به سرعت چیزی می خوردم و به نماز مشغول می شدم. در تایی چند سال متمادی در ایام تحصیل اتفاق نیفتاد که در شبان روز بیش از چهار ساعت بخوابم. مرحوم آیت الله مهدوی کنی ایشون یک فرد فعالاده بود تو جامعه روحانیت من تعبیر اینجوری بکنم. ایشون یکی از کسانی بود که برای بنده به عنوانه که مسئول بودم تو هم جامعه روحانیت هم در کومیته ها. یکی از کسانی که پشتیبان جدی بودن و من امیدوار بودم به فعالیتشون ایشون بود. از زمانی که شیخ مهدی به تهران آمد. مبارزاتی. ایشون برزد حکومت پهلوی شدت بیشتری یافت. او با درک صحیح اهداف والای نهزت اسلامی با طلاب و جوانان پرشور ارتباط برقرار می کرد و در حد توان یاریشان می نمود. به علت همین فعالیت های شبان روزی و بیوقفه حکومت شاه ایشان را به عنوان یک روحانی برجسته و فعالیتشون. حال در مبارز شناسایی کرد و این عمر باعث شد دست کم پنج بار زندانی و یک بار تبعید شوند. همسر شهید آیت الله شاه آبادی. سال پنجادو که ایشون تو زندان می رویدنشون مدت نگرشون می داشتن باز خسته می شدن نراحت می شدن از برنامه های که ایشون تو زندان داشتن تمام زندانی ها رو دیدونی می کردن که اصلا برخلافه. خداف نه محکم چیکارده من او کجا شدن سبک رفتای می کرده و می دهدن خیلی بعدم آزادشون می کردن آفه اولگرشن ایشون می گوشن هستن بزرگWith هیچگ relativ continuven sowanie شدن و حال در هم��니جه برون که به آفاق другر esta n Soft اشون گرفتنشونها قبل شیف ن väkternc茶ی شو بی پیل دست و scaza Grace приход to me espaço var ce miق�� accused ما باید بفهمیم به چه دلیلشون ملاقات نمی آن دلیلش این بود که می گفتن لباس می خواهد لباسشون بهشون بدیم با لباس بیان اونا می گفتن بی عبا و عمامه بیاین ایشون می گفتن باید عبا و عمامه به من بدن تا من بیان اینا می گفتن نه می گفتن ما خب حالا اینجا هستیم دیگه ما نمی تونیم بریم دیگه بچه ها که توخنا آروم نمی گیرن من بعد اینجا باشیم خلاصه هی می رفتن به ایشون می گفتن بابا بیاین ملاقات خانه شب شده خانه مادتون نه می گفتن خب شما اون لباس رو به من بدین تا من داریم به لحظه ما اینقدر جدیت می کردیم تاریک می شد به اون بچه ها تون اتاقی یک دونه چراغ روشن نمی کردن اونجا که نبادا ما بهش در بیمونیم بشکه آبی که گذاشته بودن نفس مردم که آب بخورن موقعی که می دیدن این جوجون آب هم وعی می داشتن که بچه ها تشنه بشن اون وقت آب بخوند خلاصه ما می گفتیم هرچین کار رو شما بکنین ما بیشتر می فهمیم که باید چی کار بکنین او در طول مبارزات خود با حکومت پهلوی با سلابت و اقتدار خاصی با معموران برخورد می کرد و قدرت مخوف شاه را به مسخره می گرفت مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم مردم قلمتون بیاد و نوشتنتون بیاد من علیه کل دیخانی هستم با اسامی مستهار طالبی محمودی بهرنگ در سواج فدمت میکردم مدت تا حدود پنج سال باز جودم هم شکنجگر بودم هم باز جودم یعنی متهم تحت فشار قرار میدادم تا زمانی که این بشکنیم هر دقیقه اگر از همه بخواد هستی رو بیاد بیاد کنه باید پنج دقیقه تو اون هست باقه بشه ما که اینجورو میانیم و با این فضا هر روز هم ترسیم میبینیم نمیشه اون فضا را انجام داد یه بر وقت سواکر اینجا آقایید کچیک بود بچه ها معمولا برای هر یه جنسی یه چیزی یه اسم میذارن مثلا تو فضای خودش اینم از اون بچه هایی بود که مثلا به هر چیزی یه چیزی میگفت هنوز زبون باز نکرده بود به آقایی میگفت مهنهی به آقایی میگفت مهنهی اون مهنهی از کجا آمده اصلا این بچه انقدر نبود که زبون باز کرده باشه به چیزی گفته باشه ولی پولیس وقتی رسید توی خونه این بچه اومد زانوهای اینا را گرفت گفت باز اومدید مهنهی منو ببرید این سحنه را من هیچوقت یادم نبود مادر پدرم ما بهشون گفتیم یمماجون یممات و عربی به برنامه مادر خب خیلی در فراق پدرم گردیم از هر دو چشم در اصل همین گری نامی ناشد ما تو خونه همون اف اف داشتیم آیفون هایی که این موقع بشون خودن اف اف خیلی مثلا جدید بودو اینا وقتی که می صفره می داختیم که غذا بخوریم یا ماجون نمی آمد می گفت مهدی من بیاد من غذا بخورم شروع کرد گری کرد از این بچه هایی از این بچه هایی از این بچه هایی از این بچه هایی گری کرد بعد که گری میکرد همه ما گری همون می گرفت اصلا غذا از درم میافته یه منظرتین وحید می رفتیم اف اف ها بر می داشت بلند می گرفت تلفن نداشتیم این شروع میکرد به آقا جون تلفنی حرف زدن خیلی این فضا محزون بود یعنی نمیدونم شاید بخش زیادیش بخواد یه بود ما نمیدونستیم کجا نمیدونستیم چی اتفاقی میافته یه بار بسلا 64 روزشون زندان بود این 64 روز ما هیچ خبری نداشتیم کجا اصلا اسمشون تو هیچ جای اسمشون نموند خیلی رژیم سفاک بود خیلی سفاک بود بابته همه چیز می زدن می زدن فرق بازرم زدن خود می رفت این بابتی شروع میرد طورستی ما معمول بودیم ولی معمول متاسفانه به اون گفته بودن کلا بیار میرد این بابتی سر می آوردیم معمولی بودیم که توسط روحسامون تحت پشتر قرار می گرفتیم که آقا متهمو باید بشکنیم متهم باید اطلاع از چی گرفته بشه به تحقیق می توان گفت شهید شاه آبادی از شمار کسانیست که با صلابت و استواری خود توانست طعم تلخ شکست و تحقیر را به دجغیمان بچشاند دکتر حمید شاه آبادی میگم مثلا یک گروهی از آدم ها که ابتدایی ترین مسائل انسانی رو نمی فهمند خشن ترین رفتار رو دارند قدرت این چنینی هم دارند و این هم ابزار هاشونه دیگه یعنی هنوز که هنوز ها وقتی می آمید درست تلویزیون هم گاهی قدر بزرگ سحنه ها رو نشونده دید که این بند بسته میشه خوفش ما که اصلا بچه بودیم هیچ کدوم از این سحنه ها رو ندیدیم ولی در تصویر بعضی از کلام کم و بیشی که پدر نمی باشه ولی واقعا اینشون بناییه که بشینه مثلا هادسه های اینجا رو تعریف کنن و دارم توضیح بده این اصلا این چنین فضایی نداشت نشونده اما به هر حال سخته ادامه دارم موسیقی نمایش جدول پخش برنامه ها برای درگفت برنامه کاروردی ایران صدا به ویبگاه ایران صدا نقطه آی آر یا تارنمای رادیو معارف مراجعه فرمایید جسمتان گرچه دربند زنجیر جان دشمن مسیر شما بود در شب قربت سرد زندان یار تانزک رو یاد خدا بود حکایت آزادگی آقبت همر ظلمت سر آمد یوسف از غعر زندان بر آمد یوسف از غعر زندان بر آمد روز دیدار یه خوب جان شد یوسف از جمعه آزادگان شد یوسف از جمعه آزادگان شد به نام آنکه همه درسته هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام از او یافت خدایی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش بسم الله الرحمن الرحیم سلام میگم به شما همراهان گرامی با برنامه یه حکایت آزادگی لحظاتی در خدمت شما هستیم موسیقی امشب در این برنامه میزبان یکی از آزادگان دلاور کشورمونیم و میخواییم حکایت ایشون رو بشنویم که در خاطراتشون به زیبایی از همبستگی و امید در اصارت سخن گفتن این جانب قزنفر محبی از لشجر سیه یک آشورا سال شست دو در یک حمله نابرابر در ولفجر چهار مرحله سه به دست دشمن حسیر شدیم نهوه اصارت این گونه بود که ما بیست دو نفر بودیم به عنوان خد شکن و برادر شهید مهدی باکری ایشون فرمانده لشجر سیه یک آشورا بودن یک شب ایشون ما را جمع کردن و فرمودن که برادر ها ما در حال حاضر در موقعیت خیلی دوشوار و سختی هستیم اده ای از برادران ما را در همین پنجوین که تقریبا نزدیک ما بود اراقی ها اسیر کردن و تب ادلات واصله و از صبح اعدام کنند و ما گفتیم خب فرمایشتون ایشون فرمودن که ما بیست دو نفر از بچه های جامعه زشته و ایسارگر میخواهیم که بالاخره یک کاری بکنند احمد دعوا سر این بود که یکی میگفت من برم دیگری میگفت نه من باید برم فرمودن که کسانی که میرن دیگر بد نمیگردن به حال اICA تلاتون مجرم یک درواح اوبانلو گذار هودند اما این افراد bendic و حیضه ها فرمود نمیارند حال ايفش اند؟ قهره ایشون فرمود قهره ایشون جا کردند به نیات از بازل هدای ارزا�ز شما برم دا ا ، نظر آنست انجازه بدفعه کنند یا محتوی اون رو جدا میکنن الاخره قرعه اسم ما هم افتاد ما 22 نفر آماده شدیم و به اتاق ایشون رفتیم که نصف شد بود تقریبا نخشه رو به ما نشون دادن و فرمادن که شما بعد از ظهر حرکت میکنید و ساعتهای 11 یا 11 و نیم شروع به عملیات میکنید که 20 ماینا بود با ایشون تماس میگرفتیم تا این که ساعت 11 به اون منطقه مارد نظر رسیدیم در این بین که 22 نفر بودیم بچه های اکشون رفتن روی میم که دست و پای ایشون قصد شد و دستور بر این بود که عملیات لونره ما دیدیم و اگه ایشون رو بذاریم داد و فریاد میکنه که اراقی ها هم نزدیک بودن متوضیح میشن بالاخره مزبور شدیم که یک دستمال دهن ایشون بجداریم خلاصه کنار یک درخت گردوی گذاشتیم و خودمون رد شدیم تا این که رسیدیم به مقر فرماندهی اراقی ها که بالای تپه به اسم کانیمنکا بود مشرف بر شهر پنجوی که قرار بود سر اینا رو ما مشغول کنیم و خیال کنن از اونجا عملیات میشه بعد از منطقه مورد نظر عملیات شروع بشه و برادران محبوس در اون دست اراقی ها آزاد بشن و اون منطقه از لوس وجود بسیان پاچسازی بشن تو ای آزاد مرد رسته از من به سختی آزدی مردان نفخند تو ای آزاد مرد رسته از من به سختی آزدی مردان نفخند اگرچه جسم تو پشمرده شون گل ولی روحت چکفت از این تهمل اگرچه جسم تو پشمرده شون گل ولی روحت چکفت از این تهمل اگر در محبسی تاریخ بودی ولی با کربلایی ولی با کربلا نزدیک بودی اگر در محبسی تاریخ بودی ولی با کربلا نزدیک بودی مگر همراه تو از تربزه بوزد که خاک مقدمت چون مشکش بوزد که خاک مقدمت چون مشکش بوزد امروز آزادگان ما با کوله باری از تجربه و خاطره پیام های عرضشمندی برای نسل جوان دارن اونها از جوان ها میخوان که قدردان ت آزادی و استقلال باشن برای سربلندی کشورشون تلاش کنن و از عرضش های والای انسانی و اسلامی پاسداری آقای محبی اون عملیات چطور انجام شد؟ از آخر ساعت یازدهانیم ما تماس شدیم با فرماندهی محترم بعد ایشون دستور بادن تا اینکه عملیات شروع شد با انایت خدا و توجه امام زمان از اللہ تعالی فرزه و شریف اراقی ها چون نصف شب بود و اصلا انتظار چنین عملیاتی را نداشتن بازیر شلواری از سادرها بیرون ریختن و هم دیگر را شروع کردن بزدن چون تپه ها زنزیروار سلسلهی بودن تپه بالاخیاره خیال می کرد تپه پایین را ایرانی گرفته و تپه پایین را که ایرانی هم اصلا نبود بالاخره خیال می کردن تپه ها را تمام ایران گرفته ولی فعلا ما بیست و دو نفر بودیم ولی آنها زیاد ما در بینی دو تپهی که اراقی ها مشتق بودن با شلیک ها و دوشگاه و اسلحه های سنگین اینا هم دیگر را زدن زدن تا اینکه خودشون شروع به فرار کردن نمودند ولی خدایی نهایتا در پایان که اینا چند شدن از نظر عدد ما بلند شدیم و باقیه را بچه ها به کمک خدا قلقم کردن موسیقی همچنان با شما هستیم از رادیو معارف با برنامه ی حکایت آزادگی و در این بخش از برنامه کتابی در حوزه ی دفاع مقدس خدمت شما معرفی می کنیم کتاب در حال یزقوبار که به قلم گل علی بابایی و به صورت راوی مهور نوشته شده و نشر سائق اون را منتشر کرده این کتاب زندگی نامه ی احمد متوسلیان موسیقی از فرمانده هان بزرگ ایران از دوران کودکی تا زمان اصارتش در چهارده همه تیرماه 1361 را روایت می کنه در نگارش کتاب تلاش شده با افرادی مساهبه بشه که تا به حال کمتر از حاج احمد متوسلیان سخن گفتن و برخی از اعضای خانواده او که خاطرات جدیدی را بیان می کنن کتاب دارای 47 صفحه مصور از 80 اکس به همه درخواهیم همراه شرح این تصابیره که جذابیت اثر رو برای خاننده دوچندار می کنه خاننده با دیدن این تصابیر و خوندن این شرح می تونه به راحتی به ماجرای داستان پی ببره کتاب حالی از غبار اولین کتاب از مجموع کتابهای 27 در 27ه که به روایت زندگی و خاطرات 27 فرمانده از فرمانده هان لشکر 27 محمد رسول الله می پردازه امیدواریم من این کتاب لذت ببرید همچنان همنشین مهمان برنامه امشب حکایت آزادگی جناب آقای محبی هستیم آقای محبی چه اتفاقی باعث اصارت شما در اون عملیات شد؟ تا این که نزیکه های صبح بود دشمن با هواپیما تپه هایی که ما مستقر بودیم یعنی 22 نفر با هواپیما بمباران کردن و بچه ها اکثران شهید شدن و ما با هواپیما بمباران کردن و دو سه نفر مزروح آن هم به صورت حاد در اون بیابان خوش باقی موندیم که بنده از سمت پای راست و دست چپ و از زانوی سمت راست و از ناهیه صورت و کمر مزروح شده بودم اونجا افتادیم و نزیکه های صبح و این بود که اراقی ها با یک سلسل عملیات پاتک از بالا هواپیما میزد و از پشتن طبخونه شون وارد اون منطقه شدن که ما بودیم بلاخره ما خودمون را به مردگی زدیم و تا این که اومدن از رو من رد شدن و میخواستن پاچیزازی کنن و اینه ما هم که دیگه حتم بر این گذاشته بودیم که حتما یا میمیریم یا بالاخره اسیر میشیم چون میدونستیم توجه بودیم اون منطقه و میدیدیم مسائل قبل از عملیات شروع شده را خلاصه فرمانده این به اسیر هرکی را میدیدن مزروح یا بالاخره در حال گریه و زاره نه گریه و زاره بلکه افسردگی و چون کسی نبود نه طبیبی نه پیزشی به درد بچه ها برسه اونجا و بچه ها چون زیاد خون میرفت از ایشون جام میردن اکثران بلاخره اراقی هم تیر خلاصی میجارم در همین حال چون خیلی عصوانی بودن و اکثران هم از قارد جمهوری خود شخص صدام بود موسیقی اسارت اگرچه به ظاهر یه محدودیته اما میتونه فرصتی برای خودشناسی و بازنگری در عرضش ها باشه بسیاری از آزادگان ما در دوران اسارت به امق وجود خودشون پی بردن و با شناخت نقاط قوت و زدنیده ضعف خودشون به انسانهای قوی تری تبدیل شدن اونها در اصارت و خلوت با خداوند را زور نیاز می کردن و از اون مدد می گرفتن این ارتباط معنوی به اونها کمک می کرد تا در برابر سختی ها مقاومت کنن و امیدشون را از دست ندن آقای محبی قمنگیسترین خاطرات شما در دوران اصارت چی بوده؟ براغی ها اومدن تا این که مارو دیدن هم توی هولمون دادن تا این که از اون سرازیری رفتیم داخل شهر پنجبین چون نزدیک بود خیلی نزدیک بود و تو شهرم کسی نبود مغرب خود ایراغیه بود از اونجا مارو یه کاماندوی ایراغی برداشت رفتیم داخل شهر که بعد از مراحل قرانتینی خود ایراغیه که در وزارت دفاع بود وارد اردگاه موسیل چهار شدیم بنده خاطری از اردگاه دارم خاطرات تلخ و شیرین هست ولی بلاخره هر که به واسه خودش باید وقعیه را گفت تلخ در این خاطرات ما در اصارت شهادت برادران بود که نمی شد علاضی کرد مثلا برادری بود که ایشون متعهل بودن و زیاد فکر این کردن مدت شروع کردن به صحبت نکردن با بچه ها بسیاری که بعد هر کاری کردیم مخصوصا نماینده حضری آقا ترابی که یک تشکیلات مخفی بود واقعا زحمت می کشیدن ولی چون مسئله مسئله روحی بود و صحبت ویا نصیحت کارساز نبود این مشکل حل نمی شد ایشون شروع کردن به قطع تکلم با برادران اسیر بعد مدتی گذشت تا این که برادر عزیزمون روحانی که مسئول اردگاه بود ایشون رو فرستادن زهت سرگرمی و گذرندن وقت در آشبسخونه کار کنن ولی ایشون مدتی آنجا موندن یک ماهی حدودن بعد شب داخل آساشگاه دیدیم ایشون فریاد براوردن و دست پای زدند و دمیاه فانی را بده گفتنم و این شهادت ها قمنجیسترین خاطرات ما بودن در اصارت و قمنجیستر از آن که نمی گذاشتن این برادران را آزادانه دفن و کفر کنیم و به خاک بسفاریم موسیقی موسیقی موسیقی او while لوچن کالسونی وطن پرنده ها خاک شهیدم وطن پرنده ها خاک شهیدم ایران ایران ایران ایران ایران تمخیص موج دریاف تو گلومه