برنامه مورد علاقتون رو بشنوید، محدودیتی نداشته باشید. اولین برنامه تبقیه جدوار پخش برنامه ها برکرانه نور هست. تفسیر سوره مبارکه ماعد آیه نورانی صد و پنجم، توسط مفسر آلی قدر حضرت آیت الله جوادی آمولی به مدت سی دقیقه خواهش میکنم. موسیقی بر چراغه نور موسیقی بر چراغه نور محسوس موسیقی بسم الله الرحمن الرحیم این آیه همون طوری که قبلن ملازف هر مدید چهار محور اصلی را مورد بحث قرار داد که دو محورش در آیات دیگر هم مطرح است یعنی محور سبوم و چهاروم و اما محور اول و دوم در این آیه مطرح است و بعضی از آیات دیگر امده در بین این اناصر چهارگانی بحث همون محور اول است که فمود یا ایوهاللدین آمنو علیکم انفسم هر کس کاری انجام میدهد به سود خودش است اگر خواست خدمتی بکنند به خود کردهد کسی خواست دیگری را فرید بدهد اول خودش را فرید داد بعد دیگری را لذا فمود این طریقی که هست و منتهای این طریق لقاء خدا است این طریق از خودتون شروع میشود یا ایوهاللدین آمنو علیکم انفسم الزمون انفسم موازه باشید که از این جانتون فاصله نگیرده فرابوش نکنید از اینجا طبق بیان سیدنه استاد رزمان لاره معلوم شدهد این حدیث معروف با آیه سوره مبارک هشت ارتباط قام دارن به تعبیر بعضی از بزرگا اینها منظری عکس نقیز یک دیگرن این که فرمود من عرف نفسه فقط عرف ربه اگر کسی خودش شنا خدا را میشنسد نه معناش اینست که اگر کسی روم براهینی که در کتاب های عقلی آمده در باره خیشتن خیش فکر بکند خدای خود را میشنسد یعنی از اصر پیبون و اصر میبرد این چنین نیست حدیث میخواد بفرماید که اگر کسی خود را شناخ معلوم میشود که قد عرف ربه خدای خود را قبلن شناخ چرا؟ چون برای این که اگر کسی به فکر حدف باشد به فکر راه هست انسان اول به فکر راه که نیست اول به فکر حدف هست اگر حدف داشته باشد به این فکر هست که خب من با چه راهی به اون حدف برسد اگر حدف نداشته باشد راهی برای اون متره نیست اگر کسی نخواست درس بخوند به فکر حوضی یا دانشگاه نیست که اگر کسی نخواست مکه برود به فکر زمینی و هوایی نیست که اگر کسی نخواست به زیارت اعتاب برود به این فکر نیست از کدوم راه برود که اول حدف هست بعد راه در موقع رفتن راه مقدم هست ولی در موقع تحقق و عزم و تصمیم اول حدف هست بعد راه کسی نمیخواد یک کار رو انجام بدد که به دنبال حدف نیست که چون حدف لغای خدا هست اگر کسی لغای خدا را حضیروح به این فکر هست که از یه راه صحیحی به اونجا برود اونگاه راه همون طریق نفس هست اگر کسی به فکر خیشتن خیش بود معلوم میشه باد که حدف را فهمید لذا معنای این حدیث این هست که معلوم میشه باد که فقط عرف ربهو قبلن که الان به فکر خودش هست عکس نقیز این همون آیه انبارکه سوره هشت هست اینا چون خدا را فراموش کردن خدا هم اینا را یاد خودشون بود چرا؟ برای این که اگر کسی حدف را و انه الى رب کلمنتها او را فراموش کرد خب راه را هم فراموش کردن خب راه را هم فراموش کردن خب راه را هم فراموش میکنه کسی نخواست درس بخاند خب راه مدرسه هم یادش میرود راه مدرسه را برای درس خوندن یاد میگیرد اگر درست خوندن نباشد که این بخواست چطور را رایی داد بگیرد راه همیشه راه هست همیشه وسیله هست راه هرگز حدف نخواهد بود خب اگر کسی این حدف را فراموش کرد راه هم یادش میرود لذا اکس نقیز این حدیث معروف همون آیه سوره هشت است من عرف نفسه معلوم می شود فقط عرف ربه قبلن به سابقن اکس نقیزش این است که من لم یعرف ربه لم یعرف نفسه اینه اگه کسی خدا را نشناد خود را هم نمی شناسد اونگاه همین اکس نقیز اون جمله معروف که به این صورت زیک می شود من لم یعرف ربه لم یعرف نفسه به صورت آیه هشت در آمده است نسول لاها فانسا هم انفسه از اینجا یه مطلب دیگری معلوم می شود و این است که این که ذات اقدس اله به ما فرمود علیکم انفسکم موازه به جانتون باشید مسئول کیست و مسئول انچیست کی مخاطب است کی مکلف است کی مکلفه بگیره اگر به ما گفتن مالتون را مواظب باشید از جای حلال فرهن بکنید در راه حلال صرف بکنید اینها را ما می فهمید این مال بیرون از ما اگر به ما بگویند خانه تون مالتون زندگی تون را مواظب باشید اینها را خوب می فهمید یقindung جلوتر که بیاییم به ما بگویند مواظب دستو پا و چشم و گوشتون باشید اینها را می فهمید به ما بگوین خودت را در راه سهی مسرخ بکن این مسئول کیست مسئول ان کیست اون مکلف کیست اون مکلف به چیست به ما بگان انسمه و البسره میفهمیم اما و الفعاده این ثبوتی نیفهمیم برای این که اون مکلف باید از مکلف به جدا باشه در این جا هم این نمیفهمیم بیایی هلزین امنو علیکم انفسکم هم نمیفهمیم که موازه به جانتون باشید خب مکه موازه به جانتون باشید مگه ما غیر از جانیم این مخاطب کیست مکلف به چیست اون معمول کیست اون معمول به چیست اونگاه چون نمیفهمیم باید این نفهمی و قصور و زعف را به حساب خودمون بیاریم دوباره بررسی کنیم ببینیم که ما در درونیمون یکی هستیم یا چند تا وقتی مراجعه کردیم بیریم درور ما غوغاست ما چندین شهرم داریم یکی امر معروف می کند یکی نهی از منکر می کند یکی امر منکر می کند نهی از معروف می کند تو دستگاه ما یه آولنیست از یه طرفی به ما اوبرو نفسی من نفسه لعمارتون بسو ما یک شعنی این نفوس فراوان در ما نیست شعون فراوانی واقعیت هست ببینیم تو دستگاه ما چیزی هست کسی هست حالا این کیه شعنی از ماست معمولی از معمولیان ما چیه که بالاخره او امر منکر دارد امر منکر دارد نهی از معروف این نفسه لعمارتون بسو این امر بسو جامعه بین امر منکر و نهی از معروف است و ما اوبرو نفسی این نفسه لعمارتون بسو فرمانه به حرام می داد گای ترک باجب گای فعیل حرام این یه بخش از یه سمتی هم و اما من خواه مغام ربهی و نهن نهن نفسه عن الحرافه این نر جنته ی المعبا یه بزرگواری هم در نهان انسانی هست که اون نهی از منکر میکند امر معروف میکند اون چیه یه شعنی هم هست که اگر کسی کار زشکت او رو ملامت میکنند که از او به عنوان نفس لبامه یاد می شود لا اخصوم به اون به نقیامته و لا اخصوم به نفس لبامه یه کسی هم هست یا یه شعنی هم هست که هنرش در فریبکاری است که او رو نفس مسوله می گویند نفس مسوله غیر از نفس اماره به سو هست تصویل یعنی ترسی هنرنمایی بکند زش را زیبانشون بدهد زیبار زش نشون بدهد که انسان باورش می شود که این کار کار خوب هست و هم یه حسبون و انه هم یه حسرون سنه ها این تصویل غیر قبل از اون اماره به سو هست یعنی در نیان انسانی دستگاهی هست که با تقلب و هیله تمام زشتی ها را پشت یک تابلو پنهان می کند یه قشت زریف زرورق براغی روی این لجن می کشد انسان را به صورت یک تابلو می فریبد هر کاری را که بخواهد بخورد انسان بدهد و انسان را وادار اون کار بکند تمام معایب را بکند اما از این کارها بد آقابتی را زشتی ها را که لجن های این کار هست این را پشت این تابلو پنهان می کند یه قشت زیبای زرورق روشنی روی این لجن ها می کشد انسان این را خوب می بیند وقتی خوب دید واردش می شود وقتی وارد شد عادت می کند وقتی عادت کرد می داند بد هست اما چون عادت کرده هست از اون به بعد عالما آمدن این کارها نیپذیبه هستن از این را می شود عماره به سو نفس عماره به سو فریب نمی دهد می گوید این حرام هست بیین هست قطعی هست ولی باید بکنی حالا آدم که عادت کرد تحت عمر قرار می گرد دیگر این فرمان هست اول نیرنگ هست بعد فرمان وقتی آدم اسیر شد ناشار از حرف امیر رو گوش بدهد اول که اون اسیر گیرنده آمیرانه حرف نمی زند که اول می فریده وقتی با فریب گرفت از اون باید فرمان می دهد اسیر باید فرمان ببرد این عماره به سو بعد از اون نفس مسول هست نفس مسول قای برادر کشی را زیبانشون می دهد نظیر جریان اون که برادران یوسف درباره یوسف شدند که وجود این باره که یعقوب صلی اللہ علیه و سو برد لکم انفسکم عمره هم فصبران جمید و لا المستان خب این نفس تصویر کرد این نفس این اخیرا برای آدم خوب و زیبا جلیل می کند می گوید این کار کار خوبی است اگر یه مختصر بدی هم باشد بدی هم داشته باشد جبران می شود با این فرید می افتد تو این دام این کار مورد تسویل است گاهی انسان را به حد شیرت می رساند نظیر کاری که سامریه پلید کرده است وجود اون باره که موسی صلی اللہ علیه و سو برد فهم بود که این کار را کرده گفت خوب یا ها به جا است یا ها به مقام است بالاخره این نفس مسوله تمام اون لجن های بدبو را پشت این تابلوی زرگ و رد پرام می کند یه قشت زیبایی یا شهد اصل روش می کشد انسان می بیند خوشتعم است بعد به دام لجن می افتد وقتی به دام لجن افتاد اون انسان را اسیر می گرد وقتی اسیر گرفت از اون بعد فرمان می دهد که آل من آمدند باید این حرام را مرتکب بشد از اون بعد می شود اماره بسو دیگه لبامه را اخت برمی بندند انسان دیگه خودشی ملامت نمی کند ملامت در جای است که انسان یه احساس تاستوی داشته باشد خوب از طرف دیگر دستور بارکه قاف فرمود به اینکه وسوسه های نفس انسانی را ما بلدیم ما می دانیم بلد و نه علاوه ما تو وسوسه به این نفسو ما می دانیم که نفس او چه وسوسه می کند معلوم شده نفس انسان شعنی از شعونی دارد که او وسوسه ها را بخوده می گیرد حالا یا همون وسوس مسول است بعد کم کم اماره به سو می شود یا این ها یه باند مسلحه هست که یکی وسوسه می کند یکی تصویل می کند یکی عمر به سو دارد در مقاطع مختلف بر تقدیر انسان این ها را دارد یه چیزی هم هست که همه این ها را کنترل می کند که اون فطرت است اون رئیس همه این قضا است خطاب ها متوجه او است که مبازب زیر دستات باش این ها را ما به تو دادیم همه این ها ت است این ها را به جا صرف بکن این نفسی که انتقام جوست این را به عنوان اشده و علا الکفار صرف بکن اونی که جاذبه دارد او را به عنوان روحمانه دارد او را به نام صرف بکن این ها ابزار توان این ابزار را هدر نده خطاب در حقیقت به همه اون نقطه آغازی نست در سؤال توبیخی سؤال محاسبه ای به مناقشی یه سائل است یه مسئول یه مسئول ان همه جا همین طور است در این سؤال مناغشی سائل خدا و فرشتگان الهی است که این علینا حساب است اینها انسان را زیر سؤال می برند اینها مسئول است مسئول خود انسان است مسئول ان یعنی اون زیر مجموعه سم است و بسر و دل آدم این دل همون شعور است که اطراف اون حسه مرکزی دور می زند ما یه خود نهایی داریم که اون خود نهایی این خودهای عادی ما را تأمین می کند او اگر خدای ناشده فرا اینها پراموش شد و اینها می دوندار می شود لذا ذات اقدس اله فرمود اینها اون خود اصلی را پراموش کردند نسول الله فا انسان و انفسهم بعد فرمود اینها که خود اصلی را پراموش کردند فقط به فکر خود مجازی هستند در سلو بارکه آل امران و امسال آن است که فرمود ما را به اینها می گیم جهاد فیسه به الله کنید به جبه و رویید اینها احمد هم انفس هستند ولی بنایید بنایید من انفسان بفکر خودуютون است چهان خود پراموش شدند؟ همناه این ها که خود سهان را پراموش کردند اینها که نسول الله فا انسان و انفسهم اینها خدا را پراموش کردند به خدا هم انساکد کفریداد و اینها خود را از یادشان بردند به فکر خود هیوانی هستند به فکر خود باطلی هستند که به جای اون خود اصلی نشسته است اون خود اصلی مخاطب است به اون میگوین تو مسئولی از دلت میپرسی نظر اینها از چشم گوش از دلت میپرسیم دلت رو چه کردی برابر اینسان وقتی اون خود اصلی را فراوش بکنن این خودهای اعتباری میدوندار میشبن و قاسبانه دارن زندگی میکنن اینا احمد هم انفس هم همین انفس درودی اینا فقط به فکر خودشونم چون خود راستین را فراوش کردن پس تا کنون به این نتیجه رسیدیم که تمام موجودات عموما و انسان خصوصا مسافر الالله هم و اون چه فعلا بتره هست سیر انسانیست در سوره امبارک انشقاق همه انسانها را مخاطب قرار داد همودیه ایوه الانسان انکه کادهن ارارب که کدهن فملاقیه تمام انسانها باید تراش و کوششی به لقای حق راه پیدا میکنن چه بخواهن چه نخواهن و چه بدانن و چه ندانن منطقه ادی این راه را با آسانی و به استقامت تیم میکنن و به لقای رحمت حق میرسن و نام اعمالشون به دست راست داده میشود به مانندون ادی را با سعوبت و سختی این راه را تیم میکنن به لقای قهر خدا میرسن و نام اعمال اینها به دست چرق یا به پشت سر اینها داده میشود برای این که انسان این راه را مستقیم تر و آسان تر و بهتر تیم کند و به لقای رحمت حق برسن و نام اعمال را به دست راست بگیرد قرآن راهی نشون میدهد میفرماید به این که اون چرا که به زبان انبیا و اولیا برای شما بیان کرده ایم اون راه بلغوه است تریق وقتی بلفعل است که سالک بلفعل اون راه را تیع کند وگنه اون راه بلغوه است نه راه بلفعل اگر سلوک بلفعل بود سالک بلفعلی داشتیم اون راه میشود مسلک بلفعل پس مسلک بلفعل سلوک بلفعل طرف میکنه دین گرچه سرات مستقیم است و محصول قرآن و اطرات است سرات مستقیم型 و سرات بلغوه وقتی سرات به فعلیت میرسد که سالک این راه را تیع کند وگنه صرف اصول و قواعدی که در کتاب سنت باشد این راه نیست وقتی سلوک بلفعل شد این سرات هم راه بلفعل میشد مطلب بعدیان است که سلوک وقتیده همراه بفعل شده های دیست سلوک وقتی سرات همراه بلفعل شده های دیست وقتی سلوک بلفعل شده های دیست بلفعل است که سالک شروع بکار بکنند چون سلوک وصف سالک است سالک کی؟ در اینکه سالک نفس انسانی است که تردیدی نیست انسان است که رونده این راه است وقتی انسان رونده راه شد این سالک بلفعل شد سلوک بلفعل شد اون مسلک هم بلفعل است حالا مسلک کجا است؟ مسلک بیرون از جان سالک است و در درون اون اون چه بیرون از جان سالک است یک سلسله قبائد و قوانین و مقررات و اخلاقیات است که اینها مسلک به طریق بلغوون طریق بلفعل میستند اگر یه سلسله قوانینی در قرآن و روایات نوشته است اینها که راه نیست اینها راه بلغوون است وقتی انسان شروع به تحقیق کرد بعد از تحقیق ایمان آورد و معتقد شد بعد از اعتقاد متخلق شد بعد از متخلق اعمال ساله را انجام داد میگوین این شخص اهل سیر و سلوک است راه است و همه اینها در درون نفس است یعنی اگر اعتقاد است اگر تخلق است اگر اعمال است همه اینها جز اشعون نفس است یا در مرحله بالا یا در مرحله متبادل یا در مرحله نازل اگر اعتقاد باشد در مرحله بالا اخلاق باشد در مرحله اقل عملی اگر اعمال ساله باشد از فعل واجب و مستحق و ترک حرام و مکروه این مرحله نازلی اوست که بدن اوست بنابراین اون چیه که راه است از شعون نفس انسانی بیرون نیست و این راه یک هدفی دارد پس راه و رونده در سیروسته سلوک یکی است همون انسان است هر راهی برای نیله به هدف است اون هدف کجا است به چه هدف چیست همه ما معتقبیم که هدف ذات اقدس اله است ولی این با توضیح داده بشود هدف خداست یعنی چه چون انسانی که به طرف خدا حرکت میکند چه میشود هدف او جز لقاء الله چیز دیگر نیست ذات اقدس اله هستید هدف است یعنی چی یعنی انسان اگر اعتقادی دارد تخلقی دارد عمل صالحی دارد برای تغرب به الله است برای رسیدن به جایی که لقای خدا نصیبش میشود خود ذات اقدس اله که هدف نیست هدف انسان خدا است یعنی چی یعنی به طرف خدا نزدیک میشود به کمالات اون کمال نامحدود به جایی میرسد که او را ملاقات میکند با چشم جان اینا هدف است اگر راضیتن مرزیه بود این نفس مطمئن بقیه راه را رجو کرد میرسد به لقایی که به مقدار امکان مقدور یک انسان صالحه است پس هدف لقاء الله است و این هدف هم که از انسان بیرون نیست پس انسان سالک است هم مسلک است و هم هدف آخرین سیر انسانی لقاء الله است که این لقاء وصفی از اوصاف شهودی اوست و این کاروان این مجموعه میشود انسان همون طوری که در غوث نزول خدا اول است ولی انسان از خدا در غوث سعود خدا آخر است اما انسان به لقای خدا میرسد یعنی در مجموعه هستی که بررسی میکنیم میبینیم هوا ال اول و ال آخر در باره انسان که سخن گفته میشود میبینیم انسان سادر از خدا است نه خدا واسهل به لقاء خدا است واسهل به قای حق است نه الله بشود بنابراین انسان سادر من الله است و واسهل الالله چه در معبده چه در منتها ذات اقدس اله منظهزان است که کسی با او متحد کسی محل او کسی متعلق او معلق هولولی به ماننده است ادامه کنید که ای ایست داندشته باشد همون طوری که انسان فیزیست سادر من الله و به تعبیر لطیف امیر المؤمنین سلامت الله و سلامه علیکم الحمدلله المتجلی لخلقهی به خلقه که تجلیه خداست در قوس سعود هم بشره ایزن خب پس هدف انسان بیرون از محدودی هستی انسان نیست پس فهوه سالک و هوول مسلک و هوول هدف چون تیه راه بدون ره توشه ممکن نیست راه بدون زاد راه ممکن نیست این زاد راه هم از شعون خود نفس هست بیرون از اونیست این زاد راه همون تقواست که در قرآن کریم فقط به همه این توشه عمر شده هست يعد فتمت زaremos و الِفَالِتِ اِنَّ خِيْرِ از زَادِّ تَغْوَاهِ زاد مال مسافره است این هم از آیات است که نشون میداد انسان در راهی است آیات سرات نشون می داد آیات سبیل نشون میداد آیات هدایت و زلالت نشون می داد آیات سرعت نشون می داد آیات سبغهت نشون می داد آیه ازعاد هم نشون میدهد بر bili dep farmer نشون می daa همه اون آیات نشون می داد که یک راهیست و یک هدفیست و یک روندهیست به همون تقریبات که داشته مسئله زادم این چی نیست زاد مال مسافر است توشه مال مسافر است یه وقت می گن قضا یه وقت می گن زاد زاد استراحاً چیزیست که مسافر به همراه می برد خب این زادم در درون آدم است چیزی بیرون از جان آدم به عنوان ره توشه نیست تزبدو فه این شیرزاده ات تغوا و برای این که مسافر این راه را آسونتر به بهتر تی کند مرکب لازمه اگر کسی سواره این راه را برود آسونتر بهتر زودتر می رسد پیاده باشد دوشبارتر است در قرآن کریم گرچه تعبیر نیامده که مرکبتون چیست گرچه بزرگان اهل معرفت گفتن در این سیر که سیر حبیست معرفت محبت مرکب است و تغوا زاد یعنی انسانی که دوستانه حرکت میکند او سواره است اما کسی که خائفانه حرکت میکند یا تامعانه حرکت میکند او پیاده است که يد اون رب ها خوفند و تماعه اونها که به خوف از جهنم یا شغ بهشت بادارشون کرده که این راه را برون اینا پیاده میرون اما اونایی که حبا لله عبادت میکنن اینا سواره این بزرگان محبت را مرکب میدانن اگر این سخن درست باشد بازم محبت شعنی از شعون نفس است پس مرکب هم از حیط نفس بیرون نیست و اگر زریفتر از آن راهی را که از بعضی از روایات استفاده میشود مطلبی که از بعضی از روایات استفاده میشود اون را محبر قرار دادیم باز اون هم از شعون نفس به حساب میاید و الحمدلله رب العالمين از زمان از زمان از زمان از زمان از زمان از زمان از زمان از زمان