ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ا ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای ای بسativo جنگ اسند گزار و بس formidable و بها د su ردیق 96 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه ردیق 97 مگاه fan حسن توکلی زاده راوی ماکان رزایی پور بازیگران امیر عباس توفیقی محسومه عزیز محمدی ماکان رزایی پور صدا بردار پرهام پرتون به نام خدای بزرگ دوستان عزیز سلام روایت کتاب از راژیو معارف می شنوید در این برنامه گذیده ی از کتاب سعبزابی به شیوهی روای نمایشی اقتباس و روایت می شه در این اثر پنج داستان از زندگی خادمان و سادات رزاوی روایت شده خادمان و ساداتی که متناسب با حرف و کارشون و با هدف ترویج فرهنگ شیعی و معارف اهل بیت به مناطق دیگه سفر می کنن موضوع تا هر پنج داستان مختلفه اما قهرمان همه داستان ها سید رزاوی هن مثل مرواری دقلتان یکی از داستان های این کتابه که درباره مردی به اسم سید ناصر دینه اون همراه پسر اموش ساید از سینکیانگ به بندر شانگهای میره تا مسجد قدیمی و تاریخی این شهر رو مرمت کنه اون تو به محضه رسیدن به شانگهای متوجه می شن که دوز کیسه سکه ها و ابزار کارشونو دوز دیده ساید و سید ناصر دین تو ساحل نشسته بودن و هرکس تو حال خودش بود اما ترسید دوست فرار کنه به سمتش دوید اما تو بازار کلاحسیری ها زربهی به پشت سرش خورد و روز بعد خودشو تو کلبهی دختر جوانی به اسم شیان دید شیان وقتی ماجرای سید ناصر دین رو شنید گفت دوزدان بندر شانگهای کارشونو خوب بلدن و سید ناصر نباید دنبال اموالی که ازش دوزیده شده بره چون اگه بره جونش به خطر میافته حرفای شیان سید ناصر دین رو به شک انداخت برای همین سید به شیان گفت که نکنه اونم هم دست دوزدانه شیان از این حرف دلش شکست و از محبته کلبه دور شد سید ناصر دین همه جارو گشت اما هیچ اثری از شیان پیدان نکرد در برامی قبل تا آجایی شنیدید که دو مرد به تمع اجایزهی که روحانی مسجد قدیمی شهر و فرمانده امنیت شهر برای پیدا کردن سید ناصر دین گذاشته بودن اونو در ساحل شناختن و به مسجد بردن سید ناصر دین که از دوزیده شدن ترها و نخشه هاش بیشتر از وسایل کارش ناراحت بود همه چی رو برای روحانی مسجد تعریف کرد قرار شد سید ناصر دین ترها و نخشه ها رو دوباره تو زهنش باستازی کن و رو کاغذ بیاره و حالا ادامه روایت کتاب سبز آبی در قسمت هفته هم شب بود و هوای کوستان خونک شیان از محله ماهگیرا رفت و به معبد برگشته بود اون همینطور که تو محوطه ی معبد نشسته بود با خودش گفت نام من شیان نیست این نام رو برای خود برگذیدم تا همچون هوای باشم که نفس می کشند و نمی بینند وجودم کاری باشد گره به گوشاید و مفید باشد اما رد پای از من بر جای نماند باید از محله ماهگیرها جدا می شدم و پرای همیشه به محله خود باز می گشتم صحبت با ناصر دین بحانی خوبی شد تا دیگر دست به طور ماهگیری نزنم و به حرفه و هنر خود مشغول باشم نمی دانم آن پسرک نیتا کجا ماند و چرا نیامد باید گروهی را به دنبالش بفرستم و از او بخواهم که به معبد بازگردد و دیگر در اطراف بندر شانکهای نچرخد و پرسه نزنند نسیم می وزید و خونکهای شب کوستان رو بیشتر می کرد شیان همچنان تو فکر بود جای من کنار این معبد است معبدی که قرار است با تره ناصر دین آن جوان سینکی انگی و با دستان و زوغ و قریهی من به هم بیامی زد و رنگ و لعابی دیگر بگیرد باید به درون معبد بازگردم باید به اندازه تمام روزهایی که شب و روز منتظر آمدن ناصر دین به شانکهای بودم و پلک روی هم نگذاشتم خستهی از هم بدر کنم و بیاسایم باید خودم را برای تره و رنگهای مقبول آماده کنم مدتی از برگشتن شیان به معبد گذشته بود کارگرها تو معبد مشخول کار بودن شیان اونا رو تنها گذاشت و با خشم بیرون اومد و با خودش گفت نیتا پسرک بازیگوش باسم معلوم نیست کجا رفته حتما مثل هر روز خودش را با پانده های اطراف معبد مشخول و فراموش کرده است که باید کنار من باشد و کار بیاموزد و کمک کند شیان با این فکر فریاد زد نیتا با تو هستم پسرک سر به هوا هر روز باید به تو بگویم دست از سر آن پانده ها برداد آنها برای معبد هستن نه برای سرگرمی و بازی تو شیان از وسط درختان مقابل معبد رد شد چند کارگر مشخول بریدن چوب و الوار ها بودن از کنار قفصه دو پانده رد شد اما نیتا رو اونجا ندید با خودش گفت یعنی پسرک سر به هوا کجا رفته است شیان به سمت جنگل رفت و با صدای بلند گفت با تو هستم پسرک نادان هر جا هستی خودت رو نشان بده شیان منتظر من نیتا از پشت یکی از درختان مقابلش ظاهر بشه اما خبری از اون نشد همین که خواست چند قدم دیگه جلو بره یه دفعه زیر پاش خالی شد با صورت رو زمین افتاد و در تو همه بدنش پیچید خواست بلند شو و از خودش دفاع کنه اما زربهی به پشتش خورد و نفسش چند ثانیه بند اومد و چشماش سیاهی رفت یه دفعه از پشت سرش صدایی شنید تراب شانگهای میبریم شیان دروغی با شنیدن این حرف شیان همینطور که رو زمین افتاده بود با خودش گفت شاید ان حقیقه به ناصر دین زدم وقت پوت شدنش فرار سید هست باید منتظر بمانم تا ببینم روزگار یا ناصر دین برایم چه نقشه ای در سر دارند گاری به سمت شانگهای میرفت شیان اقبه گاری نشسته و تو فکر بود از وقتی فهمیدم که باید بار دیگر چشم در چشم ناصر دین بیندازم حال خودم را نمیفهمم به هر کار و اتفاقی و یه آدم دیگری که سر را هم سفز شود فکر کرده بودم جز ناصر دین و به این که او را دوباره از نزدیک ببینم و از من بخواد همه ماجره را بدون کم و کاس برایش تعریف کنم تازه داشتم به زندگی و کار و هنری که داشتم عادت میکردم باور کرده بودم که من بافنده یه طور ماهگیری نیستم و مجبورم چند سباه این نقش را بپذیرم و در لباس دختری فقیر در محله ماهگیر ها ظاهر شدم تا کشتی سینکیانگ در بندر شانگهای لنگر بیندازد و من بتوانم همراه نیتا باره او را بدازم نه برای وسایلش و فروشانها و نه برای کیسه زرش بلکه برای همه ترهایی که در میان عبزارش جا داده بود تا در امان باشد گاری قیقش کنان پیش میرفت شیان به دوردست خیله شده بود و با خودش حرف میزد ترها و نقشه ها را با کمک نیتا از ناصر دین دوزدیدم با نقشی که ناصر دین از جانش مایه گذاشته بود نو نوارو زیبا کنم من نمیتوانم اینها را به ناصر دین بگویم اصلا چه نیازیست که من دهان باز کنم حتما تا وقتی پای من به شانگهای برسد مهموران فرمانده تسه همه چیز را به او گفتن حتما او اکنون میداند که نه من دختری آشق بیشم نه اون پسرک دوزد و فقیر شیان تمامایی در امان بردارده تمام مسیر معبد تا بندل شانگهای تو فکر بود که یه دفعه صدایی شنیدی به بندل شانگهای رسیدی آبازه باش دختر آباده باش سدناسر دین و پسرم موی ساید تو مسجد قدیمی شهر مشغول کار بودن سدناسر دین رو به ساید کرد و گفت بردم به سیاح چالب و ان دختر بودایی چه بگویم ساید ساید زنگوله های کوچکه کوچکی رو که زنان مسلمان منطقه اون رو بافت و آمده کرده بودن و قرار بود به مناره های بیرونی مسجد آویزون بشه یکی یکی امتحان کرد و گفت مگر به گناهکار و مجرم چه میگویند؟ تو نیست همان را بگو تا به حال در عمرم با هیچ مجرم و دستی سخنی نگفتم یا او را بازخواست نکردم ساید بس اگر اکنون انجامش بدهی تجربه تازهی کسب خواهی کرد ساید من آمدم تو با تو مشورت کنم من نیست به تو مشورت دادم پسرمو دیگر چه میخواهی؟ حرف درست میخواهم اگر حرف درست اینست که به تو بگویم برو و با دختری که ترها و نقشه هایت را دوزیده مهبانی کن و با او چون آشقی دلسخت سخن بگو بعد هم او را ببخش و مقداری سکه و زر نیست به او بده تا خرج سفرش کند امتکرمت کورخاندهی من هرگیز این رابطه نخواهم گفت چه داستانی برای خود ساخته و نبشته بسرمو؟ کجایش دروغ است؟ سر تا تش دروغ است بس برو مثل مردی که برای گرفتن حقش آمده است حقت را طلب کن آن دختر بودایی باید پاسخ روزهایی را که تو آن همه سختی کشیدی بدهد باید بگوید چرا ترها و نقشه هایت را دوزدیده است و انها را برای چه میخواسته است؟ اینها را که خودم میدانم ساعد یعنی نمیخوایی زبان خودش بشنوی؟ چه نیازی به این کارست ها؟ با تو سخن گفتن اطلاف وقت و عمر است تا دیوانم نکردهی باید بروم و به کارگران سرکشی کنم و ببینم مناره دو و مسجد را به کجا رسندند وقتی ساعد رفت سید ناصر دین کمی قدم زد تا آروم بشه به همه یه حرفایی که ساعد زده بود فکر کرد هنوز در موندن و رفتن دو دل بود تصمیم گرفت برای آرامش دلش اول به محل کار کارگران برو خودشو کمی اونجا مشغول کنه اما یه دفعه دختر جوانی مقابلش ظاهر شد خودش بود شیان اون به سمت سید ناصر دین رفت و گفت تو نهی آمدی خودم آمدم ناصر دین سید ناصر دین بوه زده به اون خیره شد و با خودش گفت شاید دارم خواب میبینم مگر نباید شیان در عبس باشد پس اینجا چی میکند سید ناصر دین تو فکر بود که با صدای شیان به خودش اومد حتما در شگفتی که من چگونه به اینجا آمدم در حالی که زندانی هستم بیشتر دلیل آمدند به اینجا برایم مهم است نه این که چگونه پایت به اینجا باز شده است دلیلی از این مهم تر از این که آمدم نزدت اقرار کنم و سپس به زندان بروم و سزای کارم را ببینم نیازی نبود خودت را به زحمت بیاندازی خودم میدانم که تو دختری ماهی ییرو فقیر نیستی میدانم که دختری هنرمند از خاندانی بودایی هستی تنها خواسته و آرزویت نیست این بوده است که معبد خانوادگیت را که میراس گذشتگان تو بوده و در گذر زمان و نااهل بودن مراقبانش نابود شده است به شکل زیبایی مرمت و از آن برای بازگرداندن همکیشانت استفاده کنی زیرا بسیاری از بودایی ها و پیروان اجدادت پس از خرابی معبد برای همیشه از بندر شانک های کوچ کردند خیلی خوب همه چیز را میدانی بس میبینی به آمدنت نیازی نبود حال که آمدم بگذار تا بگویم من نیز وقت و زمان زیادی ندارم ببینی که چند سرباز و نگهبان با من آمدند و مراقبم هستند تا دست از پا خطا نکنم بسیار خوب بگو میشنم سید ناصردین سرشو پایین انداخت و منتظر مونتاشیان حرفاشو بگه و بره دوستان عزیز تا فردا و ادامه روایت کتاب سبز آبی خدا نگهدیم آیون خانم آیون خانم سلام دیروز یکی از دوستای من که از رهبر معظم انقلاب اسلامی تقلید میکنه برام پیام فرست داد و از من پرسید مادرم الان دارایی خاصی نداره که برای حج مستطیبشه اما پدرم توانایی پرداخت مهریه ایشون رو دارن و اگه مادرم مهریه رو بگیرن مستطیب میشن حالا سؤالم اینه که اگر پدرم مادرم رو با خودش به حج ببره این سفر کفایت از حج واجب ایشون میکنه یا حتما مادرم باید مهریه رو اول بگیرن و بعد آزم حج بشن من هم برای ایشون نوشتم که دوست عزیز فتوای رهبر معظم انقلاب اسلامی در باره سؤال شما اینه که در صورتی که پدر توانایی مالی داشته باشه و مطالبه مهریه امکان داشته باشه مادر شما باید مهریه رو مطالبه کنه و آزم حج بشه همچنین بر اساس فتوای رهبر معظم انقلاب اسلامی اگر پدر شما مخارج حج مادر رو قبول کنه حج مادر به عنوان حج واجب کفایت میکنه ارادت مند تغییرات ساعت پخش برامه های رادیو معارف در سال 1404 برامه های رادیو معارف برکرانه نور درس تفسیر حضرت آیت الله جوادی آمولی برکرانه نور شمبه تا چهار شمبه ساعت شش بامداد مهربان باشیم مجله صبحگاهی رادیو معارف مهربان باشیم شمبه تا پنج شمبه ساعت شش و سی دقیقه گنج سعادت گنج سعادت هر روز ساعت هفت و چهر دقیقه گنج تو سینه ده اما باید که پیداشو کنی زندگی زیبا زندگی شیرین هست زندگی تکریمی زندگی زیبا زندگی زیبا شمبه تا پنج شمبه ساعت نه و پنجا دقیقه تا جمعه زهور من شک ندارم میرسدان خورست مو تا جمعه زهور هر جمعه ساعت نه و پنجا دقیقه از برکت مو عصر جوانی عصر جوانی موساوغه اصرگاهی راژیو معارف سرعت دقت حیجان اصر جبانی شمبه تا پنج شمبه صحبت هفته اصر جبانی راژیو معارف صدای فضیلت و فطرت تلفون همراه شما راژیو شما دریافت پانزده شبکه راژیوی با کلیفیت بالا دسترسیب آرشیب برنامه های پخش شده دسترسیب محتوی صوتی درخواستی متنوه و جزا قابلیت زخیره صدا و کار در حالت آفلاین ویژه سفر دریافت اپلیکیشن راژیو از ایران صدا دات آی آر ایران صدا همراه راژیوی شما شبتون بخیر هموطنان گرامی شنونده های عزیز راژیو معرف ساعت 21 و 28 دقیقه است و روز جمعه 26 اردی بهش ما 18 همه زیقدر را داریم سپریم میکنیم ممنونم که بخش دومه ورمه های امروز را پیگیری فرمودید از ساعت 14 امروز افتخار داشتیم که به اتفاق همین همکارانمون در این بخش تایی کنند آقای محمد جواد دابدینی صداوردار آقای رزا رزایی همانگه پخش رولا محسنی در کنار شما باشیم و من رزای دوتفر که افتخار همکلامی شما را داشتم انشالله که برامه همارو توجهتون قرار گرفته باشه آخرین برامه که در این بخش تقنیم موضوع