که استفاده کافی رو برده باشید خیلی علاقه مندیم حتما نظراتون رو در خصوص این رسانه و برنامه های اون به ما منتقل بکنید از طرف شماره تلفن های 321-551 و 552 و پیش شماره 325 و سامانه پنیمک 3553 162 هم شماره تلفن سرغمیه که شما میتونید با تهران تماس بگیرید و نظرتون رو در خصوص رادیو معرف حتما برای ما ارسال بکنید. نوت میکنم شنوانده برنامه روایت اش باشید گفتگو با مادران و همسران معزز محترم شهده در این برنامه انشاءالله که استفاده ببرید. بسیار ممنونیم از توجهتون برنامه های رادیو معرف خدا نگهدارتون روایت اشق روایت اشق روایت اشق بنامه خدا و سلام این برنامه آشغانه های زندگی شهده از زبان همسران و مادران عزیزشونه اونایی که دلس پردگی و دوست داشتن رو به حد اعلای خودش رسوندن و در کنار همسر و فرزند هماسه آفریدن. سبوری و فداکاری این زنان ستودنیه هرچی از این همه ایسار بگیم کم گفتی. قصه زندگی هر کدومشون اونقدر زیباست که روایت موندگار دفتر زندگی مون میشه. مهمون خانم ابراهیم پور همسر شهید مدافع حرم مصطفى سعد روزاده هستی بخشی از برنامه قبل رو میشنه بقیه آقا مصطفى اومدن رفتیم ما هم دیگه تو اتاق بشنیم صحبت کنیم یه لحظه برگشت گفت ببخشی من فقط این که الان اینجا من فقط دنبال همسر نیستم. اگه فقط همسر میخواستم میتونستم جاهای دیگه برن. اگه من اینجا هستم دنبال همسنگرم میخوام یه کسی باشه همسنگر بشم اصلا خسلتی که آقا مصطفى این داشت که هرچی محبت توی وجودش بود به زبونش جاری میکن. و این که اصلا توی رفتارش و توی کلامش محبت داشت اصلا ناخداغا آدم رو جزمی کنیم همین باعث شد هی وابستگی من و آقا مصطفى بیشتر بشه. انقدر با بسته شده بودم که مثلا ما یه مقاضه برنج فروشی داشتیم از این بانکداریا یه مقاضه خیلی بزرگی بود بعد آقا مصطفى اونجا برنج و چایی ها اینا مثلا حالت عامده میفخدم و من از خوزه که میومدم سر کوچه خودمون پیاده نمیشدم. سر کوچه که مثلا مقاضه آقا مصطفى افتاده میشدم از تاکسی پیاده میبنم تا مقاضه میرفتم پیش آقا مصطفى بعد اینقدر میموندم آقا مصطفى مقاضه آر بیبندم ما همدیگه بریم خونه نهار بخونیم دوباره بعد از آر با آقا مصطفى میرفتم مقاضه بعد شاید ما همدیگه دوباره برنگشتیم دیگه تمام دفتر کتاب ها متعرصام همه رو میبوردم تو مقاضه بعد خب آقا مصطفى به خاطر این که علاقه زیادی وجود داشت نمیدونم حالا چطوری میتونم این مسئله بگم. ببینی وقتی کسی رو خیلی دوست داری وقتی اون خوشحالت هم خوشحال میشی. دیگه ما به این مرحله رسیدید. وقتی مثلا آقا مصطفى میدونم من خوشحالم از این که الان تو مقاضه کنارشونم با این که شاید عذیب میشد نمیست از این خانومشونی اینجا باشه. ولی با این حال قبول میکردم. مثلا به خاطر این که من اینجا باشم خانوم ابراهیم پور برامون از دلبستگی عجیبی گفت که به مصطفى پیدا کرد. طوری که یه لحظه هم نمیتونست از مصطفى جدا شه. اونقدر آشق شد که همه زندگیش شد مصطفى و دوری از این مرد انگار در دورنجه همه ی آلم رو به دلش میریخت به قول خودش یه لحظه دوری هم برایش سخت بود. خب این وابستگی همچنان ادامه داشت دیگه مثلا ایشون هم شغلشون آزاد بود. بعد من همش بهشون گفتم که من همه برنامه ریزی همو میکنم. ساعت خواب فاطمه رو تنظیم میکنم که با شما باشم. شب میخواستم برن گشتای بستیجیا بعد بهشون گفتم که من با هاتون میگم. میگو بابا ساعت دو و زده شب کجا میگم. گفتم نه ساعت خواب فاطمه رو تنظیم کردم. این ساعت که همون میخواییم بریم بیرون. فاطمه تو ماشین خواب بیده. منم در رو رو قفل میکنم من اصلا اونجا ناامنی ندارم من همین که جایی که شما باشید نزدیک شما باشم برام بهتر اینجا تو خونه که وقتی شما نیستید هستم انگار تمام در و دیوار خونه داره من میخورم. نمیتونم تحمل کنم فضای خونه رو. دیگه انقدر اصرارشون کردم. اینشون اصلا دیگه آخرش دیگه تسلیم شدن و گفتم باشه بیا بیرون. میرفتیم اصلا اصلا دوازده شب میرفتیم اینشون میرفتن گشت. من تو ماشین در رو گفت میکردم. میموندم با فاطمه حالا یه بافتنی میبافتم یه کتاب میخوندم تو اون زمان تا مثلا ساعت سو چهار صبح که آقا مصطفى بیان و با هم دیگه بیانیم خیلی لذت میبردم از این که جایی هستم که آقا مصطفى نزدیکه. با این که مثلا خونه ما تا اونجا خیلی فاصله نداشت ولی دوستشم نزدیک ترین جا به آقا مصطفى باشن. مثلا همین مسیر رفت و برگشت و دور نباشم از آقا مصطفى. گفتن همین که مثلا با هم دیگه تو ماشین میریم با هم دیگه برگردیم خب بعد دیگه آقا مصطفى هم وابسته شده بود. یعنی مثلا وقتی میخواستن برم بیرون کاری داشتن میگفتن بیایید با هم بریم. بعد که فاطم بدانی آمد و یک بار من نتونستم با هاشون برن. وقتی اومد خونه موتره است که عزیز من به تو میگم بیا با من بریم. چرا نیمیدی؟ بودن خب بچه هست. یهت بود نیمیدی من یه مسیر یک ساعت تر سه ساعت دور خودم چرخیدم. نمیدونی وقتی نباشی من راه ها را نمیتونم پیدا کنم. با هم دیگه میرفتیم. دائم هر کاری میخواستیم با هم دیگه خاطرها را سخت به زبون بیارم عکس تو هوای تازه توی لحظه های من بود عکس ما به یادگاری برای جدا شدن بود عکس تو یه شر خوبه واسه گفتنه ترانه یه قزل بدون فاجه واسه حس عاشقانه روایت های خانم ابراهیم پور واقعا برامون عجیب و تحسین برنگیز بود. مدام از خودمون سآل کردیم. مگه میشه این همه عشق رو به زندگی داشت مگه میشه تا این حد عاشق یه نفر بود خانم ابراهیم پور با این که در درنج فراغ رو به دل داره وقتی از اون روزا میگه با لبخند حرف میزنه و روایتش واقعا روایت عشقه یه همه جا با هم بودیم مثلا فاطمه رو میخواستیم بر این کلاس اصلا دوست داشتم به این کار رو رنجام بودم نهار فاطمه رو زودتر میدادم بعد قضای خودمون رو توی استبد میذاشتم با این که موتور داشتیم مثلا ماشینم نداشتیم بعد تا آقا مصطفی میبنیم میگفتم بریم فاطمه رو برسونیم میگفت باشه ولی نهار نخونیم بریم نهار من قضای من شما رو برداشتم تو سبده میریم فاطمه رو که گذاشیم کرده بریم توی فضا سبده میشیم با هم دیگه قضا میکنیم بعد آقا مصطفی میگفت واقعا سخته نیست گرمه ازید میگفتم نه با هم دیگه این دوتای خیلی خوبه بعد این فاطمه رو میرسونیم کل اون زمان با هم دیگه مثلا جایی میشستیم قضا میخوردیم صحبت میکردیم بعد میرفتیم نمبال فاطمه دوباره میمدیم خونه ما تقریبا نزدیک به نه سال زندگی کردیم به جز اون دو سالانیمی که ایشون توی سوریه بودن تقریبا یه شیش هفت سالی که با هم دیگه زندگی میکردیم به دور از دقدقه با اینها دقدقه سوریه بوجن کل این تقریبا شیش سال آقا مصطفى کلن سه روز فقط خونه نبودن یه سه روزی رفتن راهیان نور ساله اول ازدواجم بعد بهشون گفتن منم بیام گفتن نه فقط آقایونم وقتی از راهیان نور اومدن هم خودشون خیلی سختشون بود گفتن نه دیگه اگه راهیان نور خانوادگی باشه میریم اگه نباشه دیگه من اینطوری تنها نمیرم بچه ها رو مثلا میسپارم کسی دیگه ببره بلند من تنها نمیرم اگه خواستین بریم با هم 24 ساعت با هم بودیم یعنی عادت کردودم صبحان نهاشام هم با آقا مصطفى بخورم بعد دیگه طوری هم شده بودم اینقدر عادت کرده بودم دیگه اگه مثلا آقا مصطفى صبحان یا نهار یا شاب نبودن خونه من اون وعده رو نمیخوردم ایشون هم وقتی میدن مثلا قضا نمیخورم تا خودشون میان دیگه سرمیکن تمام کاراشون جوری برنامه بزنی کنم مثلا باید وعده های قضایی بیان خونم خاطره ها سحن من از فرصت آشگونه هاست خاطره هات مثل خودت برام همیشه عزیزم خاطره ها یه پنجره هست پر از بها رو دیدنی تاریکی میا مو میگیره و میشه روبرو شنی زندگی لبخند میزنه وقتی نگاهم میکنی وقتی که چشم پنجره میگه همیشه با منی روایت های بسیار آشغانه ای را از خانم ابراهیم پور شنیدیم اما نمیدونیم آخر این ماجره چی میشه چجوری یه زن آشق دوری همسرش رو داره تحمل میکنه حالا با این همه علاقه و وابستگی در این زندگی شیرین ناگهان حرف سوریه پیش میاد از همین لحظه به این قضیه فکر کنیم دو نفری که انقدر به هم وابسته و آشغان چجوری از هم جدا بشن ماجره هایی که خانم ابراهیم پور از زندگیش برامون میگه هم شیرینه هم عجیبه خب با این همه نزدیکی حالا یک دفعه بحث سوریه پیش میاد آقا مصطفى اصلا یه خسلت های خاص خودش رو داشت مثلا یک روز مادن خونه خیلی خونه همون به هم ریخته بود من یه دوره تو مدرسه کار کردم بعد قبل از این که برم مدرسه برای مثلا مشاوره و اینها بهشون گفتم پیشناهاد شده برای مدرسه از نظرش ها مشکل نداره گفت نه خیلی خوبه گفتم فاطمه من نگه میدارم گفتم ازیاد نمیشه گفت کارم آزاده خب میتونم تاییم همه طوری تنظیم کنم وقتی که مثلا شما اومدید من برم برای کارم آین کسی خیلی وابسته کسی بشه از تمام اتفاقات روز برامش توضیح میده امروز اینجوری شد اینجوری گفتم این کاری کردم بچه ها از این یه سوالی که میپرسیدم مثلا نمیدونستم گفتم بچه ها من میرم برسیم کنم جوابش رو فردا میام بیتونم و منبع برسیم همه موضوع و اونسا مشبهت میکردم و اونسا میردم به بچه ها جواب میدن حتی یه روز که دو شمتی باشه صحبت میکردم از اتفاقاتی که تو مدرسه افتاد بایستاد یه زن نگاه میکرد گفت ازیز یه معامله کنی گفتم چه معامله ای گفتش که من این چند سالی که کارفرهنگی کردم من تنبیت 14-15 سال لگیم نایم کارفرهنگی میکنم من در دوازده سال 13 سال مطمئن کارفرهنگی کردم و میدم به شما شما ثواب این زمانی که تو مدرسه هستید وقت با بچه ها میگذرنید گفتم خب اون که ثوابش بیشتره سختیش بیشتره گفت نه این تأثیرگذاریش بیشتره و به خاطر همین سال اینگاهی که میخواد تأثیرگذار باشه تمام تلاششون که من با آرامش بخوام برم مدرسه من راهیم به شرطی همراه من تو باشی تو استعاره ای از دنیا و خوبیاشی من راهیم به شرطی تا آخرش بمونی هرچند میشه فهمید پابند عشق مونی با تو مسیر بازه با تو هوا لطیفه من دل به جده میدم کهی با دلم حریفه با تو مسیر بازه با تو هوا لطیفه من دل به جده میدم کهی با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم حریفه با دلم محصув م двухا با دلم حریفه با دلم حریفه وقتی که اومد انجلو شروع کرد و اکش گفت ساکم رفت خودم جانونه وقتی که نشستیم تو ماشین فکر کنید آقا مصطفی جلو من و مامانم و برادرم و فاطمه بلند بلند گرگم کردن از این که نتونسته بودم برم خب برام خیلی سخت بود وقتی میبودم کسی که این همه دوستش دارم حالا داره گرگم کنه خیلی سختم بود از طرفی هم مونده بودم بین دلم و آقا مصطفی که مثلا حالا که آقا مصطفی اگه بره من به خودم چی کار بکنم دیگه آقا مصطفی رفتم متقصد شدم به شاهده شاهده گمنام تا ایده فت گفتم که خواهیم بریم شمال مامانم میدونم خواهیم شمال شمال بیه با همدیگه بریم گفتن که شما بید من بعدم میام ما صبحش رفتیم گفتم من بعد از ظهر یا شبش میام من با فاطمه که رفتم امام زده هاشم که رسیدیم بهشون زنگ زدم که مثلا حالشونو میپرسم بیدم کجا هنو اینها مثلا میگم بسایلت مثلا اینها رو برداشتم مثلا اینجا گذاشتم برداشت بیاری دو اینها تا زنگ زدم بیدم که خوشحالی خیلی مزعفی تو صدا هاش برگشت گفتیش که عزیز من دارم میرم گفتم کجا گفت سوریه تو فرودگاه هم دارم میرم سوریه گفتم تو قول دادی که بیای شما گفت حالا باشه بعدم میرم دیگه فلان دارم میرم بره سوریه خب آقا مصطفى رفتم بره سوریه مصطفى مصطفى دیگه مردم مصطفى مردم نیست یه در اینجا یه دل حرم حضرت زینب سلام الله علیکم دلش هزار راه عشق رو رفته و سهم خانوم ابراهیم پور شده وقتی صداگ مصطفى میاد که میگه من رفتم خانوم ابراهیم پور انگار همه ی وجودش فرو میریزه من مونده بودم بین خودم و آقا مصطفى نمیدونستم خودم رو باید ببینم اینجا یا آقا مصطفى رو باید ببینم گریه های آقا مصطفى که یادم میومد اصابانی هم شده بودم ولی میگم واقعا مردد شده بودم ما از شمال که برگشتیم اولین بار فکر کنم همون شبش یا فردش به محضی که رسیدن زنگ زدن شمال رو دادن که من تو آشبازخونم نگران نباشید به خایرم میتونیم به این شمال زنگ بزنیم خب خوب بود خیالم راحت بود که تو آشبازخونه کار میکنه روزی دوبارم زنگ میزدم بهش هم صبح زنگ میزم همسان بعد از دوست زنگ میزم باش صحبت میکنم تا اینکه برگشتن گفتن که اگه من در تونستم تلفون رو جواب بدم شما نگران نشید بعد برگشتن گفتن امریکا تحدید کرده میخواد حمله یه هوایی کنه به سوریه شاید خیلی از تحسیصاتشون رو بزنه و من دیگه دستسی نداشته باشم به شما اون سفر چهر روز طول کشید چهر روزی که در خونه ما بسته بود و من کل چهر روز خونه مادرم بودم و دیگه فکر نمی کنم چیزی توی مفاتیم مونده بود که ازا من چله ورداشته باشم ازا چهر روز بخوام بخوام بعد از چهر روز که زنین زدن گفتم دارم میام دیگه من سر از پا نمیشناختم دیگه رفتم شیرنی گرفتم گل گرفتم قبل خوشحالیه تمام خودم رسونم رو رودگاه و خوشحالی از این که آقا مصطفی شاید دیگه آخرین بار باشه میاد و دیگه مثلا نمیره به ته نزدیکی داشتم مثلا توی مسائل نظامی ها اینها به محصیرم که اومدن با پدرم که داشتن صحبت میکردن گوشیشون روشن کردن خواستشون نبود که مثلا من نزدیکم میبینم میشنم فکرم مثلا توشم از خونم شروعی کرد به نشوندادن فیلم ها و اکس هایی که اونجا داشتن وقتی فیلم ها رو نشوندن صدای تیراندازی ها اینها خیلی عذیب هم که و اگرشون میگفتم وقتی شام میرید من خیلی عذیب میشم خیلی سختمه یعنی واقعا هم من مریض شدم هم فاطمه مریض شد تا روی که مثلا وقتی فاطمه رو دکترم بردم دکترم میگفت خانم هیچیش نیستی مچه سالمه از لحاظه مثلا آزماییش و اینها و به محصی که آقا مصطفى میومد فاطمه خوب میشد خیلی جالب بود وقتی آقا مصطفى میرد ما تو دکتر بودیم تا آقا مصطفى بیرم بهشون گفتم که مثلا من مریض شدم و بست دریبشم کارم اینجور شده و اینها و همهش میگفتم باشه من میام من میام کارم کنم زود میام وقتی که اومدن فکر کنم یه دوسته هفته بودن و دوباره زمزمه های رفت موسیقی از شبکه رادیو یه معاده برنامه روایت عشق رو تقدیم شما کردیم در این برنامه مهمون خانم ابراهیم پور همسر شهید مدافع حرم مصطفى سدرزاده بودیم روایت های این همسر شهید باز هم ادامه داره آشقانه هایی که از زندگی خودش و شهید عزیزش برامون میگه و واقعا شنیدنیه سامانه پیامک 3553 در اختیار شماست حتما نظرهای خودتون و احساساتی و احساس خودتون رو از روایت این زندگی برای ما بگید تا یه برنامه یه دیگه خدا نگهدار پیام ولاگت موسیقی راه وجود داره برای این که ما بتوانیم سرمایه گذاری کنیم این مهمه در داخل سرمایه گذاری بشه این کار رو باید تسییل کرد برای سرمایه گذار سرمایه گذار احساس کنه این کار برای اون سود داره نفع داره و میتوانه این کشور رو پیش خواهد برد و از این قبیل موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی مسئله اقتصادی مسئله مهم میست مسئولین اقتصادی هم در داخل دولت هم در بیرون دولت حساسن متوجهن روی این مسئله و این نکاتی که ما عرض کردیم به نظر ما نکات قابل توجهیست و باید نبالشه یک کلمه هم در مورد مسئله سیاست خارجی خب به همدلالا وزارت خارجه ما فعاله جز وزارت خارجه های فعاله همین مسئله همسایکانی که ایشون بیان کردن این مسئله مهم میست کشورهای دیگر غیر همتای هم همینجور منطقه ها یکی دو تا نکته وجود داره اینی که بعضی از دولت های قلدور واقعا هیچ تعبیری مناسبتر برای بعضی از شخصیت ها و روحس های خارجی جز همین کلمه قلدور پنده سلاغ نداره بعضی از دولت های قلدور اصرار به مذاکره میکنن مذاکره اونها برای حل مسائل نیست برای تحکمه مذاکره کنیم تا اونجورو که میخواهیم بر طرف مذاکره که اون طرف میز نشسته تعمیل کنیم اگر قبول کرد که چه بهتر اگر قبول نکرد جنجار را بندزیم که اینا از میز مذاکره پاسله گرفتن از پایی میز بلند شد مذاکره برای اونا راهیست مسیریست برای تره توقعات جدید مسئله مسئله حسدهی فقط نیست که حالا راجب مسئله حسدهی صحبت کنن توقعات جدیدی رو مطرح میکنن که این توقعات جدید از طرف ایران قطعا براورده نخواهد رو راجب امکان دفاعی کشور راجب توانایی بین الملیهی کشور پلونکار نکنید پلونکسو نبینید پلونجا نرید پلونچیزو تولید نکنید موچه اکتون بردش از پلونکر بیشتر نباشه مگه کسی میتونه اینا رو قبول کنه مذاکره برای این چیز هست و قسم مذاکره نمار به تکرار میکنن برای اینکه حالا تو افکار اونو یه فشاری ایجاد کنن که بله طرف حاضره برای مذاکره شما چرا حاضر نیستید برای مذاکره نیست مذاکره نیست تحکمه تحمیله حالا باید بر جاهاد دیگری که حالا جای بحثش اینجا نیست پنده هم امروز قصد وروده تو این مسئله ندارم حالا یه وقتهایی ممکنه در یه جاهایی بحث کنید لیکن اجمالا مسئله مسئله اینه حالا اون سه کشور اروپایی هم اعلامیه میدن اعلام میکنن که ایران به تعهدات حسیه خودش در برجام عمل نکرده از این طرف یکی از اونها سآل کنه شما عمل کردید شما میگید ایران به تعهدات خودش در برجام عمل نکرده خیلی خوب شما به تعهدات خودتون در برجام عمل کردید شما از اوزه اول عمل نکردید بعد که امریکا خارج شد قول دادید که یه جوری جبران کنید زیر قولتون زدید باز هیچ چیز دیگه گفتید زیر قول اون دوباره هم