محمد و آل محمد و عدید رجه محمد و آل محمد و آل محمد و آل محمد محمد و آل محمد و آل محمد محمد و آل محمد و آل محمد مبنات تدهین قبائد بنیادین علم کلام ندعو که اذا ما دبرنا الهمنا خیر التدبیری فالأمر بیدیک و سبحانك فالأمر بیدیک و سبحانك سبحانك و سبحانك سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سicatingانک و سبحانک سبحانک و سبحانک سبحانک و سبحانک ولی رفت وقتیه که نه دیگه اون پرونا گرفتیم و حالا میخواییم این رو درمانیشیم خب بر این اساس معنای قاعده اینجوری میشه که واجب است از زرری که مختزی ایجاد آن وجود دارد ولی هنوز محقق نشد واجب است که ما پیشگیری بکنیم و در واقع مانع بشیم از این که اون زرره محقق بشه حالا این مانع شدن از این که اون زرر محقق بشه گاهی به این صورت که ما یک فعلی باید انجام بدیم گاهی به این صورت که یک فعلی رو نباید انجام بدیم مثلا مثلا اقاب الهی مثلا اگه گناه بکنیم اقاب میاد خب ما گناه نمی کنیم ترک گناه ترک گناه برای اینه اینه که از اقاب الهی که محقق نشده به اصطلاح جلو گیری بکنیم برعکسش مثلا برای همون بحث تحقیق یا نظر ما باید اون تحقیق و نظر استدلال رو انجام بدیم تا اون زرر اقاب زرر اخراوی ارزوخه محقق نشده اونجا با ترک یک عمل بود اینجا با انجام یک عمل بود منطقه نکتهی که اینجا قابل توجه اینه که اگر ما معتقد بشیم که دفع زرر محتمل واجب است به طریق اولا رفع زرر یعنی رفع زرری که محقق شده واجبه به طریق اولا چرا یعنی دفع اگر دفع زرر محتمل واجب باشه رفع زرر به طریق اولا چرا چون وقتی به خاطر دوچار نشدن به یک خطری که احتمال داره ما باید این کارو بکنیم به کار خاصی رو بکنیم و ترک بکنیم واجبه حالا وقتی که اون زرر دیگه محتمل نیست محقق شده برای اینکه اون زرر رو ورداریم به طریق اولا واجبه که این کار رو انجام بدیم که اون زرر رو ورداشته بشه چون اون صورت قبلی اینه که احتمال داره اینجا قطعا باقی شده بنابراین به خاطر همین اولویت قیاس اولویت فقه ها وقتی حالا فقه ها متکلمین کلن وقتی ما این کلمه دفع زرر محتمل رو به کار میبریم رف رو هم شامل میشه یعنی دفع اینجا با اینکه رف و دفع با هم فرق داره ولی اون مثلا دفع زرر واجب محتمل هست رفعش هم منظوره مثلا هلا من یه مثالی از یه بحث فقهی عرض بکنم که اینجا تعبیره به دفع کردن اما در واقع منظورشون رفعه مثلا شهید سانی اینجوری میگه میگه که دفع میگه که و کذا یجوز و تناول و تین الارمنی لدفع الامراز المغرر اندلت به خب چین خوردنش جایز نیست دیگه استثناهاتی داره یکیش اینه که به صلاح مرزیه مثلا حتبا میگن اینو بخوری این مرز از باید میده مختصرا منو البته به شرطی این که مختصرا منو الامو تد اول حاجه الیه به حسب قول هم المفید لذم باید به همون مقدار ضرورت اکتفای کرد چرا لما فیهمن دفع زرد المزنون یعنی اینا که الان بحث میکنن این نیست که اون تین رو قبلش بخوره نه این مرز رو گرفته برای مداوا دارن میگن یعنی در اون قسمت رفت کلمه رفت رو بکار بردن اما دفع رو بکار بردن پس دفع یه معنای عامتری داره چون اگه دفع زرد محتمل واجب باشه رفتشم واجبه لذا گاهی دفع یعنی گاهی که نه وقتی میگن دفع زرد محتمل واجبه رفتشم مرزور هست خب این کلمه دفع خیلی با اونو بحثی نداشته خب بحث بعدی واجه بعدی بحث زرد مهمترین واجه در این بحث همینه من تا من اینو خدمت شما اول ارزو کنم اصلا بحث اصلی در این قاعده یعنی شاید مهمترین بحث همین واجه زرد من تا یه وقت ما اصل زرد رو بحث میکنیم که ببینیم منای زرد چیه یه وقت میخوایم قیودش رو بحث میکنیم اینم در واقع منا کردن اون زرده ولی ما نمیخواییم دیگه تا اون جا وارد بشید چرا چون اون قیود رو ما تک تک بحث خواهیم کرده مثلا این که زرد دنیاوی اخراویه زرد مزنونه یا مختوه یا پایینتر از زنه حالا اون عدد به محتمل برگوده مثلا زرد به اصلاح انواع مختلفی برای زرد هست زرد همین یه موردش مثل این که زرد دنیاویه اخراویه مثلا زرد به نفس باید واردشی یا به دیگری اینا رو نمیخواییم بحث بکنیم اینا چون اینا بحث مستقلی داره الان ما میخواییم اصل منای زرد رو بحث بکنیم که هم در لغت و عرف هم ببینیم آقایون چی تحلیل کردن زرد از اون بحث هایی که اختلاف شدیدی هست در این که اون عرف رو ما چجوری تحلیل بکنیم بین اصولی و به نظر من همه شون اشتباه کردن خواهم گفتم قول درست رو ایش کدوم نگفتم خب ببینیم لغوی این زرد رو وقتی خواستن تعریف بکنن اکثرا میگن زد نف یا خلاف نف هم کلمه خلاف رو به کار بردن هم کلمه زد رو به کار بردن حالا جالبه که اینم بدونید نف رو هم که خواستن تعریف بکنن بعضی خیلی هاشون گفتم این همین رو گفتم بعضی ها گفتن زد زرد بعضی ها گفتن خلاف زرد بعد معانی دیگری هم گفتن که اینا قایدتا به مذل معانی استعمالیه یکیش نخصه یکیش احتیاجه یکیش فقره یکیش سوحاله یکیش بدحالی یکیش زیغه یکیش شدته شده تر برات در بدم ناراحتی در بدم یکیش مکروه اینا رو در واقع اینا باقی استعمالیه که مسادیقی میتونیم ما بگیم اینا از زد نفر یعنی همه اینا میتونن مصداقی باشن برای زد نفر یعنی اینا نفر نیست که احتیاج که نفر نیست فقر که نفر نیست بدحالی که نفر نیست اون چیزی که از این تعریف ها به خصوص اون تعریفی که برای زرر بیان کردن به دست میاد اینه که اینا مقابل همه یعنی از نظر لغویین این دوتا یعنی نفر و زرر مقابل همه این تقریبا قدری متعقله حالا این که اینا مقابل همه نوع تقابل چیه یه همون چیزیه که باید ما تحلیلش کنیم اینم عرض بکنم تو معنای خیر بعضی لغویین مثل فیومی اینا گفتن که خیر اون چیزی که انسان به مطلوب میرسونه افتران زده زرره زرر زده نفره یعنی نفر هم زده زرره اما نفر چیه اون امری که مطلوبه یا ما را به مطلوب میرسونه از اینجا حالا یه نکتهی میشه فهمید که زررم مطلوبی نیست حالا شما مقابل اینایی که گفتیم برای زرر که برای نفر هم گفتن مثلا مثلا مقابل اینا غنا اونجا فقر بود اینجا مثلا بینیازی سلامتی خلاصی از درد درد و رنج خب اینا مطلوبه دیگه اینا مطلوبه مقابلش که برای زرر گفتن احتیاج فقر مرز درد رنج اینا مطلوب نیست دیگه ایش که دنبال این نیست که مرز بگیری به طور طبیعی ایش که دنبال مرز رو نمیدونم فقر رو مثلا بدبختی رو اینا نیست حالا متکلمان این قایده رو خب گفتن زررم آوردن اما تعریف نکنید کردن و نیومدن مثل اصولیون تحلیل کنن وحس کنن اما ما میتونیم از بحثاشون بفهمیم منظورشون چیه گرچه میگم اینو توضیح ندادن حد اقل ما پیدا نکردیم اولا اینها تو بحث های مختلف یا حالا یکیش من تو زهنمه مثلا این بحث علم فل علم وچه و اصنهی مثلا اونجا علامه در شرح عبارت خاجه میگه که خدا اگه علم افتدایی رسوند به ما این علم برای اینه که باید جبرانش به این باید باشه که نفعی بده نفعش هم باید بیشتر باشه یا یه زرر بالاتر رو دفع کنه پس ببینید یعنی در واقع این چند تا قایده که ما بحث کردیم قایده سلا قایده اصلا قایده معلل بوده نفعال الهی به اخراز اونجا سلا و نفع رو چی منا کردن امدتا منا میکردن به لذت دیگه سرور اونجایی منا میکردن اونوقت مقابلش که مثلا شر و زرر و اینا چون مثلا تو اون بحث چیز میگفتن که خدا در افعال که قاید نداشته باشه خلاف حکمته عبست میشه اگه داشته باشه به خودش برسه مستقبل میشه پس باید به دیگری برسه دیگری هم یا باید زرر برسونه یا نفع بعد میگفتن که نفع بازه نفع چیه؟ تو خیلی تعریف ها نفع میگفتن لذت و سرور حالا گاهی در زمان وحص های جایی گیر میکردن نفع رو یا زرر رو اخراوی هم وارد میکردن که ما هم یه جوری بحث گره ام اخراوی هم وارد شد بیشتر وقتا دنیاوی تعریف میکردن به معنای لذت و سرور مقابلش هم علم یعنی در واقع در تحلیل متکلم ها میگم این ها رو بحث نکردم ما همینجا استنباطمون اینه که همه شرور مثلا فلاسفه میگن شرور باید شرور رو بکنن متکلم شرور نمیگه میگه علم این یه معنایی داره چرا به جای شرور میگه علم با این که همه میگن شرور چه غربی ها چه شرقی ها چه فلاسفه اسلامی مسیحی ایمانی از این میشه فهمید که اینا یه تحلیلی دارن از شر در تحلیل نهای شر رو برمیگردون به رنج مثلا فلاسفه شر رو تقسیم میکنن به شر اخلاقی و شر طبیعی شر اخلاقی مثلا دوزدی قتل نمیدونم جنگ جنگ چرا بده چون باعث درد و رنج میشه دوزدی برای چی بده برای اینکه آدم ناراحت میشه ویلا اگه بیان یک چیز از ما بدوزن که ما خوشحال بشیم میگی مثلا این شر نبوده خیلی خوب شده اومدن اینا برداشتن دوزدیدن ما خواستیم از دستش خلاس بشیم جشنم میگیریم اصلا شر نمیدونیم اون رو بس علم محابلشم لذا نفع و اینا سلاح رو به نفع نفع رو هم به لذت و سرور منامی کردن حالا اخرافشم بیارید اخرافشم همینه یعنی در نهایت اونجا جهنمه جهنم هم درد همش اینور بهشته بهشته همهش لذت و بخل لذت هم میتونم لذت مهنوی هم باشه این لذت یا دردی که میگیم مثلا آدم از یه چیز مثلا نارهته این دردش گاهی خیلی بیشتر از یه مرض جسمیه مثلا آبروش رفته اومدش هم همینه لذت گاهی مثلا بعضی لذت های مهنوی چه بسا از خیلی از لذت های مادی بیشتر الان ما اینجا به معنی آمش میگیم پس ببینید ما میتونیم اینجا بگیم که حالا من اینو چون خیلی بحث کردن اصولیم معرکه آراست که آیا زرر عمر وجودیه یا عمر عدمیه این البته بحث مال اینجا نیست از زمانهای قدیم در یونان باستان این بحث بوده که آیا سعادت یه عمر وجودیه یه عمر عدمیه این فلاسفه یونه اینایی که من میگم قبل از سقراته فلاسفه نخستی بعضی ها به خصوص تو حوزه های همون دوره های زمان سقرات تو مثلا حوزه های سقراتی بعضی ها میگفتن سعادت به معنی لذت لذت هم لذت معنی عمر اثباتیه یعنی مثلا همه خوشحالی یعنی مثلا یه غذایی میخوریم لذت میبریم یه حالت وجودیه بعضی ها میگفتن نه سعادت لذت منظور از لذت هم لذت منفیه لذت منفیه یعنی چی؟ یعنی نبود درد آرامش این بحث ها از قدیم مطرح بوده از تحلیل متکلمان برمیاد که خیر و شر زرر و نف هر دو عمر وجودی هست فقه ها و اصولیون اینا بحثشون در قاعده لا زرر و جاهای دیگه اینه بیشتر از همه تو قاعده لا زرر بحث گردن که آیا این زرر و در مقابل نف آیا این تقابل از نوع تزاد که اگه تزاد باشه به صلاح اینا امران وجودی ها که به صلاح لا یشتنهان فی موضوع واحد اما یرتفعان مثلا سفیدی و سیاهی در یه موضوع نمیشه یه چیزی هم سفید باشه هم سیه اما میتونه هیچ کدوم نماشه سبز باشه یا از وجودی و عدمیه یعنی در واقع زرر عدمیه تناقض نه عدم و ملک عدم و ملک تناقض کسی نگفته و از باب عدم و ملک دیدگاه متکرنه از این اونا این بحثات رو نکردن ولی من تصورم اینه از مجموع مباحثی که اینا نف و زرر رو مقابل هم میذارن و نف رو به لذت تعریف میکنن اونجا هم بحث شر رو به علم برمیگردن این یه عمب وجودیه در اصل آخون میگه که خب آخون میدونید دیگه به حالات تحت تأثیر فلسفه بوده ایشون میگه نه این عمر عدمیه عدم و ملک هست عبارتش اینه میگه فظاهر اند از زرر هوه مایو قابل و نف منن نقص نقص نقص رو لغبی نم گفتن فن نف عوی ترف ترف هم به منه چشم مدن منه بخشی از مدن عوی ارز اول مال یعنی این هم مورد بحث هست این هم مورد بحثی که آیا ارز مثلا امام قبول نداره ارز حالا این هم وحث ما نیست این جز اون وحث های قیوده این ها رو الان نمیخواییم بسکن بگیم اول مال تقابل عدم و ملک هوه مایو قابل و نف منن نف از چه نوعی از نوعی تقابل عدم و ملک پس زرر در محابل نف از باب عدم و ملک یعنی چی یعنی زرر نبود نف در جایی که منشانهی این که اون نفه باشه مثل کوری و بینایی که کوری اینه که یه کسی که میتونه بینا باشه حالا بینا نباشه این حالا عبارت محروم ناینی میگه که این نزرر عبارتون انفوته ما یجده الانسان من نفسهی و ارزهی و مالهی و جوارهی این به جایی طرف جواره گفت فعزا نقصه ماله و طرف من اطرافهی این بخشی از بدن بالاطلاف او اطلاف چیزی اطلاف کنه یا همینجوری از بینه او زهق روحهو او حتک ارزهو بالاختیارا بدونهی حالا ایکی این کاری کرده یا همینجوری شده یوغال انهو تزرر به اگه ببینید این ها از همش از دست دادن مال مدمیه دیگه ظاهرش این ظاهرم عدوی میگی یعنی مختزی باشه حتی اما به صلاح اون نیاد به مختزی نف باشه نف نیاد اینم حتی ما میگیم زرر حالا یه وقتی چیزی رو از دست میدهید میتونه داشته باشه نداره آیتالله خویی که شاگر دیگه ایشون این همه شاگر استاد شاگردم به این ترتیب میریم جلو ایشون هم میگه زرر نقصه ظاهر نقص عدمیه دیگه مثل همین توضیحان همین مثال هایی که زد اطلاف تلف مالش از دست بده فلان بخشی از بدنش اما ایشون میگه این ظاهرش عدمیه بعد میگه نوجودیه عبارت رو بیخونم اما من از زرر فهوان نقص فلمان کما ازا خسرت تاجر فی تجارتهی اوف الارز کما ازا حد از شیعون اوجب حد کهوید اوف البدن بالکیفیه کما ازا عکل شیعان فسار مریزن اوف بالکمیه کما ازا قطعیدهو ول منفع مقابل زرر منفع ول منفع یه زیاده منهی سلمال کما ازا ربه تاجر فی تجارتهی میرسود میکنه یه میلیارد به دست میگرد اومنهی سل ارز کما ازا حد از شیعون اوجب تعظیم اتفاقی میفته همه ازمد بهش تعظیمش میکنن مقامش بیری بالا اومنهی سل بدن کما ازا عکل المریز دوان فا اوف آمد یه دوائی بخوره حالش بود و بینه هما واسطتون بین زرر و نف کما ازا لم یر بهت تاجر میره تجارت میکنه نه سود میکنه ولم یخسر نه سود میکنه این وینا بینه فلم یه تحقق منفعتون ولا زرر پس میشه منفعت زیادی به دست میاره زرر یه چیزی از دست میده و بین این دوتایی که نه چیزی به دست میاره نه چیزی از دست میده حالا شما از این چی فهمیدید الان؟ مثلا من هیچ خود یوشونم نتیجه گیریش هیچ از این عبارت شما چی فهمیدید؟ ادمیه دیگه زرر این ورش ولی وجودیه اما ببینید ایشون چه نتیجه فَزَهَرَ اَنَّتْ تَغَابُلْ بَیْنَهُمَا مِنْ تَغَابُلِ تَزَاد لَا مِنْ تَغَابُلِ اَدَمِ بَلْمَرَكَهِ الَا مَافِلْ کِفَایِه کفای اشتباه کرد وجودیه اینا حالا برال این عبارت نسته این عبارت نسته و در واقع وجودیه وجودی رو من تو عبارتهای متکلمین گفتم مثلا یه لذتی به دست میاره اون روی دردی اینا وجودیه یا شما مثلا بگید نقص یه مرزی پیدا میکنه یعنی یه بعضی از این ها حابل توجیهه مثلا میره دوی سفر یه مرزی پیدا یه مرز یه چیز حادث میشه درش تحقق پیدا میکنه اما وقتی پولش ها از دست میده این که ادمیه حالا آیت الله صبحانی اینو یه توجیهی کرده که این ادمی چجوری وجودی میشه ایشون میگه این که درسته اگه به خود اون نگاه بکنیم ادمیه اما منحی سل مجبور نگاه بکنیم یه حالت جدیدی اومد یه حالت جدیدی مثلا اون پولش ها از دستات ادمیه اما آرز شد به اون حالت فقر مثلا از این با وجودیه ولی زاد وجودیانه آقایی اشتباهی میکنم فکر میکنن لغوی این که گفتن زرر زد و نه فکر میکنن لغوی اینه منطق خوندن نه حالا من خواهم گفت که اصلا اینا نیست ولی از اون واقع زد فکر میکنن این وجودیه که بعضی هاشون هم گفتن ببینید آی صبحانی چی میگه میگه اگر بگوییم زر خود نخص هست واضح هست که نخص امر ادمیست همه اقراری که شما الان کردید اگر بگوییم زر خود نخص هست که ایشون هم گفت نخص هست لغت هم میگه نخص هست که نخص امر ادمیست اما اگر بگوییم که زررون حیعت حاصله از کاهش هست در این صورت تقابل از باب تضاد میشه این توجیهیه که ما میتونیم برای عبارت مرحوم آقای خویی بیاریم مثلا جده را تعریف میکنن به از این رو امامه مثلا جده نیست ولی وقتی برسرنهادی میشود از حیعت حاصله از آن به جده تعبیر میشود چیزی در جای قرار میرفته خودش جده نیست از یه حالته به دست میاد اون جده که یکی از محولات عشقی یعنی که از عراض نخکان هست از این رو زرر و زررون مجرد نخص نیست بلکه حیعتی که از آن حاصل میشود را زرر یا زر میگویند از این رو با این تفسیر زرر هم مانند نف امر وجودی میشود و تقابل بین آن دو ازواب تضاد میشود اینو همه دارن حرف آخون دارد میکنند که آخون اونجوری گفت در واقع ایشون گفت درست نیست تضاد ده ایشون توضیح میده که یعنی چجوری میشه تضاد باشید حالا بعضی چیزا تضاد ده مثلا شما میتونید بگید از دست دادن پول نه احتیاز احتیاز یه حالت روحیه ممکنه یک دو نفر باشن هر دو یه اندازه پول داشته باشن خونه داشته باشن مساوی یکی احساس احتیاز بکنه یکی احساس احتیاز نکنه بس سندید یکی هم میگه نه من احتیاج دارم یعنی اون احتیاز رو میشه تفسیر وجودی کرد اون حالت نفسانی نه اینقدر پول داشتن یا نداشتن ولی ما میتونیم مثلا بگیم نه الان مثلا دولت میگه که مثلا میگه که حد فقر اینه کسی که در ماه مثلا ده میلیون تومن ده میلیون تومن در آمد نداشته مثلا این فقیره یه استلاحه یعنی پولش کم باشه اینقدر باشه کمنتر این حد اون مثلا زیادتر میگه که برحال میتونیم بگیم پولش کمه یه وقت بگیم نه اون حالتیست که احساس نیاز میکنه یا نمیکنه این تفسیر ها مختلفه یعنی ما میتونیم