با سلام با مخاطبان روابط عمومی سازمان صدا و سیما مکالمات شما زبد و در پایان از شما نظر خواهی خواهد شده پاسخوی ارتباطات مردمی روابط عمومی صدا و سیما بسم الله الرحمن الرحیم و بهین استعین اللهم صل على محمد و آل محمد و اجل فرجهم به نام خدایی که سیاهی رو چاک زد و سپیدی رو در دل آسمان کاشت به نام همون کسی که طریق مهر و محبت رو بروی بندگانش باز کرد و نسیم صبح رو پیک دلها قرار داد سلامی به تراوت نسیم صبح به شما عزیزان شنونده سلامی به لطافت آسمان به پاکی نوره به دلهای پر از مهرتون کنار شما و خدمتگذارتون هستیم دوت میکنم که اولین برنامه این نوبت رو بشنوید برکرانه نور که مدت زمان پخشش سی دقیق است و امروز اختصاص داره به بیان بخشی از نکته های تفسیری آیات شریفه 166 تا 170 سوری مبارکه نسا توسط مفسر آلی قدر حضرت آیت الله جوادی آمولی حفظه الله قبل که الا رجالا نوحی ایده اید فاسألو اهل ذکر این کنتم لا تعلمون شراری نور لعلهم يتفكرون بسم الله الرحمن الرحیم لیکن الله يشهد بما انزل الیک انزله بعلمه والملائكتو يشهدون و کفا بالله شهیدا این الذین کفروا و از قد عن سبید الله قد ذلو ذلالا دعیدا این الذین کفروا و للمو دم یکن اللهم از قدر الله شهیدا این الذین کفروا و للمو دم یکن دلالا دعیدا این ذین کفروا و للمو دم یکن دلالا دعیدا که این نظیر شهدتو به ما علمو باشد که شهده به اندل قرآن حق و هم میتواند به این معنا باشد که خداوند شهادت میدهد به این که رسالت تو حق است که مشهودون به یا مشهودون لا رسالت پیغمبر باشد اونگاه خداوند چگونه شهادت میدهد که پیغمبر رسول خدا است بما انزل الیک این قرآنی که به سویتو نازل کرد این قرآنی که به سویتو نازل کرد شهادت خدا است چون کلام خدا است که از زبان تو جاری شده پس خدا شهادت داد به رسالت تو از راه فرستادن قرآن بعد فرمود انزلهو به علمهی خداوند این قرآن را به علم خود نازل کرده این بای به علمهی یا بای مسلمهی تاهبت و ملابسته است که به هر دو تقدیر به این معنی خواهد بود که قرآن در صحبت علم خدا است یا قرآن در کسیت و جامعه علم خدا است که خداوند جامعه علم خود را بر تن قرآن پوشانید و قرآن نمودار علم خدا است نزیر این که فرمود بلحق انزل ناهو به بلحق نزل که این باب هم میتونه که خداوند بای مساهبه باشد هم بای ملابسته یعنی این کتاب در صحبت حق است یا در کسبت حق بلحق انزل ناهو به بلحق نزل اینجا هم بازگشتش به این خواهد بود که بلعلمه انزل ناهو به بلعلمه نزل یعنی این عالمانه نازل شده است و کتاب علمی است علم الله است مطلب دیگران است که انزلهو به علمه نزل است یعنی این کتاب را خداوند علیم نازل کرده است و طوری نازل کرده است که همون طوری که خودش فرمود به گوش مردم برسد که خدا عالم است این کتاب او از گزند تحریف و نفوذ شیاطین مسئول است انزلهو در حالی که خدا عالم است به اینکه این کتاب تحریف نشده نزیر آیات پایانی سوره جن که فرمود آلم الغیبه فلا یلده رو علاقه به احدا آیه 26 به بعد سوره جن آلم الغیب فلا یلده رو علاقه به احدا الا من ارتضا من رسوله خداوند آلم غیب است و غیب خود را به کسی اطلاع نمیدهد اگر اون پیامبری که مورد رضای حق باشد و پسندینش و کمال هستیش پسندیده حق باشد اونگاه فرمود فِاِنَّهُ يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِ وَمِنْ خَلْفِهِ رَسَدًا لِيَعْلَمَ اَنْقَدْ اَبْلَغُ رِسَالَاتِ رَبِّهِمْ وَاَهَاتِ بِمَا لَدَيْهِمْ وَاَحْسَىٰ كُلِّشِهِ این عددا اما اون غیب خود را و اون وحی خود را که نازل میکند از مدع نزول تا به صدح جامعه برسد و به گوش مردم برسد به حجت الهی حجت بالغه بشود این کتاب مسون است چرا؟ برای این کتاب از هر طرف محاطب فرشته هاست که فرشته های امین وحی خدا این وحی را همراهی میشه نه خود فرشته ها بر اون تصرف میکنند نه اجازه میدهند که وهم کسی شیطنت کسی در اون نفوذ کند چیزی بر آیات الهی بیفضایند یا از اون کم بکنند آلم القیبه فلا يُدهِر وعلا قیبه احدا الا من ارتضا من وسول این وفِ انهو یعنی خداوند سبحان يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِمْ این سلکه هم لازم است هم متعدد است یعنی یک راه نمایی به سالکهایی را خدا اعضام میکند از بین وحی و از پشت سر وحی يَسْلُكُ مِن بَيْنِ يَدَيْهِمْ مِن خَلْفِهِهِ رستند یعنی مراقبهایی را خدا اعضام میکند تا خدا این وحی را بفهمد به این که به صورت صحیح به دست مردم رسیده است لَيَعْلَمَ اَنْ غَدْ اَبْلَغُو قُنْ فَرِضَهِهِمْ اما از این استادهای الهی رسالات ربشون را نه تنها به صورت صحیح به دست انبیاء میرسد بلکه از انبیاء به مردم هم به صورت صحیح میرسد از اون به بعد خود مردم خواستن تفسیره به رعی کنن کم بکنن زیاد بکنن اون دیگر به سوی اختیار خود اونها است ولی خداوند وحی را از اون مستر نزود تا به صدح جامعه اون چه که حق است میرساند این طوری است که وحی خدا دست خورده به دست مردم برسد بلکه دست نخورده و سالم به دست مردم میرسد از اون به بعد اگر کسی خواست تحریف کند کم بکند زیاد کند در حیطه درون خودش یا به سوی اختیار خودش بالاخره آزاد است این انزله اون به علمه این میتواند به این معنا هم باشد فخر رازی در تفسیرش میگوید این کلمه علم که به خدا اضافه شده است انزله اون به علمه این دلالت بکند برای اون چرا که اشاعره میگویند و اون این است که علم خدا زائده بر ذات او است چرا؟ برای اینکه این علم به خدا اضافه شده این یه مقدمه و اضافه شیع به نفس صحیح نیست این دو پس علم این ذات خدا نیست این سیده نتیجه چون علم مزاوه به ذات است و هیچ شیعی به خودش اضافه نمیشود پس علم واجب این ذاتی اون نیست معاذ الله زائده بر ذات است خب وقتی تفکر تفکر برهانی نبود گرفتار ظهور لفظی است اولا در اضافه تعدد عنوان کافی است مثل اینکه ما بگیم خدا به خودش علم دارد خب خدا به خودش علم دارد علم خدا به خودش هم زائده بر ذات اون از الله یا علم خدا به معاده رو شما زائد میدانید اگر علم خدا به ذات خودش زائده بر ذات باشد پس در مقام ذات خدا علم ندارد حتی به خودش و اگر چنون که ذات خدا به خودش علم دارد پس در اضافه تعدد مفهومی و اعتباری کافی است مثل اینکه ما بگیم ما به ذاتمون عالمیم هر کسی به ذات خود عالم است و به کار خود و به شیع دیگرم عالم است اونجا که به شیع دیگر عالم بود اون عالم غیر از معلوم است مثلا ولی اونجا که به ذات خود عالم است اون علم همون حضور ذات برای ذات است این چیزیست که علم زائده بر ذات باشد در حالی که اضافه در هر دو جا هست پس صرف اضافه مستلزمه است مستلزمه تعدد ذات نیست بلکه تعدد مفهوم و تعدد اعتبار کافی است از یک حیثی که منکشف است معلوم است و از حیثی که برای خود او منکشف است عالم است پس اینکه خدافن ثبوت انزلهو به علمیم این دلالت نمی کند که علم واجب زائده بر ذات او است خودشته از اینکه اگر علم زائده بر ذات باشد لازمش آن است که ما چند تا واجب به چند تا قدیم داشته باشیم چون علم واجب که حادث نیست لابد قدیم است این است که میگوین اشاعر قائل به تعدد قدم ها هستند از همینجا است چون اونها صفات ذات را هم زائده بر ذات میدانند این است که در همون خطبه اول نهج البلاغ است عمیر صلی اللہ علیه و سلامه علیه که فرمود کمال توحید نفی صفات است برای او یعنی صفات زائده صفات کمال این ذات او است نه زائده بر ذات است و اینکه مرحوم امید الاسلام در مجمع دارد که لایسه او غورو من استلل بهی علا اندر علم زائده علا ذاته این ناظره به تفسیر فخر رازی است مطلعه بعدیان است که شهادت ملائکه در انزال کتاب است و برای کسانی که شهادت ملائکه را نسبت به نازل کردن کتاب های انبیاء گذشته میپذیرند این استدلال تام است البته مشرکین فعلا تو محل بحث نیستند این استدلال برای انها نیست بعدا فرمود به کفا بالله شهیدن که در بحث دیروز گذشت این ناظره به توحی در شهادت است خوب از اینکه فرمود ادهی به قرآن و به رسالت پیغمبر صلی الله علیه و سلم کوه ورزیدن ولی ذات اغدس اله به حقانیت رسالت او و به صدق دعوت و دعوا او شهادت داد حالا درباره کافران دارند اون کیخر تلقشون رو بازگون فرموین وماد این لدین کفرو و صدو ان سبیل الله این گروه بنی اسرائیل مخصوصا مشایخ سوئشون چهار تا کار داشتند اولا به حقیقت قرآن و رسالت پیغمبر صلی الله علیه و سلم کوفر میپرسید و ثانیا این کوفر خود را هدایت میپنداشتند و حق تلقی میکردند و ثالثا چون خیال میکردند این کوفر حق است و هدایت به فکر ازلال دیگران افتادند که هدایت دیگران را در حقیقت ازلال بود قبول میکردند و رابعا با همین گمراه کردن مردم کسب وجه و وجاهت کردند هم درآمدی کسب میکردند هم چهره الهی به خود دادند این همون بود که در آیات بحث های قبل نغل شد کسی را به احبار و روحوان و یک کلول انوار ناسب الباطل کلمه صد یعنی منصرف کردند صد با صاب اگر چنون چه محفوف به قرینه های قبلی و بعد نباشد این کلمه صد گرچه به معنای صرف است صده او یعنی صرفه او ولی چون اولا خودشون منصرف میشود از وحی الهی بعد دیگران را بازنده بودند این کلمه صدی با صرفه او یعنی صرفه او بازنده بود بعد دیگران را منصرف می کند این کلمه صدو هم به این معناست که صدو انفسهم و هم صدو غیرهم صدو انفسهم میشود انصرفه او نه اینکه صد به معنای انصرف باشد صد به معنای صرف است یعنی منصرف کردند ولی وقتی هم خودشون را منصرف میکنند هم دیگران را منصرف میکنند محصول او بازنده بودند و صوره این صد این چی میشود که انصرفو بانفسهم و صرفو غیرهم ولی در خصوص این آیه این کلمه اینلذین کفرو همون معنای انصرف خودشون را میفهمند یعنی اینهای که خودشون منصرف شدند بعد و صد دو دیگران را از سبیل الله ولی اون چه که در همین سوره امبارکه نسا قبلا بحث شد یعنی آیه شست و یک اونجا این چنین معنا شد صد هم به معنای صرف هم به معنای انصرف اما نه اینکه صد د یعنی انصرفه بلکه صد همه جا به معنای صرف است منتها صرف و انفسهم و صرف و غیرهم صرف خودشون به صورت انصرف تبیل میشود آیه شست و یک صوره نسا این است که و اذاقیراللهم تعالو الاما انزلالله و الارساله رعیت المنافقین یسدون انک صدودا وقتی ما اونها را دعوت به دین میکنیم منافقین صد دارن نه یعنی فقط دیگران را منصرف میکنن بلکه خودشون را هم منصرف میکنن اینکه در اون آیه یسدون انک صدودا به این معنا تفسیر شد که یعنی انصرفون به انفسهم و یصرفون غیرهم اینه نه به اون معنا است که صد هم بمعنای انصراف است در اینه هم به منای صرف است و نه به این معنا است که این صد بر دو معنا تطویق شده است یا در دو معنا استعمال شده است صد همون صرف است گمراه شدن به دیگران را گمراه کردن اینه هم از یک جز شبایه آنست که منصرف شدن به دیگران را منصرف کردن پس صده یعنی صرفه یعنی منصرف کرد هم خودشون را هم دیگران را در اونجا این چنین تفسیر شد که رعیت المنافقین یسدون انفسهم و غیرهم انکه سدودا اما اینجا نیازی به اون سبک تفسیر نیست بر این که قبل از کلمه صدو این چیز دارد که انالدین کفرو این انالدین کفرو خودش به منزله صد و انفسهم هست یعنی منظله انصرفه هست نکته دیگران هست که گاهی تعبیر به رسالت می شود گاهی تعبیر به وحی الهی می شود گاهی به صد کتاب گاهی به صد سبیل الله رسالت یا رسول خدا وحی که بر رسول خدا صلی اللہ علیه و سلم نازم می شود کتاب و کلامی که از طرف خدا دریافت می شود همه این ها سبیل الله هست لذا در همین زمینه اینا که به رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم کفر زیدن اینا که به کتاب الهی کفر زیدن درعقید از سبیل الله منصرف شدن انالدین کفرو و صدو از سبیل الله اینا چهار کار کردن یکی این که خودشون گمراه شدن دو بوم این که این گمراهی خودشون را حق دانستن سه بوم این که خودشون را حق دانستن سوام این که دیگران را ازلال کردن چهارم این که این را ازلال را هم دستاویزی قرار دادن برای کسب وجه و جاحت یک کرون انبار ناسب الباطل بر اساس این چهار کار ذات اقدس اعلام فرماد اینا خیلی گمراه هم کیفر تلقشون این است که اندردین کفرو و زلمو به جامعه ستم کردن به جوامه بشری ستم کردن لم یکن الله لیغفر لهم اینا که توبه نکردن دوم مردم سنت خدا برای این نیست که اینها را بیام مرزد وله اهدیهم تریغن الا تریغ جهنم هیچ راهی را خدا فراسوی اینها نست نمی کند در قیامت مگر راه جهنم نصیر اون چه که در اوائل سوری بارکه حج خواهد آمد در آیه چهار سوری حج این است که کتب علیه اندهو من تباییم اگر کسی تحت ولای شیطان قرار بگیرد شیطان او را فقط به عذاب جهنم و افروخت قیامت راه نمایی می کند اینجا هم فرمود و چون اینها آلمن آمدن و معاندن کوه برزیدن باید در عذاب الهی مخلط باشن خواهد آمدن خواهد آمدن آمدن اینها مخلطن ولی معذارک در تفسیر علمنار با این که اینجا کلمه عبدن دارد به چند شاهدی استشاد میکنن که این عبدن تأکید در اون مکس طویل است به معنای عبدیت به نامتناهی بودن نیست اگر خدا می فرمود اینها مخلطن یعنی مدت طولانی در جهنم می ماند وقتی این کلمه را با عبدن تأکید کرد یعنی خیلی طول می کشد ولی به صورت لا الانهای نخواهد بود عبدیت به اون معنا نیست ولی خب ظاهرش این است که عبدن یعنی برای همیشه در جهنم می مانند گرچه کلمه عبد در قرآن کریم به معنای امر مقتوب و منقطع هم آمده است اونجایی که دارد که لا تقوم علا قبره عبدا این گل از موارد که یک شیعه متناهی و منقطع و آخر است در این گل از موارد می فهمد عبد ولی ظاهرش در باره جهنم وقتی که دارد خالدین فیها عبدا یا نظیر کل ما اراد و امگهر جوف منها فیها منقمن اویدو فیها این هم همش دلالت دارد با این تعداد بر این که این منظور عبدیست خدا خودش فرمود که من هرگز این کار را نمی کنم الان هم این چی این است که اگر خداوند یک کسی را که با این گرفتاری خودش آلوده کرده است بیامر زد محال نیست که ولی خدا فرمود من این کار هرگز نمی کنم بله دیگر اصلا وعیدش این است ممکنه همین را عمل نکنم محال که نیست اگر یک کسی را حالا در اثر این که اعقاب او یک فرزند صالحی بود یخور جلحیم در المید بر فرض او را بعد یه مدتی نجات بدهد این که مستحیل نیست که ذات اقدس اله محکومه هیچ قانونی قرار نمی گرد که باید این چنین بکند نباید اون چنان بکند ما البته خودش فرمود کته براب بکنم على نفسه الرحمه ما یقین داریم که به وعدها عمل می کند نه این که باید به وعده عمل کند اما یقین نداریم به وعید عمل می کند ممکنه ببخشه به هر تقدیر فهمو لم یکن الله لیغفر الله و لالیه اهلیه هم طریقا الا طریق جهنمه خاردین فیها عبدا پس اون چرا که در تفسیر المنار آمده است ظاهران تام نیست وکان زالکه علالله سیران داشتن جهنم عبد و تعذیب عبدی کافران برای خدا خیلی آسان است سخت نیست بعد اونگاه چند سوز خطاب الهی دارد بعضی از اینها خیلی عام است بعضی ها خواست و ممکنه مورد خطاب هم بعضی ها مربوط به نبوت پیغمبر بعضی ها مربوط به قرآن اونجا که مهور بحث رسالت پیغمبر باشد قرآن هم در کنارش است اونجا که مهور بحث قرآن باشد رسالت پیغمبر در کنارش است در این آیه فهمود یا ایوه ناسو قد جا اکم و رسولو بالحقه من ربکم فآمنو خیرن لکم و این تکفرو فی ان الله ما فی سماوات و الارض و کان الله و علی من حکیم این خطاب یا ایوه ناس دیگر نتیجه گیره عمومی است یعنی گرچه قبلن سخن از یا احلالکتاب بود و باز بعدنم سخن از یا احلالکتاب هست اما این احلالکتاب زیر مجموعه یه عنوانی قرار دارن که اون عنوان مخاطب است و اون عنوان ناس است در قرآن کریم آیات فراوانی دارد که جهانی بودن رسالت پیغمبر رو بازگون می کند نزیر آیه اول سوره فرغان که فرمود تبارک لذی نزل الفرغان علا عبدهی لیکونه لعالمین ندیره پس این تنها سخن از لتنزر ام الغراب منحولها و امثال ذارک نیست بلکه لیکونه لعالمین ندیره و اون آیه که در اطاعق سوره مکشی بود که ماهوه الا بکرار البشر یا ندیرن للبشر یعنی این تذکری بشریت است هر جا بشر هست و در هر اصر و نسلی بشریت حضور و ظهور دارد قرآن برای او حجت بالغی خدا است چین که فرمود این خطاب یا ایه ناس اینشین است که همین آیات نشونده میدهد که رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه وسلم جهانی است اینجا هم فرمود بعد از چند آیه فرمود که در این آیه محلبه است محور اصلی رسالت پیغمبر است و قرآن در کنار او در اون آیه که بعد از چند آیه زک میشود یعنی آیه 174 همین سوره نسام محور اصلی آیه قرآن است و رسالت در کنار او حالا اینجا فرمود این رسولی که به انتظارش به سر میبردید و همون رسول معهود معروف آمده است خب به اهل کتاب که میدانستن به دیگرانم گفتن لذا در اینجا رسول با علفلام یاد شده است دیگران از اهل کتاب گرفتن گاهیم بدون علفلام یاد میشود که همه لذی بعض فل ام میگی نه رسولم منهم یا خب یا ایهن ناسو و جا اکم رسولو بالحق جا اکم بالحق یعنی حق آورد اگر بابای تعدیه باشد یا نه اگر منظور این نباشد که قرآن را برای شما آورد کتاب را برای شما آورد منظور ام باشد که رسالت او به حق است این بابای مساهبه یا ملابس است یعنی جا اکم بالحق یعنی مساهبه یا مساهبه بالحق یا ملتبسن بالحق در کسوت حق است یا در صحبت حق است چون این چنین است پس او حق آورد و از طرف ام از کسی حق آورد که او شما را میپروراند مدبر شماست مالک شماست رب یعنی مالک مدبر خب اگر از طرف کسی است که او رب شماست و خودشم حق آورد چه دلیل دارد که قبول نکنی؟ لذا با فای تفریفمونت فا آمینو برای از طرف کسی آمد که مسئول پرورش و تدویر شماست و اونچه را هم که آورد حق است یا خودشم که رسول است حق است پس فا آمینو وقت ایمان آوردید خیرن لکم این خیرن یا میتواند خبر باشد برای یعنی یکون ذالک ال ایمانو خیرن لکم یا حال در حالی که این ایمان برای شما خیرست فا آمینو خیرن لکم بعد چون قبلن فرمود رسولن مبشرین و منذرین در این بحث ها معمولا تبشیر با انذار آمیخته است حالا که بشارت داد فا آمینو خیرن لکم حالا انذار میکند فا این تکفرو اگر کف برزیدید و ایمان نیاوردید اون ایمان چون برای شما خیر بود سودی به خدا نمیرساند چون خیرن لکم و این کفر هم زراری به خدا نمیرساند