برامگ پارسایان رو پارسایان حجت الاسلام وحیدی بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی اللہ علیه و برامه محمد و آله تاهرین سلام علیکم و رحمت الله دوستان عزیز همراه در برنامه پارسایان خدا به هممون توفیق بده اهل اخلاص بشین یعنی فقط و فقط خدا رو ببینیم و ولا غیر برای خدا متعال کار کنیم یه وقتی پیانبر جرامی اسلام صلی اللہ علیه و برامه محمد و برامه محمد از جبرئیل اون فرشته مقرره رب خدای متعال معنای اخلاص رو پرسیدند جبرئیل در پاسخ به پیانبر جرامی اسلام صلی اللہ علیه و برامه اینجور ارز کرد که مخلص کسیه که از مردم هیچی نمیخواد تا خودش به اون دست پیدا بکنه و هر وقت که به یه چیزی که میخواست دست پیدا کرد خوشحال میشه و این چیزی که به دستش رسیده رو در راه خدا هدیه میده مخلص یعنی فقط و فقط خدای متعال رو ببینه در روایتی از پیانبر جرامی اسلام صلی اللہ علیه و برامه چهار تا علامت برای مخلص حضرت فرمودند فرمودند قلبش آرامه قلب سلیم داره و همینطور اعضاب و جوارهش هم آرام هستند خیرش به دیگران میرسه و به دیگران دیگران هم نیست این که دیگران از او تشکر بکنن فقط و فقط برای خدای متعال عمل میکنه این که خدا میبینه او را بس است خدا به هممون توفیق بده اهل اخلاس بشیم اهل دیدن خدا و ندیدن غیر خدا بشیم انشاءالله به دوست فرسیم اونس نی آید دل باید به دوست فرس دل زنگار غفلت را باید ستون مسیم اونس خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله میرزا محمد علی اردوبادی خیلی انسانه عجیبیه از جهت اخلاسیمه از جهت اخلاسیمه برخی از بزرگان نقل می کنن در پنجاه سال اخیر تقریبا هر کتاب مهمی که در نجف نوشته شده دادن به مرحوم اردوبادی که از نظر عدویات عرب صرف و نه و دقیقات ها اصلاح بکنه و بعد چاب بشه و در هیچ کدام از این کتاب ها نامی از ایشان نیست یعنی این آله بزرگوار عدیب درجه اول بوده وقتی که کتاب رو به ایشون می دادن برای اصلاح ایشون به این شرط قبول می کرد که این کتاب ها رو اصلاح بکنه به شرطی که هیچ اسمی از من نبرید این همه مراقبه فقط برای خدای متعال عمل می کرده نقل می کنن از مرحوم هاج سید عبدالعزیز تبا تبایی رحمت الله علیه می گن یک کتاب کوچکی هست جناب کاشف القطاع نوشته این کتاب عدبی داره ولی در یازده جلد کتاب القدیر حتی یک قدرت عدبی هم کسی نتونسته پیدا کنه چرا؟ کتاب القدیر مرحوم علامه امینی رحمت الله علیه رو مرحوم میرزا محمد علیه اردوبادی اصلاح کرده بدون قلط و هیچ نامی هم از اونیست فقط و فقط برای خدای متعال در احوالات مرحوم علامه شیخ محمد جواد بلاغی رحمت الله علیه نوشتن که تو کارهای خودش اونقدر حواسش به خدای متعال هست که بسیاری از کتابهایی که منتشر شده و چاب شده اسمش رو هم ننوشته ننوشته این اسم منه کتاب منه ننوشته برای خدای متعاله و بعد فرموده بود هدف من دفاع از اسلام و تشیعه لازم نیست این کتاب به نام من چاب بشه دفاع از اسلام بشه دفاع از تشیعه بشه هر کسی این کتاب رو چاب کرده باشه خدا رحمت کنه مرحوم آیت الله حاچه خسین شبزنددار رحمت الله علیه ایشون میفرماد که یک کتابی در باره معاد نوشته بودم به نظر خودم کتاب خوبی بود جمع آوری کرده بودم کتاب رو بردم دادم به چاب خونه که این کتاب رو چاب بکنن تو مسیر برگشت از یک کتاب فروشی عبور میکردم چشمم خورد به یک کتابی کتاب رو برداشتم دیدم در باره معاده تورخ کردم دیدم اون حرف هایی که من میخواستم بزنم تو این کتاب نوشته شده بلا فاصله برگشتم سمت چاب خانه و کتاب رو پس گرفتم گفتم کاری که من میخواستم بکنم یه نفر دیگه کرده لازم نیست این کتاب به اسم من چاب بشه همون کتاب خوبه قابل استفاده است این یعنی فقط و فقط برای خدا کار میکنه نه برای معرفی شدن خودش و شناسوندن خودش خدا به هممون توفیق بده اهل اخلاص بشیم اونگونه که علمای بزرگ یاد گرفتند از هزارات معصومین علیه سلوات الله که مخلصانه عمل میکردن یه آله بزرگواری هست در مشهد به نام عدیب نیشابوری نهیشابوری نقل میکنن این عدیب نیشابوری رحمت الله علیه خیلی اهل مراقبه بوده که موازب باشه کسی او رو نشناسته که مشغول عبادته معمولا نمیدیدن که ایشون زیارت بیاد یکی از شاگردهای ایشون میگه یه وقتی من نیمه شب بود حرم متحر امام رضا علیه السلام دیدم یه آقایی از دور داره میاد عبا روی سر کشیده سورت خودش رو پوشونده که شناخته نشه ولی راه رفتنش انگار شبیه استاد ما عدیب نیشابوریه نگاه کردم دیدم بله ولی مراقبه کسی او رو نبینه رفت در سحن متحر علی ابن مصرزا علیه السلام به سجده افتاد ساعتها در سجده بود و مناجات نزدیک ازان صبح میخواست بشه شلوق بشه دو مرتبه عبا به سر گرفت و از حرم خارج شد که کسی او رو نبینه فقط و فقط برای گفتگوی با خدا این کار رو انجام میده نه برای نشوندادن به این یکی و اون یکی خدا به همون توفیق بده اهل عمل بشیم و اهل اخلاص در عمل که فقط و فقط برای خدای متعال کار همون رو انجام بدیم انشاءالله موسیقی اینجا ایران است شبکه ی معارف صدای جمهوری اسلامیه ایران ای ایران ای مرز پرگوهد ای خاجت سر چشمه ی هنر دور از سوهن میشه ی بدان بایم دیوانی و جا بدان روی موجه مهرمانی صدای پذیرت و فطرتی رادیو معارف با همکاری وزارت آموزش و پرورش برگزار میکنه بسم الله الرحمن الرحیم پویش نقمه های معرفت موسیقی شما دانش آموزان عزیز میتونین آیت الکرسی رو با قراعت صحیح و لحن مناسب خونده و اون رو برای پخش از برنامه صوبگاهی مهربان باشیم به شماره صفر نخصد صد و نوود و پنج بیست و پنج نوود و پنج در پیام رسان ایتا ارسالی کنیم اینم بگیم که به بهترین ها جوایز نفیسی تقدیم میشه موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی روایت کتاب بر اساس کتاب تاوان عاشقی نوشته محمد علی جعفری موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی نویسنده تحیی کننده و کارگردانیم موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی در این برنامه گزیده از کتاب تاوان عاشقی بشینیم این کتاب داستان واقعی آلا دختر دانشجوی از احالی قزه است که در فضای مجازی فعالیت های زده سحیونیستی داره. تا این که یک روز اتفاقی در فضای مجازی با مرد جوانی از امریکای جنوبی آشنا می شه. مردی به اسم خلیل که اونم فعالیت های زده سحیونیستی داره و علاقه مند به اوزای فلسطین و مبارزات فلسطینی هاست. در برامه های قبل تا جایی شنیدید که خلیل چند ماه بعد از آشنایی با علا به اون پیام داد که تصمیم داره از طریق بیروت و مصر به قزه بره و از علا خاصگاری کنه. خلیل به بیروت و بعد به مصر رفت اما هر کاری کرد نتونست به قزه بره. پولیس قاهره اونو دستگیر کرد و دو هفته بهش محلت داد که از مصر بیرون بره. خلیل و علا قیابی ازدواج کردن. علا به هر دری زد تا از قزه بیرون بره و خودشو به خلیل در مصر برسونه نتونست. خلیل که مدت اقامتش در مصر تموم شده بود به ایران برگشت. یه روز که علا تو بیمارستان مشخول کار بود دکتر ابو جواد بهش زنگ زد و گفت سری خودشو به مرز برسونه که تا حالا چند بار اسمشو خوندن. علا سری به خونه رفت و چمه دونشو برداشت و بعد از خدافزی با مادرش لب مرز رفت. بعد وارد مصر شد و منتظر بود تا خلیل کار اقامت اونا در ایران درست کنه. وقتی همه چی رو برا شد، علا با هواپیمایی که خلیل بلیتش و اینترنتی خریده بود راهی ایران شد. خلیل به فرودگاه رفت و همسرش علا رو به قوم و خونش برد. و حالا ادامه ی روایت کتاب تاوان آشقی در قسمت سیزده هم. خلیل دشتاشه ی سفیدی پوشیده و به نماز استاده بود. علا به قدقامت شوهرش نگاه میکرد که در دشتاشه و حالت روحانی نماز جذاب تر شده بود. خلیل نماز شکش میخوند. علا تمدونشو کشید تو اتاق و با خودش گفت. نه لباس تور عروس دارم نه تلا و جواهرات. از بچگی در قید و بند تلا نبودم. اما حالا که با خلیل ازدواش کردم دوست دارم یه جفت حلقه نامزدی بخریم. حالا که خلیل لستش خالیه. امیدوارم یه روزی بخریم. علا با این فکر لباس فلسطینی رو از شمدون بیرون آورد و دوباره تو فکر رفت. دلم میخواد برای خلیل نونوار کنم. میتونم با دیدن لباس فلسطینی سر زغ میاد. علا لباس فلسطینی پوشید و با سقاتی هایی که برای خلیل خریده بود از اتاق بیرون رفت. خلیل تازه نمازش تموم شد و سر سجاده نشسته بود. اون با دیدن علا دلش غنج رفت و با دیدن سنه یه دستی غزه غن تو دلش آب شد. چوب زیتون بعضی از سقاتی ها قدمت زیادی داشت. خلیل چشماشو بست و دست کلی داره که با چوب زیتون ساخته شده بود بوکشید و گفت خودمو تو با آقای زیتون فلسطین میبینم. خلیل اینو گفت و چفیه پدر بزرگ علا رو دور گردنش انداخت. بعد رو به علا کرد و با بغز گفت نزد کرده بودم اگه به هم برسیم بریم زیارت امام رزا. علا نمیدونست چه واکنشی نشون بده. تو فکر رفت و با خودش گفت با این که من و خلیل به هم رسیدیم حس می کنم هنوز بینمون خیلی فاصل است. با این که زن و شوهر شدیم من نه امام حسن رو می شناسم که برادر خلیل به خاطرش اسم مشتبه رو برای خودش انتخاب کرده نه امام رزایی که خلیل منو از اون خواسته نه سید معصومهی که قراری کنارش زندگی کنیم بقیه یه احل بیتم همینطور من هیچ اطلاعاتی از اونا ندارم رسانه های ما زیر سلطه اسرائیل و وحابیت عربستانی داره می شه خب طبیعیه که ما از احل بیتی که خلیل و بقیه شیعان ازش حرف می زنن چیزی ندونیم حالا تو فکر میکنید که با صدای خلیل به خودش اومد خسته به نظر می رسید حالا پشت برو تو اتاق یکم استرات کن حالا لبخندی زد و به سمت اتاق رفت همین که روی تخت دراز کشید پلکاش گرم شد و از خستگی به خواب رفت حالا قرق خواب بود که با صدای بیدار شد نمی دونست کجاست شبه یا روز فکر میکرد در غزه است و روی تخت خودش خوابیده پلکاش رو روی هم فشار داد و نفس عمیقی کشید بعد به دوروبرش نگاه کرده و همسرش خلیل رو دید که کنارش نشسته خلیل گفت پاشه حالا جما شام آماده است بیا ببین مشتبه چیکا کرده حالا میلی به غزه نداشت فقط میخواست بخوابه بعد از اون همه دلهوره و نگرانی به آرامش نیاز داشت با رو دروای سی تن خستش رو از تخت کند و همراه خریل از اتاق بیرون رفت مشتبه مطین و موقع حدیه ای رو به سمت حالا گرفت حالا تشکر کرد و چسبای کاغذ حدیه رو کند و با دیدن جا قرآنی بزرگ چوبی تشکر کرد خلیل گفت این هنر دست مردم اسفهانه حالا نمیدونست اسفهان کجاست و خاتمکاری یعنی چی کفتگی سفر از تنش بیرون نمیرفت سر صفره نشست اما میلی به غزه نداشت هنوز با خلیل راحت نبود و خجالت میکشید بگه اون غزه ها رو دوست نداره چند روز از اومدن آلا گذشته بود خلیل اونو درک میکرد و برای بیرون رفتن هیچ اسراری بهش نمیکرد خودش تا میتونست پیش آلا میموند خلیل یه روز در میون به مادر آلا زنگ میزد و احوال پرسی میکرد بعد هم گوشیو میداد به آلا نمیدونست مهر خلیل به دل مادر آلا افتاده و از لحنش معلوم بود با ازدواج و مهاجرت دخترش کنار اومده خلیل صبحا یکی دو ساعتی میرفت سر کلاس و درس بعد با یه شاخه گل روز قرمز به خونه برمیگشت کمی با همسرش آلا حرف میزد و مینش از پای لپتاب شهریه یه حوضه یه علمیه کفاف زندگیشونو نمیداد خلیل مدیر بخش اسپانیولی سایت ابنا بود ترجمه بیشتر اخبار و مطالب سهیونیستی کار اون بود خیلی این سایت رو دوست داشت و میگفت این سایت صدای شیعان بیرسانه سو باید در اون اتفاقات جور با جوری که برای شیعان دنیا میفته منعکس بشه با این که پول کمی بهش میدادن و گذینه های کاری زیادی براش پیش میومد خلیل حاضر نمیشد سایت ابنا رو رها کنه تا وقت خالی پیدا میکرد میرفت توی فیسبوک برای تبلیغ اسلام برای تبلیغ اسلام وقت زیادی میذاشد حرف میزد و پیام میداد همسرش آلا تماشا میکرد و از تلاش شوهرش برای نجات آدم ها لذت میبرد روزها میگذشت و آلا کم کم به زندگی جدیدش آدت میکرد یه روز خلیل رو کرد به همسرش و گفت درسته که ما تو فلسطین زندگی نمی کنیم بلی فلسطین در ما زندگی میکنه خلیل اینو گفت و چشمای آبیش برق زد و ادامه داد هر طور شده میریم تو کرانه باختری خونه میخریم و کلی بچه میاریم کاش حرف امام خمینه عملی میشد که گفته اگه همه ای مسلمان جهن بشن و هر کدوم یه سطل آب بریزن اسرائیل آب میبره خلیل تلبهده و برای خودش جایگاهی داشت توی جلسات و مهونیایی که با همسرش آلا میرفت همه ی زنها چادوری بودن اما آلا با منتوی بلند و شال میرفت خلیل بروش نمیابرد رفتار خلیل آلا رو حسابی تو فکر فرو برده بود توی مدتی که با خلیل زندگی میکنم هیچیو به من تحمیل نکرده نه از چادور برام حرف میزنه نه از حرم و زیارت سیده مسومه هر روز به بحونه خرید و کلاس بی سراسده از خونه بیرون میره اما من از حال خوش و چشمای پف کرده و خیس و قرمزش میفهمم حرم بوده خودش یه بار به هم گفت روزه اولی که اومده بوده قوم صبح تا شب تو حرم مینشسته پای رحل قرآن و زیارت درسته که من به توسط اعتقادی ندارم اما این حال خلیل خیلی کنجگاو هم کرده و میخوام تجربهش کنم دنبال بحونه هستم تا با یه تیر دو نشون بزنم با چادر برم حرم اگه خلیل مسیحی تونست به خاطر خدا و اسلام از همه خوشیش بگذره و راه درست رو انتخاب کنه منم میتونم حالا تو فکر بود که درباز شد و خلیل قدم تو خونه گذاشت حالا با دیدن اون بی مقدمه گفت میخوام چادر بپوشم خلیل خلیل خوشحال شد اما بروی خودش نه برد گفت اگه دوست داری با هم میریم برای چادر میخرم خلیل اینو گفت و همسرش آلا رو به مغازهی برد و برای چادره دوخته خرید آلا چادر رو سر کرد و با لبخند گفت حالا بریم حرم خلیل بازم عادی برخورد کرد تاکسی دربست گرفت و آلا رو برای اولین بار به حرم حضرت معصومه برد خلیل و آلا تو شبستان امام خمینی روی سنگای برراه و تمیز نشستن خلیل گفت اینجا شبستان امام خمینیه نوسازه آلا با دیدن گشت بوری و آینکاری ها حس روحال خوبی پیدا کرد مدتی که گذشت صدای قرآن از بلندگاهی حرم بلند شد کمی بعد هم صدای ازان زورت توی حرم پیچید خلیل رو به آلا کرد و گفت شما برو سمت خانما خلیل به ستونی اشاره کرد و ادامه داد بعد از نماز قرارمون پای اون ستون آلا به سمت صف خانما رفت و بین نمازگزارانی اصدا که همه شیعه بودن دل هره وجودشو پر کرده بود خودشو تافتهی جدا بافتهی میدید بین دو نماز نمازگزارو تسبیحات و دعا خوندن اما زهن آلا رفت سمت امام خمینی و با خودش گفت خلیل گفت اینجا شبستان امام خمینیه اسم آیتول خمینی رو اولین بار از خلیل شنیدم اون گفت پدر بزرگ مسیحیش وقتی چهره آیتول خمینی رو توی تلویزیون دیده آرزو کرده که کاش جهان عرب هم رهبری مثل اون داشت خلیل گفت پدر بزرگش بعد از دیدن چهره آیتول خمینی گفته چهره رهبر ایران منو جزب کرد و یاد حضرت مسیح انداخت خلیل میگفت آیتول خمینی اولین آلم دینی بوده که اجازه داده از محل ودوحات شرعی و زکات و صدقات به مبارزان فلسطینی کمک بشه آلا تو فکر بود که با صدای امام جماعت به خودش اومد نماز عصر شروع شده بود آلا سری بلند شد و به نماز ایستاد بعد از نماز به سمت ستونی رفت که با خلیل قرار گذاشته بود خلیل با دیدن آلا لبخند زد و گفت امروز میخوام ببرمت غذایی بد بدم که مطمئنم خیلی دوست داری دوستان عزیز تا فردا و ادامه روایت کتاب تاغان آشقی خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار خدا بگهدار روابط عمومی سازمان صدا و سیما در میان بگذارید و یا به شماره 30162 پیامک کنید پرسش های مهم پاسخ های کتا در نشانی به نام خدا سلام سحنه اول ببخشید یه سؤال دارم نماز جماعت تموم شده و نماز گذارا در حال گفتن تسبیحات هستن آرش از صف دوم بلند شده و میره با استاد محمدی شاهرودی امام جماعت مسجد خوشوبشی میکنه و میپرسه استاد من ده سال پیش یه گناهی کردم که متاسفانه خدا اون رو فاش کرد و همه احالی محل فهمیدن خالا با این که همون ده سال پیش توبه کردم و کلیم استقفار کردم ولی مردم هنوز بیخیال نشدن و هی دهن به دهن بین خودشون اون رو تعریف میکنن من دیگه کلافه شدم استاد سحنه دوم پاسخ در محراب استاد محمدی آرش رو به سمت محراب مسجد میبره و آروم به اون میگه این که خدا آشکار کرده نخیر خب در طبیعی وقتی انسان گناهی رو مرتکب میشه گناه آشکار میشه این که خدا خاسته که حتما اون پرده کنار بره معلوم نیست نگیرد که خدا آشکار کرده چون معلوم است خدا آشکار کرده باشه مدد دوباره این که خب اون کسان این کار میکنن خیلی گناه بزرگ انجام میدن هم تشریفه اشه میکنن هم قیبت میکنن هم آبروی ایک بنده مومن رو میبرن چه بسا گناهشون از اون گناه انجام دادی بزرگتر و بیشتر باشه کسی گناهی مرتکب شده ظاهرش همینه که توبه کرده گناه او پاک شده اما اینایی که این گناه رو آشکار میکنن منتشر میکنن قیبتشون میکنن اینا دیگه گناهشون پاک نشده بنابراین اون کسی که گناه کرده پاک شده بهشتی شده اون کسانی گناه نکردن جهنمی شدن سحنه یه ثوم راهکار آرش همراه استاد محمدی که به سمت درب خروجی مسجد حرکت میکنه قدم بر میداره و میگه حاجه آقا میشه یه راهکاری چیزی به من بگید تا شاید کمکم بکنه یه نقدار آروم هم بکنه یا باعث بشه که مردم دیگه این قضیه رو فراموش بکنن برای اینکه اولا این مشکل حل بشه و دیگه کسی ترزشمان نشه این ذکری ها ستار خوبه اگر انسان تکرار بکنه که قدم اتحال پرد پوشی کنه و محبش کنه یا ذکر الله حول و لا قوت الله و الله علیه و لازم این ذکرها به نظرم باعثه این بشه که مقدم از ذهن مردم بره خیلی ها که آشغ کشورشون هستن دوست دارن فرصتی خاص پیش بیاد و نشون بدن که تا چه اندازه حاضرن برای سرزمین مادریشون با تمام وجود قدم بردارن ما باید دوباره نقاشی کنیم رنگای رفته ی دنیا رو ببین اگه هم دل اگه هم زبون باشیم میرسیم به فصل سبز زندگی من به شما پیشنهاد میکنم منتظر روخ دادن هیچ اتفاق بزرگی نباشین خاموش کردن یه لامپ اضافه بستن شیر آبی که چکه میکنه بوغ نزدن در جایی که اصلا نیاز نیست خاموش کردن تلویزیان وقتی نگاش نمیکنیم نرخدن آشغال در طبیعت و کنار جاده ها و مهمتر از همه خوندن چند صفه کتاب یا دخالت نکردن در کار دیگران و حتی اندکی سکوت بیشتر در طول روز و کلی کاره یه دیگه هر کدوم از اینا گامی کوچک اما معسره فقط تصور کنیم که هر روز هر ایرانی یه گام کوچک و حوشمندانه برداره اون وقت روزی هشتاد میلیون کار خوب خواهیم داشت هشتاد میلیون قدم برای سرزمینمون ایران ای سرزمینه اش ای کشور خوبان ای خاک دامنگیر جان من ایران ای نام شورنگیست در دفتر تاریخ آینه ی فرهنگ در باوره اگه فکر میکنید انجام همین کارای به ظاهر کوچیک و توصیه به سایر هموطنان میتونه قدمی برای آرامش خانواده بزرگ ایران باشه این کار رو تبلیغ کنید