامع و کاملا انسانی می نویسد و آنچه در عدبیات و حکایاتش آمده، همگی برخواسته از یک زندگی روزمرده و قابل ادراک برای همه اشخاص است. و اما حکمتی پنداموز از باب هشتم گلستان در آداب صحبت با اجرای حجت الاسلام دکتر ایراندوست. بشنوید. زر از معدن به کانکندن به درایت و از دست بخیل به جانکندن. دونان نخورند و گوش دارند. گویند امید به که خرده. روزی بینی به کام دشمن زرمانده و خاکسار مرده. و حالا نکات اخلاقی و تربیتی این حکمت جذاب و شنیدنی از زبان حجت الاسلام دکتر ایراندوست. بسمالله الرحمن الرحیم. به نام آن که تن را نور جان داد. و سلام به حضور شما شنوندگان خوب برنامه گلستان حکمت نوود و هفت رو از باب هشتم گلستان سعدی شنیدید. سعدی تو این حکمت. سعدی تو این حکمت. از رفتار بخیلان از پیامت های بخل حرف زده. و برای این که بگه گرفتن پول و زر از دست بخیل سخته یه تمثیل مقدماتی ذکر کرده. گفته از کانسار از مدن میشه با کندن و هفر درست کردن زر به دستو برد. ولی از دست بخیل براحتی نمیشه زر گرفت. فقط با جان کندن. و مرگ او میشه به زر رسید. این فرومایگان اونقدر بخل میورزن که نزدیکان اونها مثل دشمن برای اونها میشن و منتظر مرگ اون شخص میمونن. مدن به معنای کانسار هست. البته به معنی اصل و سرچشمه و منشه هم در شعر فارسی به کار رفته. اما اینجا به معنی کانسار یا محل و مرکز فلزات و سنگهان. هاییست که در زیر زمین یا روی زمین به طور طبیعی هم باشته شده. صدی در قذلیات خود این واجه رو به همین معنا به کار برده. صدی ها گفتار شیرین پیشان کام و دهان درب در یامی فرستی. زرب معدن میبری. جان کندن بیانگر مبالغه هست در بخل و امساک. و در واقع میخواد بگه که از دستو. دست بخیل نمیشه زرب دستاورد. مگر با جان کندن. گوش دارند. اینجا به معنی مجازیه. یعنی منتظر موندن. به امید ت تازه نشستن. فرومایگان و بخیلان به امید ت تازه. همین ت آزر خودشون رو هم نمیخورند. یعنی معدوم رو بر موجود ترجیح میدن. ت نیامده. در آینده رو بر ت موجود ترجیح میدن. به کام دشمن. یعنی موافق با هدف دشمن. خاکسار. یعنی بیچاره و زبون. روزی بینی به کام دشمن. زر منده و خاکسار مرده. یعنی از بخل فرومایگان و بخیلان. روزی فرا میرسه که موافق مقصود دشمن و مخالف اونها. زر در دست اونها میمونه. و خودشون. زلیلانه. میمیرند. نکته اخلاقی که از این حکمت کتاه میتونیم استنباد کنیم. پرهیز از بخل. صفت بخل. نتیجه محبت به دنیا است. از اخلاق ناپسند آدمی است. خدای عزیز در سوره آل امران فرمود. وَلَا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ يَبْخَلُونَ بِمَا اَتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ هُوَ خَيْرَ اللَّهُ. بلهوه شرر الله. گمان نکنند کسانی که بخل میورزند. به اون چه خدا از فضل خود به اینها عطا کرده این برایشون خیره. ولی که نه این شرر برایشون. به زودی آنچه رو که اینها بخل میکردند در روز قیامت مثل طوق میشه. و به گردن اونها خواهد افتاد. حضرت رسول. سلواتول لاحلای فرمود. اصلا و ابدا دور بخل نگردید. که بخل حلاک کرد کسانی رو که پیش از شما بودند. و اونها رو بر این داشت که خون همدیگر رو بریزند. همچنین روایت شده که بخل دور است از بهشت. و نزدیک است به آتش. همچنین فرمود جاهل سخی محبوب تر پیش خدا از عالم بخیل. همچنین از پیامبر ناظرانیم روایت شده که اگر. کسی از شما بپرسه که بخیل بهتره یا ظالم. جوابش اینه که چه ظلمی بدتر است در نزد خدا از بخل. خدا قسم یاد کرده به عزت و جلال خودش که بخیل رو داخل بهشت نکند. پیشوای اهل کرم حضرت علی علیه السلام فرمود که بخل صاحب خودش رو حقیر و پی ارزش میکنه. تا کجا اهل و ایالش. چشم به مرگ او میدوزند. فرزندانش منتظر مرگ او میشند. و اون مسکین بیچاره آبروی خودش رو بخاطر بخل از دست داده با وجود طوانایی روزگار رو به سختی میگذرانه. زندگی او در دنیا مثل فقره است ولی محاسبه و معاخضه او در آخرت مثل اقنیه است. مثل صرفتمند ها است. در دنیا خواهده است. در دنیا خار و زلیله است. و در اقبا به عذاب علیم گرفتاره است. سعدی این پیامت های ناگوار بخل رو چنین بیان کرده است. روزی بینی به کام دشمن زر مانده و خاکسار مرده است. پایدار باشید. خداحافظ. گلستان همیشه خوش سعدی. گلستانه تقدیم شما عزیزان شد. تا فرصتی دوباره خدا نگهدار. بیا تا براریم دستیز دل. دستیز دل. که نتوان براورد فرداز گل. که نتوان براورد فرداز گل. همه تا اتارند و مسکین نیاز. بیا تا به درگاه مسکین نواز. نمایش جدول پخش برنامه ها برای دریافت برنامه کاربوردی ایران صدا به ویبگاه ایرانصدا نقطه آی آر یا تارنمای رادیو معارف مراجع فرمایید جسمتان گرچه دربند زنجیر جان دشمن اسیر شما بود در شب قربت سرد زندان یارتان ذکر و یاد خدا بود جان دشمن اسیر شما بود در شب قربت سرد زندان هفته پندرانون در منطقه قصر شیرین به اصارت نیروهای برسی دارم هیچی ایک از موارد قانونی که برای اصرا وزش شده در مورد اصرای ایران با چوبای جرم مهمات می زدن نه پتو خاصی بود نه آب خاصی بود که بخواهد بچه ها رفت خیلی غصم شد نه از شهادت شهادت واقعیت برای خودم و ممال ازه افتخار بود اصلا از شهادت باید که نداشت از مذلوبیت حکایت آزادگی بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداوند سنگ و خداوند گنج خداوند شادی خداوند رنج به نام خداوند شعر و قزل خداوند روزیده بیمثل شنوندگان عزیز سلام شبتون بخیر امشب هم با احترام و ارادت همیشگی به شما با برنامه یه دیگه یز مجموعه یه حکایت آزادگی و شنیدن خاطرات و زندگی نامه یه یکی دیگه از آزادگان عزیز کشورمون در خدمت شما هستیم امیدواریم در کمال آرامش و سلامتی برنامه یه امشب رو بشنوید و از سخنان مهمان عزیزمون لذت ببرید در این مجموعه برنامه میزبان آزادگان عزتمند کشورمون هستیم و با این یادگاران عرضشمند دوران دفاع مقدس هم کلام و هم نشین میشیم موسیقی موسیقی آزادهی که امروز پای حرفای شیرین و خاطرات آزادگیشون میشینیم آقای مجید سلبی هستن آزادهی که مدتی از عمر و جوونی خودشون رو در اصارت و قربت گذروندن و امشب مهمان برنامه یه حکایت آزادگی هستن همراه با شما موسیقی پای حکایت آزادگیشون میشینیم و با این آزادهی عزیز آشنا میشیم موسیقی جنب آقای سلبی از روز آغاز اصارتتون برامون بگین و از خاطره ی اولین ساعاتی که به اصارت نیروهای بسیدر اومدین این جانب مجید سلبی اصیر دست نیروهای عراقی بودم وقتی ما به اصارت نیروهای بسیدر اومدیم بنده تو جیبم دوته قرآن جیبی کچیک بود بعد خب به تب بازدسی بدنی میکردن جیبارو میگشتن موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی اما یک آر می داشت که معمولا پارچه سبزرنگی بود به گردنشو می بستن وچه ها و عملیت همچین حیبتی داشتن وقتی رفتیم رسیدیم به بسره و شب نگرمون داشتن و بعد صبح فیلم ورداری و اکس ورداری و این حرف ها تموم شد تا بردنمون توسط اوتوبوس ها به اراق به خود شهر بغداد موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی خب تا رسیدنمون به بغداد موسیقی موسیقی یکی از ورادارا بر سر تشنگی به شهادت رسید بعد وقتی رسیدیم به خود اردوگاه معمولا وقتی که واسه آدم مهمون میاد یه استقبالی میکنه از میمانش استقبال خیلی سمیمانه و جالبی بود دو طرف استادن دو کوچهی باز کردن بعد هرچی که دستشون میرسید گرفتن و نگردشتن بعد منتظر بودن ورادارا ردشن هر کسی رد میشد و درخواه اگر از کابلش در میرفت باطونش میخورد از باطون در میرفت سیمخاردارش رو میخورد به هر نحوی که بود هر وسیله که میتونستن از بچه ها پذیرایی جانانهی میکردم بعد این میرسیدن به آسایشگاه و لخهره سرکل خونی و به هر نحوی بعد خب ما به طرف مجروع زیاد داشتیم مریض زیاد داشتیم اونجا امکانات صفر واقعا هیچی نداشتیم و این حساب اعتقادی که برادارا داشتن و امیت ها و نام گردانمون نام مولایی که از زینب سلامالله بود ما اون پارچه رو وقتی کسی تب میکرد اون پارچه رو پارچه سبز رو که معمولا آرن گردان بود خیست میکردیم بعد میزشتیم روی پیشونی اون مریض خدا شاهده چند ساعتی طول نمی کشید واقعا شفای کامل پیدا میکرد یعنی تبش اصلا میومد پایین خیلی عالی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی توی دیگه که بود اماگنه ازاداری و نماز جماعت را حالا که نماز را نمیتونستن برای ما ممنوع کنن چون ادعای مسلمانی می کردن باید اجازه نماز خوندن را راقب به بچه ها می دادن بعد نماز جماعت و ازاداری و این حرف ها مطلقا نبود بعد ما پرسیدیم که چرا باید اینجوری باشه ما ایام محرم داریم سوگواری محرم ایام ماه رمزانه شهادت امیر المومنین مردم باید ازاداری کنن تو گوششون فرو نمی رفت که اون که برگشتن گفتن ما تو مملکت بودم همچین مسئله ای رو نداریم چه بررسه به این که توی نظاممون توی ارتشمون بخونیم شما ازاداری بکنیم واقعا مصرشون سنگیم بودیم مطلب ما بالاخره جسته و گریخته کم و زیاد یک کاری کردیم که ازاداری برگذار شد تو ایام محرم بود شیست ست نفر توی آسایشگاه بودیم گفتیم نمی شه دیگه واقعا این خودمون نبودیم که تصمیم گرفتیم چسی دیگه حولمون می داد می گفت باید ازاداری بکنیم شیعه آخه اگه مسلمان نماز نخونه چه مسلمانیه به همون نسبت شیعه اگر ازاداری ایامشون نکنه شیعه به هستون نمی شه روی این حساب ما سعی کردیم بچه ها رو به دو دسته تصمیم کنیم جدا جدا به صدی که صدا زیاد بیرون نره اون حرف ها اما خب شور عبا عبدالله طوری بود که نمی زاشت بچه ها ساکت بشن خب مدد احلبیتی بود از شایده آجاقان منصور بلدسه اشون شروع کرد مدد ای کردن و نگهبان هم گذاشته بودیم دم در که اگر نگهبان هم اومدن اراقی هم اومدن خبر کنه بچه ها رو به جوری جمع جور کنیم برزیار بعد آسرشکو از دو طرف در داشت سوله بود از دو طرف از این درهای کاریکالهی داشت بعد در پشتی که دائمان بسته بود در جلوی باز بود تا به سنو یه نردهی کشیده بودن جلوش که با اون اونو غف میکرده مولان شبار در اصلی سوله باز بود اون در پشتی که بسته بود یه شکافی داشت از اون پشت بچه ها نگاه میکردن میگفتن که چند از نگهوانه ایراقی پشت در نشستن دارن سینه میزنن عشق اینجور از چشمشون میریزد دارن گریه میکنن بعد اینا خب ما ترسیمون از این بود که اینا برن خبر بدن نه خوشبختانه خبر ندادن در این بخش از برنامه یه حکایت و آزادگی میخواییم کتاب دیگه در حوضه یه دفاع مقدس و آزادگی به شما عزیزان معرفی کنیم کتاب دختر شینا رومان دختر شینا یکی از بهترین رومان های دفاع مقدسه که در واقع داستانی بلند از زندگی خانوم قدم خیر محمدی و همسر شهیدشونه نویسنده در خلال پرداختم به فعالیت ها و زندگی خانوم محمدی و همسرشون در بخش بانوان رو در هشت سال دفاع مقدس به وضوح بیان میکنه اسم کتاب دختر شینا برگرفته از لقب قهرمان داستان یعنی خانوم قدم خیر محمدی در زمان کودکیشونه احالی رستاییشون به مادر خانوم محمدی که شیرین نام داشته به اختصار شینا میگفتن و خانوم محمدی که تحتقاری خونواده و سوگلی بودن دختر شینا نام گرفتن نویسنده ی رومان دختر شینا با قلم بسیار روانه و دلنشین به بیان داستان زندگی خانوم محمدی و همسر شهیدشون یعنی شهید حاج ستاره همیدانی میپردازه و از گفتن جزئیات هم هیچ عبایی نداره با وجود پرداختم به جزئیات نه تنها از کیفیت کتاب کاسته نشده بلکه بر جذابیت اون هم اضافه شده این کتاب در حوضه دفاع مقدس و جنبه خانوادگی اون یک کتاب بی نظیره انشاءالله که این کتاب افراده و از این کتاب برزشمند رو به اتفاق سایه رعزای خانواده متعلقه می کنید و لذت می برید موسیقی گاهی آزاده های عزیز از خاطرات شیرین و خنددار موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی این ها شروع کردند با نخواه تلایی رنگ درجه هایی دوخته بودند واسه خودشون روی پاگانشون و زیر لباس فرم اصارتشون پوشیده بودند این ها بسیار که مشخص نمیشه خب چون بیمار هم بود زیاد بازدیشون نمیکردند بعد که رسیدند بیمارستان اونجا خب بیمار که نبودند این ها به عنوان چیز رفته بودند بعد ستایشون اون اولی که رفت منتظر شد تا دومی و ثومی بیم وقتی ستایشون رسیدند با کمک رئیس بیمارستان توسط یک از وسیل های نقلیه که اونجا پاک بود فرار کردند اومدند تو جاده گویاد ماشین خراب شد چطور شد مجبور شدند ماشین رو بلش کنند بعد پیاده برند اومدند که خب متاسفانه توی نفشه دسکیرشون کردند گرفتنشون بعد چند روزی طول کشید تا این قضیه اتفاق بیفته دسکیری مجدده به این برادران اما خب فردای همون روز بود یه جلسه گذاشته بودند که افسارا آمده بود صحبت کنه زرده چشم بگیرد از برادرهای که آره شما حوضتون جمع باشه اینجا از محالاتی که شما بتونید فرار کنید کمان که این ستایی که رفتند گرفتیم ادامه شدنم کردیم در اینجا چون این برادرها همین روز داشتند به صنبت ایران حرکت می کردند بعد مصطلبی که اینجا بود برادرها تصمیم گرفته بودند نزدادن این افسار صحبت کنه و شیوهی که به کار گرفتن این بود که بین صحبتهای این افساره صلاحات می فرستدند بعد حتی به صورت شبه بود که از وسط جمعیت یکی بلند می شد می گفت برای شادی روح ازده امام صلاحات خواهد کنه خب اونا تا بیان یه رو ترجمه کنن باید خودشون بفهمن چی گفته قضیه تمام شده بود نمیتونستن صلاحات رجا هم اینقدر با شدت زیاد بود که کنترلش واقعا مشکل بود به حدی شد این صلاحات ها که مجبور شده افسره ترک کنه محل رو و بره بعد برنامه دیگه افتاد دست خود برادرها و به نحوه که خودشون دوست داشتن برنامه رو اعدامه دادن خب عزیزان ما که هرچی پای صحبت های آقای سلبی بشینیم از چنیدن حرفاشون سیر نمیشیم ولی باز هم به پایان برنامه امشبه حکایت آزادگی رسیدیم امیدواریم شما عزیزان از چنیدن این برنامه لذت برده باشید با امید به سلامتی و شادکامی شما عزیزان همتون رو به خداونده مهربان میسفاریم التماس دعا و خدا نگه مردان لبخند تو ای آزاد مرد رسته از بند به سختی ها زدی مردان لبخند اگرچه جسم تو پشمرده شون گل ولی روحت چه کفت از این تهمل اگرچه جسم تو پشمرده شون گل ولی روحت چه کفت از این تهمل اگر در محبسی تاریک بودی ولی با کربلا نزدیک بودی مگر همراه تو از تربته بود که خاک مقدمت چون مشکش بود که خاک مقدمت چون مشکش بود که خاک مقدمت چون مشکش بود که خاک مقدمت چون مشکش بود که خاک مقدمت چون مشکش بود که خاک مقدمت چون مشکش بود