بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور بر چراغی نور اعظام میکند از بین وحی و از پشت سر وحی میسلکو من بین یدیه و من خلفهی رستن یعنی مراقبهای را خدا اعظام میکند تا خدا این وحی را بفهمد به این که به صورت صحیح به دست مردم رسیده است لیعلم انقدر ابلغو اون فرستادهای الهی رسالات ربشون را نه تنها به صورت صحیح به دست انبیا میرسد بلکه از انبیا به مردم هم به صورت صحیح میرسد از اون به بعد خود مردم خواستن تفسیره به رعی کنن کم بکنن زیاد بکنن اون دیگر به سوی اختیار خود اونها است ولی خداوند وحی را از اون مستر نزود تا به صده جامعه اون چکه حدقست میرساند این طوریست که وحی خدا دست خورده به دست مردم برسد بلکه دست نخورده و سالم به دست مردم میرسد از اون به بعد اگر کسی خواست تحریف کند کم بکند زیاد کند در حیطه درون خودش یا به سوی اختیار خودش بلاخره آزاد است این انزلهون به علمهی میتواند به این معنا هم باشد فخر رازی در تفسیرش میگوید این کلمه علم که به خدا اضافه شده است انزلهون به علمهی این دلالت بکند بر اون چرا که اشاعره میگویند و این است که علم خدا زائده بر ذات او است چرا؟ برای این که این علم به خدا اضافه شده این یه مقدمه و اضافه شیع به نفس صحیح نیست این دو پس علم این ذات خدا نیست این نتیجه چون علم مضافه به ذات است و هیچ شیعی به خودش اضافه نمی شود پس علم واجب این ذات اون نیست معاذ الله زائده بر ذات است خب وقتی تفکر تفکر برحانی نبود گرفتار ظهور لفظی است اولا در اضافه تعدد عنوان کافی است مثل این که ما بگیم خدا به خودش علم دارد خب خدا به خودش علم دارد علم خدا به خودش هم زائده بر ذات او است معاذ الله یا علم خدا به معادار شما زائد می دانید اگر علم خدا به ذات خودش زائده بر ذات باشد پس در مقام ذات خدا علم ندارد حتی به خودش و اگر کنون که ذات خدا به خودش علم دارد پس در اضافه تعدد مفهومی و اعتباری کافی است مثل این که ما بگیم ما به ذاتمون عالمیم هر کسی به ذات خود عالم است و به کارمون و به کار خود و به شیع دیگر هم عالم است اونجا که به شیع دیگر عالم بود اون عالم غیر از معلوم است ولی اونجا که به ذات خود عالم است اون علم همون حضور ذات برای ذات است این چیلیست که علم زائده بر ذات باشد در حالی که اضافه در هر دو جا هست پس صرف اضافه مستلزم تعدد ذات نیست بلکه تعدد مفهوم و تعدد اعتبار کافی است از یک حیثمانی حیثی که منکشف است معلوم است و از حیثی که برای خود او منکشف است عالم است پس این که خدافنته بود انزلهو به علمی هیم این دلالت نمی کند که علم واجب زائده بر ذات اوست خودشت از این که اگر علم زائده بر ذات باشد لازمش آن است که ما چند تا واجب و چند تا قدیم داشته باشیم چون علم واجب که حادث نیست لابد قدیم است این است که می گوین اشاعر قائلی به تعدد قدما هستن از همین جاست چون اونها صفات ذات را هم زائده بر ذات می دانند این است که در همون خطبه اول نحج البلاغ است امیر سلام الله علیه که فرمود کمال توحید نفی صفات است برای او یعنی صفات زائده صفات کمال این ذات اوست نه زائده بر ذات و این که مرحوم امیل الاسلام در مجمع دارد که لایسه و غور من استلل بهی علا اندر علم زاده این نازل به تفسیر فخرازی است مطلعه بعدیان است که شهادت ملائکه در انزال کتاب است و برای کسانی که شهادت ملائکه را نسبت به نازل کردن کتاب های انبیاه گذشته می پذیرند این استدلال تام است البته مشتکین فعلا که اون محل بحث نیستن این استدلال برای اونها نیست بعدم فرمود به کفا بالله شهیدن که در بحث دیروز گذشت این نازل به توحی در شهادت است خب از این که فرمود ادهی به قرآن و به رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم کوه برزیدن ولی ذات اغبس اله و به حقانیت رسالت او به صدق دعوت و دعوی او شهادت داد در باره کافران دارن اون کیفر تلخشون رو بازبون فرموین فرمود این لدین کفرو و سدو ان سبیل الله گروه بنی اسرائیل مخصوصا مشایخ سو اشون چهار تا کار داشتن اولا به حقیقت قرآن و رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم کوه برزیدن و ثانیا این کفر خود را هدایت میپنداشتن و حق تلقی میکردن و ثالثا چون خیال میکردن این کفر حق است و هدایت به فکر ازلال دیگران افتادن که هدایت دیگران را در کنیقه ازلال بود قبول میکردن و را به اند با همین گمراه کردن مردم کسب وجه و وجاهت کردن هم درامدی کسب میکردن هم چهره الهی به خود دادن این همون بود که در آیات بحث های قبل نغر شد بین کسی را من الاحبار و روحبان لی اکلون انوار ناسب الباطل کلمه ی صد یعنی منسرب کردن صد و صاد اگر چنون چه محفوفه به قرینه های قبلی و بعد نباشد این کلمه صد گرچه به معنای صرفه صدهو یعنی صرفهو ولی چون اولا خودشون منسرف میشن از وحی الهی بعد دیگران را منسرف میکنن این کلمه صدو هم به این معناست که صدو انفسهم و هم صدو غیرهم صدو انفسهم میشود انسرفو نه این که صد به معنای انسرف باشد صد به معنای صرف است یعنی منسرف کردن ولی وقتی هم خودشون را منسرف میکنن هم دیگران را منسرف میکنن محصول این صد این چیه میشود که انسرفو به انفسهم و صرفو غیرهم ولی در خصوص این آیه این کلمه انالذین کفرو همون کلمه کفرویه معنای انصراف خودشون رو میفهموند یعنی اینای که خودشون منصرف شدن بد و صد دو دیگران رو از سبیل الله ولی اون چه که در همین سوره بارکهی نسا قبلن بحث شد یعنی آیه شست و یک اونجا این چنین معنا شد صد هم به معنای صرف هم به معنای انصراف اما نه این که صده یعنی انصرفه بلکه صد همه جا و معنای صرف است منطقه صرف و انفس هم و صرف و غیر هم صرف خودشون به صورت انصراف تبین میشود آیه شست و یک سوره نسا این است که وقتی ما اونها را دعوت به دین میکنیم منافقین صد دارن نه یعنی فقط دین سطل گران از sealed niap ach بلکه همه چنین ‏به آیه شنا Though they both Banked upon others این که در آن کنین ‏به مثلا انحساسی اون‌های یه عمره ‏يتمامل سطر اول flashes یعنی ار dej aa ‏ satisfцию انفسهم به اتمناء ادامه غیرpage این نه به اون معنا هست که صد ‏ outrasりذیه یعنی reflections of other than.ه خودشامنهای صرف هم به معنای انصراف هست هم به معنا سرف ‏ patches. ولی نه به این معنای ازfycaçãodo ac setup world که این صد ‏belmore do معنا تطبیق شده است یا در دو معنایسته ایمار شده است صد همون صرف است مثل اینکه ما میگوییم زلو و ازلو گمراه شدن و دیگران را گمراه کردن اینجام از یک جز شبیه آن است که منصرف شدن و دیگران را منصرف کردن پس صد یعنی صرف یعنی منصرف کرد هم خودشون را هم دیگران را در اونجا اینچین تفسیر شد که رعیت المنافقین یا صدون انفسهم و غیرهم انکه صدودا اما اینجا نیازی به اون صفت تفسیر نیست بر اینکه قبل از کلمه صدو اینچین دارد که این انلذین کفرو خودش به منظله صد و انفسهم هست یعنی منظله انصرفو است اونگاه به صد و انسبیل الله به این معناست که صد و غیرهم انسبیل الله نکته دیگران است که گاهی تعبیر به رسالت می شود گاهی تعبیر به وحی الهه می شود گاهی به صد کتاب گاهی به صد سبیل الله رسالت یا رسول خدا وحیه که به رسول خدا سلالله و علی و سلم نازه می شود کتاب و کلامی که از طرف خدا در یافت می شود همه اینها سبیل الله هست لذات در همین زمینه اینا که به رسالت پیغمبر سلالله و علی و سلم کفر زیدن این ها که به کتاب الهی کفر زیدن در حقیقت انسبیل الله منصرف شدن این ها چهار کار کردن یکی این که خودشون گمراه شدن دوبوم این که این گمراهی خودشون را حق دانستن سوام این که دیگران را ازلال کردن چهارم این که این را ازلال را هم دستاویزی قرار ددن برای کسب وجه و جاحت یک کرون انوار ناسب الباطل بر اساس این چهار کار ذات اقدس اعلام فرماد این ها خیلی گمراه هستن کیفر تلقشون این هست که این در دین کفرو و زلمو به جامعه ستم کردن به جوامه بشری ستم کردن اینا که توبه نکردن دوم مردن سنت خدا برای این نیست که این هارا بیام رزد و لا لیهدیهم تریغن الا تریغ جهنم هیچ راهی را خدا فراسوی این ها نست نمی کند در قیامت مگر راه جهنم نصیر اون چه که در اوائل سوری بارکه ی حج خواهد آمد در آیه چهار سوری حج این است که کتبه علیه انهو من تبلهو فانهو یذلهو و یهدیه الى غذا بستغیر اگر کسی تحت ولای شیطان قرار بگیرد شیطان او را فقط به عذاب جهنم و افروخته قیامت راه نمایی می کند اینجا هم فرمود و چون این ها آلمن آمدن و معاندن کوه برزیدن باید در عذاب الهی مخلط باشن خالدین فیها در جهنم ابدا کلمه خالدین اگر چون چه با عبد همراه نباشد احتمال مکس طویل را می دهد و معنای عبدیست نباشد ولی وقتی کلمه عبدن دارد ظاهرش همون جاودانگی در جهنم است منطقه همه جهنمی ها مخلط نیستن اونای که موحدند و فاسقند به مقدار فسقشون عذاب می بینند بعد سرانجام نجات میابند ولی اون معاندین اینا مخلطند ولی معذاری در تفسیرات با این که اینجا کلمه عبدن دارد به چند شاهدی استشاد میکنند که این عبدن تأکید در اون مکس طویل است به معنای عبدیت نامتناهی بودن نیست اگر خدا می فرمد اینا مخلطند یعنی مدت طولانی در جهنم می مانند وقتی این کلمه را با عبدن تأکید کرد یعنی خیلی طول می کشده ولی به صورت لا الانهایی نخواهد بود عبدیت به اون معنا نیست ولی خب ظاهرش این است که عبدن یعنی برای همیشه در جهنم می مانند گرچه کلمه عبد در قرآن کریم به معنای امر مقتوب و منقطع هم آمده است اونجایی که دارد که لا تقم علا قبره عبدا این گل از موارد که یک شیعه متناهی به منقطع و آخر است در این گل از موارد می فرمد عبد ولی ظاهرش در باره جهنم خالدین فیها عبدا یا نزیر کل ما اراد و انگهر جوف منها فیها منقمن اویدو فیها این ها همش دلالت دارد با این تعداد بر این که این منظور عبدیست خدا خودش فرمود که من هرگز این کار را نمی کنم الان هم این چی این است که اگر خداوند یک کسی را که با این گرفتاری خودش آلوده کرده است بیامرده زد محال نیست که ولی خدا فرمود من این کار را هرگز نمی کنم یعنی قانونی دارد بله دیگر اصلا وعیدش این است ممکنه همین را عمل نکنه محالی که نیست اگر یک کسی را حالا در اصطرح این که عقاب او یک فرزند سالحی بود یخری جلحیم در المید بر فرض او را بعد یه مدتی نجات بدهد این دیگر مستحیل نیست که ذات اقدس اله محکومه هیچ قانونی قرار نمی گرد که باید این چنین بکند نباید اون چنان بکند ما البته خودش فرمود کته براب بکنم على نفسه الرحمه ما یقین داریم که به وعده ها عمل می کند نه این که باید به وعده عمل کند اما یقین نداریم به وعید عمل می کند ممکنه ببخشه به هر تقدیر فهمون لم یکن الله لیغفر لهم ولا لیهدیهم تریغن الا تریغ جهنم خاردین فیها عبدا پس اون چرا که در تفسیر المنار آمده است ظاهرن تام نیست و کان زالکه علالله سیران داشتن جهنم عبد و تعذیب عبدی کافران برای خدا خیلی آسان است سخت نیست بعد اونگاه چند سوز خطاب الهی دارد بعضی از اینا خیلی عام است بعضی ها خاص و مورد خطاب هم بعضی ها مربوط به نبوت پیغمبر صلی اللہ علیه وسلم است بعضی ها مربوط به قرآن اونجا که مهور بحث رسالت پیغمبر باشد قرآن هم در کنارش است اونجا که مهور بحث قرآن باشد رسالت پیغمبر هم در کنارش است در این آیه فهموند یا ایوه ناسو قد جا اکم و رسولو بالحقه من ربکم فآمنو خیرن لکم و این تکفرو فی ان الله ما فی سماواته بالارضه و کان الله علی من حکیمان این خطاب یا ایوه ناس دیگر نتیجه گیره عمومی است یعنی گرچه قبلن سخن از یا اهل کتاب بود و باز بعدنم سخن از یا اهل کتاب هست اما این اهل کتاب زیر مجموعی یه عنوانی قرار دارن که اون عنوان مخاطب است و اون عنوان ناس است در قرآن کریم آیات فرابانی دارد که جهانی بودن رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم رو بازگون میکند نظیر آیه اول سوره فرغان که فرمود تبارک لذی نزل الفرغان علا عبدهی لیکونه للعالمین ندیر پس این تنها سخن از لتنزر ام الغراب منحولها و امثال ذارک نیست بلکه لیکونه للعالمین ندیر و اون آیه که در اطاعق سوره مکی بود که یعنی این تذکری بشریت است هر جا بشر هست و در هر اصر و نسلی بشریت حضور و ظهور دارد قرآن برای او حجت بالغی خدا است چه این که فرمود این نه رسالناک رحمت للعالمین و میابه ما رسالناک لاکافتن دیناست و امثال ذاره این خطاب یا ایوهنناس اینش نست که لعنزرکم بهی به من بلق همین آیات نشون میدهد که رسالت پیغمبر صلی اللہ علیه وسلم جهانی است اینجا فرمود یا ایوهنناس قد جاکم رسولو بلحق بعد از چند آیه فرمود یا ایوهنناس قد جاکم برهانون من ربکم که در این آیه محل بحث محور اصلی رسالت پیغمبر است و قرآن در کنار او در اون آیه که بعد از چند آیه ذکر میشود یعنی آیه 174 همین سوره نسام محور اصلی آیه قرآن است و رسالت در کنار او حالا اینجا فرمود یا ایوهنناس قد جاکم رسول این رسولی که به انتظارش به سرمی بردید و همون رسول محود معروف آمده است خب به اهل کتاب که میدانستن به دیگرانم گفتن لذا در اینجا رسول با عرفلام یاد شده است دیگران از اهل کتاب گرفتن گاهیم بدون عرفلام یاد میشود که همه لذی بعث فل امیگی نه رسولم منهم یا جاکم رسول منكم عزیزن علیه ما انتون به ما ننداد خب یا ایوهنناس جاکم رسولو بالحق جاکم بالحق یعنی حق آبور اگر با بای تعدیه باشد یا نه اگر منظور این نباشد که قرآن را برای شما آبورد کتاب را برای شما آبورد منظور آم باشد که رسالت او به حق است این با بای مساهبه یا ملابس است یعنی جاکم بالحق یعنی مساهبن بالحق یا ملتبسن بالحق در کسوت حق است یا در صحبت حق است چون این چنین است پس او حق آبورد و از طرفیم از کسی حق آبورد که او شما را میپروراند مدبر شماست مالک شماست رب یعنی مالک شماست خب اگر از طرف کسی است که او رب شماست و خودشم حق آبورد چه دلیل دارد که قبول نکنید لذا با فای تفریف همونت فا آمینو برای این که از طرف کسی آمد که مسئول پرورش و تدبیر شماست و اونچه را هم که آبورد حق است یا خودشم که رسول است حق است پس فا آمینو وقت ایمان آبوردید خیرن لکم این خیرن یا میتواند خبر باشد یعنی یکون زالک ال ایمانو خیرن لکم یا حال در حالی که این ایمان برای شما خیرست فا آمینو خیرن لکم بعد چون قبلن فرمود رسولن مبشرین و منذرین در این بحث ها معبولا تبشیر با انزار آمیخته است حالا که بشارت داد فا آمینو خیرن لکم حالا انزار میکند فا آمینو به این تکفرو اگر کوه برزیدید به ایمان نیاوردید اون ایمان چون برای شما خیر بود سودی به خدا نمیرساند چون خیرن لکم به این کفر هم زرری به خدا نمیرساند چرا؟ چون اگر سراسر جهان هستیمال خداست وقتی میتوان به خدا زرر رسون که چیزی از ملک و ملک او کم کم اگر این معنا ممکن نبود که چیزی از ملک و ملک خدا کم بشود پس کفر شما نسبت به ذات اقبالی رسی اله زیانبار نیست شما اون خیر خودتون را از دست دادید فا آمن و خیرن لکم اما به این تکفرو اون خیر را از دست دادید یک به خدا زرر نرسوندید برای اینکه فرض نبارد به خدا زرر برسانید چون سراسر جهان ملک اوست و هیچ چیز را نمیشه از ملک او کم کد این دو یک حشدار و انزار زمنی هم هست یعنی وقتی سراسر جهان ملک خدا شما در برابر کسی مقابلت کردید که لله های جنود و سماوات و عرض به فکر اون روز خطر هم باشید لذا این سه مطلب را از زیل این کریه میتون استفاده کرد فا آمن و خیرن لکم اما به این تکفرو اون خیر را از دست دادید اولا و به خدا زرر نرسوندید ثانیان و غشیار باشید سالسن فنه لله ما فست موغات و الاز و کان الله علی من حکیم و در سوره امبارکه ابراهیم هم آیه هشت این چنین فرمود و قال موسا این تکفرو انتم و من فی الارض جمیعا فنه لله لغنی و الحمید والحمدلله رب العالمين و بی امر هم قرآن بخواد راه و رسم زندگی از آن بدان این کتاب پرشکوه زندگیست حاصل آیات قرآن بندگی زندگی یک دوره بی انتهاست انتهای راه دیدار خداست آشناری صادقه ایمان این راه شو و حدیث زندگی هم راه شو ویدیو باید برداشت