در روزی دیگر و نوبتی دیگر هم در محصر شما شنوندگان خوب راژیو معرف حاضر بشیم با این امیدار زو و عرض التماس دعا به شما با شما خداحافظی میکنیم و دعوت میکنم شنوندگ برامه برکرانه نور باشید به مدت سی دقیقه شب بحاریتون بخیر و خداحافظ موسیقی بر شراغی نونو موسیقی بسم الله الرحمن الرحیم موسیقی موسیقی سور امبارکی ما ایده بسیاری از احکام اهل کتاب را بیان فرمود موسیقی موسیقی موسیقی corner شب ک правильно part 3 u کی طرف aw درواره فرقه این مطلب اول مطلب دومان است که در بعضی از روایات و احتجاجات از اعماد مسلم سال کردن خداوند چطور نقص انبیارا که می شمارد اسم اونها را می برد ولی نقص غیر انبیارا که می شمارد بنوان کنایه زک میکند مثلا باعثی این چیلین کردن بعثی این چیلین گفتن در جواب اون امام اسم سلامو لر طبقی نقل فرمود غیر انبیار در معرض خطر نیستن انبیار هستن که در معرض خطر اتخاذ ربوبیت و علوهیتن انبیار بر اساسی داشتن اون کرامت ها معجزه ها و ماننده هان اگر نقصی برای اینها بازگون نشود مردم کم و بیش گرفتار حسن و اینها را به عنوان رب و اله اتخاذ میکنند لذا ذات اقدس اله نقص انبیارا به صورت سریح و روشن زک میکند نقص غیر انبیارا به صورت کنایه البته گاهی نقص غیر انبیارا هم با اسم و سراحت یاد میکند ولی بنابر این است که نقص اونها را با کنایه زک میکند و نقص انبیارا با سراحت مطلب سه و مان است که در آیه قبل که فرمود ایسا به مادرشون قضا میخوردن در بعض از روایات دارد که اینا که قضا میخوردن نزیر بهشتیان استن که قضا بخورن و قضای حاجت نداشته باشن اینا هم قضا مخورن و هم قضای حاجت قهرن یک موجودی که هم محتاج به قضا خوردن است برای جزب نیرو هم محتاج به دفع است در قضای حاجت چنین موجودی نمیتواند رب و اله باشد اینم در بعض از روایات آمد اینه که پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم مکرر استحار میکند که این نمانه بشر و مستقوم برای همین جهت است خب یه موجودی که باید برای تأمین قضا حرکت کند باید برای حفظ حیات قضا بخورد بعد به قضا حاجت کند چنین موجودی ناقص است دیگر وقتی چنین موجودی ناقص بود نمیتواند رب یا اله باشد این مسئله اینمانه بشر و مستقوم در بسیاری از آیات از موجود مبارک پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم رسید است مطلب دیگران است که یکی از مشترکات بین اهل کتاب قلوب است قلوب اگر به معنای تعدیه از حد لازم باشد این دو قصد است قلوب حق و قلوب باطل اونگاه نا میتواند گفت این وصف است برای قلوب محضوف یعنی لا تغلوفی دین کم قلوب من غیر الحق و این کلمه غیر الحق وصف احترازی است اما اگر قلوب به معنای تعدیه از حد جائز باشد نه تعدیه از حد لازم قهرن قلوب امر باطل خواهد بود هیچ قلوب صحیح نیست اون کلمه غیر الحق وصف توضیحی به تحکید است اگر قلوب به معنای تجاوض از حد لازم باشد مبالغه را هم شامل می شود که مبالغم قلوب است ولی اگر قلوب به معنای تجاوز از حد جائز باشد دیگر مبالغه را شامل نمی شود بنابراین اگر قلوب به معنای تجاوز از حد جائز باشد کم هواد ظاهر این غیر الحق وصف توضیحیست نه وصف احترازی قصد این که فهمد قتل همون انبیاء به غیر حق این کلمه به غیر حق که در کنار قتل انبیاء نازک شده است این حتما وصف توضیحی است وصف احترازی که نیست چون قتل پیغمبر که نمیتواند دو قصد باشد یه مقدار به الحق یه مقدار به نباتیه قهرن اینجا غیر الحق یه وصف توضیحی است برای تأکیل یاد شده است مطلب دیگران است که گاهی قلوب باقین و انسان با این کار غالی می شود غالی باقین در قبال غالی باقاف قرار می گیرد غالی باقاف یعنی دشمن و غالی باقین یعنی دوست مفرد اگر چرون چه به این معنی باشد این قلوب فقط دوستی مفرد رو شعال می شود ولی اگر این مسلق افراد باشد هم در باره دوستی شده است این اقوام می شود هم در باره دشمنی از هستم این سلام ملعن نهر شده است که حلک فیه اسنان محبون قال و مبغزون قال دو گروه در باره من حلاق شدن یکی دوستان افرادی یکی هم دشمنان افرادی در حقیقت دشمنان تفرید کردن و دوستان افراد کردن دوستانی که افراد کردن او را از حد بشریت بارا بردن دوشمن ها که افراد کردن او را معاذ الله تکفیر کردن کتاب اهل افراد تفریت بودند برای اینکه مسیحا در باری ایسای مسیح او را سالس سراس دانستند ابن الله دانستند و مانند یهودی ها در باری ایسا سرامون لالی افراد شدند او را پرزند یک زن آلود دامند دانستند و آزرلا این چنین بود خب بین این تفریت و اون افراد حد وسط هست و این هست که ایسا انسان هست پیغمبر هست معصوم هست دون ربوبیت هست و فوق اون تهمت هاییست که به اون زدن و مانند نظر فهمون قول یا اهل کتاب لا تغلو فی دین کم غیر الحق دین مشموعی حقیقتیست که اون اقاعد و قوانین حقوقی و فقهی و اخلاق و حکم را دربر دارد و کتاب آسمانی او را بیان کرده است اینو میگن دین و اون دینی که همه انبیاه آوردن اسلام هست این دین دلال اسلام و اسلام بر اساس توحید تراهی شده است و از هر قونه افراد و تفریتی مسئول است فمود لا تغلو فی دین کم غیر الحق بعد فرمود شما دو قسمید یا محققید یا مقلد اگر محققید در تحقیقتون از افراد و تفریت بپرهیزید لا تغلو فی دین کم غیر الحق اگر مقلدید در تغلید محقق باشید حرف کسانی که خود به زلالت افتادن و دیگران را گمراه کردن نپذیرید و لا تتبع احواقو من قبلو من قبلو و اذلو کثیرن و ذل عن سوائل سبید اصل مسئل رازات اغلسی را در عباره سوری انبارکی حج بیان کرد بلاخره انسان یا مقلد است یا محقق یا تابع است یا متبوع اگر تابع است باید در طبعیت در تغلید محقق باشید و اگر متبوع است در متع بودن و متبوع بودن باید محقق باشید نه جهل مردم او را وادار کند که در متع و متبوع بودن سو استفاده کند نه این که جهل خود شخص اجازه بدهد که او از هر کسی تبعیت کند در اینجا فرمود شما اگر خودتون باید تحقیق کنید باید در بستر اون حسه مرکزی عدر حرکت کنید که منزه از افرا و تفرید است و اگر بخوایید از کسی تبعیت کنید از هوای کسی پیروی نکنید از عقل کسی پیروی کنید و لا تتبع اهوا قومن که این قوم قد زل و خودشون گمراه شدن یک و اول و پیروانشونم گمراه کردن دو چون متبوع و متاع حوست پرست بودن گمراه شدن و از اون جهد مایه ازلال دیگران هم شدن خب زل و یعنی خودشون گمراه شدن ازل و یعنی پیروانشون رو گمراه کردن خیلی افراد رو اینا گمراه کردن برای اینکه بر اساس هوا و حوست حرکت کردن و ذل و عن سوای سبید این زلالت تقرار شده است تمود زل و نسبت به خودشون و ازل و نسبت به دیگران بعد تمود گذل و عن سوای سبید یعنی مجموع اون زلالت نفسی به این ازلال غیر تویت جنبندی بکنیم میبینیم نشانه آن است اینا خوبی از راه راست جدا شده و ذل و عن سوای سبید یعنی سبیل مستوی راهی مستوی است که نه تخلیف داشته باشد نه اختلاف راهی راست سرات مستقیم میگوین که اگر کسی اون راه را ادامه بدهد دیگر لازم نیست از کسی بپرسد خود اون راه اون راه را به مقصد میرساند چنین بزرگ راهی را میگن سرات مستقیم و سبیل مستقیم مطلب مهم هان است که این که فرمود بلا تتبع و احوا قوم قرزلو این قوم چیاند این قوم هم میتواند مسیح ها و یهودی های گذشته باشد نظیر احبار روحبان هم میتواند کافرانی باشد که کفر و الهاد اونها به اهل کتاب سرایده سرایده متاسفانه کفر و الهاد مشتکان به اهل کتاب سراید کرد و اونش را که اهل کتاب یعنی یهودی ها و مسیح ها از کفر کافران و الهاد ملحدان گرفتن به صورت اسرائیلیات به اسلام سراید دادن اینست که در بعضی از تفاصیل و یا جوامع تاریخی اسرائیلیات چه از یهود و مانند اون سراید کرده است وجود دارد و بخشی از اون اسرائیلیات و تفکرهای اهل کتاب ریشه در کارهای مشرکین دارد در حقیقت اون معاصرین پیغمبر صلی اللہ علیه و سلم اینها از گذشتگانشون پیرو بیکردن و گذشتگانوها هم از کفر و شرک کافران و مشرکان بهره سو بردن در سوره امبارکهیمی توبه به بعضی از این تسرب اشاره فرمود آیه سیب سی و یک سوره امبارکه توبه اینه این حرف رو دادم این هرف هاییست که فقط از دهن اینا برون میاد حرفی نیست که از آقج نشعت گرفته باشد از فطرت نشعت گرفته باشد حرفیست که فقط از همین فضای دهن در میاد حالا بعد معلوم میشه و این که خدا فرمود ذات اقدس اله بیان فرمود که یعنی اینها سخن از عقل و فطرت به میان نمیابرد حرفیست که فقط از فضای دهن بیرون میاد همین و اگر اینه خب هر کسی حرف میزند تو با دهن حرف میزند اونهایی همی که بگن لا اله الا الله قولشون به افواه هست اینها همی که بگن اما در باره کسانی که قائله به لا اله الا الله هستن خدا نمیفهمد این قول به افواه هست بلکه قولیت از فطرت نشعت گرفته و از عقل سرچشمه گرفته و اما کسی که میگد از عقل و فطرت مایه نگرفته بعد از این که این سغرا را بیان کرد اونگاه کبرا را در آیه سیودو بیان میکند که اینا موسیقی قولشون به افواه هستن این که احل کتاب یهودی ها و مسیح ها حرف کافران گذشته نمیزنن این کافران گذشته بر اساس فطرت توحیدی به یک مبدع متقد بودن چون حرف انبیاء را گوش ندادن اون فطرت اینها اصحاره نشد یعنی شکوفه نشد سوره و انقلاب در فطرت و عقل اینها پدید نیامد انبیاء آمدن و یسیر لهم دفاعن الاغول اما اینها در اختیار اینها در اختیار اینها این مسیران قرار نگرفتن تا انبیاء اینها را بشورانند و معدن عقل و فطرت اینها را کند و کاف کنند این همطور دست نخورده منده بنابراین ممکن است کسی روی گنج بخوابد و گرسته بمیرد این هم همینطور بودن گنج فطرت را در درونشون داشتن و مشتکن مردن یا کافران زندگی کردن فرمود اینا کسانی هن که با افواهشون حرف میزنن یزاهون قول الذین کفرون من قبل یعنی قبل از اینها کافران و مشتکانی بودن که گرفتار حس شدن و معبود جسمانی را پذیرفتن این یهودی ها و مسیح ها با این که اهل کتابن به دنبال همون کافران حرکت کردن در حقیقت تشابت قلوبهم در این قصص های تاریخی هست که عربی که بوتی را در کنار خیمه اش نگه میداشت و حربت از کار برمیگشت محل کار برمیگشت به محل زندگی او را تغذیس میکد برای او سجدی میکد دید سعلبی به روبای از کنارش رد شد این خیال کرد همون طوری که خودش در برابر این بوت کرنش میکند و خازه هست اون سعلب هم آمده برای تبرک وقتی جروتر آمدید که بالا علیه سعلب گفت زل من بالت علیه سعلب و بعد کم کم این بوت را هم شکست گفت معبودی که یبول علیه سعلب این دیگه استقاق فرستش ندارد خب چنین فکر جاهلی بود در بین مشتکین همون فکرهای محسوس کم کم به یهودی ها سرایت کرد لذا در بحثی دیروز ملاطف فرمودید که اینها به موسای کریم سلام الله گفتن اج علیه لنا الهان کماله هم آله یه خدای دیدنی برای ما بساز که ما ببینیم و او را بپرستیم به عبادت کنیم این گروه از اهل کتاب تشابه قلبی با کافران و مشتکان دارن که تشابه ات قلوبهم لذا همونطوری که کافر حسگراست یا منکره همه چیز است یا معبود را در محدود حس میپذیرد اهل کتاب حسگرا هم این چنینن معبود را در محدوده محسوس میپذیرند لذا فرمود اینها که گفتن ازیر ابن الله هست یا مسیح ابن الله هست شبیه عرق کافران را دارند البته فیلن ممکن است در اثر رشد تعالی دینیم و روشن شدن این معارف به برکت قرآن و اطراد هیچ یهودی نباشد که بگوید ازیر ابن الله هست مسیح ابن الله هست مگر این که به عنوان تشریف بگوید ولی معلوم میشود در سبر اسلام هنگام نزول قرآن کریم چنین فکری بوده است یا الان هم احیانا در بین جهلی اینها چنین فکری هست خدا به قتال اینها فرمان بدهد وقتی خدا به قتال اینها فرمان داد خب لله جنود و سماوات و عرض یقینا اینها در مقاتل مقتول خواهند شد چنین که قبلن هم در سور امارکه ماعده که محل بحث بود آیه هفت داد و پنج فهمود ببین چگونه اینها از حق مصروف میشود خب لله جنود و سماوات و عرض حالا چه آملی مایه حرف اینهاست بحث جدایی دارد در همون سور امارکه توبه که بحثش بخواست خدا بعد خواهد آمد آیه سی و یک و سی و دو اینست اتق از او احبارهم و رهبانهم عربابن من دون الله و المسیح ابن مریم یعنی اینها را به عنوان رب پذیرفتن حالا رب یعنی مطبوکه او را هرچی او بگوید نه اینکه هرچی او از دین ادنیه بفهمد و پیام را ما ابلاغ کنم و ما امرو الا لیعبدو اله واحدا لا اله الا هو سبحانه او عمایو شکو این در حقیقت شرک در ذات نیست شرک در خالقیت نیست ولی شرک در روبیت و قهرم عبادت است اونگاه فهمود یوریدون ان یدف او نور الله به خواهه و یعبد الله الا ان یتم نوره و روکر الگابرون یهودی ها و مسیح ها اهل کتاب با این دهنها میخوان اون توحید را که نور خداست خاموش کنن خب اگر یه چیزی برهان عقلی ندارد دلپذیر نیست فطرت پذیر نیست فقط از فضای دهن بیرون می آید چگونه میتواند با چیزی که عقل پذیر است دلپذیر است از فطرت نشعت میگرد در برابر او بیستد او را خاموش کنن اینکه فهمود یوریدون ان یدف او نوره الله به افواههم برای آنستی قبلا فهمود ذالک غورهم به افواههم خب در آیه محل بحث سور این باره که یه معایده اینچنین آمد که غوری اهل کتاب لا تغلو فی دین کم غیر الهب پس اگر محققید در حسی مرکزی عدل حرکت کنید و اگر مغلدید از کسانی تغلید کنید که محتدی و حادی باشن نظال و مزل و لا تتبع اهواه قوم قبل و من قبل و عدل و تفیر و دل و انسباع سبید از سخنان چنین متبوها و متاهای فاسد گای تعبیر قرآن کریم اینست که ذالک غورهم به افواههم گای این فهمد لا تتبع اهواه هم اینا بین اهواه و افواه حرکت بکنن بین هواه و فوه حرکت بکنن بین میل و دهن حرکت بکنن نه بین اقل و زبان یا بین فطرت و زبان چرین گروهی ملغونن فمدلو اینال لغین کفروم این بر این اسرائیله علا لسان دابود و ایسا این که در دعای ندبه و بعضی از عدیه دارد اینا کسانی هستن که لعن شدن علا لسان دابود و ایسا از همین آیه مبارک گرفته شد خب اگر کسی از رحمت خدا دور شد به جایی میرود که در اونجا رحمت نیست این مال آخرت به وضعی در می آید که در اونجا رحمت خاص حضور ندارد دزا مصر می شود به صورتهای ترخ و بد فمدلو اینال لغین کفروم این بر این اسرائیل علا لسان دابود و ایسا این بریم در عهد دابود پیغمبر صلی اللہ و علیه و سلم اده از یهودیاتن به تباهی دادن به زبان دابود پیغمبر مرعون شدن در زمان ایسای مسیح سلام الله علیه ادیتن به تباهی دادن او را رحمی کردن به تبهکاری معاذ الله با آلود بودن مریم سلام الله علیه ها را که از راب مصطفی خدا و متحرست او را متهم کردن لذا به زبان ایسای مسیح هم اینال لعن شدن لعن الهین کفروم این بر این اسرائیل علا لسان دابود و ایسا این بریم سر مرعون بودنشونم اینست که ظالکه به ما عصد و کانو یعتدونه کانو لایتنا هون عن منیکرن فعلو هون بئس ما کانو یفعلونه تراقفیگرم منهم یتولون لدین کفرو اینا علال مرعون بودن اینست یه وقت از کسی معصیت میکند حالا یا توبه میکند یا توبه نمیکند بالاخره عذابی اون محدود است به خدای ستار فعلا پردری نمیکند تا در قیامت به حسابش برسه یا اگر احیانا بعضی از زیاد را در دنیا خداوند کیفر داد بالاخره طوری اون را تنبیه میکند که خودش میفهمد یه وقت از که نم گروه اهل اسیانن و این اسیان را استمرار میدهن هیچ گناهی نیست که اینا دریغ داشته باشن و هیچ نهی ناهیه منکرده و اینکرم دینا اثر نمیکند اینا کم کم باست بشن که به صورت علن ملعون خواهند بود فَمُدْلُعِنَ الَّذِينَ كَفَرُهُمِن بَنِ اسْرَائِيلِ چرا؟ زالکه به ما عصا چون معصیت کردن این یک نه تنها معصیت کردن بلکه وَكَانُوا يَعْتَدُونَ این کانو مفید استمرار است یعنی اهل تعدی بودن این دو کانو لا يتناهون عن منکرد فعلوه معصیتی کردن نه یک دیگر رو نهی میکردن بلکه نهی از منکرد نه اگر یک ناهی پیدا میشد به اینها رو از منکرد باز میداشت اینا تناهی میکردن دون نهی پذیر بودن متناهی یعنی نهی پذیر منتحی یعنی نهی پذیر اگر نهی پذیر باشد به نهایت میرسد این معنی الارفی از هم معنی لغوی گرفته شده اگر یه چیزی حد داشته باشد به اون نهایت گرسی تمام میشود این میگن منتحی شد متناهی شد این خط متناهی است یا این شی منتحی است یعنی نهایت دارد ولی اگر کسی در قبال گناه حرف ناسه درو اثر نکد گناهش رو همچنان ادامه داد به جایی نرسند که غت بشود میگن این متناهی نیست یعنی گناه رو دیگه نهایت ندارد چون نعی پذیر نیست نهایت هم ندارد چون نعی پذیر نیست منتحی هم نخواهد بود گاهی قرآن کریم از انتها سخن به میون بیاورد مثل که در سوره بارکه ماعده در بحث های بعد که داریم فهمود فهل انتوم منتحو آیا شما میشود نعی پذیر باشید آیه نویدویه که همین سوره بارکه ماعده که بعدا بحث میشه در خواست خدا این از که آیا میشود منتحی باشید یا نه در حقیقت اینا منتحی نیستن گاهی فهمود اینا متناهی نیستن یعنی معصیتشون به نهایت نمیرسد به هر تقدیر منتحی به متناهی کسیست که نعی پذیر باشد اما چون تناهی از باب تفاعل است تو طرف اینیست گاهی که فهمود اینا تناهی نمی کنن یعنی یک دیگر را نعی نمی کنن پس یا ناظره به آن است یک دیگر را نعی از منکر نمی کنن یا ناظره به این است که اگر کسی اینا را نعی از منکر کرده است اینا نعی پذیر نیستن خب پس ذالکه به معصی این یک و کانو یعتدون این دو کانو لای تناهون عن منکر فعلو این سه اون گافه من لبعث ما کانو یفعلو ترا کسیر منهم یتولون لدین کفرو اینو تحت ولای دشمنان اسلام و دشمنان انبیا و اولیا هم بسه هستن این چهار اونگاه از این جهت میشه من ملعون پس صرف این که کسی گناه بکند فوراً ذات اقدسیلا پرده کسی نمیدرد اگر گناه به این صورت در آمده است به زبان پیغمبر و حجتون است ملعون است وقتی ملعون شد یعنی دور از رحمت وقتی از رحمت خاصه دور شد کیفر تلخش در دنیا مصر شدن است در آخرت هم عذاب علیم است این که اصرار قرآن کریم بر این است که بلای اونها را نفذیرید داتت تبع احواق و منقد زلدو ترا کثیرن منهم بیتولون نرددین کفرو برای امین است که انسان یا محقق است که راه خود را خوب تشخیص میدهد یا مقلد است اگر مقلد است باید مقلد قرآن اصطحت باشد بلا غیر ترا کثیرن منهم بیتولون نرددین کفرو در کوفه به همین آیestange خطبه شد در کوفه همین آیر خوندند که لبعث ما قد لکم انفسهم أنسخته اللہ علیکم فالعذابهم خالدون والحمدلله والحمدلله والحمدلله والحمدلله موسیقی موسیقی