---
title: از همه رنجیدهام
category: general
tags: انسانیت
---
بعضی وقتا روی این متمرکز میشی که هیچ آدم خوبی وجود نداره و به هر کی اعتماد میکنی یه جور بهت ضربه میزنه.
و فریدون مشیری به خوبی این مسئله رو در این شعر بیان کرده و من هم به همین توصیف زیبا بسنده میکنم و دیگه توضیحی نمیدم.
رک بگویم ... از همه رنجیدهام!
از غریب و آشنا ترسیدهام
با مرام و معرفت بیگانهاند
من به هر سازی که شد رقصیدهام
در زمستان سکوتم بارها...
با نگاه سردتان لرزیدهام
رد پای مهربانی نیست ... نیست
من تمام کوچه را گردیدهام
سالها از بس که خوشبین بودهام ...
هر کلاغی را کبوتر دیدهام
وزن احساس شما را بارها ...
با ترازوی خودم سنجیدهام
بی خیال سردی آغوشها ...
من به آغوش خودم چسبیدهام
من شما را بارها و بارها ...
لابهلای هر دعا بخشیدهام
مقصد من ناکجای قصههاست
از تمام جادهها پرسیدهام
میروم باواژهها سر میکنم
دامن از خاک شما بر چیدهام
من تمام گریههایم را شبی ...
لابهلای واژهها خندیدهام
اما در آخر جا داره اشاره کنم که انسانهای خوب هم هستند. کسانی که از اعتمادت سواستفاده نمیکنند و خیلی کارهای ناپسندی که از انسانیت خارجت میکنه رو انجام نمیدن.