خب برنامه پارسایان رو میخواییم تقدیمتون کنیم سیره و اخلاق علما رو میاموزیم در این برنامه کاشناس برنامه حجتولستان و المسلمین وحیدی هستن و ساعت 21 و 10 دقیقه هم با حکایت آزادگی همراه شما خواهیم بود میشنبیم از زیبایی هایی که تعریف میکنن آزادگان سرفراز میهن اسلامیمون ساعت 21 و 30 دقیقه هم آخرین برنامه برکرانی نور پخش خواهد شد استفاده میکنیم از بیان عرضشمند حضرت آیت الله جوادی آمولی در تفسیر قرآن کریم الان موقع پخش برنامه پارسایان پارسایان پارسایان جت الاسلام وحیدی بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی اللہ علیه و سلم محمد و آله تاهرین سلام علیکم و رحمت الله دوستان عزیز همراه در برنامه پارسایان خدا به هممون توفیق بده اهل عمل به دستورات هزارات معصومین علیهم سلوات الله باشیم یکی از دستورهایی که به ما داده شده سوی اون زوات مقدس خاندن نافله شبه هست اون روایت معروف از مولامون امام حسن اسکری علیه السلام که بارها شنیده ایم حضرت فرمودند علامت مؤمن پنج چیزه هست یکی از اونها خاندن پنجاه و چند رکعت نماز در شبان روزه که این نافله شب در بین اونهاست خدا به همون توفیق بده اهل نماز شب بشیم از وجود نازنین نبی مکرم اسلام صلی اللہ علیه و آلهی و سلم نقل شده که پیانبر عظیم و شعن ما فرمودند که برای ادامه مسیر ما نیاز مرکب داریم و هیچ مرکبی بالاتر از نماز شب نیست از شبهامون باید استفاده بکنیم خود حضرات معصومین علیه سلوات الله اهل نماز شب بودند و توصیه به نماز شب میکردند و همه ما رو اهل نماز شب و بیداری نیمه شب قرار بده انشاءالله خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله میرزا علی آقای شیرازی که جز اعرفای بزرگ بودند و مرحوم شهید متحری رحمت الله علیه میگن در یک سفری که من به اسفهان رفتم مجزو به این عالم بزرگوار شدم که چه انسان وارسته اخلاقی بود بعد ایشون رو دعوت کردم قم که تشریف میابردن حجره من در اختیار ایشون قرار میگرفت من در خدمت ایشون بودم یک شبیه آمده بودن حجره من که به ما سر بزنن از اسفهان آمده بودن قم و مهمان ما بودن خب ما دعوت کردیم از مرحوم آیت الله حاجارزای سعد رحمت الله علیه که استاد ما میرزا علی آقای شیرازی از اسفهان اومدن شما هم تشریف بیارید ایشون هم اومدن جلسه خیلی با معنویتی بود با هم گفتگو می کردن و با حس اخلاقی می گفتن از شعرهای پرمزمون و آرفانه می خوندن جلسه طولانی شد ساعت دوازده شب شده بود که گفتن بریم برای استراحت که فردا صبح باید برای عبادت بلند ایشون وقتی که خوابیدند برای نماز شب بلند نشدند ازان صبح بود که از بستر خودشون بلند شدند و برای نماز صبح می خواستن آماده بشنن می گن اونقدر متأثر و ناراحت شده بود مثل این که عزیزی رو از دست داده گریه می کرد بعد خود ایشون می فرمود من شانزده هفته سالم بود که یک شب برای نماز شب بیدار نشدم آن روز رو تا شب گریه کردم که چه فضیلتی از من فوت شده بعد از اون موقع این دومین شبیه که توفیر نماز شب پیدا نکردم اون حادثه دوباره برای من تکرار شد حواسشون بوده وقتی که یه فضیلتی از اونها فوت می شده قصه می خوردند که نماز شب نخوندند خدایی نکرده نشه ما نماز صبحمونم غذا بشه برامون اتفاقی نیفته در روایت شریف هست یه معصوم علیه السلام از در خانه ای رد شدن اونها زجه می زدن گریه می کردن حضرت پرسیدن چه خبره گفتن کسیشون از دنیا رفته حضرت فرمودن من فکر کردم فضیلتی از نماز از اونها فوت شده که اینجور گریه می کنن درس آموزه برای ما که حواسمون باشه اگر نمازشب اون فوت شد یه فضیلتی از دستمون رفته که دیگه به ما نخواهد رسید اون غفلت بکنیم خدا رحمت کنه مرحوم شهید قدوسی رحمت الله علیه شاگردان ایشون نرمی کنن در مدرسه ای که تحت مدیریت ایشون بود هر وقت این آله بزرگوار صحبت می کرد و توصیهی به شاگرداش می کرد توصیهی به نمازشب درش بود و اینجور می فرمود من بسیاری از کسانی که اهل درس هستن رو می شناسم که چون شب زنددار بودند و اهل عبادت نیمه شب بودند خدا فهمشون رو امیغ کرده بود و اینا می تونستن استقامت در امر تحصیل پیدا بکنند و به مقامات بالا برسند اگه اهل نماز شب نبودند در مسیر می بریدند به جایی نمی رسیدند نقر می کند یکی از دوستان شهید بزرگوار قدوسی رحمت الله علیه می گه من ایشون رو در سحن متحر امام رضا علیه السلام دیدم داشتیم با هم گفتگو می کردیم چون خیلی ناراحت بود گفتم شما چرا اینقدر ناراحتید چون می گه من متلع شدم که یکی از اساتیدی که دعوت کردیم بیاد در مدرسه حقانی برای طلبه ها درس بگه نماز شب نمی خونه غصه می خورد که استاد نماز شب نمی خونه و اثر می زاره روی این طلبه محترم بعد از مدتی فرمود با اون استاد محترم گفتگو کردم که آقا چرا شما از جا بلند نمی شید نماز شب نمی خونید اون آقا گفته بود من شبها که می خوام بخوابم کمی سنگین می شم مراعات خوردن رو نمی کرد خب وقتی آدم زیاد بخوره شب طبیعیه که براحتی نمی تونه بلند شه باید مراعات بکنیم فکر بکنیم برنامه ریزی بکنیم برای این که می خواهیم عبادت نیمه شب داشته باشیم و نماز شب بخانیم این رو هم عرض کنم خیلی عجیبه یکی از طلبه های محترم اهل تبلیغ در تهران نقل می کنه که من یک گروهی بودن از جوانها با اونها کار می کردم گفتگو می کردم حلقه های معرفتی داشتیم که اونها رو به راه معنویت راه نمایی کنم و همراه بشن تو این مسیرها هرچی می کردم اثر نمی دیدم تو این کار خودم محتوى محتوى خوبی بود روشی که من به اونها ارائه می دادم روش خیلی خوبی بود مهارت داشتم اما می دیدم اثر نمی کنه رفتم خدمت مرحوم آیت الله حاجه آمشتبای تهرانی رحمت الله علیه اون آله بزرگ در تهران گفتم آقا یه عده جوان هستن من براشون برنامه های معنوی دارم کلاس می زارم ولی احساس می کنم اثر نمی کنه روی اونها مواله بزرگوار فرموده بود آقا نماز شب می خونید گفتم نه آقا فرموده بود نماز شب بخونید خدا اثر قرار می ده تو کلاماتتون اهل نماز شب باید بشیم تا رشد بکنیم و بالا بریم و بتونیم دست دیگران رو هم بگیریم خدای متعال رو قسم می دیم به حق اولیاء تاهرین که ما رو هم از این معنویت نیمه شب بهرمند کنه انشاءالله که زنجست و جوعای درد کازدی وزیشان تو را گرد ردایت خبر کمش نوز بد بوی و اندو مخب کمش نوز بد بوی و اندو مخب جسمتان گرچه در بند زنجیر جان دشمن مسیر شما بود در شب قربت سرد زندان یارتان ذکر و یاد خدا بود دو هفت پندرانون در منطقه قصر شیبین به اصارت نیروهای برسی دارم هیچی ایک از موارد قانونی که برای اصرا وز شده در مورد اصرای ایران با جوبای جرم مهمه نه پتوه خاصی بود نه آب خاصی بود که بخوان بچه ها رفت خیلی غصم شد نه از شهادت شهادت واقعیت برای خودم امامون لفظه افتخار بود اصلا از شهادت باکی نداشت از مظلومیت بچه ها حکایت آزادکی آقبت همه ظلمت سر آمد یوسف از غیر زندان بر آمد یوسف از غیر زندان بر آمد روز دیدار یه خوب جان شد یوسف از جمله آزادگان شد یوسف از جمله آزادگان شد بسم الله الرحمن الرحیم خدا یا جهان پادشاهی تراست زما خدمت آید خدایی تراست پناه بلندی و پستی تویی همه نیستندان چه هستی تویی شنواندگان عزیز سلام و شبتون بخیر امیدواریم در کمال سهت و تندرستی و آرامش بررامه ای امشب از مجموعه یه حکایت آزادگی رو بشنوید و لذت ببرید در این بررامه با شرح خاطرات و زندگی نامه یکی از آزادگان عزتمند کشورمون مهمان خانه های با صفای شما میشیم و شما رو با یکی دیگه از ستاره های درخشان آسمان آزادی و آزادگی آشنامی کنیم موسیقی بعد از فتح خورمشهر و اقب نشینی سراسری ارتش اراق دشمن تا دندان مسلح برای دستیابی به پدافند مطمئن تدابیری به کار بست بگونه ای که در مناطق کوهستانی ارتفاعات مرزی رو همچنان در اشغال خودشونه نگه داشت و در مناطق پست با بکار بردن موانع مصنوعی موقعیت خودش رو محکم کرد در این حال دشمن از موانع طبیعی هم به منظور ایجاد اتمینان بیشتر بهره میگرفت در این بین رودخانه عریض عربند و منطقه وسیع هورالعظیم از نگرانی دشمن در خصوص تهاجم قوای ایران کم کرده بود این موضوع در منطقه هورالعظیم بیشتر مرزیده به طوری که دشمن هیچگونه مانعی رو برای ایجاد پدافند در قرب این منطقه در نظر نگرفته بود اراق اصلا تصور هم نمی کرد که آب گرفتگی وسیع هورالعظیم برای نیروهای پیاده ایران قابل عبور باشه برای همین منطقه هورالعظیم شد محل عملیات خیبر این عملیات در ثومه اسفند سال 1362 آغاز شد و مهمان امروز ما روز چهارم اسفند در این عملیاته و در این منطقه به اصارت نیروهای بعثی در اومد جناب آقای علی از خر مشایخی و خاطرات آزادگی امشب بنده علی از خر مشایخی در چهارم اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر به اصارت نیروهای بعثی در اومدم به علت مجروحیتی که برام پیش اومده بود و در سال 69 چهارم شهریور به میهن اسلامی بازگشتم ما بعد از اینکه اصیر شدم شرایط مختصرم بگم اینکه تیر خورده بود توی دهانم تیر خورده از اینجا که البته این به لبم استاد نکنید دندونا که باشتم الان مصنوعیه تیر را اینجا خورده بود و از اینجا گردنم در اومده بود و بعدم البته یه تیرم به پام خورد بچه ها به علت موقعیتی که اونجا وجود داشت نتونسته بودن مارا ببرن اقب و من اونجا موندم توی محرکه تا اینکه بعد به اصارت در اومدم در اصورت صبح که مار اصیر کردن بردن با چند تا دیگه بچه هایی بودن که مجروح بودن مار اقب اونجا با همون وضعیتی که خون روزی خیلی شدید مثلا خودم داشتم یا بچه های دیگه همینطور مجروح بودیم اکثرن خون روزی با اون شدید بود ما گفتیم اقلا شاید یه مداوایی که هیچ ترتیب اصار ندادن و حدود 6 سال ما رو تو خط نگه داشتن جز کتک و به صلاح شکنجهای آنچنانی که کم و کفشا تقریبا همه شنیدن اونجا به ما امال کردن و حدود تقرار 6-7 سال اونجا بودیم بعد ما رو بردن یه پادگانی در اونجا 300-400 نفر توی یه جایی خیلی تنگی کرده بودن نه آبی نه قضایی و شکنجهای خیلی سر رو بچه ها پیده میکردن آقای مشایخی برامون تعریف کردن که به سبب مجروحیتشون در عملیات خیبر از همرزمانشون اقب میمونه و به اصارت در میاد و دشمن بزدی به جای رسیدگی و درمان ایشون و همرزمان مجروح دیگهی که همراه ایشون بودن با شکنجه و کتک از اونها استقبال میکنه خب جنب آقای مشایخی بعد از چند ساعت شکنجه و خوندیزی و عذیت چی کار کردیم و شما رو به کجا بردن؟ بعد از یه روز که گذشت ما رو دیدیم یه تعدادی اوتوبوس رو بردن و توی اوتوبوس ها ما رو سوار کردن کنار پنجرها یعنی فقط سندلی که کنار پنجره است و یه در میاد توی هر اوتوبوسی ما شموردیم نه نفر اسیر سوار کردن که فقط کنار پنجرها پیدا باشه و یه قطار اوتوبوس به صلاح دنبال هم کردن حدود دو ساعت تموم ما رو توی بسره چرخوندن که به صلاح نشون بدن اسیر زیادی گرفتیم در این حالی که خب اگر کسی نگاه میکرد کاملا مشهود بود که توی اوتوبوس نه نفر ده نفر بیشتر نیستن در هر صورت دو ساعت تموم ما رو توی بسره چرخوندن و این بود به صلاح اسیر گرفتنشون و مخواستن آمار زیادتری جلوه بدن دقیقا دو روز و یک شب تموم من با همین وضع خون روزی شدیدی که داشتم که امیدی به زنده بودن حتی نداشتیم ما رو نه آبی میتونستیم بخورن نه قضایی البته اونهاییم که میتونستن بخورن در حده یک بخور و نمیری تقریبا بهشون میدادن ولی خب ما که این وضعیت امود حتی یه بسلا برای پیشگیری نکردن که این خون روزی ما ادقل بند بیاد در اصلا بعد از دو روز ما رو بردن برای بیمارستان یه جا با اوتووس رو بردن ما رو پیاده کردن دمه یک که توی پادگان نظرم بود دمه یک بخشی که از اونجا ما باورنیم که مثلا بیمارستان باشه و از بیمارستان تنها بتونم خلاصه بگم یک اسمی داشت از بیمارستان از در که ما آمدیم پیاده روشی مغرب بود تاریک هم بود و اونجا چراق چیزی هم روشن نبود یه نفر دمه در خروجی نشسته بود بساته که گچ میگیرن برای شکستگی ها اونجا بود و حدود سی چهل نفر با یه اوتووس ما رو بردن همه زخمی های شدید بودن که قطعی داشتیم حتی شکستگی هایی داشتیم که اصلا مقابل گچ گرفتن نبود خلاص این هایی که باید گچ گرفته می شدن از در اوتووس هر که می اومد پایین یه نفر نشسته باید گچ می گرفت کاری نداشت که شکسته صافه کجی دکتر ندیده اکس نندخت همینطوری گچ می گرفت برنامه یه حکایت آزادگی رو از رادیو معارف می شنوین در این برنامه همنشین آقای علی ازقره مشایخی هستیم اشون در اسفند شست و دو به اصارت در اومدن و در شهریبر سال شست و نو به آقوش ایران اسلامی برگشتن و این یعنی بیش از هفت سال اصارت شاید گفتن این جمله کار راحتی باشه ولی تحمل هفت سال اصارت خیلی سخته جنب آقای مشایخی سراپا گوشیم با عزیزان شنوندمون برای شنیدن حکایت آزادگی شما دیگه ما پناه برخدا پامو شکسته بود گفتیم چاره اینیست که اینجا که صحبتی هم نمی شود بکنیم اومدیم پایین دیدیم سریع گچا گرفت دور پا ما پیچید و یه چیزی درست کرد مثل پوتین به پای ما و ما اومدیم پایین تو بخش اومدیم از بخشیم نه اصای نهی که خودمون خلاصه کشیدیم رو زمین رفتیم تو اتاق دیدیم اصلا اتاق نه تختی داره نه دیواری همه خاک گرفته یه ساختمون زهرم مطروکه بود پتوهای خونی و خاکی انداخته بودن دو تا سه تا تو هر اتاق کچیکی و روی هر پتوی سه نفر چار نفر باید میخوابیدن رو زمین پتوی خاکی و خونی و هیچ امکاناتی نبود تنها چیزی که تو اون بیمارستان به درد ما خورد شخص خود من این که دو تا سروم به ما زدن از شب تا صبح یعنی همون ما که رسیدیم این دو تا سروم فقط ما رو نجات داد چون نه آب میتونستم بخورم نه قضا دو تا سروم زدن به ما صبح هم که سروم تمام شد قد کردن دیگه هیچی با ما نزدن ما گفتیم خب با این وضع نه چیزی نتونستیم بخوریم نه آبی نتونستیم بخوریم اما دیدیم هیچ قبر نشد قد کردن سروم رو دیگه هم نزدن زور که شد یه نفر هم از این عراقی هایی که به سروم مستخدم بود میومد اونجا تو اونجا میچرخید و میرد زور که شد دیدیم که یه مقدار قضا هم قضایی که خودشون درست میکنند و کفیتشو به سروم قبلن دوستان زیاد گفتن همه شنیدن یه مقدار برنج خوشک بود و یه مقدار آب پیاز فقط که مثلا خورشتش بود اینو یه مقدار آب پیاز رو میرخدن رو برنج رو میزشتن جلو ما یه باشخان رو بردن گوشتن جلو ما بعد ما با اون هنوز زبانشون رو بلند نبودیم اون موقع یه مقدار با اشاره و اینو تحفیم کردیم اینو که ما دهن رو تیر خورده که ما آب نمیتونیم بخوریم قضا برنج گوشت جلو ما گفتش که همینه که هست و مثلا اشاره اینطور ما ازش درک کردیم که همینه که هست گذاشت رفت یه مقداری گذاشت نیم سایتی نیش کاری نکرد گفتیم نه اینجا مثل اگه فکر خودمون نباشیم جونمون هم از دستمون رفته وقتی اومد به اشاره بشکدیم یه ذر از اون آباش بریزیم رو تا این شلچه ما زودکی بخوریم خلاصه دو ملاقه از اون آب پیازه ریخ رو اینجا انقدر شد که روشت ما تونستیم با هر مثلا سختی بود این از گلومون بدیم پایین و همین شد مثلا مداوای ما تو بیمارستان در حالی که تیر از دهنم خورده بود و از گلوم در اومده بود همچنان با شما هستیم از رادیو معارف با برنامه یه حکایت آزادگی و در این بخش میخواییم کتاب دیگه در حوضه یه دفاع مقدس و آزادگی به شما معرفی کنیم کتاب قروب هشتم اسفند این کتاب روایت جمشید سرمستانی آزاده ی آبادانی اما بوشه ریال اصله هم اردوگاهیهاش در اصارت او رو با نام مسلم سرمستانی میشناسن جمشید سرمستانی اولین بار در تابستان 1361 خودش رو به جبهه های جنگ رسوند و دومین بار هم در زمستان سال 1361 پیش از عملیات ولفجر مقدماتی به جبهه رفت عملیات ولفجر یک سوومین مقصد جمشید نوجوان برای پیوستن به رزمندگان بود سرانجام او در قروب روز هشتم اسفند 1362 وقتی که فقط 16 سالی سنداشت در جبهه هورل عظیم یا هورل حویزه و در عملیات خیبر به اصارت در اومد مقصد بعدی جمشید سرمستانی یه هفته پس از به اصارت در اومدن اردوگاه موسل دو بود که پس از اون به اردوگاه خیبری ها معروف شد این آزاده سالهای اصارت خودش رو در اردوگاه های موسل دو رمادی دو معروف به کمپ هفت یا بینال غفصین و تکریت پنج سپری کرد یکی از خورش هایی که می خوردیم خورشی بود که هنوز هم گوشت اون برای ما ناشناخت است این گوشت از رشته های به همچسبیدهی کمی قطورتر از کش قیتانی تشکیل شده بود که لایه های روگی هر تکه اون بعد از پخت از لایه های زیری جدا و رشته رشته می شد استخان برش خورده اون اونقدر کلوفت بود که هیچ شباحتی با استخان گاو یا شطور نداشت گاهی بچه ها به شوخی می گفتن اگه نسل دایناسور ها از بین نرفته بودن تکلیف من روشن بود چون مطمئن می شدیم که این گوشت دایناسوره در اونجا شنیده بودم که در بعضی اردوگاه ها گوشت عصب می پختن گوشت پختگه عصب رو ندیدم ولی چیزی که برام روشنه اینه که اون چیزی که به ما می دادن گوشت عصب نبود چون که قطر استخان اون از قطر استخان عصب و گاه بیشتر بود قسمت هایی از اون مزده تلخ داشت و چونان بد مزده بود که در موقع خوردن اون نزدیک بود بالا بیاریم پیشناد می کنم حتما کتاب قروب هشتم اسفند رو مطالعه کنید دوستان همراه جناب آقای علی ازقر مشایخی بسیجی و آزاده عزیزی هستن که بیش از هفت سال از عمر گرانبه های خودشون رو در اردوگاه های اراق زندگی کردن و سختی های بسیاری رو با ایمان قوی تحمل کردن و مهمان برنامه امشب ما هستن و داریم از حرف های دلنشانی و درخواهی شین ایشون بهر من میشیم خب جناب آقای مشایخی از روزهای که سخت اصارت برامون بگین دوستانتون وقتی از خاطرات اصارت میگن همشون به این نکته اشاره میکنن که دشمن با استفاده از اصرای عزیز ما تبلیغات دروقین بسیاری انجام میداد شما هم تجربه این تبلیغات دروقین اراقی ها رو داشتین؟ یه روز ما عوض شیشه هفت از گذشته بودیدیم که اومدن لباسای ما رو تونتون عوض کردن دیدیم پرستارا میان دکترا میان سر میکشن شلوپولو شد فهمیدیم یه خبری هستش لباسا منو آوردن عوض کردن ترتمیز کردن گفتم برید دستاتونو آب بزنید با همون یه ذره آبی که بود حالا دستای ما انقدر خونی و گلی بود که هرچی میکشیدیم تمیز نمیشد روش مونده بود بعد دیدیم که بله یه برانکارد آوردن یکی که دارم میبرن دون بیرون و امیدیم که احتمالا میخوام ببرن جایی خبری هستش دیدیم بله یه برانکارد آوردن و یه دونم از این سندلی چرختار این سندلی چرختار که آوردن این همه مجروی توی یه بخش حدود شاید پنجه شهست نمیدوند جا با جا بکنن حتی این سندلی هم پنچر بود رو همون سندلی پنچر یکی که بچه ها رو بردن رفتیم دمه یه بخشی دیگه رسیم دیدیم بله رنگو ترتمیز روبراف از محمد نو جدید و رفتیم تو اتاقش دیدیم که تخت مرتب و پتون و کمود و تشکیلاتی خیلی مرتب فهمیدیم که حتما میخواند یه مثلا تبلیغات یه چیزی بکنن و بچه ها همه خیلی ناراحت شدیم بچه ها آماده بودن که به سلاح به هر شکل شده جلاگیری بکنن از این تبلیغاتشون یه چند دقیقی کشید که بچه ها رو بردن همه رو مستقر کردن دکتر هم میبنن بالا سرمون دست میکشتن به سرمون در حالی که میزدن بچه ها خود دکتر ها بچه ها رو میزدن حتی دکتر هاشون توی اون وضعیتشون بچه ها رو میزدن یه چند دقیقی بعدیم بله دوربینه اومد تو دوربینه مختلف از خبرمگار های خارجی سفید و سرخ و سیاه و همه رنگی اومدن تو دوربین بود که فقط فیلم بردن این دکتر آمده بودن بالا سرمون زیر سرمون رو میگرفتن و به سرمون نوازش میکردن ما دیدیم که خیلی ناجرونی طوری بخواد بگذره و پوشیدن باشه سربازای اراقی هم پشت خبرمگار ها اومده بودن و همینطوری علامت دیدن که هیچی نگیم ما دیدیم نمیشه که بمونه همینطوری گفتیم هرشی شد دیگه یه تعدادی بچه ها بودن از جمعه خود من که انگلیسی میتونستیم بالاخره دست پاشکستم شده به این خبرمگار رو چیزی بگیم شروع کردیم خلاصه به خبرمگار رو گفتیم واقعیتو که ما همچین وضع داشتیم دو دقیقه از ما رو بودن اینجا اونا هم خب گوش کردن حالا اگر منعکس نکردن به جای خود بمونه در از صورت واقعیتو گفتیم بعد گذاشت رفتم بیرون ما گفتیم به دوستان گفتیم که شب بود چون مغرب گذشته بود گفتیم خب خوبه حالا اگر که به خاطر همینم شده امشب اقلن راحت میخوابیم دیگه برای خودم تو عالم خودم بودیم دو سه دقیقه بعدش که خبرمگار دیدیم نخیر همون سندلی پنچاره رو آوردن و منظورم از گفتن این تیکه این بود که این وضعیتی بود که ما اونجا دیدیم از تبلیغات که واقعا اونها میکردن بعضی چیزها رو شاید میشنویدیم میگفتیم که امکان داره که یه مقداری اقراخامیز باشه و به صلاح واقعیت نداشته باشه انقدر که میگن ولی اونجا به اینه دیدیم که تمام اون چیز که میگن حقیقت داره و به صلاح همه جنایتی میکنن باز هم به پایان برنامه امشب حکایت آزادگی رسیدیم امیدواریم که از شنیدن خاطرات جناب آقای علی از خر مشایخی لذت برده باشید با آرزوی صحت و سلامت برای همه شما عزیزان به خداونده مهربان میستپاریمتون التماس دعا و خدا نگهدان شده به چشم من توتیان میهنم زمین تو به مهر و عشق پراز اقاقیان میدهم در رهنگ همه هستیم بمانی همیشه سر بلند و همیشه پرست فریاد شادی و آزادی برای شما خداوند بش هستید و دراس!... ها را یه لزمان باشید.