امروز هم مرا نزد شما آورده تا همین را از زبان مبارک شما بشنوم و از رفتن منصرف شوم من هم به او گفتم اگر رسول خدا عمر کنن به جهاد نروم نمی روم اما زن عمر که کنارش نشسته بود حرف شوهرشو قط کرد و گفت اما ندارد عمر مگر نگفتی هرچه رسول خدا بفرمایند به آن عمل می کنی عمر با بغز گفت اما پرسشی دارم ای رسول خدا آیا رواست که چون پایم لنگ است افتخار همراهی شما را نداشته باشم حضرت که اشتیاغ رو در چشمان عمر دیدن رو کردن به هند و فرمودند مانعش نشوید عمر مشتاق شهادت است امیدواریم صدای چکاچک شمشیر تو میدان جنگ بلند بود سپاهیان اسلام رو در روی مشرکان ایستاده بودن و پرتوان می جنگیدن امربن جموع هم با شجاعت می جنگید امربن جموع هم با شجاعت می جنگید که از شارپسرش که حواسش به پای لنگ پدر بود مراقبش بود ولی امر با شجاعت حمله می کرد و فریاد می زد من مشتاق بهشتم امر و پسرش مشتاقانه می جنگیدن و شمشیر می زدن امربن جموع هم با شجاعت می جنگیدن و پرتوان می زدن امربن جموع هم با شجاعت می جنگیدن و پرتوان می زدن مراقبش بود امربن جموع هم با شجاعت می جنگیدن و پرتوان می زدن شم قدمی که رفت ایستاد هند هر کاری کرد شطر حتی یک قدم هم تکون نخورد و همون جایی که ایستاده بود نشست آیشه گفت به گمانم بار حیوان سنگین است و نمی تواند بکشد هند کمی دروبر شطر گشت و بعد گفت شطر بسیار نیرومندیست بار دو شطر را براحتی می کشد نرفتنش باید علت دیگری داشته باشد هند اینو گفت و به شطر نهیب زد شطر بلند شد هند مهار شطر را کشید و تلاش کرد حیوان را به سمت مدینه ببره که حیوان باز زانو زد هند به هر زحمتی بود شطر را بلند کرد و این بار به سمت اهد کشید شطر تا نگاهش به سرزمین اهد افتاده قدم توند کرد هند مهار هیوان را کشید و با خودش گفت هجیب است شطر حاضر نیست به سمت مدینه برود اما راحت به سمت اهد می رود حتما در این سرری نهفته است که من نمی دانم باید به اهد بازگردم و از رسول خدا کس به تکلیف کنم هند مهار شطر را کشید و به اهد برگشت بعد پیش پیانبر اکرم رفت و گفت ای رسول خدا ماجرای عجیب است من این جنازه ها را روی هیوان گذاشتم که به مدینه ببرم و به خاک بسپارم اما شطر همراهی نمی کند به سمت مدینه که می رویم قدم از قدم بر نمی دارد اما به سمت اهد می دود پیانبر نگاهی به پیکر بی جان امر ابن جموع کردن و فرمودن آیا شوهرت وقتی از خانه بیرون آمد و به سمت اهد براه افتاد سخنی نگفت هند فکری کرد و گفت امر پس از این که لباس نبرد بردارد تن کرد و از خانه بیرون آمد دستهایش را به سوی آسمان گرفت و گفت خدایا خدایا مرا دیگر به خانه برمه گردان پیانبر اکرم فرمودن علت همین است دعای خالصانه امر مستجاب شده است خداوند نمی خواهد این جنازه به مدینه ببرم بازگردد در میان انسار کسانی آفت می شوند که اگر خدا را به چیزی بخانند و قسم بدهند خداوند دعایشان را مستجاب می کند شوهر تو امر ابن جموه نیست یکی از آنان است شوهر توی آنان است در آن جهان کنار هم خواهند بود شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است شوهر توی آنان است بسوی تو می آیز مهمان خانه و خانه گسترده از نیشه با ملائک هم نوا با تو هم سخن در خانه دوست خانه ساده و سمیمی و سبز خانه مهر و رحمت و پاکی خانه چشم و بارانی خانه قلب و افلاکی می شناسند مردم اینجارا خانه مهربان و پاک خداست این که درهاش به همه باز است مسجد ساده محله ماست بسم الله الرحمن الرحیم به نام خداونده و شافرین دو گوش نصیحت نیو شافرین سلام به شما شنوندگان گرامی برامه خانه دوست این لحظات رو با سلوات بر حضرت محمد و درود بر خاندان متحرش متبرده قرر رکمی کنیم اللهم صل على محمد و آل محمد و عجل فرج همونده جمعه 26 اردی بهشما و 18 زیقده 1446 در حال سپری شدن هست امروز ازان مغرب به افق شهر مقدس قوم ساعت 19 و 23 دقیقه خواهد بود دوباره کرده امی آشقان هوای دو نمن دعا کنم ای دوست در هوای سهر تمام شهر پرست تمام شهر پرست از صدای پای دو تمام شهر پرست از صدای پای دو وقتی دلتنگ و خسته از خاک معراج جان و سیر به افلاک را آرزو می کنی تنها می توانی بر براغ نماز گستره آسمانها را بپیماری که از سلاتو معراج المؤمن وقتی قوقای زندگی تو را از خود بی خود می کند به نمازی آشقانه بئیست و قبار تیرگی را از جسم جان بزدای آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین بکوش تا دمی با یار باشی و نسیم نشات را در کوچه های دلت جاری کنی آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین آنگاه سبکساری تن و روان را به تماشا نشین