مخالفت ها توجه بکنند یعنی به مخالفت ها و این که بگیم که حالا چه کسی نراحت میشه چه کسی خوشحال میشه بعدا اعتبار من در جامعه بالا میره پایین میره قطعا بیش از 67 درصد آثاره ایشون اصلا نباید نوشته میشد بیش از نیمی از سخنرانه ایشون اصلا نباید الغام میشد اگر این بیان هایی که مثلا تذکراتی که از سمت افراد میگه مثلا محدود بوده که دو نفر میگفتن اگر این طرز تفکر ماله چند نفر بود میگفت من اصلا اشاره نمی کردم نمی کردم ولی چون این طرز تفکر که اشون میگه یک بیماری اجتماعی شده در اصل خودشون فکر میکنم الان هم مثلا همین فضا وجود داشته باشه و یک بیانشون هم بیماریست و این بیماری یک انحرافی از فضایی دینی خودمون از نظر تعلیمات اسلامی اشون میگه چون این بیماری شایه شده در بین خلاص افراد فکر میگه خاطر همین من چی کار کردم من از قصد این رو آوردم توی مقدمه به این بیماری اشون میگه حتی به اونا گفتم که حالا که شما این رو گفتید من این رو اشاره میکنم بانمان یک بیماری اجتماعی که اصل ما وجود داره فکرشو بکنید با وجود همه نقده بازم مصطد متحری راه خودشو ادامه داد و حتی جلد دوم کتاب رو چار سال بعد توی آبان 1343 یعنی همون سالی که امام خمینی رحمت الله علیه رو به ترکیه تبعید کردن چاب کرده کتابی که خیلی زود سر و صدای کرده و یه سال بعد یعنی کتاب داستان راستان اصد متحری به عنوان کتاب برتر سال از طرف سازمان یونسکو معرفی شد داستان راستان مجموعه اصد متحری داستان راستان داستان کتاب هستش که هم به انگلیسی و هم به جاپونی ترجمه شده و برنده جایزه یونسکو در سال 1344 شمسی شده داستان را عمدتا جمعه مصفت دارن یعنی تره مثلا فضایل و اینها بجوز مثلا اینشو میگه دوتا یا ستا داستان که از باب خلاصه عدوست کاموختی اینجا مطرح شده که اونکشون میگه من خودم مثلا مردد دامکینا باشه نماشه در نهایت گذاشتم چند تا داستان باشه اسمی برن و اینشون میگه من توی این داستان ها فقطم به معارف و بزرگان شیعه نپرداختم اگه جاهای دیگه هم مثلا توی فضای احل سنت یا حتی غیر اون همچیزی بود این هم رو آوردم تو داستان راستان بعضی از داستان ها میبینیم قرآنیه بعضی از داستان ها میبینیم روایه و در ارتباط با ا.م. علیه مسلم و یا اصحابشون هست و بعضی از داستان ها میبینیم داستان هایی هستش در ارتباط با دانشمندان یعنی ایشون اومده از کتب تاریخ استفاده کرده مرحوم شهید متحری با اصاطید و دانشمندان و علمای زیادی رفت آمد داشته. اما این رفت آمد باعث نمی شد از حال هوا و زعایقه مردم و نیاز اجتماع بیخبر باشه. مثلا آقای ایراج حسابی فرزند پروفسور حسابی تعریف می کنه اینجا تو اتاق پذیرای آیدکیر حسابی شما تشکر دارین. درستم تراس ایشون سندری از راکه آیتالا متعریف چه مدت؟ بیش از چهل سال من چی عرض کردم؟ چهار دقیقه یا چهار روز چهل سال. اینا را علاقه درست میکنه آیدکیرون گفتن اگر یه روزی تصمیم گرفتی یه کسی حرفتو گوش کنه باید اول ثابت کنی دوستش داری. بعد اون خودش میاد حرفتو گوش میده این سندری رای دکیر حسابی با دستشون برای جماعه متعریف ساختن یعنی برای شما نجاری کردن پارسیش یعنی چی؟ یعنی شما که در حوض علمی قوم تشکرین ما که در دانشگاه هستیم شما قدمتون رو چشم منه من برای شما نجاری میکنم خب حاصلش چهل سال همدلی برای اینکه اون آدم اشخاص فهمیده حالا ببینیم آیا این اشخاص یه طرف هست یا دو طرف هست حضرت های طول متعریفش میابردن در جلساتی که علم ها و فضل ها و فقه ها شوهر ها از ساتی دو دانشگاه ها اینجا جمع میشدن این علاقه و این حضور رو و این میل به قرآن و به اسلام رو حضرت های طول متعریف با زور و زره پوش انجام میدادن یا با اشق و دل و محبت طبیعتا دوباری آیت الله خاتمی هم از زمان شناسی و تدبیر استاد از وضعیت جامعه میگه از بزرگترین ویژگی های شهید متعریف زمان شناسی بود شناخت نیاز زمان بود و اشباع نیازهای دینی با الهام از قرآن و اشباع و فرهنگ دین بود اختصاصی هم به مبارزه با التقاط تنها نداشت استاد متعریف دقیقه زیادی توی نوشتن کتابهای خودش داشت و هر موضوعی رو برای نوشتن انتخاب نمی کرده من یاد دارم که در زمان خود ایشون کتابی به نام مجموعه مقالات بدون نظر ایشون چاب شد و ایشون سخت موضع گرفت در مقابل این چابه بدون اجازه چون ایشون معتقد بود که در عرصه فرهنگ نبایستی فلیهی وارده میدان شد باید با حساب کتاب باشه تا تأثیر گذار باشه ولی اگر کسی بخواد برجستگی علمی شهید متحری رو ببینه باید بره سراغ کتابهایی که به غلم مبارک خود ایشان هست چون خود ایشون در زمان حیاتشون خیلی وسواس بودن در این که کتابهاییشون بی حساب چاب نشه اما واقعا چرا استاد متحری کتاب داستان راستان رو نویش کتابی که به نظر میاد کار علمی و جدی نیست و میتونست کلاس کار استاد رو به هم بریزه ایشون خودشون در مقدمهی که بر این کتاب نگاشتن توی مقدمه در اون سه تا نکتر رو در مورد بچه نامگذاری این کتاب به داستان راستان اشاره کردن اولین نکتهی که فهمدن اینه که خب این داستان معمولا داستانهای اهل راستی و اوناییست که بر سرات مستقیمن و تبیر قرآن جز ستیرینن اون نظر ایشون میگه از این جهت داستان راستان از جهت کسانی که این کتاب رو معمولا طالب هستن و خواهانند و میخواند کتاب رو ببینند اونا هم کسانی هستن که میخواند توی مسیر راست قدم بردارن این در واقع نکته دوم نکته سه با من میشون میگه چون این داستانها داستانهاییست که مختواشون در واقع راست و واقعیست از این جهت تناسب داره با داستان راست با این که داستان راستان برحال یه کتاب هستش در مقاله داستان نویسی و خیلی خیلی از فلسفه دور هستش اصلا ماهیت دیگه ای داره بنابراین به نظر بنده نگارش داستان راستان از روی شهید متحری نه برای این بود که ایشون توی فن داستان نویسی برحال بخواد از خودش اثری بگذاره نه به خاطر این بودش که ایشون به قول محروف یک داستان نویسی نه هیچ کدوم از اینها نبود ایشون چون احساس نیاز کرد و احساس کرد که با نگارش این کتاب میتونه تأثیر گذار باشه چه در کسانی که سنشون بالاست چه در ارتباط با نوجوانان و جوانان میتونه تأثیر گذار باشه این کار را به سرانجام رسون و کتاب داستان راستان را ایشون تعلیف کرد حجت الاسلام فاکر متقیده که آقای متحری هم فهمید و هم خودش به فهمیدنیهاش عمل کرده اولا ایشون شخصیتی بودند به مبانی اسلامی و دینی به طور امیق رسیده بودند هم از نظر علمی و هم از نظر عملی یعنی هم واقعا به یقین علمی رسیده بودند نسبت به این مبانی و مسائل و هم به اونها متنسک و متمسک بودند و در عمل به اونها پابند بودند و معتقد بودند یکی از ویژگی هایی که هر داستانی باید داشته باشه سرگرم کنندگی اون هستش یعنی داستان باید ویژگی سرگرم کنندگی رو داشته باشه و اگر این ویژگی رو نداشته باشه کنار گذاشته میشه از اون حالت هنر بودن خودش خارج میشه به نظر میرسه که داستان راستان این ویژگی رو داره و تا الان باقی مونده شاید از نگارش داستان راستان بیش از شهس سال هفتاد سال گذاشته باشه احتمالا اما هنوز هم میبینیم داستان راستان سر زبان هاست تو کتاب فروشی هاست و ازش استفاده میشه ایشون میگه این داستان ها رو ما برای عموم نوشتیم یعنی حالت عمومی داره یعنی هم برای خواست قابل استفاده هست هم برای عوام ولی ایشون میگه هدف نگارش من برای عوام بوده بعد یه توضیحی در مورد طبعه عوام و طبعه خواست یه توضیح جالبیه ایشون میفرماد که همونگیب خب چرا شنا برای عوام نوشتید مثلا طبعه عمومی جامعه ایشون میگه در خاطر این که تنها این طبق هست که میله به عدالت انصاف داره و در مقابل حق خازه رو بشنوه اینو احساس خضوع میکنه و سعی میکنه خودشم رو بمفضل شکار کنه تطقیق میده بعد یه بحث میکنه در مورد این که سلاح و فساد بین طبقات اجتماعی و همدیگه منتقل میشه بعد این حرفش اینجا اینه که امدتاً اینجوریست که با تحلیل در مقابل فضایی جامعه شناختی امدتاً سلاح از طبقات عوام میره به سمت خواست و از سمت خواست امدتاً فسادها و اینها ریزش میکنه توی عوام متحری پاره یه تن اسلام بود این رو امام خمینی رحمت الله علیه فرموده و شهید متحری واقعاً براش عزیز کرده و محبوب بود چون میدید این مرد تلاش نمیکنه که کلاس کار و وجهه علمیش رو همیشه بالا نگه داره هر جایی که اسلام و کشورمو نیاز داشته و جای خالی احساس میشد متحری شهید متحری انصافاً در عرصه فرهنگی خوش درخشید و شایسته اون همه تجلیل و تکریم از ناهیه امام راهل عظیم و شن بود ما نداریم پس از پیروزی انقلاب شخصیتی که این همه امام از او تجلیل کرده باشه به مناسبت شهادتش بیانیه داده باشه دو روز در سوگش به عذاب نشینه در عربعینش پیام داده باشه در سالگردش پیام داده باشه این احتمام امام به شهید آیت الله متحری پیام داره بی حساب نیست بی حکمت نیست امام میدید در اون شراعت اون بزرگی که میتواند خلع ایدئولوژیک رو پر کنه و به جای اسلام بدلی اسلام اصیل به جای اسلام التقاتی اسلام اصیل رو معرفی کنه او شهید متحریست پیامی که از این تجلیل ها امام داشت این بود که جوون ها اگر میخوان با اسلام ناب آشنا بشن با اسلام اصیل آشنا بشن مصدرش کتاب های شهید متحریست استاد میتونه از کتاب داستان راستان رو ننویسه اما این یادگار رو برای ما گذاشته مثل خیلی از کتاب هایی که قبل و بعد از این کتاب نوشته و دقیق داشته که حرف اصاسی برای گفتن داشته باشه در یونسکو کتاب شناسان کتاب داستان راستان ایشان را اول شنافته من ماننده های متحری سراغ ندارم این تیست که واقع شده برای ما در این قرن راستان راستان راستان کافیه با شماره 162 تماس بگیرید راه نمای ما باشید تا براتون برنامه های بهتری بسازید ما به شوق شما اینجاییم شماره تلفون روابط امومی سازمان صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران جسمتان گرچه در بند زنجیر جان دشمن اسیر شما بود در شب قربت سرد زندان یارتان ذکر و یاد خدا بود یارتان ذکر و یاد خدا بود هیچی ایک از موارد قانونی که برای اصرا وز شده در مورد اصرای ایران با جوبای گرد مهمات می زدن نه پتو خاصی بود نه آب خاصی بود که بخواند خیلی خوانده بود خیلی خوانده بود نه از شهادت واقعیت برای خودم امامون لازه افتخار بود اصلا از شهادت باید که نداشت از مظلومیت بچه حکایت آزادگی آقابت عمر ظلمت سر آمد یوسف از غیر زندان بر آمد یوسف از غیر زندان بر آمد روز دیدار یه خوب جان شد یوسف از جمله آزادگان شد یوسف از جمله آزادگان شد یوسف از جمله به نام آن که هستی نام از او یافت فلک جنبش زمین آرام از او یافت خدایی کافرینش در سجودش گواهی مطلق آمد بر وجودش بسم الله الرحمن الرحیم سلام به شما شنوندگان عزیز و گرامی با برنامه یه حکایت آزادگی دقایقی همراه شما هستیم امروز در این محفظه فل نورانی میخواییم با هم به قلب تاریخ سفر کنیم به روزهای سخت جنگ تحمیلی به روزهای اصارت و دلتنگی و در نهایت به لحظه های شیرین بازگشت امروز قصه زندگی یکی از آزادگان سبور و سرفراز کشورمون رو از دبان خودشون میشنویم روایتی از سبر و مقاومت و امید جنب آقای رجبی خیلی خوش اومدیم به برنامه یه حکایت آزادگی برامون از دوران اصارت بگیین و این که چند سال اسیر بودیم و کجا خدمت میکردیم این جانب عبدالله رجبی آزاده و اصارتیم و جانباز 50 درصد 8 سالواندی اصارت مزدوران بحثی اراقی در سال 59 به خدمت مقدس سربازی اعضام شدم اون زمان آموزشی ما در جهران بود و بعد از 3 ماه در 16 همه تیر ماه سال 59 تقسیم شدیم و افتادیم به نهای جاندارمری استان خوزستان و از اینجا دوباره تقسیم شدیم افتادیم هنگ جاندارمری سوسنگید و از سوسنگید ما به حساب پاسکاهایی مرزه میرفتیم پاسکاهایی مرزه حیط استفازی شهر هویزه و بعد از اون ما در پاسکاهایی مرزه بودیم که در 31 شهریور سال 59 جنگ شروع شد یعنی دقیقا ما در ماهای مرداد و شهریور در مناطق جنگی حضور داشتیم بعد از پیروزی انقلاب تا قبل از شروع جنگ اراقبش از 800 مرتبه به خاک ما تعدی و تجاوز داشت ولی منطقه میبندن یه تکی میزدن میرفتن یه تعدادی رو شهید میکردن میرفتن یه هواپ ماش و مناطقی رو ولی این که میگن 31 شهریور این دیگه جنگ تمام ایار بود یعنی از کل پنج استانی که ما درگیر مرز با اراق بودیم جنگ شروع شد از استان ازرباجان و غربی گرفته تا خوزستان این پنج استان در روز 31 شهریور ولی قبل از اون اراق باشه از 800 مرتبه به خاک ما تجاوز کرده بود و ایران به سازماملل گذارش ها رو میدن و خلاصه جنگ شروع شد و در روزای اول جنگ ما مشکلات امده زیاد داشتیم کمبود تخصص ها و نبود افراد و این که متاسفان فرمانده کل قوابر رئیس جمهور ما آقای بنیست خیانتکار بودن و ایشون تزی داشتن میگفتن ما به دشمن زمین میدیم زمان میگیریم اگر اینطور که ایشون میخواد زمین و زمان بده ما باید ایران که ایچی باید افغانستان تحویل اراقی ها میدادیم و خلاصه روزای اول جنگ خیلی مشکلات زیادی بود ولی امام با اون روحی خیلی عالیشون فرمود چیزی نشده دیوانه یا آمده سنگ انداخته آنچنان سلیب صدام بزنیم که اجا بلند نشد ازادگان تنها رزمندگانی نبودن که در میدان جنگ با دشمن روبرو شدن بلکه اونا در اردوگاه های سرد و نمور اصارت در مقابل شکنجه ها تحقیر ها و فشار های روحی و روانی دشمن ایستادگی و ازدت و شرف ایران اسلامی رو حفظ کردن آقای رجبی از اولین روزهای جنگ و قرار دارید از این دشمن رو بردن قبل از اصارتتون برامون تعریف کنید امام فهمونیه که عملیات دیگه انجام بدید دشمن را تا مکانی به اغب ببرید که آتش طوبخانه دور برده دشمن به شهرهای مردی ما نرسد و اولین عملیات برون مرزی ما در یکی از گرمترین روزهای سال در یکی از گرمترین مراتق جهان شرق بسر شروع شد حقیق در اون عملیات بودن مرحله 23 تیر مای سال 61 این عملیات پنج مرحله بود که مرحله اول 23 تیر 61 مرحله دوم 26 تیر مرحله سیوم تیر و مرحله چاروم دوم مرداد آخرین مرحله 6 مرداد و در اون مرحله من به حساب آرپیجی زن بودن کمکی های من دو تا بچه های افغانستان بودن و این دوتا مجروع شدن و نیرای امدادگر مادن این دوتا رو بردن و خودم در حال که در حال پیش روی بودم به سمت دشمن نایان انگار یک برق خیلی شدید منو گرفت من پرد شدم چند مدران روزمی کشیده شدم شب بود هواپیمای دشمن وقت اومد بمبای خوش منبر و ریخ بعد من فهمدم اپای من شکرسته برگشته و اومده بقید درسته و مجروع شدم دیگه نمیتونستم تکون بخورم بعد بچه ها شروع کردن اقب نشینی گفتم بچه ها بیایید پای منو چپید از دور گردن ما باز کردن و پای ما رو باش بستن و بعد از اون گفتم حالا منو ببرید اقب من اینجا نمونم گفتن نمیریم بر میگردیم و شما رو میبریم و متاسفانه من دوباره یه مقدار خودمو کشیدم که نتر تیر تو دستام خود و بعد از اون تیر توی سرم خود از توی کلاهنی و بعد از اون ترکیش تو کمرم بقل نخا خود افتادم دیگه در منطقه همطور باقی موندم و از شب تا صبح بدن من خورزی خیلی شدید بود و خلاصه من یادم هست هیچ موقع تو امرم مثل اون شب اینقدر به فکر نماز صبح نبودم ما نماز میخوندیم ولی بعد از اون نماز صبح اونم غذا میشد بدنم سرد سرد شده بود دیگه از سرما خودمو به شهده میشست بودم بعد آبی دیگه برام نمونده بود خدای تشنگی خیلی شدیدی داشتم وقتا آدم مجروم شد موقع آب براش سمه ولی به احساس تشنگی خیلی زیادی داره موسیقی همچنان در خدمت جناب آقای رجعوی هستیم از آزادگان سرفراز کشورمون آقای رجعوی وقتی مجروح شدیم چه اتفاقی افتاد؟ از حال رفتم دوباره به خود اومدم دوباره حال رفتم نمیدونم زمان چه ساعت بود ای وای نماز صبح دستمو توی این ماسه های بادی به نیت تیممم میکشیدم و شروع میکردم نماز افتادی در انگوشتام همه آویزون همه بدنم خونجاری بود نیت نماز صبح میکردم یه نماز درکت باور کنید من تا صبح چندین مرتبه نیت یکی نماز درکتی کردم بعدی در آخر موفق نشدم و نزدیک های صبح بود هوا که روشن شد امازار تازه من بدنم آفتاب که زد جون گرفت بدنم گفتم ای وای بچه ها نیمدن گفتم نه بابا اینا قول دادن میاد منتظر بچه ها بودم یک مرتبه دوباره حال رفتم یه دفعه دیدم صدای رگبار بلش خوشحال شدم گفتم آخ چون بچه ها آمدن وقتی که سر ما از روی زمین برداشت امیدم نه بچه ها نیستن آمدن به حساب بچه های شهید ما که میرسیدن فرماده یه صدا میذار جواب نمیمد فرماده با تیر کل میذار تو سر شهده های ما سرباده ها و درجه دارم شهده های ما رو زبدلی به رگبار میگرفتن آزادگان با سبر و استقامت خودشون هماسی بی بدیل در تاریخ ایران اسلامی رقم زدن اونها در دوران اصارت نه تنها از آرمانهای خودشون دست نکشیدن بلکه با رفتار و کردارشون عرضش های انقلاب رو به دشمن هم نشون دادن آقای رجعوی آیا مجروحیت شما باعث اصارتتون شد؟ یک سر اومد جلوتر یشون گفت مجروح؟ گفتم مجروح اومدن جلوتر رو یک مرتبه دیدم فرماده ایرانی دست کرد جیب من کارت شناسای من در بود در همین حل که اومد من دیگه به خودم گفتم خب دیگه کارت تاومدی افزلیهی که افتاده اینجا آرپیجی دیگه نمیتونه بگی افزلیه مال من داشت مشخصات منو میخوند فردی رد شد من چهره شو ندیدم نمیدونم ایرانی بود اراقی بود نمیدونم فردی رد شد یه دونه افزلیه کلاش بذاش اونجا آرپیجی منو برد یه اراقیه گفت وینسلا افزلیه من این کلاش رو نشوندادم و اینجا برای من امدال قیبی بود یعنی این چیزی که برای خود من اتباع افتاد اونجا یه خودکار اراقیه امجیبه من بود از قبلن پاسکازدهید برداشتیم یهو گفت این خودکار گفت اراقیه گفتم آره اراقیه گفت کجا بود پاسکازدهید پیدا بود مایی دو کلومتر بعد پاسکازدهید تو خاک اراق بودم گفتم اونجا منو بلنگ کردن تا منو بلنگ کردن دو نفر یهو این پای من چرخید این ترکشی که تو کمرم بغد نخا خورده بود درد عجیبی احساس کردم دازدرم ولی میکنید نمیخوام ببریدم منو بکشید منو جا به مرگ خودم راضی شدم گفت لا مسلم گفت ما مسلمون هستیم گفتم نمیخوام پس منو بذارید آخر گفتم پس منو بذارید گفتم یه بلنگ هارده چی دید اینا گفت مو موجود نیست آخر دوباره منو بلنگ کردن دو نفر دید یه نفر وقتی پای من پای من استخونه بهم میخود گفتم تو رو خدا دازدرم نهره زدن بذارید منو گذاشتند آخر گفتم من اینجا بمونم شما برد از این پای شکسته منو رو پای سالم من بذارید منو بکشید رو زمین همین کار کردن منو کشیدن روی زمین تا فاکرزشون حدود دیویس مدرا بود یه ستر مدرایی که منو رو زمین دو نفر می کشیدن همزور می بردن آخر یه رفعه دیدیم یک ماشین جیب با سرعت از طرف خاکی زینه آمد طرف ما دیگه منو بلنگ کردن پرد کردن تو ماشین من افتادم رو سندلی اون طرف تر یه مجرو دیگه بود به نام حجتلا رزایی بچه عراش بود این پرد کردن افتاد جلو پا ما ماشین اومد حرکت کنه چی شد؟ نیروهای ایرانی ماشین رو گرفتن زیر خونپاره چونکه نور افتاد تو شیشه ماشین صبح زودم بود ما با ایرانی هدود 400-500 متر کمتر فاصله داشتیم اینا می دادن راننده ماشین به جان بچه ماشین خلاس می کرد ویل می کرد می پرد تو خاکیز که این ترکش ها و خونپارینا بشنه خوره بعد راننده اومد دور پشت ماشین ده پومزد و خونپاره زد ترکش ها به ماشین همه می خورد بردمون اون طرف خاکیز خاکیز های اینا دجی خیلی پهنی داشتن دحمت خاکیز توی خاکیز از اون طرف مثل قار درست کرده بودن یعنی ایران خونپاره تو برد چی می داد انگاه مثل پشه به گاب بزنه هیچ اتفاقی نمی افتاد برنامه یه حکایت آزادگی رو دنبال می کنید از رادیو معارف و در این بخش می خواهیم کتابی به شما معرفی کنیم در حوضیتی که این بخشید در حوضی دفاع مقدس و آزادگی به نام پاییز آمد که خانوم گلستان جعفریان اونو نوشته و انتشارات سوری محر هم اونو چاب کرده کتاب پاییز آمد بخشی از زندگی نامه یه سردار شهید احمد یوسفی از زبان همسرشون فخرستادات موسبیه سردار احمد یوسفی از شهده دفاع مقدسه که اهل زنجان بود و زندگی رو شهیدگونه می دید و در نهایت شهید هم شد در قسمتی از این کتاب وسیعتنامه شهید احمد یوسفی اومده که با خط خودش نوشته شده خوندن این کتاب رو به همه شما بزرگواران پیشنهاد می کنید موسیقی همراه با شما عزیزان شنونده همچنان پای صحبتهای جناب آقای رجبی نشستیم و در مورد خاطرات اصارت و آزادگیشون با شما صحبت می کنید نگاه کردم دیدم یا علی امکانات به اینا دادن بیش از هزاران تانج و توپ و نفر و همین طور مثل بیابون پرستان انگار این از تو زرورق در می داد اون زمان اتحاد جماعی رو شدیدیم شعوردی بیش از شست درستد که ریجمبرش گرباچوف بود سلاهای اراقو تحچیز می کرد بیش از شست درستد بهترین هواپیما ها هواپیما میگی بیس و پنگ میگی بیس و نو هواپیمای سخو بهترین تانکا تانکای تیه افتاد و بهترین موشکا همه چی در اختیار سددام بود بیش از شهت افتاد کشور جهان بهترین امکاناتشون به سددام می دادن اول چیزی که خواستم صبح ساعت پنج و نیم شیش بود افتاد تازه زده بود گفتم آب میخوام آب یخ برمانیم حالا ما تو جبه همون سنگرامون ساعت تا بعد از برم آب یخ نداشت اینا صبح زود هنو ساعت پنج خورده آب یخ آب یخ خورد به من دار من آب خوردم بعد حالا سری سری بازجی یه سری سآلات و اینه هم من کرد من همیشه سعی میکنم تو بازجی ها نیروهای ایران رو زیاد جلبه بدم اینا از نیروهای ایران وحشتی داشته باش از تعداد نفرات تعداد لشکرات تعداد تیپا چون که من سربازی رفته بودم بعد از خدمت سربازی اومدم بسیج اینا و خلاصه این بود که همه اطلاعاتی زیاد راجبه هر سه شوینا داشتم نیرای جاندان بدینا بعد از اون خلاصه یه سری بازجی هم ما کردن ما رو توی ماشینی گذاشتن ماشینی جیپی به پایان برنامه گیمشبه حکایت آزادگی رسیدیم انشالله در برنامه بعد با ادامه خاطرات جناب آقای عبدالله رجبی آزاده عزیزمون در خدمت شما خواهیم بود اگر نظر و نقد و پیشنهادی دارید حتما با ما درمیون بگذارید سی سد و بیست و نوه در پان سد و پنجه و یک و دو پیش شماره سفر ویست و پنج در خدمت شماست که راه های ارتباطی با این برنامه است تا فرصتی دوباره خدای مهربان یار و نگهدارتون