سوالی در آمده این بحث دارید یا نظری در مورد اون دارید میتونید با شماره تلفنهای راوتومی رادیو معارف تماس بگیرید شماره های 329 10 551 و 329 10 552 با پیش شماره 025 یا از طریق پیام کتاه سوال و نظرتون رو ارسال بفرمید به سامانه 30553 خدا انشالله به همه ما توفیق بده تا در تمام زوایا زندگیمون آمل به احکام دین باشیم و برکات خدا در زندگیتون انشالله جاری باشه همه شما رو به خدای متحال میسپریم خدا یار رو نگهدار شما از این که امروز هم با ما همراه بودین و برنامه دین و زندگی رو شنیدین خیلی ممنونیم یادتون نره اگه میخواید دوباره بشنوید یا اونو برای خودتون زخیره کنید برنامه کاربوردی ایران صدا رو توی گوشیتون نسب کنید رادیو مارف رو انتخاب کنید بعدش از بخش برنامه ها یا آرشیو زمانی برنامه رو بشنوید یا اونو زخیره کنید از همراهیتون با دین و زندگی ممنونیم خدا همراه همیشگی زندگیتون باشه یا علی مدد خدا نگهدار موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته موسیقی درسته سید حسین حالا دیگه اونو خوب میشناخت. قضال دختری از سادات رزوی بود که پدرش سید صحاب با حمله مغلها به کشمیر پراهنده شد و قضال در کشمیر به دنیا آمده بود. اون میماری و هنر رو از پدرش به عرص برد و شیفده ی آمختن بود. دختری که خاندان سلطان اونو مثل دختری از نسل دربار دوست و بهش اعتماد داشتن. سید حسین بعد از جارو کردن و آپاشی حیات لب ایوون نشست و با خودش گفت سید حسین تو فکر بود که قضال سادات در لباس و ردای مردانه از راه رسید. مثل همیشه سر بزیر بود. با تکون دادن سر سلام کرد و وارد مکتب خونه شد. سید حسین دوست داشت بیشتر اونو بشناسه. اما به خودش نهیب زد و گفت سید حسین تو برای تبلیغ دین آمده نه سرکشیدن در زندگی و شخصیت آدم ها. سید حسین تو فکر بود که صدای رفیقش حبیبو شنید. تا خیلی نمی آیی سید؟ تو برو حبیب. منتظر می مانم تا بقیه شاگردانیز بیایند. حبیب سر تکون داد و رفت. سید حسین به احترام و انتظار مهموناش تو چارچوبه در ایستاده بود. همین که گذشت دومی شاگرد اومد. بعدم سومی شاگرد. کم کم همه اومدن. سید حسین وقتی خیالش از اومدن شاگردان نشاهد شد به سمت مکتب خونه رفت و نگاهی تو اتاق چرخوند. غزال ساداد جای همیشه گیش نشسته بود. نه دفتر و کتابی داشت و نه غلمی. سید حسین درسو شروع کرد و حبیب ادامه داد. کمی بعد جلسه پرسش و پاسخ شروع شد. هر کسی سآل کرد و جوابی گرفت. اما غزال ساداد ساکت بود و حرفی نمی زد. می دونست اگر حرفی بزنه صدای دخترونشون رو لو می ده. کمی که گذشت ایکی از شاگردان سید سآلی کرد. سید حسین رو به غزال ساداد کرد و گفت. از شما می خواهم سؤال برادر من را پاسخ بگوید. البته در حد توانتان نبیشتر. سید حسین اینو گفت و به غزال ساداد نگاه کرد. یه دفعه زربان قلبش تون شد. نفهمید چی شد. تا به خودش اومد دید جایی که غزال نشسته بود خالیه. اون رفته بود. هفت روز گذشت و دوباره جمعه از راه رسید. سید حسین مثل همیشه حیات و آب و جارو کرد. اما غزال ساداد نیومد. دوبامین هفتن گذشت. چشم سید حسین به درخوشک شده بود. هیچ خبری از غزال ساداد نبود. موسیقی یک ماه گذشته بود و سید حسین از غزال ساداد هیچ خبری نداشت. شرم نمیذاشت از سلطان زینلا بدین خبری از غزال بگیره. سلطان هم چیزی نمیگفت. سید حسین به غصر میرفت و تدریس میکرد و برمیگشت. اون یه روز دل از کوچه پس کوچه های محلیه. اون یه روز دل از کوچه پس کوچه های محلیه. من آشق شدم و نامم بر سر زبان ها بیفتد و نزده سلطان بی نام و بی احتبار شدم. برای همی میخواهم به جای خلوت بروم که خون آزادانه در رکهایم جریم پیدا کند و گناه هایم بی شرم سرخ شود. سید حسین رفت و زیر یکی از درختانش است. بعد نفسشو تو سینه حبس کرد و فریاد زد. من سید حسین رزوی قمی جوانی اهلیم. لقوم و سادات رزوی آشق شدم. آشق دختری هنرمند از سرزمینم ایران. من آشق غزال سادات شدم. سید حسین گفت و رو سبزها دراز کشید. حس دل پذیری وجودشو پر کرده بود. سلطان زینالا بدین در تالار قصرش نشسته بود که حبیب وارد شد. سلطان به استقبالش رفت و گفت. خوشحال من کردید رفیق. خوشحال من کردید. حال سید حسین دوست محبوب من چطور است؟ خدا روشاک خوب است جناب سلطان. چه عجب یاد ما کردید. کم پیش آمده که غیر از روز درس به قصد ما بیایید. حتما کار من جای گیر کرده است و به مشکل برخواست. خورده ایم که به دیدار شما آمده ایم. تا باشد مشکل و گره در کار دوستان بیفتد تا به این وسیل چشم و دلمان به دیدارشان روشن شود. شما لطف دارید جناب سلطان. حالا چه کمکی از دست من ساخته است؟ خواسته ای از شما دارم که امیدوارم آن را جسارت تلقی نکنید. این چه سخنیست دوست من؟ حبیب فکر کرد و بعد گفت. از شما درخواست می کنم. هم سرتان گلاب بانو نیز در این دیدار ما حضور داشته باشند. سلطان زینالا بدین انتظار هر نوع خواهش و تمنایی رو داشت جز درخواستی که حبیب کرده بود. سلطان لحظه ای ساکت شد. حبیب که متوجه حال آشفته یه سلطان شده بود باخنده گفت. خیلی از جناب سلطان. حضور گلاب بانو ضرورتی دارد که نمی شود و دان راناتی ده گرفت. اگر زحمتی نیست از ایشان به خواهی در این دیدار حضور داشته باشند. به حضور و سخنان و راه نماییشان بسیار نیازمنده. سلطان وقتی اسرار بیش از حد حبیبو دید لبخندی زد. بعد پیشکار فیرشو صدا کرد و از اون خواست به قصر بانو بانده رو از گلاب بانو بخواد به تالار قصر بیاد. پیشکار اطاعت کرد و از تالار بیرو رفت. بعد از رفتن اون حبیب رو به سلطان کرد و گفت این لطف شما را هیچگاه فراموش نخواهم کرد. نه من و نه سید حسین. در عجبم که شما دو دوست که مانند یک رو دهد و بدن هستید و همیشه با همید چرا امروز از هم جدا شده اید؟ مسلحت هی درکار است جناب سلطان. باید سید حسین در مکتب خانه می ماند و من به حضور شما می رسیدم. اگر خدا بخواهد شما نیز از این مسلحت متلخ خواهید شد. سلطان شونه ای بالا انداخت. کمی که گذشت گلابانو وارد تالار شد. حبیب به احترام اون بلند شد و سلام سید حسین رو به اون رسوند. سلطان و ملکه بی سبرانه منتظر بودن تا حبیب حرف بزنه. حبیب صداش رو صاف کرد و گفت من سید حسین رزقی رو از کودکی می شناسم. در مکتبی درس می خواندم که پدرش صاحب و سازنده و گرداننده یانجا بود. سید بزرگ خودش کار آموزش ما را به احتراشد. از کودکی همو غم و شادی من و سید حسین با همو در همگیره خورده بود. اکنونیز به لطف خدا و کمک شما مکتب خانه را انداختیم که می دانیم هم خیل دنیا دارد و هم خیل آخرت. خدا خیلت بدد حبیب قلب من به دهن من آمد. اینها را که می دانیم. حرف اصلی را بزن. از همان مسلحتی که حرفش را می زدی سخن بگو. گلابانو با لبخند پرسید. کدام مسلحت جناب سلطان؟ قرار است حبیب بگوید بانو. خواستم مقدمهی بگویم. آخر این راه و رسم سخن گفتن است. سخن گفتن نزده ما نیازی به مقدمه چینی ندارد حبیب. بسیار خوب می گویم. دوست، برادر و همکارم جناب سید حسین، این رزوی این روزها حس دیگری را تجربه می کنند. حسی که تابه حال برایش گنگ و محالود بود است. حسی نو. جنروزی بود حالش را دگرگون می دیدم. اما نه او لب به سخن می گوشد و از حالش می گفت. نه من جرات پرسیدن داشتم. مدتی گذشت تا این که سرانجام سید سکوتش را شگست. گویا دیگر دلش طاقت کشیدن آن بار را نداشت. از کدام بار سخن می گویی هم؟ جناب سلطان، سید ما عاشق شده است. با شنیدن این حرف، سلطان زینلا بدین و همسرش گلابانو به هم نگاه کردن. کمی که گذشت، سلطان روبه حبیب کرد و گفت. عشق مانند هواست و انسان به هوا نیاز دارد. تا زندگی هست باید عاشق بود و با عشق زندگی کرد. حال این معشوق خوشبخت کیست؟ اصل کار همینجاست. معشوقه ایشان غزال سادات است. همان بانوی که با لباس مبدل به جلسات درس سید می آمد. اوز که دل رفیق ما را روبوده است. از همین رو خود سید به دیدار شما نیامد. شرم داشت از این که خواسته دلش را بگوید. از من تقاضا کرد تا مزاهم شدم و از شما بخواهم پادرمیانی کنید. و اگر غزال سادات خانم دل به این وسط دارند و راضیند آن دو را به هم برسانیم. اما اگر راضی نیستند سید حسین نیز این هجران را به جان می خرد و دیگر نامی از ایشان نخواهد برد. چه کسی بهتر است سید حسین؟ من نیز به این وسط راضیم. اما بهتر است نظر غزال را نیز دویا شویم. او خود باید برای زندگی و آینده. و مردی که می خواهد تمام عمرش با او باشد تصمیم بگیرد. امشب او را نزد خود دوت خواهم کرد و پیام این خواستگاری را به او خواهم رساند. پاسخش را هرچی باشد با پیکی به شما می رسانم. نظر بانو هرچی باشد برای ما نیز محترم خواهد بود. دل حبیب پیش رفیقش سید حسین رزوی بود و فکرش به فردا. و جوابی که باید منتظرش می موندن. موسیقی موسیقی وقت شما عزیزان شنونده به خیر و نیکیده. باشه سپاس گذاریم که همچنان همراهی می کنید برنامه های خودتون رو از این رسانه دینی رادیو معارف دقیقا بخواهم ساعت رو بهتون اعلام بکنم 21 و 26 دقیقه است شاید بخوایید ساعتاتون رو تنظیم بکنید عرض بکنم خدمتون که ما از رسانه ایران صدا هم قابل شنیدن هستیم این رسانه در واقع این برنامه کار بردی کاملا رائیگان هست و میتونید از پایگاه انترنتی ایران صدا نقطه آی آر درگافتش بکنید نسبش بکنید مطمئن نم با اون هفت پایگاه که برای شما تداروک دیده حتما به دوستانتون هم پیشنهادش خواهید کرد به خصوص این که اصلا هیچ انترنتی از شما مصرف نمی کنه اما امروز چه روزی بود میلاد با سعادت حضرت امام رضا علیه السلام و امشب هم شام میلاد هست هنوز هم شادی برقرار این میلاد خوجستر رو بهتون تبریک میگم موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی