محمد تقیه جعفری بود که به اتفاق شنیدیم به پایان مجموع برام ها این بخش رسیم دو برام دیگر تقدمتون خواهیم کد روایت اشک گفت و ویست با مادران و همسران گرانقدر شهده و پیام ولایت که گذیده است از بیانات مقام معظم رحبری مدد زلحل آری ساعت چهارده آخرین اخبار و رویدات ها مربوط به ایران و سار نقاط جهان رو خواهیم شنید و بعد از اون همکاران من با بخش دو برام ها در خدمتتون خواهند بود خیلی ممنون از همراهیتون اشاره که باسم توفیق داشته باشیم در محصر شما شرمنده ازید بزرگوار باشیم و جمله پایانی ما در این بخش دعا برای سلامتی وجود نازنین حضرت ولی از امام زمان اجرالله تعالی فرج و شریف است با شما خداحافظه میکنیم بهترین ها رو براتون آرزو میکنم و دعوت میکنم که با اعلام ساعت 13 و 30 دقیقه از همین ثانیه ها شرمنده برامی روایت عشق باشید دلتماس دا یا علی مدد و خدا نگهدان عشق به نام خدا و سلام این برنامه یه روایت ساده است از زندگی همسران و مادران شهده یه روایت دلنشین از زنانی که امروز براموند خاطرهای خودشون و شهید عزیزشون رو بگن میکنند دفتر روایت عشق رو باز کردیم و باز همزنی هماسه ساز سبور و ایسارگر قرار زندگیش رو براموند روایت کنه چقدر دلنشینه وقتی از روزایی میگن که در کنار شهید عزیزشون بودن و چقدر دردناکه وقتی از فراغ میگن و جدایی در برنامه قبل نهمون خانوم زهرا سیگ دین همسر خلبان شهید که برای آشنای بیشتر با زهرای عزیز و همسر شهیدش وقشی از برنامه قبل رو میشنویم تو هیچ ده سالگی تقریبا آبام ماه بود سال 1185 احمد آقا تو زندگی موارد شد دقیقا بین درس های من بود داشتم درس میکنم شایده به سیازره برنگ میاراش میکش هجاب بود اگر دختری یه نقدار اونجوری که احمد آقا میخواست نبود اصلا اشون نمیرفت مامانش میرفت اون گوزینه ها رو چکی میکرد اگر معافق بود بعد خود احمد آقا میبود بعد احمد آقا اومدن بعد از هجاب من نتونسته بوده اینجوری که خودش گفت دود منشاییم گفت نتونست از هجاب زهرا ایراد بگیره یکی از افتخاراتم تاریخ اقدمه سال روز ازدواج ازدهره امیر المومنین اول زیهجه اول دیمه بود سال هشتاد و پنج شب بلادت امیر المومنین هم ازدواجمون حسین سوگومی سالیه در ازدواجمون درست روز پنج مرداد به دنیا آمد پنج پنج هشت و نو حسین به دنیا آمد خلبان هواپیمه های فوق سباکی بودن احمد آقا میگفت کاربوردش اینه برای ارگان های نظامی برای نیرو انتظامی برای سپاه برای ارتش خود شرکت خصوصیه ولی با جه های مختلف اینها عرضات میبرد حزینه های هلکوبتر خیلی زیاده بعد ساعتی مثلا اون موقع ده سال پیش من میگفت ساعتی سه میلیون حزینه بلند شدن یه هلکوبتره بعد اون جوابی که ما میخواییم نمیگیریم ازش اون زمان بعد از ازدواج من تو مراسم ختم شهادت فهمیدم اون ایام مبارزه با ریگی بود عملیات ریگی هی میرفتن فقط در من میگفت میرم زاهدان من از اونجایی که بسیار خوشبین بودم اصلا گوما نمیکردم که اصلا تو زهن من نمیچرخید اونجا مثلا میگفتن خونه های تیمیشو اینو خیلی راحت دنبال میتونیم نمیدوند که چیست قدر ما گردون دون هممت نمیدوند که چیست لعرا خاک سیا قیمت نمیدوند که چیست قدر یاران چون روان از چشم هم روشن شد در جهان کس قیمت صحبت نمی داد که چیست در جهان کس قیمت صحبت نمی داد که چیست در جهان کس قیمت صحبت نمی داد که چیست زهر خانم خبر شهادت رو میشنبه هنوز اول راه زندگی مشترکش بود که چنین دردی رو باید تحمل میکرد هنوز طعم خوشبختی رو توی زندگی مشترک اونقدر حس نکرده بود که احمد آقا تنهاش گذاشت و رفت هنوز حسین کچولو هفت ماه شوه اوج شیرینی زندگی احمد و زهراست که این سخف مشترک ویران میشه و زهرای عزیز باید غزل تنهای رو با حسین زمزه میکنه حالا زهراست و قم از دست دادن همسر زهراست و آشقانه هایی که نیمه تموم میمونه در حین عملیات بود احمد آقا هواپیماش نمیدونن چه مشکلی بیدام میکنه در حین عملیات هواپیماش سوگت میکنه چیزی متوجه نشده این که به چه علت هیچ کس فقط گفتن ما شنیدیم احمد گفت یا زهرا فقط دویی تو فرودگاه سپهر تهران هواپیماش سوگت کرد هر جا از من سآل میکنن که نبوده همسر کجوریه آیه آسونه خیلی جاها شنیدم میگن که هستن حضور دارن ولی من اینجوری میخوام از این عبارت استفاده کنم قطعا همسر نیست درسته ولی انایتهای عجیبی که خون وجود خودش روح خودش از آلم حق داره این به آدم قوت میده ادامه بده مسیر حسین خیلی خوب خیلی عالی پشت سرکوزش پیشتر بستانی شد و من از زمان به دنیا آمدنش که پدرش اصلا اولین سال تولد حسینم ندید هفت ماه نیمش بود پدرش شهید شد مرتب نیمه شبان برای حسین تولد میگرفتم هر سال تا سال آخر سال آخر دیگه میشه بگم بهترین تولدش بود شیست سال دیگهش تموم میشد قرار بود دو ماه بعد گل بسر من بره کلاس اول حتی که تولدشت هیچیزی کداشت بهتون بگم فکر کنن پونزده کلو شد خودم درست کردم و خیلی همه خوشخور بودن میبفتن تو عروسی حسین چی کام میخوای بکنی امروز انقدر مفصل براش تولد گرفتی عروسی چی کام میخوای بکنی و تو اون تولد حسین خیلی این جالبه همه کار براش میکردم و دوست داشت مثل خودم حسین مثل خودم و پدرش بود که خیلی به جمع و دور هم بودن خیلی علاقه داشت ولی نمیتونست به پذیر کاملا یه دفعه عصبی میشد دواش میشد با بعضی بچه ها متوجه میشدن داره میبینه بچه های کنار پدرشونن و به من بروز نمیده حتی آوردمش که حسین جا مامان سه روزه دارن برای تو میدونم فقط بخاطر این که تو رو دوست داشتم دیگه اونجاست به باباشو نیبودم خودم عذیب میشه نمیبینه دونید فرزا پدرشو جاهای دیگه میگفتم پدرت هوای ما رو دار گفتم اینجا جوه ندار نگفتم یعنی خیلی حتی سختش بود بشین کیکو ببرده موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی خواهشzinho آلاحهای نفذ ماهره seguro حال و هوای نفذ ما های نفذ ماهارنه خداها های م quisdown my life از حاضر متقوله پلفال آروه از حال PHPakaS Instrum theας Assistant with the other even though the same name,ols. موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی موسیقی رفته قلب آدمان رو زر زر برده از دل همه قرار رو میشنبی ولی از آسمون همین صدار رو از یه طرف همسرت رو از دست دادی و از یه طرف همه ای اشقت همه ی وجودت، فرزندت، پاره تنت یادگار احمد به بیماری دوچار میشه و چقدر برای یه زن سخته که بعد از نبودن همسر حالا باید فرزند نازنینش رو اینطور بیمار و رنجور ببینه سبوری این زن وصف ناشدنیه این روزا خیلی دلش میخواد احمد کنارش باشه دوست داره دست پدری احمد روی سر حسین باشه حسینی که شیش سالشه و همه ی وجود مادره اما قرار زهرا در کلاس سبوری همچنان باقی بمونه به جهان به جهانی they wouldn't like him به جهانی they wouldn't like him درستی میشوید گفتم پدرش شهید شده پدرش نصرشی به ما بگید من فقط نگاه میکنم دست میسنم رویشی کمی حسین میگم تحالشو درگیر کرده کبدشو درگیر کرده من همینجور مبهوت فقط درم نگاه اینا میکنم شبونه ما انتقال اومدیم چهران تو همون اسنا بود شب فقط به خوهرم گفتم فاطم سادت دکتر میگه که حسین نگار مشکل خون داره خوهرم و شوهرخوهرم خیلی علاقه زیادی به حسین هم داشتن خیلی پیگیر کاراش بودن همیشه خوهرم تو اون اسنا توی انترنت گشت که یه بیمارستانی که برای مشکل خون هازق باشه بیمارستان خوبی باشه پیدا کنه ما حسین رو بردیم بیمارستان نگاه از همون ابتدا ملون بوده چیه با اینقدر آزمایش خون سرطان خون از نادر ترین نوع سرطان خون من وارده یه فضای کاملا جدید که تا حالا باش عاشنا نبودم به یه سرمخوردگی بچه همم دکتر نرفته بودم وارده یه میدون مبارزه و واقعا میدون مبارزه و جنگ عجیبی زهر رو دوباره پا گذاشت اومدن اطرافیان بیم گفتن زهر رو چون میگم سختی های متعددی رو من تار این پروژه جدید پشت سر گذاشته بودم بیم گفتن زهر رو بگو خسته شدم بگو خدا یا دیگه نمی کشم گفتن من خودم رو تو محصر خدا میبینم به خدا نمیتونم بگم من اصلا اینو اینه عشق بازی خدا میبینم یه حسی میگه باور کن تموم زندگی قم نیست تموم میشه قم و پاییست نه این یه حس مبهم نیست دوباره میرسه از راه بحار روشن فردا زمستون میره و سردی نمیمونه تو راه ما باید باور کنم اینو که دنیا زیر و رو داره قم و شادی کناره هم آره دنیا درو داره آره دنیا درو داره این روزایی که حسین روی تخت بیمارستانه زهرای عزیز یه بار دیگه خاطره یه تولد حسین رو مرور میکنه اون روزایی که احمد بود و برای حسین کچولو پدری میکرد اون روزایی که احمد قوت قلب زهرا بود و چقدر شیرین در کناره هم زندگی میکردن حالا زهرای عزیز یه بار دیگه توی این روزایی سخت میخواد خاطره یه تولد حسین رو بودن احمد در کنار خودش رو مرور کنه حسین سوگومی سالیه در ازدواجمون درست روز پنج مردات به دنیا آمد پنج پنج هشت و نه حسین به دنیا آمد روز نیمه شبا احمد آقا خیلی علاقه عجیبی به امام حسین داشت و این رفتارش رو زندگی هم میدیدم خیلی علاقه به امام حسین داشت و اگر پسر شد حسین بزاریم حسین وقتی به دنیا آمد همه اکس و لعملاش و رفتارهایی که بچه ها تو زمان خواست خودشون دارن حسین زودتر داشت خیلی خوب ارتباط کرد این همیشه احمد آقا سرکار میرسید حسین رو رو پاش میزاش تپون میداد سینه میزد یاد بگیره گفت دوستانو اول چیز که یاد میگیره سینه زدن و امام حسین باشه و حسین حسین گفتن باشه موقعی که میخواستم بخوابونمش همیشه شعرهای پدر میخوندم از این لالایی هایی که آخرش کرده این بابا داره یادمه یه بار خوندم لالا لالا گل پونه بابا اومد یه همچین مذمونی داشت از در خونه یه همچین چیز تا من گفتم همسرم وارد شد وارد شد نگاه کم دیگه نزدشتم بخواب بلندش کردم خواستم ببین بابا این اومد تا من بلندش کردم گفتم متعجب شد این بچه شیش ماه خیلی زوده به زبون بیاد یک سالش بود خشنگ حسین صحبت بکه خیلی ارتباط حسین و احمد آقا تنگ و تنگ بود حسین روزای آخر بود تقریبا رو تختی به مارستان دراز کشیده بود مثل همیشه همشم نگرانه حال من بود گفت مامان یه دقیقه پردر رو میکشی کردم پردر دادم که من گفت میخوام آسمون رو ببینم دیگه با آسمون کرد گفت خدایا از دست دکتر پرستارو خسته شدم از دست همه مردم خسته شدم خدایا آقوشت خیلی گرمه خدایا آقوشتو خیلی مهره بونه میشه منو بقلم کنی میشه من بیام تو بقل خودت میشه بگی بابام بیاد دنبالم منو بیاره پیش تو همین جوری که میگفت گوشه چشماش عشق میامد خیلی من کنترول کردم مثلا یک دکتر پرستارو یکی دو قطر از چشمان من عشق ماد خیلی کنترول کردم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم خیلی که منو ببینیم مسئولان همه کشورها از جمعه از مسئولان جمهوری اسلامی