هلکوبتر نرزو اونجا به اول ورود شهری یه بیمارستانی باشد که اینها رو بشون یه بیمارستان هم تو فیابونه امام خمینی که از تهران واردی اسفهان که میخوای بشی اونجا رو ساختم حضرت های طلافقه هیمانی واقعا خدایی هم فکر نمیکنم هیچ کاری به غیر از برای رضای خدایشون انجاد بوده بشه مدت الاسلام سالک نموینده اسفهان توی ادوار مجلس و عضو جامعی روحانیت مبارزه ایشون میگه ایشون از خانواده علم و تقباست یعنی پدر ایشون ها جاو مصطفى و پدر بزرگشون همه از علما بودن اون موقع فکر میکردم این مرد بزرگ و خدوم به رحمت خدا رفته اما از یکی از کارکنهای بیمارستان پرسیدم گفت نه هنوز زنده است فعالیتاشو با کهوله فعالیت سنش کم که نکرده بیشتر هم کرده دکتر متخصص اومد دخترمونو معاینه کرد کارای بستری انجام شد و خلاصه که به روال طبیعی عمل رسیدیم به آرامشی رسیده بودم عجیب دیگه خبری از اون دل هورهی توی جده نبود بیمارستان چون خیریه بود هزینه های مختصری هم داشت و نگران پول عمل نبودیم ایشون در محرومترین منطقه شهر اسفهان بیمارستان حضرت زهرای مرزیه علیه السلام رو ساختند و تکیز کردن رو اندازی کردن ایشون با اعتمادی که بین مردم داشتن از منابع مردمی این کارو کردن و همچنین از منابع مردمی بیمارستان بزرگ دیگری به نام بیمارستان حضرت امام موسایی کازم رو ساختن تکیز کردن رو اندازی کردن که تنها مرکز پزشکی سوانه سختگی در استان و استانهای مجاور هست به طوری که از این استانهای مجاور هم برای سختگی و عوارض سختگی بیمار میپذیره یکی از برادرهای حاج آقای کمال فقیهیمانی یه پزشک خوب و متعهده که کامل از پیگیری های ایشون برای ساخته این بیمارستان امام حسین علیه السلام متله بوده بسیار مرد روشن و عالم و فقیهیمانی و آتفی اهل معاشرت و لبابت اجتماعی خیلی قوی خیلی دلسود مردم محروم و مستعف بیمارستان بخشای متعددی داشت پزشکای متخصص کاملا در دسترس بودن به راحتی مشاوره پزشکی میدادن اینجور که من متوجه شدم آیتالا فقیهیمانی از تخت و ساز بیمارستان و درمانگا توی اسفهان کم نگذاشته بود و هنوزم در کنارشم کتابخونه و هم حوضه علمیت ساخته بود و خلاصه که فعال بود و تعلیفات مندگاری هم داشت ما با خدمات دیگه مرتبط نشدیم اما خدمت دیگه توی بیمارستان میگرفتیم برای ما روشن میکرد که این کار خیلی چقدر درست و به جا انجام شده و حزینه ها هدر نرفته آقای اسفندیاری در مورد خدمات حاجه های کمال میگه ایشون رو بسیار برداریم بر جسته بسیار فردی که از آنات وقتش بهترین استفاده رو میکنه یک آن از وقتشو هدر نمیده در این این که بسیار خدوم هستن آثار و برکات خدماتشون همه جا حضور داره فقط به یک مسجد و درس و نماز و اینا اکتفا نمی کردن واقعا ایشون عمرشون را وقف خدمات همه جانبه و صادقانه به مردم به اسلام و انقلاب کردن اولین بای که در شروع انقلاب بود یه درمونگاهی به نام امام امیر المومنین در یکی از محلات فقی و نشین اسفهان که اون محل میلان قدیم علاشه تقچی و سایه انتهای خیابان سروش از این حاله که خیلی پر جمعیت بود و خیلی نیاز به مسار پیشگی داشتن درمونگاهی اونجا تحسیس کردن و پیشنانه جوانی که در اون روز فارقا تحسیس شدن خیلی استقبال کردن و اونجا را فعال کردن و خدمات مختلفی به مردم اونجا ارامی دادن حاجه آقای کمال سرشناس مردم اسفهان بود تا اسمشو می آوردیم قدیمی تره صورتشون گوشاده و لبشون به خنده باز می شده هجرت الاسلام مهدوی از به مجلس خبرگان هم با اشون آشنا بودن فردی متقیم فردی متدین خوشیار و بسیر آلم به زمان و خدمت گذار متوازع به مردم مردمی بودن با جوانا با انقلاب به خاطر همین شیرینگ بیان و خندان بودنشون مردم دوستشون اسمه ها نمونه بودن برای همه چیز کمک می کردن خیلی خوش اخلاق و خوش برخورد و متوازع همون کلمه حاجه آقای کمالی که مردم می شناسندش یکی که چیکار بکنه حدیث مفصل بخوانین از این مجمعه همه هم مقمش مردم بودن خب عمل دخترم با موفقیت انجام شد تمام مراقبت ها به موقع و کامل انجام شد و کارکنه بیمارستان هم از پزشک و پرستار و حتی خدمه با احترام برخورد می کردن و نهایت تلاششون رو داشتن از بقیه هموتاقی ها و حتی اتاقای مجاورم پرسجوی کردم دیدم اونا هم از خدمات رازی هن قبطه می خوردم به حال آیت الله سید کمال فقیه هیمانی که اینطور خدمت گذار مردم بود و دعای مردم پشت سرش ایکی از شخصیت های بارزه ایشون اطاعت از ولی فقیه و پشتیبان ولایت بوده که در مقاطع مختلف انقلاب ایشون یار امام و رهبره بودن که در زمان حیات حضرت امام که مرتب ایشون می رفتن خدمت حضرت امام و این ارتباط نزدیک با حضرت امام برقرار بود و بعدن هم استمرارش بعد از فوت حضرت امام با مقام معظم رهبری یکی از خصوصیات برچسته ایشون هست که در فراز و نشیب های ملقات مختلف انقلاب ایشون حامی ولایت بودن مرد بزرگ و خدوم این شهر آیتالله فقیه هیمانی عزیز سال 1400 توی مرداده ماه به خاطر عوارز نشی از کرونا از بین ما رفت تا لحظه ی آخر دنبال این بود که خدمت جدیدی برای مردم سامون بده و به محلهای پاین شهر هم انایت ویجهی داشت از این پیشتر از این جدیدی برای برداری و مدتر از دنبال ایشون هستن و همه موضوع زنان هم صدای دیگه خیلی رحمت می کشند و اگه صدایی هم برد بشه از راقع شد خیلی ای جایی حساسی از اونجا هست بخش سی تیسکن اینجا واقعا دنبال مجاوزاش بودیم سخت بود اما گرفتیم ماموگرافی تو منطقه محروم اینجا واقعا این ازدیکی ها ماموگرافی نیست مناسب برای این منطقه غیر از اون به اصطلاح خیلی از این درمانگاه های عمومی که کاری بیمارستان شده شما در مناطقه به اصطلاح فقیر نشین ما درست کردیم مثل مثلا جاهایی که فقیر هستن خیلی هفتون بهش میگن درمانگاه شهید اول این کاری یک بیمارستانه میکنه دختر ما که الهمدرلگا مشکلش حل شده مطمئنم که بیشتر کسانی که نیاز به خدمتی داشتن از اون بیمارستان راضی بودن همشم مدیون نیت های خیر و الهی هاج آقای کمال بودیم و مردم خیلی که بهشون اعتماد میکردن و پولشون رو بهشون میسپردن تا در بهترین راه خرج بشه همیشه توصیه میکردن فهمدن که اگر میخوایید کارا در اون ماندگار باشید کارا برا خود رو انجام دهید موسیقی ساعت پخش برامه های رادیو معارف در سال 1404 برکرانه نور درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آمولی برکرانه نور شموه تا چهار شموه ساعت شش بام داد مهربان باشید مجلده صبحگاهی رادیو معارف مهربان باشید شموه تا پنج شموه ساعت شش و سی دقیقه گنج سعادت گنج سعادت هر روز ساعت هفت و چهر دقیقه گنج تو سینه ده اما باید که پیداشو کنی یا عمل دهید زندگی زیباست زندگی شیرین هست زندگی تک تک این ساعت ها زندگی زیباست شموه تا پنج شموه ساعت نه و پنجا دقیقه تا جمعه زهور من شک ندارم میرسدان فرصت مورد تا جمعه زهور هر جمعه ساعت نه و پنجا دقیقه از برکت ما اصر جبانی مساوغه اصرگاهی رادیو معارف سرعت دقت حیجان اصر جبانی شمبه تا پنج شمبه ساعت هفته اصر جبانی رادیو معارف سدای فضیلت و فطرت جسمتان گرچه در بند زنجیر جان دشمن حسیر شما بود بر شب قربت سرد زندان یارتان ذکر و یاد خدا بود دوه هفته پنجا نون در منطقه قصر شیری به اصارت نیروهای بستی دارم هیچی ایک از موارد قانونی که برای اصرها و اصر شده در مورد اصرای ایران با چوبای گره مهمات می زدن نه پتوه خاصی بود نه آب خاصی بود که بخوان بچه ها رفت خیلی غصم شد نه از شهادت شهادت واقعیت برای خودم امامون لرزه افتخار بود اصلا از شهادت باکی نداشت از مظلومیت بچه ها حکایت آزادگی آقبت هم رزلمت سر آمد یوسف از غائر زندان بر آمد روز دیدار یخوب جان شد یوسف از جمله آزادگان شد بسم الله الرحمن الرحیم خدایا جهان پادشاهی تراست زما خدمت آید خدایی تراست پناه بلندی و پستی تویی همه نیستن دانشان چه هستی تویی شنواندگان عزیز سلام و شبتون بخیر امیدواریم در کمال سیحت و تندرستی و آرامش بررامه ای امشب از مجموعه ی حکایت آزادگی رو بشنوید و لذت ببرید در این بررامه با شرح خاطرات و زندگی نامه یکی از آزادگان ازدتوند کشورمون مهمان خانه های با صفای شما میشیم و شما رو با یکی دیگه از ستاره های برخشان آسمان آزادی و آزادگی آشنا میکنیم بعد از فتح خورمشهر و اقب نشینی سراسری ارتش اراق دشمن تا دندانه مسلح برای دستیابی به پدافند مطمئن تدابیری به کار بست بگونه ای که در مناطق کوهستانی ارتفاعات مرزی رو همچنان در اشغال خودش نگه داشت و در مناطق پست با بکار بردن موانع مصنوعی موقعیت خودش رو محکم کرد در این حال دشمن از موانع طبیعی هم به منظور ایجاد اطمینان بیشتر بهره میگرفت در این بین رودخانه ی عریض عروند و منطقه وسیع هورالعظیم از نگرانی دشمن در خصوص تهاجم قوای ایران کم کرده بود این موضوع در منطقه هورالعظیم بیشتر مشهود بود به طوری که دشمن هیچگونه مانعی رو برای ایجاد پدافند در قرب این منطقه در نظر نگرفته بود اراق اصلا تصور هم نمی کرد که آب گرفتگی وسیع هورالعظیم برای نیروهای پیاده ایران قابل اوبور باشه برای همین منطقه هورالعظیم شد محل عملیات خیبر این عملیات در ثوم اسفند سال 1362 آغاز شد و مهمان امروز ما روز چهارم اسفند در این عملیات و در این منطقه به اصارت نیروهای بسی در اومد جناب آقای علی از خر مشایخی و خاطرات آزادگی امشب بنده علی از خر مشایخی در چهارم اسفند ماه سال 62 در عملیات خیبر به اصارت نیروهای بسی در اومدم به علت مجروحیتی که برام پیش اومده بود و در سال 69 چهارم سال 1662 شهریور به میهن اسلامی بازگشتم ما بعد از اینکه اصیر شدن شرایط مختصرم بگم اینکه تیر خورده بود دهانم تیر خورده از اینجا به لبم اصارت نکنید دندونها که باشم مصنوعیه تیر ها اینجا خورده بود و از اینجا گردن هم در اومده بود و بعدم یه تیر هم به پام خورد بچه ها به علت موقعیتی که اونجا وجود داشت نتونسته بودن مارا ببنن اقب و من اونجا موندم توی محرکه تا اینکه بعد به اصارت در اومدم در این صورت صبح که مار اصیر کردن بردن با چند تا دیگه بچه هایی بودن که مجروح بودن مار اقب اونجا با همون وضعیتی که خونروزی خیلی شدید مثلا خودم داشتم یا بچه های دیگه همینطور مجروح بودیم اکثرن خونروزی با اون شدید بود ما گفتیم اقلا شاید یه مداوایی چیزی بکنن که هیچ ترتیب اصار ندادن و حدود 6 ساعت ما رو تو خط میگرد داشتن جز کتک و به صلاح شکنج های آنچنانی که کم و کفش رو تقریبا همه شنیدن اونجا به ما امال کردن و حدود تقریبا 6-7 ساعت اونجا بودیم بعد ما رو بردن یه پادگانی در اونجا 300-400 نفر توی یه جایی خیلی تنگی کرده بودن نه آبی نه قضایی و شکنجه های خیلی سر رو بچه ها پیده میکردن آقای مشایخی برامون تعریف کردن که به سبب مجروحیتشون در عملیات خیبر از همرزمانشون اقب میمونه و به اصارت در میاد و دشمن بحثی به جای رسیدگی و درمان ایشون و همرزمان مجروح دیگهی که همراه ایشون بودن با شکنجه و کتک از اونها استقبال میکنه خب جنب آقای مشایخی بعد از چند ساعت شکنجه و خونریزی و عذیت چی کار کردیم و شما رو به کجا بردن بعد از یه روز که گذشت ما رو دیدیم یه تعداد اوتوبوس رو بردن و توی اوتوبوس ها ما رو سوار کردن کنار پنجره ها یعنی فقط سندلی که کنار پنجره هست و یه در میون توی هر اوتوبوسی ما شماردیم نه نفر عصیر سوار کردن که فقط کنار پنجره ها پیدا باشه و یه قطار اوتوبوس به صلاح دنبال هم کردن حدود دو ساعت تموم ما رو توی بسره چرخوندن که به صلاح نشون بدن عصیر زیادی گرفتیم در این حالی که خب اگر کسی نگاه میکرد کاملا مشهود بود که توی اوتوبوس نه نفر ده نفر بیشتر نیستن در هر صورت دو ساعت تموم ما رو توی بسره چرخوندن و این بود به صلاح عصیر گرفتنشون مخواستن آمار زیادتری جلوه بدن دقیقا دو روز و یک شب تموم من با همین وضع خونروزی شدیدی که داشتم که امید به زنده بودن حتی نداشتیم ما رو نه آبی میتونستیم بخوریم نه قضایی البته اونهاییم که میتونستن بخورن در حده یک بخور و نمیری تقریبا به شون میدادن ولی خب ما که این وضعیت امود حتی یه بسره برای پیشگیری نکردن که این خونروزی ما ادقال بند بیاد در اصلا بعد از دو روز ما رو بردن برای بیمارستان یه جا با اوتروز رو بردن ما رو پیاده کردن دمه یه که توی پادگان نظرم بود دمه یه بخشی که از اونجا ما باورنم که مثلا بیمارستان باشه و از بیمارستان تنها بتونم خلاصه بگم یک اسمی داشت از بیمارستان از در که ما آمدیم پیاده بشیم مغرب بود تاریک هم بود و اونجا چراق چیزی هم روشن نبود یه نفر دمه در خروجی نشسته بود بساته که گچ میگیرن برای شکستگی ها اونجا بود و حدود سی چهل نفر با یه اوتروز ما رو بردن همه زخمی های شدید بودن که قطعی داشتیم حتی شکستگی هایی داشتیم که اصلا مقابل گچ گرفتن نبود خلاصه اینهایی که باید گچ گرفته میشدن از در اوتروز هر که میومد پایین یه نفر نشسته بود و گچ میگرفت کاری نداشت که شکسته صافه کچه دکتر ندیده اکس نندخته همینطور گچ میگرفت برنامه گیره حکایت آزادگی رو از رادیو معارف میشنوین در این برنامه همنشین آقای علی اصغر مشایخی هستیم اشون در اسفند شست و دو به اصارت در اومدن و در شهریبر سال شست و نو به آگوش ایران اسلامی برگشتن و این یعنی بیش از هفت سال اصارت شاید گفتن این جمله کار راحتی باشه ولی تحمل هفت سال اصارت خیلی سخته جنب آقای مشایخی سراپا گوشیم با عزیزان شنوندمون برای شنیدن حکایت آزادگی شما دیگه ما پناه برخدا پامو شکسته بود گفتیم چاره این نیست که اینجا که صحبتی هم نمیشه بکنیم اومدیم پایین دیدیم سریع گچه گرفت دور پا ما پیچید و یه چیزی درست کرد مثل پوتین به پای ما ما اومدیم پایین تو بخش اومدیم از بخشیم نه اصای نهی که خودمون خلاصه کشیدیم رو زمین رفتیم تو اتاق دیدیم اصلا اتاق نه تختی داره نه دیواری همه خاک گرفته یه ساختمون زهران مطروکه بود پتوهای خونی و خاکی انداخته بودن دو تا ستا تو هر اتاق کچی که بر روی هر پتوی سه نفر چار نفر باید میخوابیدن رو زمین پتوی خاکی و خونی و هیچ امکاناتی نبود تنها چیزی که تو اون بیمارستان به درد ما خورد شخص خود من این که دو تا سروم به ما زدن از شب تا صبح یعنی همون ما که رسیدیم این دو تا سروم فقط ما رو نجات داد چون نه آب میتونستم بخورم نه قضا دو تا سروم زدن به ما صبح هم که سروم تمام شد قد کردن دیگه هیچی بگو نزدن ما گفتیم خب با این وضع نه چیزی میتونستیم بخوریم نه آبی میتونستیم بخوریم اما دیدیم هیچ خبر نشد قد کردن سروم رو دیگه هم نزدن یه نفر هم مثلا این عراقی هایی که به سلاح مستخدم بود میومد اونجا تو اونجا میچرخید و میرفت زور که شد دیدیم که یه مقدار قضا همو قضایی که خودشون درست میکنند و کیفیتشو به سلاح قبلن دوستان زیاد گفتن همه شنیدن یه مقدار برنج خوشک بود و یه مقدار آب پیاز فقط که به سلاح خورشتش بود اینو یه مقدار آب پیاز رو میرخدن رو برنجو و میزشتن جلو ما یه باشخان رو بردن گوشتن جلو ما بعد ما با اون همدوز زبونشونو بلند نبودیم اون موقع یه مقدار با اشاره و اینها تفریم کردیم بینه که ما دهنو تیر خورده که ما آب نمیتونیم بخوریم قضا برنج خوش جلو ما جونمونم از دستمون رفته وقتی اومد به اشاره بشکدیم یه ذر از اون آباش بریزیم رو تا این شلچه ما زورکی بخوریم خلاصه دو ملاقه از اون آب پیازه ریخ رو اینجا انقدر شد که روون شد ما تونستیم با هر به سلاح سختی بود این از گلومون بدیم پایین و همین شد به سلاح مدعوای ما تو بیمارستان در حالی که تیر از دهنم خورده بود و از گلوم نرمده بود همچنان با شما هستیم از رادیو معارف با برنامه یه حکایت آزادگی و در این بخش میخواییم کتاب دیگه در حوزه یه دفاع مقدس و آزادگی بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر بیشتر کتاب قروب هشتم اسفند مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی مقدس و آزادگی دوستان همراه جنب آقای علی ازقر مشایخی بسیجی و آزاده ی عزیزی هستن که بیش از هفت سال از عمر گرانبه های خودشون رو در اردوگاه های اراق زندگی کردن و سختی های بسیاری رو با ایمان قوی تحمل کردن و مهمان برنامه ی امشب ما هستن و داریم از حرف های دلنشین ایشون بهر من میشیم خب جنب آقای مشایخی از روزهای که سخت اصارت برامون بگین دوستانتون وقتی از خاطرات اصارت میگن همشون به این نکته اشاره میکنن که دشمن با استفاده از اصرای عزیز ما تبلیغات دروقین بسیاری انجام میداد شما هم تجربه این تبلیغات دروقین اراقی ها رو داشتین؟ یه روز ما عوده شیشه هفت گذشته بود دیدیم که اومدن لباسای ما رو تونتون عوض کردن دیدیم پرستارا میان دکتران میان سر میکشن شلوپو لوشد فهمیدیم یه خبری هستش لباسا ما رو آوردن عوض کردن و ترتمیز کردن گفتم بگی دستاتون رو آب بزنید با همون یه ذره آبی که بود حالا دستای ما انقدر خونی و گلی بود که هرچی میکشیدیم تمیز نمیشد روش مونده بود دیدیم که اون دکتران میزدن با همین تخت مرتب و پتون و کمود و تشکیلاتی خیلی مرتب فهمیدیم که حتما میخوانیم به صلاح تبلیغات یه چیزی بکنن و بچه همه خیلی ناراحت شدیم بچه ها آماده بودن که به صلاح به هر شکلی شده جلوگیری بکنن از این تبلیغاتشون یه چند دقیقی کشید که بچه ها رو آوردن همه رو مستقر کردن دکتران میبونن بالا سرمون دست میکشدن به سرمون در حالی که میزدن بچه ها خود دکتران بچه ها رو میزدن حتی دکتراشون توی اون وضعیتشون بچه ها رو میزدن یه چند رو گذشتی بدیم بله دوربین ها اومد تو دوربین های مختلف منظر خبرمگار های خارجی سفید و سرخ و سیاه و همه رنگی اومدن تو دوربین بود که فرق فیلم برداریم که این دکتر آماده بودن بالا سرمون رو میگرفتن و به سرمون نوازش میکردن ما دیدیم که خیلی ناجرونی توری بخواد بگذره و پوشیده نباشه سربازای اراقی هم پشت خبرمگار ها اومده بودن و همینطوری علامت بینن که هیچی نگیم ما دیدیم نمیشه که بمونه همینطوری گفتیم هرشی شد دیگه یه تعدادی بچه ها بودن خب از جمعه خود من که انگلیسی میتونستیم بالا خب دست پاشکرستم شده به این خبرمگار ها چیزی بگیم شروع کردیم خلاصه به خبرمگار ها رو گفتیم واقعیتو که ما همچین وضع داشتیم دو دقیقه از ما رو بودن اینجا اونا هم خب گوش کردن حالا اگر منعکس نکردن به جای خود بمونه در اصطلاح واقعیت رو گفتیم بعد گذشت رفتم بیرون ما گفتیم به دوستان گفتیم که شب بود چون ساعت بعض مغرب گذشته بود گفتیم خب خوبه حالا اگر که به خاطر همینم شده امشب اقلا راحت میخوابیم دیگه پایان خودم تو عالم خودم بودیم دو سه دقیقه بعدش که خبرمگار دیدیم نخیر همون سندلی پنچره رو آوردن و با اون برونکا آوردن یکی سبار کردن پاشیم گفتیم دیگه امشب هم به ما به سال نداد سبارمو کردن دو مرتبه چند دقیقه و بردن همون جایی که بودیم و منظورم از گفتن این تیکه این بود که این وضعیتی بود که ما اونجا دیدیم از تبلیغات که واقعا اونا میکردن بعضی چیزها رو شب میشنویدیم میگفتیم که امکان داره که یه مقداری اقراحامیز باشه و به سلا واقعیت نداشته باشه انقدر که میگن ولی اونجا به اینه دیدیم که تمام اون چیز که میگن حقیقت داره و به سلا همه جنایتی میکنن باز هم به پایان برنامه امشب حکایت آزادگی رسیدیم امیدواریم که از شنیدن خاطرات جناب آقای علی از خر مشایخی لذت برده باشید با آرزوی صحت و سلامت برای همه شما عزیزان به خداونده مهربان بیست پاریمتون التماس دعا و خدا نگهد ای وطن خاک تو شده به چشم من تو تیار میهنم