به دفعه گفتم دیگه دعای حضر نوری حضر زهران رو گفتی کنید خوابی که از حضر زهران ممیده در توصیف دعای نور و در خواب تفسیر دعای نور رو میشهده خیلی خوشحال بود که نیست تفسیر اون دعا رو بفهمه میخوایی زنده بشین؟ میخوایی جاو دانه بمانی؟ در کنار امو درس دانشگاه، راه نمایی، مدرسه، زندگی، گلدوزی، خیاتی، پرستاری، معلمی میخوایی زنده بمانی؟ میخوایی جاو دانه بشین؟ بندگی خدا چند روز بعد گم شدن زینب و تلوش اعضای خانواده برای پیدا کردنش سرانجام جسم بی جان زینب در یه ساختمان مخروب پیدا شد و شواهد نشون میداد که زینب رو با چادرش خفه کردن اما چه کسانی و به چه جورنی این کار رو انجام داده بودن و اصلا چه کسانی از فعالیتهای زینب خبر داشتن؟ اینا سوالاتی بود که زین خانواده ی زینب رو به خودش مشغول کرده بود زینب زمانی که شهید میشه سه روز مفقود بوده و سه روز مادر زینب کوچه با کوچه خیابون به خیابون دنبال زینب میگشته و بعد وقتی هم جسد کشف میشه ببینن که با چادرش خفهش کردن سال شهرسطه ای سال ترور بود، خیلی ها رو ترور میکردن اما زینب خب سنی نداشت، چون هر سالش که کلاس اول در این رسان بود دارده مادر میگه همیشه دلر میخواد به خورسم به ای زنب نمیخواد کلاس به کدامین گناه کشتینش؟ نه مسئولی بود، نه در واقع سمتی دارد من با یه شهید رو برودم که بارها گفتم نتیجه یک ترور کور نبود نتیجه یک ترور حرکتی نتیجه یک ترور حرکتی تو این مسیر من یه دختره دیده بودم که میون این دوستاش تو این وادیه ها نبود، یعنی توی خط اینا نبود احساس میکنم این دختر خوهره در واقع یه جورایی باعث شد که این معرفه بشه به گروه های منافقین و گروهک ها چون میدید خوهرم چقدر فعالیت میکنه مداره که مختصره که ما اینجا آوردیم برای شما ارائه بدیم چی هست؟ این مدرکیه که در یکی از خانه های تیمی کرد شده نوشته شناسایی آدم فلانج، بقالی شرق نارمک ایا گزارش دیگه نوشته شغل آب میبه فروش سن حدود پنجه سال، قد متوسط با حیکل متوسط جرائم، خیلی واقعا نهایت از محلال و نابودی سازمان رو میرسون نوشته جرائم، دفاع از رژیم و حزب الله بودن کسی که بیشتر از همه از نبود زینب درد میکشید مادرش بود سالها حرفای نگفته بر دل مادر سنگینی میکرد حتی رفتن بر سر مزار زینب در گلزار شهده ای اسفحان هم دلش رو آروم نمیکرد اما زینب به خواسته و آرزوش رسیده بود و شاید همین موضوع مرحمی بود بر دل مادر بعدها مشخص شد که زینب رو گروهک منافقین به شهادت رسوندن یاد اون سه روز مرکب شدن زینب میفتاد یاد برنگشتنش احنه کندین بار حتی خودزنی کرد من دستش رو میگرفتم ازش خواهش میفردم آروم باشه علتش هم این بود که خیلی زمان گذشته بود و اشکال صلاحش نرفته بود شاید اگه توی این 25 سال میتونست چند بار این حرفا رو بزنه اونقدر سنگین نمیشد خیلی خیلی اصرار داشت که حتما قاطران دخترش دستی کنن و اینو که خیلی به دارگاه انقلاب مراجعه میکرد به صفا به بسیر بعدها در شیراز چند نفر از منافقین رو دستگیر میکنن اون چند نفر وقتی در مورد پرونده های ترور صحبت میکنن اعتراف میکنن که زینب یکی از اهداف اینها بوده که در شانی شرق شهادت رسیده همیشه کچی بود تو آبادان میگو که مامان من برای تو یه تخت پادر شاهی میخرد و من فکر میکنم با شهادتش اینو تو بهش برای مادرم گرفته این خیلی واقعا دلسز مامانم بود از حلقه به مامانم خیلی واضح است مامانم همینطور خیلی علاقه داد به اون فضای گذارتا هدای اسما و آخرم به آرزوش دستید و همون جا در واقع بخواسته پر بشد موسیقی رد شدن مثل نسیمی بچه های آسمونی رفتن و یه راه روشن موند از اونا نشونی رفتن و یه راه روشن رفتن و یه راه روشن موند از اونا نشونی توی آسمون میهن همشون ستاره بودن توی اون شبای قربت شبای قربت چه هماسه ها سرودن توی اون شبای خوبی که پرست اشمون و صفا بود توی زنگراد و آف و رولبا ذکر خدا بود چه جوونای رشیدی که به غلها رسیدن دل بریدن از زمین و آشغون پر کشیدن توی آسمون میهن همشون ستاره بودن توی اون شبای قربت شبای قربت چه هماسه ها سرودن دفتر هماسه هاشون خاطراتی از بحاره یاد اون روزای روشن تا همیشه موندگاره تا همیشه موندگاره موندگاره در سال گذشته ما شعار جهش تولید با مشارکت مدن رو مطرح کردیم که این برای کشور لازم بود بلکه به یک مناحیاتی بود ایرانی حیات ایران در گروه حضور تو هست امسال هم مسئله امده ما مسئله اقتصاد مشارکت و سرمایه گذاری با من و تو برنامه ریزی دقیق و دلسوزانه با مسئولان باید که حتما هم دولت و هم مردم با عزم و انگیزه فراغان سرمایه گذاریه برای تولید جدید بگیرن و دنبال کنن تا باز شبد گره های کور اقتصاد و جانیده ایران عزیز کار مردم هم این است که سرمایه های خورد و سرمایه های بزرگ خود رو بتوانند در راه تولید بکار بگرن و امسال سال 1404 شهار امسال سرمایه گذاری برای تولیده که این انشالله مایه گشایشی برای معیشت مردم خواهد سرمایه گذاری برای تولید رمز حیات ایرانی آباد ایرانی آباد ای چکاد سرفراز سرفلند آزاد ایران ای حسار استفار با ستار همزاد ایران ای دیار خرم امار آباد ایران ای ستیغ سرکشید از کمنده ایرانی ایران finger خلا کنه ای سسجاد مش refine ایرانی ایرانیه اي روشی اي کار شده طور و سخت سپس شرکارا سهنبصبر برای تولید هستن اینکه اصلا برام شهدکت در پیدای ای آین می خواهیم ایران ای مرز پرگوهد ای خاکت سر چشمه هند دورست و هم میشه یه بدان بایم دمانی و جا بدان روی موجه مهربان صدای پذیرت و فطرت جسمتان گرچه دربند زنجیر جان دشمن مسیر شما بود در شب قربت سرد زندان یارتان ذکر و یاد خدا بود دور هفت پندرانون در منطقه قصر شیبین به اصارت نیروهای برسی دارم هیچی ایک از موارد قانونی که برای اصرا وز شده در مورد اصرای ایران با چوبهای جبه مهمات میزدن نه پتوه خاصی بود نه آب خاصی بود که بخوان بچه ها رفت خیلی غصم شد نه از شهادت شهادت واقعیت برای خودم من اون لرزه افتخار بود اصلا از شهادت باکی نداشت از مظلومیت بچه ها حکایت آزادگی آقبت عمر ظلمت سر آمد یوسف از غعر زندان بر آمد یوسف از غعر زندان بر آمد روز دیدار یخوب جان شد یوسف از جمل آزادگان شد یوسف از جمل آزادگان شد یوسف از جمل آزادگان شد بسم الله الرحمن الرحیم خدا یا جهان پادشاهی تراست زما خدمت آید خدایی تراست پناه بلندی و پستی تویی همه نیست تند آنچه هستی تویی سلام و درود خدمت شما شنواندگان عزیز برنامه ی حکایت آزادگی امشب هم با شما هستیم در خدمت آزادگی بزرگبار جناب آقای سید محمود پور موسوی هستیم حراره که خاطراتشون رو دنبال بکنیم آزادگان در کوران جنگ تحمیلی با تحمل رنج و مشقت اصارت از میهن اسلامی دفاع کردن و با سلابت و استواری اولگوگی بی نظیر از مقاومت و پایداری رو به نمایش گذاشتن در این برنامه در خدمت آزادگی بزرگبار جناب آقای سید محمود پور موسوی هستیم و حکایت ایشون رو میشنویم جان سید محمود پور موسوی هستیم موسوی از سپاه ناگی عدوی در مورد خیلی 5 دوازه 62 در عملیات خیبر اراقی اسیر رو مون کردن حالت مطلع بود که قبل از اصارت بهش برخوردن و خیلی جالب ترجمه بود اینا قبلا که ده پونزه روزی بود قبل از عملیات ما را از لشکر خواستن و سراسیمه با اینکه خیلی مشکلات داشتیم و توی واهید بودیم که ممنوع بود بره مجیب هینا بلاخره با یه کلکی درست کردیم رفتیم به لشکر خورونو معرفی کردیم کاسرگرام بودیم دو سر از اونجا بودیم بعد این گرهان ترفیر مندادن دو سر از بندش حرکت کردیم به طرف جنوب موقعیت ما نرگفتم بلکه شب حرکت میکردیم از مسئله شما بودیم که داریم به طرف جنوب بودن یه هفتش روزی اونجا بودیم دشت عباس بودیم بعد هفتش روز اومدم بردنم برای توجیه منطقه اون دیگر عملیاتو که بود مثلا منطقهش تو اگه آبی نبود بردن خود منطقه رو نشون میدادن چون منطقه آبیدش اینا با فیلم توجیه من کردن بعد تو توجیه هم فرمانده لشکرم خدای اون روز بعد معامل لشکرم فرمانده تیفون اینا صحبت میکردن گفتن که این عملیات این ایسی که بازیشی درش نیست یعنی یک درست هستم که بهتون میگیم برای خاطر روحی هست بهتون میگیم یک درست هست اینا خب اعتقادی که داشتیم و بایست این رو تیم میکردیم اینا همه بدون چونشه را لبک میگفتم به این صحبت هاش اینا آقای پرموسوی چه اتفاقی افتاد که شما اسیر شدین؟ در منطقه توجیه من کردن بعد اینکه منطقه توجیه من کردن اومدیم برای نیروالا توجیه بکنیم همون مطلبی که به ما عمر کرده بوده هم خدمت نیروالا من عرض کردیم حتی پیرمده های داشتیم که هفته تا تشت ساله اینا هم اصرار میکردن که حتما ما بایست بریم اینا بچه های داشتیم که دوازده سیده چارده ساله حالا با چه نهر اومده بودن تو جبهه و نیمونده هزت امامم فرمود که دیگه اینا نباید برن جبه خیلی به این مسئله تحکیم کردیم مارون بردن اینا برحال چهار دوازده شستدو اصری حرکت کردیم خد شکن یکی از گردانه آشورا بود با چند گردانه لشکره دیگه اون نهره که ما عمل میکردیم بعد این راست خد شکستم ما اطلاع دادم با هلوکفتر هلوک شدیم به جنوب جزیره خد مقدم که اینجا عملیت بکنیم خدمتو میتونم از بکنم که تا صبح حدود سطح پمز و نیم شیش همینطوری راه همه رفتیم یه حالت نبود که آروم آروم راه بریم اینا حالت بودورو راه همه رفتیم و نزدیک های این بود که هوا روشن بشه یه دفعونزه تا تنگی کمی کرده بودن برالا جده تلایی که مشرف بود به پاسکاه زیدنو بعد ما ده جایان نبودیم چون خستن بودن بچه های نه روی استفاده داشتیم حرکت نکردیم یه تا بچه ها رو به رگبار بستن یه تا دو بچه ها اموشه آره رسندن اینا بعد یه تا دو بچه هایی سارگرد داشتیم رفتن تونگرنج شکار کردن قرار بود دوت لشکن از جلوب بیاد که نتونست دارد این موه برسن دیر رسیدن و ما بنابرای خواسته خدا به محاصل ارمج بچه ها تا آخران فشنگشون دفاع کردن حتی یه تداده بودن که با نارنجک میرفتن جلو دشمن و هم دشمن عبه میگردن و هم خودشونو هم نمیخواستن بدن به یک سری مساری بعد حوض نزدیکای ده صبح بود ما از ناهی پشت و دست دوتا دستمون مزرو شدیم دیگه نفر میدیم در حالت اغما بودیم تا حوض ساعت دو بعد زورینا بعد نزدیکای ده صبح بود بعد یه باشه بش به حوش مددیم که منطقه رو دارم پاکی سازی میکنم میتونیم بگم که تو همون منطقهی که من افتاده بودم فکر کنم من بودم یه کسی یه نیرم اونجا زنده باشن بچه ها رفتدن جلو دم افتاده بودم بقل همون پل کاز پل تلایه بود بعد اخر اومدم اصرو میکردیم یکی میخواست بخوشت اونو یکی نداشته اینا لباس خورمون تنمون بود گفتن شاید بطوریم یه سری احتلال هست دست بیاریم اینو آوردن سواری ماشینون کردم ببنم اول و یک سری صورت هایی کردم اون موقع عرق بلد نبودیم یک سری صورت هایی کردم بعد میسیم منفرد شدن جوامونو گشتن چیزی پیدا نکردن چون مداره قمرات سرطانون دیگه از پسیجی همون گفته بودن اینو در بیارن بعد ما رو با یه اصری دیگه یک سند بعد از من آوردن دوتا مون انتقال دهدم از اگاقی ها میدهم در رهد همه هستیم بمانی همیشه سر بلند و همیشه پرست فریاد شادی و آزادی آزادی با برنامه یه حکایت آزادگی با شما هستیم و خاطرات آزادگی بزرگوار آقای پور موسوی رو میشه در این بخش از برنامه کتابی در حوزه دفاع مقدس خدمت شما عزیزان معرفی میکنیم به نام سلام بر ابراهیم این کتاب یکی از پرفروشترین و پرچابترین کتاب های دفاع مقدسه که گروهی از نویسندگان انتشارات شهید ابراهیم حادی اون رو به نگارش در آوردن اونچه در این کتاب به عنوان یکی از بهترین کتاب ها در باره شهده به رشده تحریر در اومده زندگی نامه مختصر و بیش از شست خاطره در باره شهید بزرگوار و مفقود الاسر ابراهیم حادیه در مقدمه کتاب سلام بر ابراهیم اومده این کتاب نه تنها یاداور شهیدی قهرمان بلکه بیانگر احوال مردیست که با داشتن قهرمانی ها پهلوانی ها رشادت ها و مربت ها با دریافت نشان شهادت کمال یافت خوندن این کتاب رو به شما عزیزان شنونده پیشنهاد میکنیم و اما باز هم میشینیم پای صحبتهای جناب آقای پورموسوی آزاده ی عزیز کشورمون آقای پورموسوی وقتی اسیر شدین شما رو کجا بردن و چه اوضایی براتون رقم خورد یکی دو کلومتری جلوتر بردن اون یک آشانه تانگ بود اونجا پیاده همون کردن و چهار تا سرباز بودن دوتا بلسر همون بستن دوتا هم جلومون و گرنگ نکشیدن که خب بزنن از زمان خالص کردن بعد یک سرباز یزم ورد نمیرن چی بهشون گفته اینا باید دست نگردشتن اونطور محتوم بردن اینو یک سرسراتر کردن بعد یک منسرش بردن بعد از اونجا دیگه سراتر شروع شد با همون حالت جراحت که داشتیم اینا بردن اون بیمارستان و یک سری مسئله که تو بیمارستان گذشت کار نداریم اینا بردن با همون حالت جراحت که داشتیم با همون حالت مجروع که خب اصولا انسان هر شبهه بندی خواهد دینم نداشته باشه مجروع یه این حرف ها نداره که کار نداریم مجروع های از ما بهترش بودن که هیچ فرقی بینشون وارد نمیشه برای آوردن تو به ذره دفاع بغداد دو سه روز همون جانگرمون داشتن با همون حالتی که داشتیم بعد از اون آوردن مردوبا چهارده دوازده شست و دو وارد اردوبا شدیم دو سه هفته همونطور سرورگون بودیم من آساشکامونو درست کردن فلان اینا بعد یک سیر خبر این است چند تا بسجامون تو سلول بغداد بودن با حاج آقا ترابی تماس گرفته بودن و گفتادن شما رو بردن به اردوبا همشه صحبت های با همدیگه بکنید یه خدبه مشایی حاج آقا با ما داده بودن اونا اومدن مثلا با ما درمیون بودشتن بعد بدونید که ما اردوام بکنیم به تشکیل دادن تشکیلات خود و بچه ها که نکه نیروهان خودمون بودن خود و بچه ها خود خود مراجع میکردن و یک سری مشکلات شما رو درمیون بودشتن و برای رفع مشکلاتشون سرمی کردیم دیگه دست اردوام بزنیم موسیقی موسیقی آزادگان نمادهای مقاومت و پایداری هن اونها با تحمل سالها دوری از خانواده و وطن در برابر دشمن ایستادن موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی شیف این national موسیقی موسیقی این national موسیقی موسیقی این national موسیقی اینکه در این وقت باید کارهایی داشتند که باید انجام میدارند یک سری اکیپ نگهبانه داشتیم داخل ها ساشکا خوارزه ها ساشکا زندانی هایی که به نهر دستگیری می کردند و می بردند سلوه و اینها باید به نهر رسیدگی می کردند و یک شورای قرضون حسنه داشتیم که میتونم بگم که توی سارت اگر انهان نبود میتونم بگم خیلی از این مریضان باید به شهادت می رسیدند حمد بچه ها بود که این چنین کارهایی را می کردند از خودش شورای روحانی تصمیمات که ما می گرفتیم اول می دونم به شورای روحانی تمام مسالهش بررسی می کرد مثل این شهر ای که توش بود اون چیزی که ویتو بود ویتو می کرد اون چیزی که قابل اجرا بود و جا بود اون چیزی که اضافه می خواست بشه بهش اضافه می کردیم امروز وظیفه ماست که یاد و خاطره این عزیزان رو گرامی بداریم و رشادت ها و فداکاری هاشون رو به نسل های آینده منتقل کنیم باید بدونیم آزادی و سربلندی امروز ما مرحون ایسار و استقامت این مردان بزرگه به پایان برنامه امشب حکایت آزادگی رسیدیم امیدواریم که از شنیدن خاطرات جناب آقای پورموسوی نهایت استفاده رو کرده باشید تا برنامه بعدی حکایت آزادگی همه تون رو به خداونده مهربان می سپاریم التماس دعا و خدا نگهدار من که با خاطره تا جون می گیرم به تو مدیونم اگه با سد نمی رم به تو مدیونم و از تو رو سپیدم بطن پرنده ها خاک شهیدم بطن پرنده ها خاک شهیدم بطن پرنده ها خاک شهیدم تا همیشه با تو بودن آرزومه عاشق کبوترهای گنبه داتم ظاهره گم شده امام رزاتم ظاهره گم شده امام رزاتم ایران ایران ایران ایران ایران ac سرعت دقت هیا جنب در مسابقه اصر جوانی ویدیو برای درکافت برنامه کار بردنیه 4 برای درکافت ببینید امتیاز گرفت پاکستان امیدوارم برای درکافت ببینید برای درکافت ببینید برای درکافت pesima نشات، شادابی و سرگرمی در مسابقه اصر جوانی مسابقه برای جوان شاداب ایرانی اصر جوانی شنده تا پنج شمه هر هفته ساعت هفته از رادیو معارف شما جوان عزیز برای شرکت در این مسابقه پرهای جان میتونید اسم و سن و تحصیلاتتون رو به شماری 30553