سیره های اجتماعی امام رزا علیه السلام بود موضوع سخنرانی حجت الاسلام و مسلمین رفیعیست که در برنامه بربال سخن شنیدید انشاءالله که مورد استفادتون قرار گرفته باشه یک بار دیگه روز زیارتی مخصوص حضرت امام رزا علیه السلام رو یه رامی میداریم و دعوت میکنم که همچنان شنونده رادیو معارف باشید بعد از عرایز بنده روایت عشق رو تقدیم میتونیم و در نهایت 13.55 درگیگه میتونید پیام ولایت رو بشنوید خیلی متشکرم که در این نوبتیکالی در کنار بنده سید سعید حسنی و همکاران بزرگوارم آقایان خاغانی تیه کننده رزایی صدا بردار و شاه واروقی همه هنگی پخش بودید دعوت میکنم روایت عشق رو بشنوید روایت عشق بنام خدا و سلام دفتر روایت عشق رو باز میکنیم و یه بار دیگه روایتی رو از زبان مادر یک شهید عزیز میشنویم مادری مهربون و دلسوز که قرار برامون یه آلم خاطر تریف کنه مادرها وقتی از خاطرهای فرزند شهیدشون برامون میگن با یه آلم عشق و محبت از اونو تریف میکنن انگار برای مادرها خاطر تریف کردن اونم از شهیدشون خیلی دوست داشتن یا مقدسه دست همه مادران شهدارو میبوزیم من فقط بهشون میگیم شرمنده ایم و همه شرمندگی ما برای اینه که نتونستیم هیچ وقت قلب مهربون و داغدارشون رو درک کنیم شاید حتی زخمهایی هم به قلب اونا زده باشیم در این برنامه مهمونه ی مادر شهید هستیم از خطه جنوب ایران شهید احمد مکیان یکی از روحانیون و برزشکاران جوان خوزستانی است که در روز هفته همه آزرماه سال 1373 در بندر ماه شهر دیده به جهان گشود وی در خانواده مذهبی و روحانی در آبادان تربیت یافته این جوان خوزستانی برای دفاع از حریم حرم به سوریانی در آبادان تربیت یافته باشه و پس از نبرد با تکفیری ها سرانجام فدائی حضرت زینب کبرا سلام الله علیه ها شد شهید احمد مکیان یکی از حافظان قرآن کریم خوزستانی و طلبی مدرسه علمیه امام رزا علیه سلام بود که در سن 21 سالگی در روز سشنبه 18 همه خرداد ماه سال 1395 حجری خرشیدی در سوریانی در این برزشکاران جوان خوزستانی سوریه به فیض عظیم شهادت نائل شد یاد و نامش جافدان باد میخواییم در همین اقتدا حرفای این مادر عزیز رو بشنویم از تولد فرزندش از خانواده خودش و پدری که این مادر رو آشغانه تربیت کرد و بزرگ کرد با عشق به خدا و عشق اهل بیت علیه مستلام که در این خانواده جنوبی موج میزنه شاید برای همین باشه که دختری از این خانواده امروز مادر شهیده مادر شهید مدافع حرم مادر شهید احمد مکیان این مادر عزیز قراره با لحجه زیباگ جنوبیش برامون یه آلم خاطر تعریف بکنه چقدر برنامه من حالا هوای دیگه ای پیدا کرده شهید احمد مکیان فرزنده اولم با شهید مکیان شیشتا فرزنده یعنی پنجتا پسر یه دونه دختر ما طرف ایقوزستانه قربن کردیم به دنیا آمدیم خانواده ما مذهبی هست حیاتی هست پدرم ناخدا بودن و پدرم خیلی از بچگیش پدرم خیلی اهل نماز آدم مرد یعنی مؤمن عقیدت به اهل بیت خیلی یعنی دارن از بچگی خودشون پذیرایی میکنن برای حسینیه برای مساجد چایی قهوه همشون خودشون پذیرایی میکنن خیلی علاقه داره پدرم و مادرمون خیلی آدم ساده فقیرم دنبال مثلا پدرم دنبال سروت و چیزونیه میره کار میکنه تلاش میکنه اولی برای اهل بیت خرج میکنه بدرم کدارمه فقط همون یه دونه چیز خونه داره خیلی یعنی زحمت کشیده خیلی کار کرده ولی برای خودشون چیزی نگذشته پدرم اونقدر علاقه داره برای زیارت اهل بیت سالی شاید پنج شیش بار فقط زیارت امام روزا بره موقع کربلا هم باز شده اولین نفر برادرم هم رشده کربلا یعنی براشون چون نازدیک هم ماشره هسته چار ماه میره کربلا خیلی عاشق اهل بیت بوده ما پنج تا خوهری و دوتا برادر بیت گفتم زندگی ساده ولی خونمون همیشه پر از مهونه حسینیتون دارن ما موقعی اقدام کردیم برای ازدواج آقامون نمیشناسیم دوست برادرم برادرم طلبه است موقعی اونو هم کلاسیش بوده برادرم اون چیز همیشه میره مزج نماز جماعت میخونه بچه های مزج جمع میشن بعد از نماز یعنی در باره احکام میره سراغ برادرمون صحبت میکنن میپرسن برادرمون دیگه کم کم آشنا شده به این بچه های محل خودمون یه روز نشستن بعد از نماز و احکام و چیز حدیث دعا کردن برادرم خوشحال همه جابونه هاشی اشاله اقابشون به خیلی بشون کسی ازدواج نکرده اشاله ازدواج میکنن کسی زندار بچه ندست فرزند بشه از اینو آقامون دستشون کشیده بالا گفت چیز من هنوز ازدواج نکردم بعد برادرم خندید یه وجه دیگه دیگه ازدواج نکرده اگر میشه شما برای ما زن پیدا کنید اگر سراغ خوب دارید چیزی ازدواج نکرده بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام بلو پرام سه روز یعنی ماه اینجا اول زمستانی بود خیلی بارون سه روز حتی پدر و مادرم تحجیب کردن سه روز بسره هم حتی یه نیم ساعت دیگه قط نشده این بارون عجیبه دیگه توماه شرم توماه شرم بارون شدید روز پنشنبه به دنیا آمده حتی یادم آمده دیگه مادر بزرگم تازه به رحمت خدا رفته دومین هفته شما بود رسم خودم هر شب جمعه ما راسم میگیرن تا چهلون رسم خودمون پدرمون دیگه اینقدر مادرشون برایشون عزیزه کل فامی جمعه پدرمون دیگه پسری شده برای مادر خودشون بسری شده دیگه برای مادرشون اینقدر برایشون مهمه و عزیزه موقع شنیده من از بیمار سرما رخص شدن یعنی نزدیک ازان مقرب بودی جوری آمدیم دیگه پدرم موقع شنیده نماز خوند و نماز مقرب و عشا دیگه هنوز شروع نشده به مراسمشون آمده ازان گفت به گوشه احمد آقا یه ازان اصلا با شکود ازان گفت با صدای بلند موقع ازان گفته احمد تا یادم اومد دیگه لبخن زد تا اشفراهی نیست لبخن پیش ماست دل با پسی دوره دلبستگی اینجاست هر لحظه با تو پرنگ و پرشوره وقتی ازم دوری آرامشم دوره از شبکه رادیو یه معارف برنامه ی روایت اش رو تقریم شما میکنیم و مهمون خانوم رحیم مکیان مادر شهید احمد مکیان از شهدای مدافع حرم هستیم رسیدیم به تولد احمد آقا که دل پدر و مادر رو خیلی روشن کرد و همه از تولدش خوشحال بودند به خاطر همین این مادر مهربون برای تربیت احمد انگار یه جور دیگهی وقت گذاشت احمد از همون دوران کدکیش در جلسه های قرآن بود و حضورش در مسجد همیشه پررنگ و طوری تربیت شد که همیشه در راه خدا قدم میگذاشت با مادری مؤمن و پدری که دوست داشت فرزندش قرآنی تربیت بشه احمد موقعی به دنیا آمد به گفتم یعنی احساس من خوشحالی بودم من و آقامون یعنی حس خوب خدا به من یه یه هدیه به ما داده یعنی یه ت بزرگ به ما داده خیلی همون دیگه خوشحالی شدیم من و پدر مؤمنم پدر بزرگ احمد اول نوه خانواده آقامون بود و پدر حاجیم خیلی خوشحال شده مادرشونم خیلی خوشحال شده با هم دیگه زندگی میکردیم و خودشونم خانوادشونم پر جمعیت بوده یعنی چار تا خوهر و چار تا برادر ما پدر و مادر یعنی ده نفر و هیچی تا اتاق من هم هیچی فقط سه سرویس خواب این موقعی هیچی نداشتیم نیخ چون داشتیم نه مثلا کولر تلویزون هیچی چی فقط پنکی سخفی بازویلی خیلی زندگی شیرین بود برای من احمد تا یک سال شده دیگه راه میره همیشه مثلا همراه پدرشون پدرشون اونجا مؤلم قرآن بود همیشه بعد از ازان حوزه میره بعد از ازان مغرب تو مزجد درس قرآن درس میده به بچه ها موقعی سنشه یک سال شده احمد راه میفته دیگه یک سال یک سال نیم دیگه همراه پدرشون میره مزجد هر شب پنج شیست سال احمد یعنی چهره به من میده چهره مظلومیه ساکته یعنی عذیتم نکردم موقعی بچگیش یعنی بهت گفتم هیچ احمد از احمد چیزی شیطونی خرابکاری و عذیتی نه همیشه کنارمون بود کنار خودمون حتی یه لحظه من ازشون پنج دقیقه ده دقیقه دور بشه گریه میکنه تا سن سه چار سالگی همیشه هم کنارمون بوده یعنی طاقت دوری من هم نداره تا سن بهت گفتم تا کلاس اول و دوم احمد احساس تنهایی یعنی نمی کنه مثلا همیشه من کنارشون باشم تا کلاس صبح و همشه شده دیگه من خاطرم اومد دیگه رفتم برای عروسی آبجین شهر که تالقانی جمع شهر خودشون امتحان جهشی دارم گذاشتم پیشه باباشون اینقدر پدرشون هم زنگ بزنه بیا بودو زین قضیات نمونی احمد احساس یه جوری شده برامون خیلی همیشه با هونه مامانمون حتی برای دست متوجه نمیشه نمیتونست دیگه من ازشون دور بشم ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو ای مادر عزیز که جانم فدای تو قربان مهربانی و لطف و صفای تو هرگز نشنه مدر هنوز داره برامون از خاطرات کودکی احمد آقا میگه خاطراتی که همیشه برای مادران شیرینه خاطراتی که هیچ وقت از ذهن مادرها پاک نمیشه این دوران برای همه مادرها شیرینه و شاید بتونیم بگیم لحظه به لحظه اون خاطرات رو بیاد دارن مادر احمد هم داره هنوز برامون از کودکی احمد میگه از این که یه بچه آرومی بود و خیلی هم دوست داشتنی خیلی مظلومه اهل این بچه ها مثلا فزولی و چیزی میخواستن بازار میبرن شنون چیزی مثلا گیر میکنه باز بابازی و چیزی هیچ یعنی بچه مظلوم چیزی خریده دراشون قانعه از بچهگی قانعه بوده دنبال مثلا جیقو گیر کردن مثلا حتی میره مهمونی یا چیزی مثلا کسی مهمون میاد عذیتشون نمی کنن جایی رفتیم باز بابازی و بچه ها چیزی نگاه میکنه نمیگه مامان این دار من ندارم مامان مثلا این برام بخری هیچی فقط نگاه میکنه میگه ماما خیلی قشنگه اینها گفتم ماما قشنگه میخواه براتون گفت نه نمیخواه ولی قشنگه چیزی مثلا اجبارم نمی کنه مثلا چیزی میخواستم لجمز از بچه ها مثلا گیر میکنه مثلا چیزی میخواستن قرب میزن اگه گریه میکنه خودشن آره لجمزه خودشن نه نگاه میکنه میره قشنگ با این بچه زود چیز راحت بازی میکنه اینقدر یعنی عذیتم نکرد داستین نبید گفتم وارد صبح و مرحنمایی درس کنم خیلی درستش گرمی زننگه احمد مقایه وارد مدرسه شده اول افتدایی مشکل نداره اول و دوم صبح و جهجی دار حافظ قرآن بود کلاس صبح و مرحنمایی بخاطر این نرفته مدرسه رفته کلاس حفظ قرآن برده میشن تا لحظه آخر کاملا یه همیشه هم مباحث داره همیشه به پدرشون میگه بابا همیشه مثلا یه استاد برام بگیری خصوصی پدرشون یه استاد خصوصی براشون گرفته هم مباحثشون بود یعنی بچه یه زرنگ بود باهوش از سن نکنشی که یعنی میفهمه چی بده براش چی خوب براشه از سن نبید گفتم کلاس اول رفته خودشون یعنی چون پدرشون معلم قرآن و معلم بچه هایی ما همون قبل از کلاس اول بشه ما زحمت کشیدیم فقط موقعی خواب قصه براشون میگیدیم یا من نباباشم قصه ولی وارد کلاس اول نوشتنی و روخانی یاد گرفته دیگه هیچ مشکل نداره اقا احمد حتی محمد حسن واسین یاد گرفته از احمد از سن کچکی احمد احترام من و پدرشون یعنی خیلی براش مهمه خیلی مهمه UUAA قرآن و قرآن هو اندر پی dollars ای tenha فرست l قریب بالا و نا از شبکه ی رادیوی معرف برنامه ی روایت عشق رو تقریم شما کردیم و مهمون خانوم سید رحیم حاشمی مادر شهید احمد مکیان از شهدای مدافع حرم بودیم استحال خودتون رو از شنیدن این برنامه برامون بگید حرف شما با این مادر عزیز چیه؟ سامانه پیامکی 3553 در اختیار شماست حالا چند تا از پیامهای شما رو که از برنامه های قبل به دستمون رسیده میخونم سفر 935-52-11 برامون ارسال کردین فاطمه عزیز که پسر جوونش رو در اختشاشات تهران از دست داده بود چه بغض قریبی داشت خدا بهش سبر بده همه ی حرفاش باگیده گریه بود و سفر 912-42-56 شما هم نوشتید من وقتی برنامه ی روایت عشق رو میشنوم خیلی ناراحت میشم و ناراحتی من بیشتر برای اینه که چرا اینقدر غافلی؟ سلام بر همسر شهید مدافع حرم خوشا به حالتون که چنین روحیه ی پاک و استوباری دارید واقعا جگرم سوخت و در دلم گفتم ای کاش من به جای جواد شهید میشدم شاهده شرمنده این؟ خانواده شهده شرمنده این؟ و شهده خوش به حالتون سفر 911-54-97 ارسال کردین سلام زهرا جان همسر شهید جواد اکبری خدا بهتون سبر جمیل اناگت کنه تو از دلتنگیهات گفتی و منم گریه کردم ممنونم از این برنامه ی زیبا سفر 935-45-05 نوشتید این بهترین برنامه بوده که در خصوص شهده و خانواده های شهده ساخته شده خیلی ممنونم از همین شما که با ما در ارتباط هستید منتظر پیامهای شما عزیزان هستیم روایت مادر شهید احمد مکیان باز هم ادامه داره تا یه روایت دیگه خدا نگهدار پشت شب و شکستن و شونه که شیدم تو خدا به آسمون ها پرزدن ستاره های شهر من برای تو برای من برای خاک این وطن برای خاک این وطن برای خاک این وطن رادیو مهاره دریجه این به جهانه روشنایی و معرفت روشنایی و معرفت پیام فلاگت پیام فلاگت موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی اختلاف سلیقه وجود دارد در زمینه های سیاسی خرد و کلان اختلاف ها وجود دارد اما این اختلاف ها نبایستی