موید از خود خبر ندارد آشفتگان موید از خود خبر ندارد پار سایان بر درگه تو بحریست از آب چشم اوشا خلق جهان از آن رو در رنگ گذر ندارد حجت الاسلام وحیدی در رنگ گذر ندارد بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و سلالله علیه محمد و آله تاهرین سلام علیکم و رحمت الله دوستان عزیز همراه در برنامه پار سایان یکی از دستوراتی که هزارات معصومین علیهم سلوات الله به ما دادند زیارت اون بزرگوارانه چه در زمان حیات نوره رانی و مبارکشون در این عالم و چه بعد از شهادتشون ما وظیفه داریم به زیارت هزارات معصومین علیهم سلوات الله بریم برخی از بزرگان تعبیری دارن از زیارت یعنی انسان بعد از مدتی که ممکنه آلوده شده باشه با دنیا با گناهان با گرفتاری های این عالم نیاز داره به یک آب کری که بره و در آب کر خودش رو تطهیر بکنه زیارت وصل شدنه به اون منظور منبع پاکیه خدا به همون توفیق بده اهل زیارت بشیم که از امام صادق علیه السلام نقشده حضرت فرمودن به زیارت ابو عبدالله الحسین علیه السلام برید ولو هر سال یه بار رفتی سال بعد هم برو سال بعدتر هم برو در روایت حضرت فرمودن اگر کسی به زیارت امام حسین علیه السلام بره اوزی که خدای متعال به اون میره غیر از بهشت نیست بهشت رو انایت میکنه و رزق و روزی او رو در این دنیا وسیع میکنه چقدر زیبا هم آخرت ما رو آباد میکنه هم دنیای ما رو آباد میکنه زیارت مولامون ابو عبدالله الحسین علیه السلام باز روایت دیگری نقل بکنم از امام صادق علیه السلام که حضرت فرمودن هر کسی که یکی از ما رو بکند مثل این است که رسول خدا صلی اللہ علیه و آلیه و سلم رو زیارت کرده باشه چقدر فضیلت داره حرم متحر علیه بن مصررزا علیه السلام حرم های متحری که در کشور عراق هست حرم امیر المؤمنین علیه السلام حرم امام حسین علیه السلام حرم آقا جانمون امام کازم و امام جواد علیه السلام و حرم امام حادی علیه السلام و امام اسکری غافل شیم از این زیارات مقدس که اینها منبع نور هستند و راه کشای دنیا و آخرت ما انشاءالله نصیبه خدا رحمت کنه مرحوم علنامه امینی رحمت الله علیه خب برای نوشتن کتاب گرانقدر القدیر ایشون سفرهای متعددی داشتن شهرهای مختلف شهرهای مختلف برای اینکه برن کتابهای رو ببینن و از روی اون کتابها که در هندوستان هست یا در یمن هست یا در هجازه هست بیاند و کتاب القدیر رو بنویسن اما اون زمانه که ایشون در نجست بودند مرتب روزانه برنامه زیارت مولامون امیر المؤمنین علیه السلام رو داشتن همیشه پاین پای حضرت قرار میگرفتن اونجا زیارت میخوندن و برنامه شون این بود که هیچ وقت بالای سر حضرت نرند که بی احترامیه به حضرت میدونستن که بخوان بالای حضرت باشن پاین پای حضرت می نشستن زیارت میخوندن و برنامه روز آشوراشون سفر پیاده به سمت کربلای امام حسین علیه السلام بود نغمی کردن ایشون روز آشورا یک لباس بلند عربی دشتاشهی به تنمی کردند و چفیه به سر میانداختن که شناخته نشن پای برهنه به سمت زیارت عبا عبدالله الحسین علیه السلام میرفتن با خودشون آب هم بر میداشتن یه مشک آبی به دوششون میانداختند و سقایی میکردن براشون مهم بود زیارت عبا عبدالله الحسین علیه السلام همین علامه بزرگوار علامه امینی در گرفتاری هایی که در مسیر نوشتن کتاب القدیر براشون پیش میومد میرفتن زیارت امیر المؤمنین علیه السلام و مشکلشون رو با توسط سلو به امیر المؤمنین حل میکردن زیارت یکی از کارهای مهم علمای ما بوده که به تأثیر از دستورات حضرات معصومین علیه السلام اونها اهل زیارت بودن نغم میکنن برهوم آیت الله الوزما بهجت رحمت الله علیه ایشون دوازده سال در نجف ساکن بودن چهار سال در کربلا در این مدت برنامه روزانه شون زیارت بوده یک روز هم زیارتشون تأثیر نمیشه همیشه آماده زیارت هستن و از این خرمنه پر نور استفاده میکنن برهوم آیت الله الوزما بهجت رحمت الله علیه نغم میکنن که یک وقتی شهید متحری آمد نزده من ما مشهد بودیم و من رو دعوت کرد که به فریمان برد خب ایشون فریمانی بود آمده بود آیت الله الوزما بهجت رو بالاخره دعوت بکنه برای فریمان در اون سفر مرحوم علامه تبا تبایی هم برای اون سفر فریمان دعوت شده بودن ایشون هم پذیرفته بود مرحوم آیت الله الوزما بهجت فرمده دادن من خیلی دلم میخواست به این سفر برم خلاصه جمع دوستان بود و علامه تبا تبایی بود انسان آرف با معنویتی بود من هم که دوست میداشتم این فضا رو ولی با این حال اون سفر رو قبول نکردم و به فریمان برای رفتن به منزل شهید متحری رحمت الله نرفتم سالها بعد آیت الله الوزما بهجت رحمت الله با آقا زاده شون فرموده بودن یه وقتی برای تو نقل کردم که اون سفر فریمان رو من قبول نکردم میدونی چرا؟ آقا زاده ایشون ارزم کنه نه آقا جون بفرمایی چرا شما اون سفر رو نرفتید؟ ایشون میگه که برای این که با خودم فکر کردم این سفر سه روز طول میکشه و من در این سه روز حد اقل سه تا زیارت علی ابن موسر رضا علیه السلام رو از دست میدم حیفم میاد قبول نکردم که به اون سفر برم مشهد مندم و از این فیض زیارت بهرمند شده خدا رحمت کنه این آله بزرگوار رو آزاده شون نقل میکند که وقتی که ایشون وارد قم شدن حدود 65 سال پیش وارد قم شدن خب منزلشون با حرم متحر فاطمه معصومه سلام الله علیه ها فاصله داشت ولی هر روز زیارت میرفتند حتی یک روز هم زیارت فاطمه معصومه سلام الله علیه ها تعتیل نشد هر روز میرفتند زیارت امین الله رو میخوندند زیارت جامعه کبیره رو میخوندند و بعد بر میگشتند برای درس و بحث و کارهای روزانهی که داشتند ایشون میگه اونقدر این آله بزرگوار زیارت امین الله و زیارت جامعه کبیره رو خوندند من که کنار ایشون نیستدم و گوش میدادم حفظ شدم بر اثر تکرار این زیارت و این مورد توصیه هزارات معصومین علیه هم سلامت الله خدا همه ما رو اهل نماز شب و خاندن زیارت جامعه کبیره و زیارت آشورا و شوق رفتن در محزن هزارات معصومین علیه هم سلامت الله در حرمهای اونها انایت کنه انشاءالله یا اندوه مخه رواق دل را به سوی قرآن سدان فضیلت و فطرت موج افعین ردیت 96 مگاه رادیو معارف شنوز اترس پیام قرآن که این دو هرگز نگردد از هم جدان شروع د öldест زنجیر برورت گرم جهرنگو سپس در بیشتر از پاکستان نهید جهان گظهken رفتن گردن يروهای بسیاری جامعه piel بیالی گوهر فانواده کلیفه معروف فریبی س avons موسیقی موسیقی موسیقی بسم الله الرحمن الرحیم به نام خدایی که نور آفرید شب حمله اشق و غرور آفرید خداوند گردان قایق سوار خداوند شیران شب زنددار خداوند دستانه زکر و دعا خداوند مجنون خیبرگوشا شنوندگان عزیز سلام و شبتون بخیر امشب هم با برنامه دیگه از مجموعه حکایت آزادگی و بازخانی خاطرات و زندگی نامه آزادگان عزیز کشورمون دقایقی رو در خدمت شما خواهیم بود امیدواریم در کمال آرامش و امنیت و سلامتی برنامه امشب رو بشنوید و از سخنان مهمان امشبمون لذت ببرین جنب آقای سید کمال معنوی مهمان امشب برنامه حکایت آزادگی هستن که در اوایل سال شست و یک به همراه برنامه برخی از همرزمانشون به اصارت دشمن بحثی در میان و بعد از تحمل هشت سال اصارت در شهریور سال شست و نو به آقوش خانه و خانواده برگشتن که اكرسی دارمدم برنگ من از ورود صلیمانه ادامه پروش عمول اونی هستن هم شگوه جواب م contr Run درنها در کار without هرا histor you a حکاس می ده از کار لطفون به خمده در ماستا ساメ رو دراستی کراده برنامه در اینجام مراهل مورد به سولیمانیه و برای سال هر اطلاع اتعاد در ندارد که رانها دارد به!!! شب رو باز張 با read من تو براد که Dragons از اینجا از جایی را ندارم. اینها از من پرسیدند که این موشک هایی که میزنیم شما متوجه نمیشوند. گفتم الان ما سنگر هایی درست کردیم که با این دلر های اسوار سوراخونی تو کوه را کندند و لوره های ایرانیت قرار دادند داخل اینها. ما از داخل اینها نگاه میکنیم. متوجه نمیشوند. موشک چیزی میزنیم و ما صدا هایش هم نمیشنویم. به خاطر این جوابی که من به اینها دادم اینها ما را بردند توی زندان و چشم های من را بستند. یک موقع متوجه شدم که اینها شروع کردند به زدن من. دیگر حالا با گنداغ اسلحه و با هر چیزی که میتونستند که ما را بزنند زدند. این سر صورت من کلن به صلاح شکسته بود. سر، بالای عبرو اینها همه شکسته بود. که یکی از افسرهای اراقی این دیگر اومد ما را از زیر دست اینها نجات داد. برای این اردوگاه همه شکسته بود. این دیگر، جانب خود را از زندان و چشم های من را بازند. شاید مدت هشت سال توی کلام زمان بسیاری به نظر نیاد. اما وقتی در بند دشمن و در اردوگاه حزب بعثباشی و هر روز بدترین شکنجه ها رو روی جسم و جسمات و از جان خودت و همراهانت احساس کنی، دور از تصور نیست که بگیم هر روز و هر ساعتش به اندازه یک سال میگذره. و این یعنی من و شمایی که الان در این امنیت و آرامش هستیم مدیون همه جانبازان و آزادگانی هستیم که برای ما این روزها و دقایق سخت رو با ایمان قوی و عزمی راسخ تهمل کردن و الان در بین ما در کمال اخلاص و انسانیت و به دور از ریاو و ادعا زندگی میکنن. آقای معنوی برامون تعریف کردن که در اوایل اصارت بارد سلیمانیه میشن و با جوابهای سرکاری و دور از ذهنی که به بازجوهای بحثی میدن زرب و شتم میشن. خب جناب آقای معنوی بعدش چی شد؟ از اونجا بعد از بازجوهایی که از ما کردن ما رو منتقل کردن به کرکوک در کرکوک ما رو بردن به سواک توی سواک یه سرهنگی بود که این سرهنگ حدود دو سالی در ایران بوده بود و زبان فارسی رو خیلی قشنگ صحبت میکرد. ایشون از من شروع کرد سوالاتی در رابطه با جهه کردن من جوابهای سرباله بهشون میدادم. بعد از مدت اینها یک روزنامه او بردن گفتن خب شما که مسلمونید پیغمبر خدا عکستشو توی قرآن ننده. خب خب خمینی چرا؟ عکستشو انداخته یه طرف و طرف دیگه ای هم قرآن هست. ما در جواب ایشون گفتیم که این مثال امام علی که در اون زمانها اتفاق افتاده این برنامه شو شما گوش بگونید. یک مردی گربه رو کشته بود بعد امام علی ازش سوال کرد چرا گربه رو کشتی؟ اون شخص گفت این گربه ماس من ریخته. گفت شما از کجا میدونید که ماسیتو رو ریخته؟ گفت چون گربه ماسیه. گفت حالا چون گربه ماسیه تو این گربه رو کشتی؟ گفت بله. گفت شما نباید این کار رو میکردی؟ شاید این گربه از تو ماس حرکت رد شده باشه که ماسی شده. برحال ما در جواب این بابا گفتیم که ما از ایران اومدیم. من از منزل امام آمدم. از خونه امام آمدم. من از ایران اومدم. چطور من که تو ایران بودم چند چیز رو ندیدم ولی شما دیدی؟ این تبلیغه. منتحاش یک طرف حقیقت رو میگه یک طرف دروغ میگه. شما دارین دروغ میگین اون طرف هم که داره حقیقت رو میگه. که اینا ها ناراحت شدن و به اون معموله هایی که اونجا واسه داده بودن گفتن اینو وردارم ببرین. این دیوانه هست. برنامه یه حکایت آزادگی رو از رادیو معارف تقدیمتون میکنیم. در این برنامه همنشین جناب آقای سید کمال معنوی هستیم. جناب آقای معنوی ما سراپا گوشیم برای شنیدن حکایت آزادگی شما. ما رو از اونجا منتقل کردم به بغداد. در بغداد وقتی که وارد استخبارات شدیم من ریشم بلند بود. اینها تار استندن به ما گفتن انت هرست خمینی؟ ما که نمیدونستیم این هرست خمینی چیه این مطلب رو نمیدونستیم شنوها منو مالا انداختیم. این اخبارات بود و اومد چند ناخین زیر ریشم منو دست دسته میکن. گفتن منت هرست خمینی؟ بعد ما رو انداختن سلون. انداختن توی اتاقی که اتاق سه در چهار بود حدود پنجاه و دو نفر توی اتاق جا کرده بودن. که روهم دیگه که خوابیده بودن هیچ جای دیگه ای نداشت که بخوان بخوابن یا بشینن حتی برای نشستن. اینو همینطوری چپونده بودن داخل اینجا که آب نه آبی می آوردن برای خوردن. از جمله افرادی هم که داخل این اتاق بودن، حاجه های عبوترابی هم توی این اتاق بودن در استخبارات بودن. حدود یک ماه ما در استخبارات بودیم و از استخبارات هم به اردوگاه رمادیه ما رو منتقل کردن. مهمترین مسئله ای که در رمادیه برای ما اتفاق افتاد بعد از عملیت فتح الموبین 23 نفر از این برادرهای کمسنه سال ما رو گرفته بودن و اینها رو بردن پیش صدام. به عنوان اینکه ایران تیب ها رو از تو خونه ها در میاره و به زور می فرست جبهه. اینها رو بعد از مدتی که فیلم برداری و تبلیغ کرده بودن آوردن اردوگاه رمادیه و به قسمت دیگه از این اردوگاه اینها رو بردن. فیلم بردار رو بردن که فیلم برداری بکنن از اینها این بچه ها حاضر نشدن که جلوه فیلم برداری اینها حاضر بشن. موسیقی موسیقی موسیقی اینجا رادیو معارفه و این بچه هایی همه برداری بکنن. برنامه یه حکایت آزادگیه که تقدیم شما شنوانده های عزیز میشه. در این بخش میخواییم کتابی دیگه در حوضه ی دفاع مقدس و آزادگی به شما معرفی کنیم. کتاب جشن هنابندان این کتاب نوشته ی محمد حسین قدمیه که شامل دو گزارش از عملیات کربلای پنج و بیت المقدس چهار در مناطق جنوب و قرب کشوره و انتشارات سوره مهر اون رو منتشر کرده. موسیقی موسیقی کتاب جشن هنابندان که برای اولین بار در سال 1368 منتشر شد در قالب گزارش نوشته شده و نویسنده در جایگاه یک تماشاچی تمام خاطرات و رخدادها و گفتگوها رو مثل یک دوربین فیلم برداری سبت کرده. گزارش اول در باره ی عملیات کربلای پنجه که در منطقی جنوب کشور رخداد و بازه زمانی اون از آزرماه سال 1368. موسیقی موسیقی کتاب جشن هنابندان يکی از معروف ترین کتاب های حوزه دفاع مقدسه. موسیقی پیشنهاد می کنیم این کتاب هایی که در مجلس مابیل و فيلویه موسیقی و ارزشمند رو متعلق کنید و اون رو به دیگران هم هدیه بدید دوستان همراه جناب آقای سید کمال معنوی بسیجی و آزاده عزیزی هستن که بیش از هشت سال از عمر گرانبه های خودشون رو در اردوگاه های اراق به سر بردن و سختی های بسیاری رو با ایمان قوی تحمل کردن. حالا مهمان برنامه امشب ما هستم و داریم از حرف های دلنشین ایشون بحرمند میشیم. آقای معنوی از شکنجه هایی هم که میشدین برامون تعریف کنید اومدن در اتاق رو باز کردن یه لیستی اوورده بودن که اون لیست رو که میخوندن افرادی رو که نامشون رو میخوندن میبوردن بیرون میزدن و بقیه رو داخل اتاق میزدن. ما هم قرار گذاشته بودیم که اگر کسی اومد که خواستن کسی رو بیرون ببرن ما از از ندیم بیرون ببرن شروع کرد اسمی یکی از بچه ها رو خوندن و اون بنده خدا جواب نداد عرشد آساشگار رو صدا کرد یک چک و لغت افسر اراقی بهش زد و گب بزنیم. اینها ریختن به زدن افرادی رو هم که میشناختن از قبل ازشون کینه داشتن اونها رو هم به نام صدا میکردن و اون طوری که دلشون میخواست میزدن. تمام این پنجا نفری که ما داخل این اتاق بودیم همه منو به اندازه میتونم بگم که توی چار پنج جا دادن و کاب دست ته نفشی ها هن الوار هرچی که تو دستشون بود تو سرکله بچه ها میزنن بعد از زدن فرمانده اردوگاد از طور استوب داد و گفت دیگه نزنین مجروح ها رو بیارین بیرون دونه دونه مجروح ها رو میابردن وسط اتاق. افسره میگفتش که اول من به زبان عرمی میگفت اول آمر بعد جندی بعد زابد بعد عریف و نایب عریف و جندی خود شروع میکرد بزدن هر چقدر که میتونست میزد خستی که میشد بقیه میزدن نفر سوام از این افرادی که او بردن بیرون ما بودیم که او بردن اون بیرون با کابل افزدن تو جون ما و خیلی ما رو زدن اینها دست رو داد که هر کسی رو که این وسط میزنن دونه او بردن از بچه ها بیرون که اینا رو ببرن توی بهدری و که از اتاقای پایینم کرده بودن بهدری ما رو وقتی که بردن اون انداخ روشنش که ببرد اتاق بقلی که رسدیم این چون از سر کلیمنداش خون میریخ سر ما رو که چرخون طرف آسایشکا بچه هایی که دیدن منقلب شدن همه از یاشون بلند شدن و شروع کردن فریاد الله اکبر و شیشه ها رو شکستن و شعار لا اله الا الله و مرگ بر صدام میدادن دوستان وقتی سخن از دفاع مقدس و آزادی و آزادگی و شهادت و جانبازی میشه تازه متوجه هنر و قوت و قدرت همسران این عزیزان میشیم که در نبود همسرانشون چقدر برای تربیت و رشد فرزندانشون تلاش کردن و خودشون رو از این امتحان الهی سربلند بیرون آبوردن فاطمه خانوم داستان ما هم حرفاش و شبها به بالشش میگفته هفت سال تمام از سال 1362 تا 1369 فاطمه و جواد رو وقتی یکی هجده و یکی بیست ساله بود سر صفره اق نشوندن جنگ شروع شده بود اما شب عروسی صدای هلهله گزنها کوچه قدیمی رو در دل مشهر برداشته بود جواد از عملیات برگشته و با یاد خنپاره و تیر و ترکش دست نوع عروسش رو گرفته و به خونه برده فاطمه اون شب فکر نمی کرد عمر اون روزهای شاد اینقدر کم باشه و وقتی تازه جسم هجده سالش داشت به داشتن یه مهمان کچیک در شکمش عادت می کرد همسرش بره و هفت سال بر نگرده فاطمه خیال کرده بود و خیال نیومده راهشو کچ کرده و رفته بود فاطمه میگه هجده ساله بودم که شوهرم رفت دانشوی دندون پزشکی و بیست و یک ساله بود که اسیر شد نهومه اسفند ساله شست و دو فرزند اولم رو باردار بودم وقتی شوهرم اسیر شد دوازده روز از زایمانم گذشته بود رفته بود که پونزده روزه برگرده همیگه روزهای بیمارستان چشمم به در بود هر اوورکوتی رو که در بیمارستان می دیدم دست و پام شل می شد سرمو می کردم زیر لاحاف که هم اتاقیم رو که شوهرش کنارشه نبینم قضا نمی خوردم قشمی کردن بله و ما امروز مدیون این بانوان اززتمند هستیم خب جنب آقای معنوی از روزهای سخت اصارت برامون بگید چون دستشون به جای نرسید و بچه هم شعار می دادن دستو دادن که ما رو بندازن توی بهدری تعدادی از ما رو انتقال دادن به اردگاه جدید و تحسیزی که در موسیل تحسیز کرده بودن و ما خبر نداشتیم که اونجا چه خبره چه خوابی برامون دیدن ما رو سوار ماشین کردن رسیدیم موسیل دیدیم که اوتوبوس ها خیلی کن حرکت می کنن اولین اوتوبوس ما دومین اوتوبوس بودیم اولین اوتوبوس دیدیم تک تک بچه هایی که پیاده می شن یه کوچه بسته بودن سرباز ها به طور زگزاگ که ما بهش می گفتیم تونل وحشت باید بچه ها از این تونل وحشت عبور می کردن به یه اوتاق وارد می شدن داخل اون اوتاق هم چند تا سرباز وارد می شدن دوره هر نفر که از این تونل وحشت عبور می کرد وارد اوتاق می شد توی اوتاق همون چند تا سرباز ازش پذیرایی می کردن تا نوبتی که به ما رسید ما چون سرمونم از درگیری قبلی شکسته بود و پانسومان بود گفتن هزمم مثلا آمل محرک و ما رو بیشتر از همه مثلا شروع کردم بزدن ما از این تونل وحشت عبور کردیم وارد اوتاق شدیم توی اوتاق هم زدن اون شب تا ساعت چهار صبح به هر طریق ممکنی که می تونستن برادرها رو ازیت و آذار کردن شکنجه کردن زدن حتی عملهای اینها به صورتی بود که می اومدن از حرفهایی که توی ایران زده می شد بهره می گرفتن و به اون طریق بچه ها رو می زدن برای نمونه مثلا اینکه از بچه ها رو صدا کرد گفتهش که انت مستقبل اون منده خدا گفتهش که مستقبل منده مستقبل دوباره ازش سؤال کرد که انت مستقبل گو مستقبل گو لا مستقبل موزین دوباره این منده خدا رو زد برای بار سفن دوباره گو انت مستقبل گو لا مستقبل گو انت منابه شروع کرد این منده خدا رو زدن به قصد کشی برادرمون زد برادر دیگه هم از کتک در امان نبودن حدود سیزده روز ما روز پنج وعده کتک داشتیم که صبح برای دستشویه بیرون اومد می کردن می زدن تا تو دستشویه می زدن برای امار و از امارم می زدن تا داخل اتاق می شدیم باز هم به پایان فرصت برنامه که امشبه حکایت آزادگی رسیدیم با آرزوی سلامتی و ازدتمندی برای جنب آقای سید کمال معنوی و همه شما شنونده های عزیز و خانواده هاتون امیدواریم که از شنیدن این برنامه لذت برده باشید تا برنامه بعد شاد کام باشید و سرفراز و خدا نگهدان مردان لبخند اگر در محبسی تاریک بودی ولی با کربلا نزدیک بودی مگر همراه تو از طربت اوست که خاک مقدمت چون بود درود بر همه آزادگان سرفراز و آزاد مردان ایران زمین سپاس کذارم از شما شنوندگان گرامی رادیو معارف که در این سه شمبه شب هفته مصفند 1423 26 شعبان همراه ما هستید همچنان ساعت 21 و 29 دقیقه هست و زمان پخش آخرین برنامه این بخش هست برکرانه نور و تفسیر آیه 32 سوره مبارکه ماهدر از زبان ازدهتای طلاح جوادی