ایتا علیه السلام در منابع شیعه و سانی وجود داره ما اینا رو جمع وردی کردیم این پیشنهاد خود حضرت آیتالله ریشهری بود که این کار اگه انجام بشه به تقریب بین عدیان هم کمک میکنه خب این کار در ایران منتشر شد زبان فارسی و عربی و مورد استقبال هم قرار گرفت جالب این که ما در سفر به ایتالیا دیدیم که علاوه بر رایزن فرهنگی ایران یه گروهی که نمیشناختیم اینها این کتاب رو دیده بودند و ترجمه کردن یعنی علاوه این کتاب دو تا ترجمه به زبان ایتالیایی داره یا مثلا کشوری مثل ارمنستان که طبیعتا مسیحی ارمنی هستن از این کتاب خیلی استقبال کردن از ترجمه این کتاب یعنی اونها دوست داشتن ببینن که چه حکمت هایی از حضرت ایسا علیه السلام که پیانبر اونها محصوب میشه در مطمون اسلامی وجود داره جالب اینه که این حکمت هایی که از حضرت ایسا علیه السلام نقل میشه حکمت های فرادینی هم هست یعنی حکمت مسیحی یا اسلامی نیست حکمتیه که با فطرت بشر سر و کار داره بنابراین نیازی نیست که حتی فرد مسیحی باشه این جملات زیبا و حکمت آموز اینها به درد همه میخوره همه این اتفاقات عریض و طویل که تازه یه قسمتیشو شنیدین از همون شوق اولیه شروع شد که بهش پر و بال دادن خود مرحوم ویتولاره شهری در این مورد میگفتن نزدیکی های پیروزی انقلاب بود که شهید آیتولا متحریه روزخونه ما مهمان بود شون قوم برای ادهه طلبها شناختر قرآن رو بحث میکرد منم شرکت میکردم تا اون بحث بعد که کمی استراحت کردن بعد من خدمتشون رو عرض کردم شما شناختر قرآن رو بحث میکرد منم یک کاری کردم بیارم شما یه نگاهی بکنیم حادیثی که در این رابطه قابل استفاده هست شون چون بحثشون ها بحث معرفت در قرآن بود که توردقی کردن همجوری در شهد مثلا پنی دقیقه ده دقیقه شاید طول کشید خیلی طول نکشید دیدن من کار جمعواری که راجب معرفت کردم خب خوبه همین الان بیا چابشون این کتاب رو نه این بحث معرفت رو خب کتاب رو بیا چابشون من بهشون گفتم که نه این هنوز آماده کار نیست این مواد داری دیگه ناقص هست من دیگه ناقصی داره باز برطرف کنم اینشون فرمودن که جیادم نمیده فرمودن که میمیری و این کتاب همجوری میمونه الان این آماده هست از بعضی از دانشمندان قربی روش کارشون اینه که وقتی یه کتاب آماده چاب میشه و قابل استفاده به دیگران هست اینو چابش میکنن اگه عمر کردن زنده موندن و خلص نقص رو برطرف میکنن اگه زنده نموندن مردن که خواهم قدرش هست و دیگران هست استفاده موندن من بازم قبول نکردم این ملاقات ما با ایشون در اون ترمان امام یا پاریس رفته بودن موقعی بود که امام پاریس بودن یا هنوز در راه مثلا پاریس اونها در اون موقعیه دو سه ماه مونده این قصه همون شوقی که تبدیل شد به یه کتاب ارزشمند به نام میزان الهکمه میزان الهکمه اونم نه توی یه مؤسسه بزرگ عریض و طویل بلکه توی زیرزمین خونه خود آیتالله ریشهری از سال 1370 در زیرزمین منزل شخصی حضرت آیتالله ریشهری کارمون رو با ایشون شروع کردیم در مرحله اول دو سه نفر بیشتر نبودیم یعنی جناب آقای مسعودی بودن و بنده و به طور مستقیم با حجای ریشهری کار میکردیم و تا آخرین روزهای سال یعنی حدود یک ماه قبل از وفات ایشون جلسات علمی ما برقرار بود حتی در زمان که ایشون در بیمارستان بودن در نیمه بهمن جلسه هفصیر ما به صورت مجازی برقرار بود و ایشون در تخت بیمارستان هم مباحث علمی رو ادامه میدادن اشارات دارال حدیث رومانیان گذاری کرد کارهای پجوهشی که منتشر میشد میتونست به بهترین شکل و زیباترین شکل عرضه بشه در اون سالها تازه کامپیوتر و برنامه های نرمفضاری اومده بود طبیعتا کار یه مرحله پیشرفت کرده بود خب طبیعتا جوانترها بهتر با این ارتباط پرقرار میکردند بار اصلی هدایت این کار بر احتیاط آیتالله ریشهری بود اما کارهای اجرایش رو دوست بزرگوار ما حجابتان و حضرتان جنوب آقای حاشه عبدالحادی مسعودی که داماد ایشون بودن انجام میدادن و این کارها همه در منزل شخصی ایشون انجام میشد منزلی که در قوم داشتند که کنار منزل آیتالله مشکینی بود یه زیرزمینی بود و زیرزمین خیلی محدودی هم بود طبیعتا هرچی کار گسترده تر میشد نیازه به این بود که این گسترش پیدا بکنه دیگه اون زیرزمین خانه شخصی کفاف نمیداد ایشون کل منزلش رو در اختیار دارالحدیث خرار داد ولی از حدود سال 1374 به نظر میرسید که نه نیاز هست که یک مؤسسهی آغاز بشه اون ساختمان رو و ساختمان های اطرافش رو خریدند و اولین ساختمان مجهز و مرتبط با کارهای پجروهشی در کنار منزل رایتالای مشکینی ساختند و مجموعه خیلی گسترش پیدا کرد برای همینه که میگم شوق اولیه رو اگه پرابال بدی میاد روزی که به سمر نشستنش رو ببینی سال 1366 این فکر رو با مرخوم امام فمینی در میان گذاشتن اولین بودجه این دارالحدیث رو مرخوم امام دادن اون زمان پونست هزار تومن داده بودن گرچه اون بودجه اندک بود ولی از دو جهت اهمیت داشت برکت دست امام خمینی علیه الرحمه و گونهی تأیید این کار یعنی وقتی یک مرجع تقلید مثل امام خمینی برای یک کاری صرف حزینه رو جائز میشمورن یعنی اون کار کار مطلوب مقبول و سودمندیست و این بیش از مقدار کمک مالی کمک معنوی و روحی به حضرت اطلاع ریشهری بود بعد از رهلت حضرت امام خمینی علیه الرحمه مقام معظم رحبری همون کمک ها رو استمرار و بلکه توصیه دادند دارالحدیث رو که بناگذاشتن کار دارالحدیث ابتدا تکمیل میزان الحکمه بود ولی بعد کم کم کار توصیه پیدا کرد محققاً قیقینی به کمک اومدن پجوهشگرانی در عرصه های مختلفی کار کردن و به تدریج به یک پجوهشکده حالا بینام و نشان در اون ابتدا تبدیل شد تا این که در بیست و دوی آبان هزار و سی سد و هفتاد و چهار شمسی و با پیام مستقیم مقام معظم رحبری این کارهای و این فکر بکر حضرت اعترالاه رشهری به شکل نهاد دارالحدیس در آمد مقام معظم رحبری این نام رو پسندیدن در همون پیام هم اشاره کردن و ختمشی کلی اون مؤسسه رو هم در پیامشون بیان فرمودن و شگفتر این که دو هفته بعد وقتی به قوم تشریف آوردن مستقیم برای دیدار این مؤسسه یه نوپا تشریف فرما شدن به دارالحدیس این طوری شد که دارالحدیس پا گرفت و بالنده شد محصول تولید کرد با کشورهای دیگه ارتباط گرفت و دانشگاه و دانشگده زد و حتی از حدود بیس سال پیش سامانه ی آموزش مجازی داشت اگر در تهران و قوم ما استادهای خیلی خوبی برای حدیث داشتیم ولی به طور مسلم در شهرستانهای دور در بندرباز در زاهدان در احواز خوی و عرومیه و سرخص و مشهد ما چنین استادانی رو حتی اقل نمیشناختیم در دسترست نداشتیم به همین دلیل دانشگاه قرآن و حدیث نخستین سیستم آموزش مجازیه در عرصه دین رو بنانه هاد دیدباه تشکیل دارالحدیث برمیگشت به این که مرحوم بایتالاری شهری معتقد بود باید یک کاری تشکیلاتی بشه تا تیه سالهای آینده از سرش بمونه در رابطه با حدیث کار زیاد شده در طول این هزار چند سال بعد از غیبت ولی اعص سلامت الله علیه علمه خیلی زحمت کشیدن ولی کارها همه فردی بود به همین جهت کارها جامعیت لازم رو نداشته هرچند که بعضی از غروبان خیلی تلاش کردن خیلی زحمت کشیدن ولی کم طبیعیست که اگر کار تشکیلاتی نباشه سازمانی نباشه دوتا اشکال داره یکی جامعیت لازم رو نخواهد داشت یکی هم تداوم نخواهد داشت دارالحدیث یه اتفاق موندگار از یه مرد فعال و مجاهده که با وجود همه مسئولیت هاش دقدقه هاش رو رهان نکرد و سختی ها رو به جون خرید اینجوریه که آیتالاری شهری از زیرزمین خونه خود شروع کرد تا رسید به مؤسسه علمی فرهنگی دارالحدیث موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی هیچ یک از موارد قانونی که برای موسیقی اصرا وزد شده در براد اصرای ایران با چوبای جبه مهمات می زدن نه پتوه خاصی بود نه آب خاصی بود خیلی غصر شد نه از شهادت واقعیت برای خودم امامو لازه افتخار بود اصلا از شهادت باید که نداشت از مظلومیت بچه حکایت آزادگی آقبت همه ظلمت سر آمد یوسف از غیر زندان بر آمد روز دیدار یخوب جان شد یوسف از جمله آزادگان شد بسم الله الرحمن الرحیم خدا یا جهان پادشاهی تراست زما خدمت آید خدایی تراست سلام به شما هموطنان عزیز و همراهان برنامه یه حکایت آزادگی امشب دلمون رو به یاد عزیزانی گره میزنیم که سالهای پرفراز و نشیبی رو در اصارت گذرندن بزرگ مردانی که با سبر و استقامت مثال زدنیشون نام ایران رو سربلند نگه داشتن آزادگان سرفراز جنگ تحمیلی در برنامه قبل میزبان جناب آقای عبدالله رجبی بودیم آزاده و جانباز بزرگ باری که هشت سال در اصارت نیروهای بسی بودن ایشون در خاطراتشون گفتن در سال پنجا و نو برای خدمت مقدس سربازی به خوزستان ازام شدن و با شروع جنگ تحمیلی در نخستین روزهای جنگ مجروح و اسیر شدن آقای رجبی از سختی های دوران اصارتشون گفتن در این برنامه ادامه صحبت هاشون رو با هم میشنویم آخر ما رو بردن کجا؟ استخبارات بزرگ در استخبارات بزرگ اولی که مارم حاسن ببرن داخل رفتیم که داخل سیمخاردارای حلقوی شکل انداخته بودن دوالونا برای روزهای بزرگ راه رفتن عمودی بود ما چون افقی افتاده بودیم نمیتونستیم هیچ کار بکنیم اینا دیدن که ماهی گیر میکردیم به این سیمخاردارا تو پتو افتاده بودیم دیگه نمیتونستیم تکون بخودیم دو نفر بعد این پتو رو میگرفتن میبودیم به اینا گیر میکردیم دو نفر قد بلند اومدن ما رو از روی سیمخاردارا رد بکنن همطور که ما رفتیم بالا این پتو گیر کرد تو این سیمخاردار ارتفاع دومد بود این از این وره میکشه اون از اون وره همطور ما اون بالا موندیم این پتو رفته تو سیمخاردار کمر ما گیر کرده این ایور میکشه ما همطور اینا هم خیست عرق شده بودن حالا ساعت دوازه افتاب گرم بسته بالای پنج و پنج درجه دما این از این وره میکشه این ایور آخر اینا نمیتونستن دوتا سودانی قد بلند اومدن و دست ناختم زیر چیز ما رو بلند کردن دوباره او بردن همون جای اولی که بودیم اینا هم بیه ناراحت و عصبانی خیست عرق شده بودن انگار اینا رو کردی تو آب دره وردی بعد اینا ما رو اتونی سیمخاردارو همیتون میکشیدن میبرد دست و پا و سر اینا میگرد به این سیمخاردارو ما رو بردن بعد چند جا پله پله میخورد میره پایین ما رو بردن اونجا گذاشتن کنار دیوال ما رو نشوندن تکشی دادیم به دیوال همدون رفتن همچنان به شما عزیزیم از درسته نشانونده همراه هستیم از برنامه یه حکایت آزادگی آزادگان سفیران سلح بودن سفیران امید سفیران عشق اونها به ما یاد دادن که میتونیم در سخت ترین وضعیت هم انسان باشیم آقای رجبی شما در دوران اصارت بازجویی هم شدین منو بردن برای بازجی تو بازجی تشنم شد گفتم آب میخوام دیدم سربازاره دیگه این پلاسیک ها برا مورد پلاسیک هم سلاخ میکردیم پلاسیک هر کنون تقریبا 300-400 درم آب دور ولی آب ولرمه ولرم از آب آفتابه که خوردم داختر چون اینو میذاشتن تو آفتاب تا اومدم بخورم دستگیگو داشتم باید باز کنم پاره کنم بخورم یه اون که مسابقه میکرد گوهاب گرم خوره یه آب سر گفتم من دیگه اسیرم هر چی شما بدین مجبورم بخورم تو بازی یه میزی گذاشتن نشستونم روز زمین یه میزی این این جلو من بود یه بزرگتره بسه نخشه به من دارن یه کاغذ های آسه گفت بیان هر عملیاتیتونو برا ما اینجا پیاده کن رویم گفتم من که فرماده نبودم گفت باش این کالکی که الان میگن و اینا سربازم پشت من گرفت از اینکه من نیفتم خودکار اینا نخشه میکشیدم چی تررایه میگیم نیرهای خودی ایرانی اینا میشم نیرهای اراقی دشمن همینطور این نخشه من خاکیز اول شده سقود کرد خاکیز دوم بین خاکیز دوم و سه بوم من مجروش شدم این تمام اینا روی پیاده کن دوباره گفتم آب منو بیاری منو بیاری کرد همطور افتادم رفت دوباره آب برامو برده اینا و خلاصه ارال گفتش که افسری که سآل میکرد گفت چقدر نیرو دارید گفتم نیرای ما قابل شمارش نیست گفت یعنی چه گفتم امام یه فرمان بده منطقه پر نیرو بشه مکان نیرای دون کجا گفتم نیرای ما مکان ثابتی ندارن گفت یعنی چه ایران یه نیرا اینجا یه سردی میاره همیشه در حال جابجه های تردد جابجه های نیرو هستش گفت یه سری از لشکرها رو برام بگو گفتم سپاه و یه ارتشو امن ارتشو میدونم همه سپاه بگو اون موقع سپاه چار تا لشکر بیشترن لشکر فتح و نصر و فجر و غز نهار گفتم بعد شروع کردن تیپ ها رو گفت کافیه کافیه یه احسابش خورد شد گفت کافیه همچنان با شما هستیم با برنامه یه حکایت آزادگی از رادیو معارف در این بخش از برنامه یه کتاب در حوزه جنگ و دفاع مقدس میخواییم به شما معرفی کنیم کتاب تو یک جنرالی سرگزشت جانباز عزیز داود آمری رو از زمان جنگیدن تا رسیدن او به قله های موفقیت ملی و جهانی در ورزش و کوه نوردی در قالب یه مستند روایی بیان کرده داود آمری که از دوران نوجوانی شیفته یه کوه و کوه نوردی بود در همون روزهای اول دفاع مقدس تصمیم میگیره به سربازی و جانفشانی در جنگ تحمیلی بره او در این جنگ ناجوان مردانه مجروح میشه و یه پای خودش رو از دست میده و جانباز میشه او بعد از جنگ تحمیلی هم دست از علاقهاش بر نداشت و به ورزش کوه نوردی و هنرهای دیگهی پرداخت کتاب تو یک جنرالی خلاصه ی زندگی جانبازی در قالب تاریخ شفاهیه که جنگ اراده و خاستر رو نشون میده نویسنده ی این کتاب اعظم و سادات حسینیه و انتشارات روایت فتح این کتاب رو منتشر کرده موسیقی موسیقی به اتفاق هم باز هم میشینیم پای صحبت های جناب آقای رجبی آقای رجبی فرمونی که شما رو بازجوی میکردن شما در اون بازجوی ها چه پاسخی میدادین بعد کفتش که مقامت نیرای ما چطور بود کفتن مقامت نیرای شما خاکیزه اول و دوبم با اون صورت مقامت نیرای شما خاکیزه اول و دوبم خوب نبود خاکیزه اول و دوبم خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خوب نبود خفیص خفیص خفیص خفیص خفیص خفیص من متوجه نمیشدم ولی صحبت هاش رو همه خارجی بود حتی اراقی هم انگلیسی صحبت میکنند فرانسوی صحبت و بعد دیدم همه در حال بشورت اینا که رفتن به این چیزی گفتم چی شده گفت اینا تحجب میکنند این ترکش تو کمر تو بقل نخا خورده ولی تو فلج نشده همه دارن رو همین صحبت میکنند شورایی رفتند که چطور شده حالا بند خدایی جو بچه مرشد ترکشی اممه ریستر خورده بود قطع نخاف کاملا فلج بود ولی مفتن دارن همه تحجب کنند که چطور تو فلج نشده به گفته یه بسیاری از آزادگان سرفراز کشورمون در اردوگاهی رژیم برسی حقوق انسانی اوسرا نقض می شد و این حقوق مثل حق حیات، حق سلامت حق آزادی بیان و حق آزادی مذهب به رسمیت شناخته نمی شد شکنجه های جسمی و روانی برخوردهای تحقیرامیز و محرومیت از امکانات اولیه از جمعه مسالیق این نقض حقوق بود آقای رجبی جراحت های بسیار شما چطور درمان شد بلاخره؟ گوش زیاد درد نداره مثل که با چاقه آدم دست شو ببره ولی استخون خیلی درد داره وقتی این دلر توی پای من رفت از این طرف که رفت و انگار مغز سر من تیر گشت از اون برم خواست بیاد بیاد حال ببین تیر و ترکش آدم نمی بینه می خوره ولی شما دلر رو داریم می بینی که دارن سر یعنی یک روی مخ من انگار مخ من از جا کندش پای من رو با دلر سراخ کردن یه میله کردن داخل پای من پای من رو توی چیز بین چرخ فلک مانند اووردن گذاشتن توی این حال اینا به پای ما وزنه بستن وزنه باید به میلی گرم باشه وزنه این که اینا به پای ما می بستن آجور یه ملافه بالشی وردشته بودن یه مثلا دوتا آجور ستا آجور دوتا و نصف یه چارکی اضافه کم وزنه اینا این بود وزنه باید به گرم باشه میبندن این وزنه من یه دکتور میمد میگفت این وزنهش کمه چارقد میگن یه سقد یه نم چارکی اضافه یه چیز دیگه من این دکتورهای اونجا هفتگی بود دکتوری که مثلا امروز شمبه میمد هفت بعد شمبه دوباره این دکتور دوباره یه شمبه هم دکتوراشو هفتگی بود بعد چندین به حساب پای ماهی وزنه کم و زیاد شد یه روی دکتور ما این طوری کرد اون وزنه تو چند اینقدر کمه یه نفر داشتن مرخصت میکردن وزنه اونو ورداشتن به پای ماه بستن جیهود سه کلو وزنه اضافه شد این وزنه منو میکشید روی این تخت من این پامو گذاشتم سینه تخت منو پایین نیاره تای زره چورتم میبرد خوابه مرد وزنه منو میکشید این وزنه انقدر کشید کشید من دیگه پای منهی میکشیدم این پا من دورش خونریزی و چیر کرده بود خیلی زیاد تا صبح من خواب نداشتم فردا دوگدری که اومد یهو دید اه وزنه من خیلی زیاده یهو اصابانی شد قدر میخوام گفت اینو کدوم احمقی به پا تو بسته منم حواسم نبود گفتم احمق دیروزی تا اینو گفتم گفت مترجم بیاد اینجا مترجم گفت چی گفتی رجبی که این اینقدر چیز گفتم ماره حواسم نبود گفت اینقدر حالی دیده احمق کلمه عربی و فارسیش حالا من به اینچی چی بگم گفتم درد داشتم گفت درد داشتاش به دکتر ما گفته احمق من الان به اون دکتر بگم یه آنپور هوا بین میزنه اون موقع سلیب و سرخ هیچ کم ماره ندیده بود گفت به دکتر ما گفتی احمق اینقدر خلاصت این مترجم مترجم آقای کمال اسرامی بود بچه بهبهان بود عربی بلد بود چی قبلن تو کوویت و اینا بود عربی خوب بلد بود گفت الان من چجوری حالی این بکنم اینقدر با این صحبت کرد اینقدر قربون سلق این رفت تا دیگه ما مورد عفو ملوکانه گفت اگر من الان به اون دکتر اشاره بکنم تو بهش گفتی احمق یه آنپور هوا ببین تو به دکتر ما خلاصت این بند خدا اینقدر صحبت کرد از شما شنواندگان فرهیخته سمیمانه سپاس گذاریم که تا این لحظه با ما همراه بودید امیدواریم تونسته باشیم گوشه از رشادتها و فداکاریها ی آزادگان گرانقدر کشورمون رو به شما عزیزان منتقل کرده باشیم انشاءالله در برنامه بعدی باز هم در خدمت جناب آقای رجبی خواهیم بود نظرها و پیشناتهای سازنده خودتون رو با ما در میان بگذارید شماره تلفنهای ما 329 10 551 و 2 با پیش شماره 025 و سامانه پیامکی برنامه من 3553 هست تا فرصتی دوباره خدای مهربان یار و نگهدار شما ای وطن خاک تو شده به چشم من توتیان میهنم زمین تو به مهر و عشق پرست اقاقیان میدهن